دور باطل (۲)

1401/06/02

...قسمت قبل

ممنونم از همه دوستانی که قسمت قبل رو خوندن و نظر دادن و دلگرمم کردن. اینها تجربه واقعی زندگی منه. دوست داشتم همون طور که در خلوتم با خودم حرف میزنم برای شما هم بنویسم. شاید کسی توی شرایط مشابه باشه و حواسش باشه که ذهن خودش به خودش چطور میتونه رکب بزنه…

طبق معمول با خودم دعوا دارم. انگار از دست خودم عصبانیم و هیچیم این آتیشو خاموش نمیکنه. منه احمقه مثلا باهوش ۶ سال دونسته دم دادم به تله یه مرد که وقتی باهاش سکس کردمو رفتاراش با ذات خودم و اتفاقاتی که افتادو حرفایی که مادرم از بچگی در گوشم خونده بود ترکیب شد نتیجش شد موندن و از دلو جون مایه گذاشتن و ساختن. آره ساختم اما روی آب…
مثل یه سریال پر پیچو تاب ایرانی از روز اول تا روز اخرش یادم مونده. زخم این رابطه مدام چرک میکنه.گاهی توانم بیشتره و سعی میکنم یه لایه از روی زخممو بردارم و یکم ضدعفونیش کنم. ولی اون درست مثل زخم پای مریضای دیابتی در اولین فرصت بازم چرک میکنه و گوشت اضافه میاره و نمیزاره راه برمو مجبورم میکنه از روز اول تا روز آخرو به یاد بیارمو اشتباهاتمو به رخ خودم بکشم تا هیچوقت و برای هیچکس از یادم نره…

رفته بودم محل کار جدید دوستم.قرار بود مثل هر چهارشنبه با هم بریم قهوه بخوریم و اون طبق معمول راجبه دوست پسرای رنگارنگش برام حرف بزنه و هزار بگه خاااک توو سرت که هنوز تنهایی و هنوز سکس نکردی و انقدر پاستوریزه ای و تا خونه قدم بزنیم و به همه چیزو همه کس بخندیم. زنگ زد. کارش طول کشیده بود و بهم گفت بیا بالا تا کارم تموم بشه. وارد شرکت شدم و توی سالن اصلی منتظرش نشستم. حس سنگینی روم بود. سرمو‌ که آوردم بالا یک جفت چشم مشکی مغرور داشت ورندازم میکرد. هر دو مغرورانه بهم زل زدیم. آخر از رو رفت. بعد از اون چند بار توی دورهمیای بچه های شرکت دیدمش. هر بار بیشتر از دفعه پیش با هم کل کل میکردیم. این کل کلا شده بود مایه لذت خودمونو بقیه! که از دیدن زورآزمایی دوتا بچه پرو لذت میبردنو طبیعتا هر کردومم طرفدارای خودمونو داشتیم. یه شب به خودمون اومدیم و دیدیم کار هر شبمون همین زنگا و همین کل کلاست که وسطاش از خودمونم حرف میزنیم!
اما اینا واسه دختری با روحیه من مهم نبود. سخت تر از این حرفا بودم. حتی اولین تجربه سکس زندگیمم باهاش نتونسته بود عاشقم کنه.
پس چی دلتو تکون داد؟ اینو به خودم میگم و اشکامو سریع پاک میکنم…
یه وقتا توی زندگیت انگار همه چیز داری ولی توی قلبت خالیه. اون حفره داخل قلبت جاییه که خانوادت باید پرش میکردن و نکردن و تو همه عمرت درگیر پر کردنش میشی. یکی با کار، یکی بچه‌هاش، یکی درس، یکی اعتیاد، یکی خوش شانسه و توی مسیر درست میوفته و یکی توی مسیر غلط. یکیم مثل من مسیرش نه درسته و نه غلط. فقط تجربه های کسب نکردشو به بدترین شکل بدست میاره و هر روز دل سخت تر از روز قبلش میشه. اینجوریه که هر کسی اول از خودش ضربه میخوره. منم همینطور. منم تحت شرایط خاص قسمت لطیف وجود و قلبم افتاد دست آدمی که نباید…
مادرم مریض بود.سال های سختیو با پدرم پشت سر گذاشته بودو با تمام خیانتا و دارایی و نداری و بالا و پایینای بابام ساخته بود. به امید اینکه با بالا رفتن سنو سرو سامون گرفتن بچه ها شوهرشم الکشو بیاویزه و چند صباح اخرو بشه مرد خونه! چه خیال باطلی. همون خیال خامی که توی کله ما هم فرو کرده بود. اما با تصادف بابامو در دم مردنش همه نقشه هاش نقش بر آب شد. حتی بابام مال و اموال خاصیم نذاشته بود که زنشو بچه‌هاش دغدغه فردا نداشته باشن. همه اون درآمد نجومی رو پای سفره رفیق بازیاش روی زر ورق هروئین دود کرده بود.
پدرو مادرم هر دو سال ها این وضعیتو با پولای هنگفتی که در میاوردنو تحصیلات عالی و ظاهر موجه ماسمالی کردن.
الحق هم موفق بودن. ما همه در ظاهر درست بودیم! اما مگه تا کجا میشه ادامه داد؟ روزی که امیدت ناامید میشه یا میمیری یا تبدیل به آدم دیگه میشی. شایدم تبدیل به یه موجود دیگه! درست مثل مادرم که بعد دیدن جنازه تیکه تیکه شده بابام حتی ندیدم از ته دلش گریه کنه. ولی تبدیل شد به بیمار اسکیزوفرنیایی!یعنی تمام فشارهای زندگیش با پدرم یهو فوران کرد و شد یه موجود دیگه که نه ظاهرشو میشد شناخت نه باطنشو! درست مثل یه غریبه که نمیتونی ازش دل بکنی!
وقتی خبر دادن باز حالش بد شده رفتم که آبرومونو حفظ کنم و همون کاری که یک عمر پدرو مادرم کردنو ادامه بدمو ظاهر همه چیزو درست کنم و مادرمو بستری کنم. روزی که کارم تموم شد جونی توی تنم نمونده بود از بس سعی کرده بودم قوی بمونم و وقتی میبردن که لباس تیمارستانو تنش کنن همونجا در دم نمیرم…
اون شب شایان(دوست پسرم) خودشو بهم رسوند. مسیر ۶ ساعته رو ۴ ساعته اومده بود که کنارم باشه و این اومدنش حفره قلبمو پر کرد و احساس کردم یکی هست توی دنیا که میشه سرمو بزارم روی شونشو یه دل سیر گریه کنم. بی تجربگیه و هزار و یک سختی. من فکر میکردم با عشق و نگرانی اومده. اون ولی همون شبم از کردنم نگذشت. نه اینکه بگم عشق و سکس تناقضی دارن. اما وقتی روحت خستستو دلت خون، سکس التیام حال خرابت نیست. میخواستم حرف بزنمو شنیده بشم. داشتم باهاش حرف میزدمو در حالی که روی اپن اشپزخونه خم شده بودم با لیوان چایی داغم دست خودمو میسوزوندم.
اومدو از پشت بغلم کرد. کیرش سفت شده بود و داشت شلوارشو‌ جر میداد. خودشو چسبوند به کونم و زیر گوشم گفت عشقم دیگه ناراحت نباش. تو قوی هستی…
راست میگفت.قوی بودمو احمق!
اومده بود جایزه کار خوبشو از کصو کونم بگیره و منم احساس میکردم برای اومدنش باید هواشو داشته باشم. کف دستامو چسبوندم روی کانتر و کونمو دادم عقب تر. انگار بخواد خودشو به جایی بند کنه که نیوفته با یه دست پهلومو گرفت و با دست دیگش سینمو.
کیرشو تنظیم کردو از روی شلوارکم فشارش داد به سوراخ کونم.
_این چند روز که نبودی دلم بدجور میخواستت افرا.بدجوررررررر…
چند دقیقه که گذشت شلوارکمو کشید پایینو نشست لای پامو بینیشو چسبوند به سوراخ کونم و دم عمیقی کشید و بازدم داغشو از لای لبهاش فوت کرد به کصم.
نوک زبونشو میکشید روی سوراخ کونم و یهو بغلم میکرد. برم گردوند. تکیه دادم به دیوار سبز اشپزخونه. دهنشو باز کرد و تمام کصمو کرد توی دهنش. انگار نمیخواست کصم فرار کنه. دردم میومد. دندوناش میخورد به کصم. هنوز بعد از چند ماه نمیدونست چی خوشحالم میکنه و بنا بر همون تجربیات فوق العادش با دوست دخترای سابقش با کصم رفتار میکرد و هر چیم بهش میگفتم فایده‌ای نداشت. انگار تمام تلاشش بود. همه توانش. همه چیزی که بلد بود.
مچشو گرفتمو نشوندمش روی صندلی. دستمو از روی شلوار کشیدم به لای پاش. تخماش سفت و‌جمع شده بود. هر بار دستمو میاوردم تا پایین کیرش و اون از فکر اینکه الان همشو میمالم میلرزید. اما باز دستمو میبردم سمت تخماش.
_افراااا زود باشششش!
_یعنی چی زود باشم؟چیکار کنم؟
_بگیر دستت!
_چیو؟
_بگیرررر.تورو خدا بگیررررر.
_خوب من که نمیدونم چیو!
_کییییرررررر. کیرمو بگیر دستت!
کیرشو از روی شلوار گرفتم دستم.
_ راضی شدی؟
_بخور!
_چیو؟
یهو کیرشو دراورد و سرمو گرفتو فشار داد روی کیرش. کیر متوسطش برای دهن من بزرگ بود. اون با تمام توانش سرمو فشار میداد و منم سعی میکردم ته زبونمو بچسبونم به سقف دهنم تا خفه نشم. سرمو‌ که اورد بالا اشک توی چشمام جمع شده بود و یه آب دهن خیلی غلیظ از روی کیرش میرفت پایین. با پشت دست چونمو پاک کردم و بلند شدم.
شلوارکمو کشید پایینو و در حالی که بهش پشت کرده بودم کیرشو تنظیم کردم دم سوراخ کصم و اروم نشستم.
بعد از اون همه سکس هنوز کیرش برای کصم بزرگ بود و دردم میومد. یه درد دوست داشتنی و یکنواخت…
شروع کردم به بالا و‌پایین شدن روی کیرش. کونمو بلند میکردم و درست لحظه اخری که کیرش میخواست بپره بیرون کصمو روش فشار میدادم. سرشو کج کرده بود با دقت نگاه میکرد که چطور کیرش کصمو باز میکنه. ارضا نشده بودم. ولی کصم خیس بود و آب کصم از تخماش میرفت پایین. پاهامو باز کردم و روی پنجه وایسادمو‌ بدون اینکه بدنم بهش برخورد کنه شروع کردم به تلنبه زدن.انگار با کص تنگم داشتم براش جلق میزدم.
یهو زیر کونمو گرفت و از روی کیرش بلندم کردو همون لحظه آبش پاشید روی تیشرتش.
لبخند زدم و بوسیدمشو گفتم تو اول میری دستشویی یا برم؟!
وقتی از دستشویی برگشت دمر روی تخت دراز کشیده بودمو حال شستن خودمم نداشتم. اومد بین پاهام نشستو پاهامو تا جایی که میشد از هم باز کرد. دراز کشید و دوباره بینیشو گذاشت روی سوراخ کونمو نفس عمیق کشید. با دستاش کونمو مثل یه بالش نرم بغل کرده بود و بعد از هر نفس عمیق سرشو میذاشت روی کونم.
_افرا؟ کصو کونت بوی بهشت میده لعنتی.چرا هیچوقت بوی بد نمیدی؟
نمیدیدمش. اما احساس میکردم همونطور که روی شکم خوابیده کیرشو فشار میده به تشک. دستاشو گذاشت روی کونمو با انگشتاش لبه های کصمو از هم باز کردو زبونشو فرو کرد توی کصمو مثل یه قاشق کشید بیرون. نفسم بند اومد. از فکر اینکه تا یک ربع قبل کیرش توی کصم بود و آب کصمو هنوز نشسته بودمو انقدر با لذت بدنمو میمکید داشتم دیوونه میشدم. کونمو دادم بالا و کصمو بیشتر در معرض زبونش گذاشتم. با زبونش توی کصم تلنبه میزد. صدای اه و نالم بلند شده بود. درد زندگی با قدرت جنده‌گی داشت سر به سر میشد و من با درد و عذاب روحم کیر میخواستم. انگار دنیا شوهرت باشه و تو واسه انتقام با همه توانت به یه مرد غریبه جلوی چشماش کس میدی.
لمبرای کونمو مثل رقص عربی میلرزوندم و کصمو میاوردم بالا تا ببینه که چقدر بی طاقتم. کیرشو گذاشت دم سوراخ کصمو یهو با همه توانش فشار داد. آتیش گرفتم. حس نمیکردم کیر وارد وجودم شده. انگار یه خط صاف از کصم تا دهنم کشیده بودنو با هر تلنبه ای که از پایین میخوردم بخشی از وجودم از دهنم با یه آه بیرون میرفت.
_کیر دوست داری؟کیر منو دوست داری؟حرف بزن افرا وگرنه جرت میدم.
چه خوب.کاش میشد با این جر خوردنا مردو دیگه صبح فردارو ندید و لذت اخرین احساسی بود که توی دنیا تجربه کرده بودم!
_افرااااااا فکر کردی میذاشتم امشب اینجوری بخوابی؟تا پارت نکنم ولت نمیکنم.
صدای ناله هام اونقدر بلند بود که مجبور شد بخوابه رومو تلنبه هاشو آروم تر کنه.
_تو جنده خانم منی. اینجوری ناله میکنی همه فهمیدن زیرم خوابیدی که پدسوخته.
همه؟ همه یعنی کی؟ همسایه ها؟ مردم کوچه و خیابون؟ یعنی از فریادهای شبو نصفه شب مادرم که به بابام فحش میداد و با آدمای خیالی راجبش حرف میزد تا الان نفهمیده بودن دنیا دهن منو گاییده و حقمه داد بکشم؟ یعنی حتی این مرد که با اشتیاق منو هر روز میدید و باهام حرف میزد نفهمیده بود که نصف ناله هام از درد بود و تصویر مادرم که موهاشو کوتاه میکردن تا با لباس گشاد صورتی با آرامبخش بخوابوننش؟ نه. نفهمیده بود. از کجا باید میفهمید که این نوع جنده‌گی از درد و غصست؟
برم گردوندو پاهامو گذاشت روی شونه هاش. از لای چشمام موهای کم پشت سینشو نگاه میکردم. چشماش برق میزد و با دقت بهم نگاه میکرد.
_چشماتو باز کن.باز کن منو نگاه کن وگرنه نمیکنمت.درش میارماااا.
با تمام توانم چشمامو باز کردم و از گوشه چشمم یه قطره اشک با سرعت غلتیدو خودشو لای موهام مخفی کرد. یعنی دید؟
_جووونننن. عاشق چشمای درشتم که وقتی میکنمت خمار و قرمز میشن!
پس ندیده. یا اگه دیده مهم نبوده. نههه. مگه میشه مهم نباشه؟ ندیده. حتما ندیده…
به ساعت دیواری نگاه کردم. یک ساعتو ده دقیقه بود داشت کصمو میگایید.
_آآآهههه افرااا داره میاددددد…
آبشو تا قطره اخر پاشید روی شکمم و بیحال کنارم افتاد و از هوش رفت.
بلند شدم. لبه های کصم ورم کرده بود. ولی مهم نبود. چیزی که مهم بود موهای شقیقه و گوشام بود که از اشکام خیس شده بودنو ندیده بود. آره حتما ندیده بود. آفرین افرا. جلوی خودتو گرفتی و ناراحتش نکردی. آفرین دختر…

از صدای پشت هم ویبره گوشی از خواب پریدم. لعنتیییی کاش زودتر بیدار میشدم و خواب اون روزای کذایی رو نمیدیدم. بالشتم از اشک خیس شده. ای احمق! انقدر هنوز توی اون روزا گیر کردی که حتی توو خوابم اشک میریزی. خدا خیر بده اونی که بهت پیام داده رو. وگرنه با این اشکای توی خوابت جنازتو سیل میبرد و هیچکسم نمیفهمید!
لای چشمامو باز کردمو صفحه گوشی رو به زور نگاه کردم.رفیق اینترنتیمه.ویس گذاشته.
-دلم بدجور میخوادت افرا.بدجوووور…

ادامه دارد…

نوشته: افرا


👍 10
👎 0
9701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891874
2022-08-24 03:04:59 +0430 +0430

من این داستانو هم اولیشو هم اینو تو یه کانال تلگرام خوندم و قشنگ بود واسم برا همین اومدم اینجا تا بتونم نظرمو بهت بگم داستان قشنگ و خوب نوشته شده افراخانوم دوست دارم ادامشم بخونم حتما …

0 ❤️

891897
2022-08-24 09:32:46 +0430 +0430

ما نفهمیدیم مشکل شما دخترای کافه باز و قلیونی چیه
ازور کس توپول میدین و آب کستون دنیارو برداشته و ازین ور هی از زمین و زمان ناله میکنین
ما از کجا براتون آرنولد لندکروز سوار با املاک و مستغلات و پاس آمریک و حساب بانکی پر و تعصب کم و دادن آزادی فراوان و حق داشتن طلاق و داشتن آزادی اجتماعی و دوست اجتماعی و داشتن سکس مخفیانه

برو کست رو بده لاشی کافه ای قلیونی
کیر سگ تو دهن شما دخترا

1 ❤️

891902
2022-08-24 10:34:21 +0430 +0430

من معذرت میخوام از دخترا یکم بد حرف زدم

0 ❤️

891905
2022-08-24 11:04:57 +0430 +0430

👏👏👏 عالی چه عجب یه داستان خوب خوندم تو این سایت امیدوارم داستانت حقیقی نباشه چون واقعا دردناکه

0 ❤️

891948
2022-08-24 17:57:03 +0430 +0430

اینجاهاشو خیلی دوس داشتم. اهل دلا تجربه کردن:😁👍

  • سرشو کج کرده بود با دقت نگاه میکرد که چطور کیرش کصمو باز میکنه.
  • لبخند زدم و بوسیدمشو گفتم تو اول میری دستشویی یا برم؟!

داستان قشنگی بود 👏👏👏👏
ترکیبی از شهوت و درد و غم…
مشخص بود نویسنده این لحظات رو تجربه کرده.

0 ❤️

891962
2022-08-24 21:23:22 +0430 +0430

سلام به نویسنده ی عزیز.
قسمت دوم که همون ناله های قسمت اول بود. من که فرقی ندیدم. حتی یه خط پیشرفت. به شخصه زمان اروتیک احساسِ بین دو تا فرد برام مهمه وگرنه بهترین نوع نگارش زمان سکس هم برام جذاب نیست. تا حالا که بدی از شایان ندیدم. مثلا بدبخت فلک زده دیگه باید چیکار کنه؟ الان تمام مشکلاتت رو چرا انداختی گردن اون بیچاره؟ یه پسر معمولی مثل بقیه. آقایون بعد از رابطه نه سخنورهای خوبی هستن نه شنونده های خوبی و این تو ذاتشونه. شما شانس آوردی که همچین پسری ۶ سال تو زندگیت بوده. هرچند داستانِ

1 ❤️

892049
2022-08-25 05:19:34 +0430 +0430

من راجع به محوریت داستان و اتفاقاتش نظر نمیدم ولی نوع و سبک نگارش تمثیل هایی که نویسنده از زندگیش آورده واقعا دردناک ولی برای تمام ما قابل لمسه برای همین لایک تقدیم شما نویسنده عزیز
البته تا حدودی با نظرات بلوآیز عزیز هم موافقم

0 ❤️