دوئل خانوادگی (۱)

1401/06/29

پارت یک
کم کم داشت پاییز می رسید و خورشیده تابستون زورای آخرشو میزد . 9 روز مونده به مهر که تصمیم گرفتم برم شمال تو خونه باغ نقلی که پدربزرگم ( پدربزرگ مادریم ) سال ها پیش خریده بود و بخاطر وضع مالی خوب دایی هام سره تقسیم ارث دادنش به مادرم ؛ ولی حیف که مادرم زیاد زنده نموند که از اون خونه استفاده بکنه .
جاده چالوس خیلی شاوغ بود بخاطر همین پیچیدم سمت به جاده رشت و با اینکه خیلی مسیر برام دورتر میشد ولی بدون موندن تو ترافیک رسیدم . وقتی رسیدم شب شده بود و هوا گرفته ؛ داشت نم نم بارون میزد اما انقدر قطره های بارون ریز بود که وقتی میخوردن به صورتم ، صورتم خیس میشد ولی برخوردشون رو حس نمیکردم .
سه روزی تو خونه باغ بودم بدون اینکه برم جایی فقط از آرامشش لذت میبردم . روز اول کله خونه و باغچه هارو تمیز کردم و روز دوم افتادم به جون استخر ؛ چون دستگاه تسویه آبش خراب شده بود و سرویس میخواست . روز سوم هوا آفتابی بود و تصمیم گرفتم سنگ فرش باغ رو با کارواش تمیز کنم . مشغول کار بودم که مهسا خواهرم زنگ زد .
مانی : سلام خانم خوشگله چطوری؟
مهسا : معلومه تو کجایی؟
مانی : شمالم عزیزم اومدم خونه باغ؟
مهسا : با کی اونوقت؟
مانی: من تا الآن کی با کسی اومدم اینجا همیشه تنها .
مهسا : پاشو زود بیا ببین بابات داره چه حرفای مزخرفی میزنه .
مانی : اولا بابای خودتم هست دوما باز چی شده؟
مهسا : میگه میخواد شیلا خانم و دخترشو بیاره اینجا زندگی کنن پیش ما .
مانی : زرشک چه اتفاق نادری ؛ خب معلوم بود بابات دست زن دوم و دخترشو میگیره میاره تو خونه . چه انتظاری داشتی؟ بعد فوت مامان من امحتمالشو هر روز میدادم . خونه اونا اجاره بود و معلوم بود بابا میارتش تو خونه خودش حالا که مامان نیست .
مهسا : مانی میشه انقدر حرف بیخود نزنی و پاشی بیای .
مانی : چشم بچه ارشد بابا الان راه میوفتم .
ماشینو آتیش کردم رفتم سمت خونه . وقتی رسیدم تو خونه با یک موجود بسیار زیبا ولی در عین حال عصبانی که انگار داشت از گوشاش دود میزد بیرون مواجه شدم . مهسا اومد سمت من با دستش محکم زد تو سینم و گفت کجایی تو؟ - اوه اوه چه خشن . لپ صورتشو بوس کردم - بخدا جاده چالوس بخاطر آخر شهریور شلوغه از رشت اومدم . حالا کجان ؟ + چمیدون والا تو راهن لابد . – خودتو ناراحت نکن مهسا این اتفاق خواه ناخواه میوفتاد و باید باهاش کنار بیای . توهم دیگه سنت رفته بالا و کم کم شوهر میکنی میری و قیافشونو نمیبینی . + خفه شو بی ادب مگه من چند سالمه تازه کی انتره بالاسر میخواد . – اولا همه مردا مثل هم انتر نیستن دوما اگر ترست از خواهره ناتنیته که بیاد جای تورو بگیره من بعید بدونم بتونه حرف گربه وحشی مثل تو بشه . + اون جنده خانم رو که من دارم واسش ولی کلا دوست ندارم تو خونه مامانم اون زنیکه سلطنت کنه . – بابا توکه نمیتونی جلوی اومدنشون رو بگیری حالا بزار بیان شاید آدمای بدی نباشن ما که هنوز ندیدیمشون ؛ اگه یادت باشه مامان که دیدتشون هیچوقت نگفت اون زنه بدیه و فقط میگفت اونم گوله حرفای مزخرفه بابارو خورده تازه اون حرفتم زشته طرف خواهرمونه از پدر باهم همخونیم اون چه گناهی کرده مگه خودش انتخاب کرد بچه زن دوم یه مرده فرصت طلب باشه . توهم الکی حرص نخور خوشگله من اگر یه درصد بفهمم دارن اذیتت میکنم خودم فاکتورشونو میپیچم . + دروغ نگیا پاشی بری تو جبهه اونا . – نه بابا این چه حرفیه . لپای صوروتشو کشیدم و سرشو بود کردم . – نگاش کن با 28 سال سن عین دختربچه های 15-14ساله میمونه .
مهسا خواهر بزرگ و بچه اول بابامه ؛ یه دختره شیطون و پر انرژی با 164-163 سانت قد و حدود شاید 65 کیلو وزن . پوستش مثل کاغذ سفیده و صورتش کپی برابر اصل شده مادرمه ولی بچگونه تر . مادرم واقعا زنه زیبا و خوش اندامی بود . مهسا از نظر اندام هم همونه فقط با قدی کوتاهتر ؛ بخاطر همین بدنه پری داره مخصوصا پایین تنش که باعث شده باسنش همیشه جلب توجه کنه . ولی قد من به پدر و مادرم رفته و اختلاف قدیه زیادی با مهسا دارم که اونو کنار من بیشتر شبیه خواهر کوچیکه میکنه . مهسا فارق التحصیل زبان انگلیسیه و تو آموزشگاه زبان تدریس میکنه البته بخاطر وضع مالی خوب بابام نیازی به کار نداره و برای اینکه دوست داره اینکارو میکنه . منم 23 سالمه و دارم دکوراسیون داخلی میخونم .
زنه دومم پدرم اسمش شیلاست و چهار پنج سالی از مادرم کوچیکتره . دخترش اسمش موناست و طبق گفته مادرم فکر کنم الان 26-25 سالش باید باشه چون دو سه سال بعد مهسا بدنیا اومد . ظاهرا عضو گروه حسابداریه یه شرکت نیمه دولته .
ساعت حدود 10 شب بود که پدرم پشت فرمون ماشینش وارد حیاط شد . مهسا کنار من وایساده بود و داشت با یه غضب خاصی بهشون نگاه میکرد . پدرم ، شیلا و مونا خانم از ماشین پیاده شدن و قبل از اینکه بیان سمت خونه شیلا یه چیزی دره گوش پدرم گفت که پدرم با سر اشاره کرد بریم . وقتی اومدن تو شیلا یه سلام گرمی کرد و دستش رو سمت مهسا دراز کرد . مهسا داشت با عصبانیت درو دیوار رو نگاه میکرد که یهو به سرعت رفت سمت اتاقش که طبقه بالا بود . هممون داشتیم با تعجب بهش نگاه میکردیم . من سریع دست شیلا رو گرفتم و گفتم خوش اومدین به خونه خودتون اونم یدفعه از بهت زدگی اومد بیرون و دستمو فشرد . * ممنون مانی جان لطف داری . بعد مونا به آرامی و خجالت اومد جلو و دست داد بهم و سلام کرد . – سلام خواهر بزرگه خوش اومدی . یهو با تعجب بهم نگاه کرد و لبخند زد . * مرسی آقا مانی .
واسه خودمم عجیب بود که چرا انقدر تحویلشون گرفتم شاید بخاطر زیادی یکنواخت شدن زندگیمون بود و اومدن اونا میخواست یه تغییری ایجاد کنه . بیشتر از یک هفته گذشته بود و هنوز مهسا یک کلمه باهاشون حتی پدرم حرف نزده بود و فقط میرفت سرکار میومد خونه . برای غذا هم نمیومد پایین و اعظم خانم که کارای خونمون رو انجام میداد براش غذا میبرد تو اتاقش . بابام اعظم خانم رو برد خونه مادرش تا از اون نگهداری کنه چون شیلا به پدرم گفته بود خودم کارای خونرو میکنم . بهش نمیومد از سره داشتن نقشه این کارارو بکنه کلا زنه مهربون و خوبی بنظر میرسید و تو اون 9-8 روز رفتارش با من خیلی خوب بود و حتی یکبار ندیدم نسبت به رفتارهای مهسا عکس العمل بدی نشون بده همیشه به مهسا سلام میکرد ولی جوابی نمیشنید .

ادامه...

نوشته: Girls Ass Hunter


👍 53
👎 4
109501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

896243
2022-09-20 03:07:06 +0430 +0430

من دوس داشتم جالب میشه ادامش

0 ❤️

896264
2022-09-20 04:20:01 +0430 +0430

امیدوارم این دروغو که میگی راست باشه

1 ❤️

896268
2022-09-20 04:29:43 +0430 +0430

امیدوارم در قسمت های بعد نرینی

1 ❤️

896272
2022-09-20 04:41:53 +0430 +0430

لایک
برای من جذاب هست منتظرم ادامه داستان ومنتشر کنی امیدوارم نه زیاد کش داده بشه نه اینکه آب وببندی بهش وسرهم کنی وتمومش کنی

0 ❤️

896314
2022-09-20 10:14:10 +0430 +0430

ریتم و فضا سازی خوبه، قامت روونه و چرت و پرتی نگفتی
اما یک قسمت همش مقدمه، این بده
هیچ چیز اروتیکی هم نداشت و عجیبه اینجا داستان سکسی باید باشه
حقیقتا من منتظر قسمت بعدش نیستم
شاید بیاد و بچشمم بخوره بخونم اما منتظر، اصلا…

0 ❤️

896387
2022-09-21 00:49:46 +0430 +0430

آه! هکسره!
قلمت خوبه ولی نگارشت رو هم بهتر کن.
لطفاً «هکسره» رو جستجو کن و یاد بگیر درست بنویسی!

0 ❤️

896392
2022-09-21 01:34:16 +0430 +0430

عالی
مدل داستانو به شدت دوس داشتم
و میشه گف یه ابتکار عمله خیلی جالبه
بی صبرانه منتظر ادامشم ♥️🌷

0 ❤️

896527
2022-09-21 18:27:45 +0430 +0430

میخوام اینو بدونم از پشت گوشی چطوری لپشو کشیدی؟

0 ❤️

896529
2022-09-21 18:55:23 +0430 +0430

جالب بود منتظر ادامه اشم

0 ❤️

916929
2023-02-27 16:29:45 +0330 +0330

اوووف دلم میخواد یه شیمیل جر ام بدهههه جوووون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها