رابطه با عاطفه زن شوهردار سگ حشر (۳)

1401/12/19

...قسمت قبل

قابل توجه دوستان کُس ندیده که فک میکنن همه دروغ میگن و فش میدن

تمام کیرم دهن تمام اعضاء خانواده کسی که فحش میده

خب بریم ادامه ماجراهای من وعاطفه

کارم شده بود هر روز با عاطفه تلفنی حرف زدن و بقول معروف سکس تل
انقد توانایی داشت که از پشت تلفن راست می‌کرد کیرو
خوبیش این بود نه درخواستی داشت نه چیزی میگفت فقط حرف سکسی، انگار مغز پسر تو کلش بود. آخه ما پسرا فقط به سکس فک میکنیم وبس
چند ماهی گذشت و تقریبا فقط تلفنی حرف میزدیم شاید هفته ای یبار سکس داشتیم بخاطر اینکه بچه کوچیک داشت وجایی نبود بزارش، البته این وسطا سکسهای غیر منتظره داشتیم، مثلا یبار زنگ زدم که کجایی میدونستم اون تایم شوهرش سرکاره، املاکی بود. گفت بچه رو آوردم زمین اسکیت
آدرس گرفتم گفتم دلم برات تنگ شده بیام از دور ببینمت. آدرس داد بالای آریا شهر بالاتر از جلال، زمین اسکیت
منم رفتم از دور دیدمش اونم بچه شو نگاه می‌کرد که تو زمین با مربیش که یه دختره بود تمرین می‌کرد
آهنگ بلند گذاشته بودن صدا به صدا نمی‌رسید
اومد کنارم و بدون دست دادن سلام کرد و گفت شاید آشنا ببینه یکم حرف زدیم گفتم عجب مربی با کمالاتی داره یوسف(پسرش)
گفت چشاتو درویش کن تو فقط باید برای من راست کنی
گفتم خوب الان راسته چیکارش کنم یزره فک کرد گفت برو تو ماشین اومدم، سوئیچ داد وماشین با دستش نشون داد منم رفتم کنار ماشینش یه 405 نقره ای اسپرت با شیشه دودی.
اومد نزدیک ماشین گفت بشین پشت رل، دزدگیر زدم باهم سوار شدیم یه لب ازم گرفت گفتم الان کنده میشه لبم، بدون فوت وقت زیپم کشید پایین کیرم که خواب بود درآورد وگفت چه عجب ما خواب اینو دیدیم
شروع کرد به خوردن به جرات میگم به 2 دقیقه نرسید آبم اومد گفتم کجا بریزم بدون حرف ادامه داد و کل آبمو خورد.

وقتی کسی آبتو میخوره یا می‌ریزی تو صورتش حس ارضا شدن چند برابر میشه.
با دستمال دهنشو پاک کرد و گفت لب نمیگیرم دهنم آب کیریه، هر دو زدیم زیر خنده گفت من برم نگران یوسفم. پیاده شدیم رفت تو زمین اسکیت منم سوار موتور شدم اومدم. رو ابرا بودم، سرمت از این زندگی سکسی
خدایی خیلی خوش بودم با خودم

هر روز تلفنی صحبت میکردیم و دلتنگ کیرم بود منم اصرار که بیا ولی میگفت بچه رو کجا بزارم.
یه روز دیگه زنگ زدم گفتم کجایی گفت بچه رو آوردم فلان پارک تو پونک گفتم الان میام گفت بیا زمین بازی، رفتم رو یه نیمکت نشستم یه نیم ساعت گذشت هوا گرگ ومیش شد اون ته زمین بازی بودم که تاریک تر بود اومد گفت یوسف سپردم به یه خانمه با بچش دارن بازی میکنن
گفتم میدی بکنیم دعا کنیم خارکسه، گفت اینجا شلوغه نمیشه گفتم تاریکه معلوم نیست
این ور اونور نگاه کرد دستشو گذاشت رو کیرم یه کم ور رفت سرشو برد پایین گفتم اینجا نه شوخی کردم، شروع کرد ساک زدن مجدد کمتر از 2 دقیقه آبم اومد و زیپمو خودش کشید بالا. انقد با ولع می‌خورد که نمیشد مقاومت کرد در برابر ارضا شدن.
خدافظی کردمو رفتم
گذشت و گذشت یکی دو هفته بعد بود 2 هفته مونده بود سال تحویل
یه شب ساعت 9 زنگ زد و منم استرس گرفتم که چی شده موقعی که شوهرش خونس زنگ زده
گفت کامی میتونی بیای خونمون. منم با تعجب گفتم عاطفه چیشده. گفت بیا شوهرم اینجاس سلام میرسونه بیا به کمکت احتیاج داریم. آدرس داد منم با موتور رفتم تا برسم اونجا هزار تا فکر کردم که چیشده، شوهرش میدونه یا نه خلاصه کسخل شدم رسیدم زنگ زدم گفت بیا همکف سمت راست. رفتم تو و دیدم با لباس معمولی با یه تیشرت و شلوار وبهم خوش آمد گفت و انگشت اشاره رو جلو صورتش گرفت به معنای هیس.
رفتم داخل دیدم شوهرش از اتاق اومد بیرون با رکابی شلوارک
قدش قشنگ 20 سانت از من کوتاه تر ویزره شکم و یکم کچل.
دست دادم و هنوز تو شوک بودم که اینجا چه خبره دیدم شوهر خودشو معرفی کرد که رضا هستم از دیدنتون خوشحالم، با کلاس ومودب حرف می‌زد شاید بخاطر شغلش بود که املاکی بود تو جردن
منم گفتم کامی هستم در خدمتتون چه کاری از دستم بر میاد عاطفه خانوم گفتن که به کمک من احتیاج دارید،
عاطفه پرید تو بحث وگفت وقت زیاده کامی جان بیای بشینید یه چایی بیارم
رفت و چایی آورد ومنم کلی تو مغزم فکرای کیری میکردم، نکنه شوهر در جریانه، نکنه فهمیده منو کشوندن اینجا دهنمو بگاد، هزار تا فکر مختلف،
رضا هم قیافش تو هم بود واین باعث نگرانی بیشتر من میشد، عاطفا با سینی چایی اومد و
مجلسو دست گرفت
عاطفه: آره رضا جان این آقا کامرانیه که صحبتشو باهات کردم،
هر چی می‌گذشت من بیشتر گیج میشدم که داستان چیه. قبلا چند بار عاطفه گفته بود یه کاری میکنیم پات به خونم باز بشه ولی داستانو نمیتونستم تو مغزم حلاجی کنم.
ادامه داد
آقا کامران داداش مریم دوستمه که میریم پیاده روی و سر صحبت باز شد وگفته بود که کامران اعتیاد داشته و ترک کرده.
یه نفس راحت کشیدم
به رضا گفت از مریم خواهش کردم و شماره آقا کامران گرفتم که بیاد اینجا با تو صحبت کنه.
(قبلا گفته بود شوهرش شیره میخوره)
رو کرد به رضا و گفت رضا جان عشقم، آقا کامران اینجاس برای کمک به تو و به هممون. منم خیالم تخت شد که داستان چیز دیگس. شروع کردم به دانش خورد کردن که اولین قدم برای ترک اینه که آدم خسته شده باشه و خودش بخواد ترک کنه. رضا هم گفت مشکل مالی ندارم ولی خسته شدم انقد اسیر این مواد بودم ونمیتونم یه مسافرت خارج برم وکلی کسشر گفت
قرار شد یه هفته مصرف کنه و با من بیاد جلسه معتادان گمنام و اگه دوست داشت ترک کنه.
یک هفته هر روز صب می‌آمد دنبال منو باهم میرفتیم آریا شهر پارک صبا جلسه بعدش میرفت سر کار و منم دنبال زندگیم
با هم صمیمی شده بودیم و خیلی خوشش اومده بود از منو و از جلسه و جو حاکم بر جلسه. اومد دید چه آدمای باکلاسی اونجا یه روز گفت من فک کردم این جلسات مال کارتن خواباس ولی نظرم نسبت بهشون عوض شده ومیخوام هر جور شده ترک کنم ولی نمیتونم چیکار کنم گفتم میبرمت کمپ. پام تو خونشون باز شده بود پسرش یوسف بهم میگفت عمو و کلا بیشتر وقتا تو خونشون بودم و عذاب وجدان هم داشتم که با رضا رفیق شدم ولی به زنش نظر دارم. میرفتم خونشون و از سکس خبری نبود ولی تو تایمی که رضا نبود تلفنی لاس میزدیم
یروز زنگ زد گفت بیا عاطفه کارت داره منم گاز موتور گرفتم رفتم خونشون یه ذره هم قاقالیلی برای یوسف بردمو نشستیم حرف زدن که رضا گفت تصمیممو گرفتم لوازم جم کردم بریم کمپ گفتم باید هماهنگ کنم.
عاطفه گفت رضا جان من یه صحبت خصوصی میتونم با آقا کامی داشته باشم رضا هم گفت کامی دیگه داداشمه و محرم این خونس، چراکه نه
رفتیم تو اتاق در پیش کردم دیدم عاطفه درو بست پرید بغلم لب می‌گرفت منم مثه سگ ترسیده بودم که الان رضا میاد تو و داستان میشه.
عاطفه گفت بیا سریع منو بکن گفتم خارکسه میفهمی چی میگی شوهر گردن کلفتت بیرونه اتاقه اگه بیا تو چی گفت نمیاد. زانو زد کیر منو درآورد از شلوار شروع کرد خوردن طبق معمول سریع راست شد. شلوار و شورتشو تا زانو داد پایین
برگشت دستشو گذاشت رو دیوار قمبل کرد منم با ترس و لرز تف انداختم کف دستم مالیدم به کیرم نامردی نکردم یهو همشو هول دادم تو
چند تا تلنبه زدم خیلی زود آبم اومد ریختم توش خودمونو مرتب کردیم یزره وایسادم که کیرم بخابه اومدیم بیرون، روم نمیشد تو چشای رضا نگاه کنم. عاطفه گفت رضا جان من سنگامو با آقا کامی واکندم و شرایطو بهش گفتم که چند بار خواستی ترک کنی نتونستی
رضا گفت نه ایندفه فرق داره و نمیدونی چه بچه های با عشقی هستند، منم عذاب وجدان داشت کونمو پاره می‌کرد. نمی‌دونست این بچه باعشق الان تو اتاق زنشو گاییده بود.
خلاصه زنگ زدم با کمپ هماهنگ کردمو و بردمش کمپ با ماشین خودش. تو راه یخورده حرف زدم که دوره اینجا 21 روزه زودتر نمیتونی بیای والکی زنگ نزنی که منو بیارید بیرون و از این کسشعرا.

وقتی رسیدیم رضا گفت کامی تو مثه داداشمی یه خواهش ازت دارم
میدونم بچه پاکی هستی منم زنم جوونه و خوشگل. ازت خواهش میکنم این چند وقت که نیستم هواست بهش باشه جایی میخاد بره خودت زحمتشو بکش خلاصه برادری کن منم بیام بیرون جبران میکنم
کارای بستری شدنشو انجام دادم و اومدم تو راه تو ماشینش کلی به خودم فش دادم که یارو بهت اعتماد کرده تو ولی با زنش میخابی، بعد خودم جواب خودمو میدادم که بابا قبل از آشنایی با رضا تو با عاطفه بودی واین نامردی نیست وکلی توجیه بهانه.
رسیدم دم خونشون زنگ آیفون زدم عاطفه گفت آقا کامی ماشین پارک کن تو پارکینگ تشریف بیار بالا
گفتم نه ممنون بیاید پایین کارتون دارم.
خدا وکیلی میخاستم همون جا کات کنم و بگم نمیخام به رضا خیانت کنم
اومد جلو در با یه چادر رنگی
تا دیدمش پاهام شل شد
انگار حوری بهشتی بود خدایی
گفت آقا کامی بیاید بالا تو درو همسایه خوبیت نداره، با هم صحبت میکنیم اتفاقا منم کارتون دارم

لعنت به شیطان، ماشین پارک کردمو و رفتم بالا گفتم یوسف کو گفت خوابیده ها ساعت 10 شبه.
چادرشو از سرش درآورد ومن تو چشاش نگاه نمیکردم
اومد با لباس رو پام نشست و خواست لب بگیره صورتمو کردم اونور بزور لب گرفت پسش زدم گفتم عاطفه من دیگه نیستم
رضای بدبخت تو رو دست من سپرده من نمیتونم خیانت کنم
دیدم زد زیر گریه که فک کردی من جندم منم نمیدونم ولی عاشقت شدم و کلی گریه و کسشر.
دلم براش سوخت خدایی دوسش داشتم بغلش کردم به خودم اومدم دیدم لب تو لبیم
بلند شدم گفتم من برم خونه گفت نمیزارم بری شب همینجا بمون کاری نمی‌کنیم به جان خودت قسم میخورم
با اکراه قبول کردم ولی میدونستم تهش می‌کنمش.
یزره حرفای معمولی زدیم از زندگیش گفت از مسافرتاش گفت موقع خواب گفتم من برم گفت نه جاتو ميندازم تو سالن همینجا بخواب منم میرم تو اتاق یوسف. گفتم رو تختت چرا نمیخابی گفت تنها میترسم
دشک آورد وگفتم نمیخاد رو مبل میخابم شلوارک بهم داد گفتم راحتم با شلوار
رفت اتاق یوسف ومنم خوشحال از اینکه مردانگی کردم و زن رضا رو نکردم به خودم میبالیدم که یهو دیدم از اتاق اومد بیرون با یه تاپ، موهای مشکیشو باز کرده بود دور گردنش با یه شلوارک سفید نیمه گشاد. یه تیپ سکسی خیلی خفن. الکلی رفت آب بخوره برق روشن کرد منم هی میخاستم نگاهش نکنم ولی مگه میشد. این دختر خود شیطان بود
آب خورد ویکم معطل کرد گفتم خارکسه آبت تموم شده برو بخاب انقد نرو تو جلد من. با خنده گفت آبم نیومده که تموم شه. تو عصر آبت اومد. راست شدن کیرمو احساس کردم، گفتم عاطفه جان مادرت منو هوایی نکن این از خودش شیداس، ببین داره راست میشه اشاره کردم به کیرم. اونم گفت مشخص نیست درآر ببینم. منم گفتم الان دربیارم میاد میخورش ولی به خودم گفتم نه بابا دیدی چقد مقاومت کردی الانم میتونی، خواستم به خودم ثابت کنم میتونم نکنمش.
زهی خیال باطل
تا درآوردم اومد بالا سرم آخه من درازکش تو دشک بودم، خودشو انداخت روم وشروع کرد به خوردن و ساک زدن. سکسش یه طرف، ساک زدنش یه طرف
گفتم نخور تمیز نیست گفت تو کس خودم بوده از تمیزم تمیز تره.
با ولع شرو ع کرد خوردن منم کامل راست کردم.
گفتم لا اقل در اتاق یوسف قفل کن بچه نیاد ببینه گفت باشه
رفت درو قفل کرد اومد دستمو گرفت برد تو اتاق خواب خودشون
گفتم عاطفه این اتاقه تو ورضاس لااقل بریم بیرون دیدم اهمیت نداد برق خاموش کرد یه هالوژن کوچیک روشن کرد و از تو میز توالت یه عطر درآورد 2 تا پیس زد تو هوا.
فضای تاریک اتاق و روشنایی کم هالوژن و بوی خوش عطر یه فضای سکسی درست کرد که نگو
گفت من چند وقته منتظرم تو تختم بهت بدم الان موقعیت اوکیه. گفتم بخدا عذاب وجدان دارم رضای بد بخت داره تو کمپ خماری پس میده وتو رو سپرده دست من
گفت کسخله که گوشتو سپرده دسته گربه
شروع کرد باهام ور رفتن یه آه سکسی تو گوشم گفت تمام عذاب وجدان و جوانمردی واین کسشعرا از ذهنم رفت بیرون.
چنان سکسی کردیم که خیس عرق شدیم
عصر هم یه سکس سریع کرده بودم وآبم قصد اومدن نداشت. بعد از عملیات اعتراف کرد که عمدا عصر کشوندمت تو اتاق آبتو آوردم چون برای شب برنامه داشتم.
سکس ما تا 2 شب ادامه داشت وهر کدوم چندبار ارضا شدیم.
گفت بخوابیم برای صبح جون داشته باشیم
گفتم برو در اتاق بچه رو باز کن شاید بخاد بره دسشویی رفت و اومد کنارم خوابید
حس خواب گرفتیم دیدم با شصت پاش یه جوری کنار قوزک پامو لمس می‌کرد دوباره راست کردم

الان یه عده میان فش میدن که مگه جون داشتی
دوستان الانم که 40 سالمه بعضی مواقع روزی 7 یا 8 بار میتونم بکنم اون موقع که اوج جوونی بود وتوانایی بالاتر بود

سینشو گرفتم تو مشتم یه ذره مالیدم دیدم گفت جوووون
خوشم میاد جفت خودم سگ حشری.
بوی سکس اتاق گرفته بود یه دستم تو شرتش بود یه دستم رو سینش
کُسش خیسه خیس
دیگه به ساک زدن نرسید همونجوری از پهلو سُر دادم توش
حرفهایی میزد تو سکس که آدمو دیونه می‌کرد

میگفت تو نمیفهمی وقتی یه وجب از کسی که عاشقشی تو وجودت باشه چه حسی داره. تو فقط منو بکن.

منم مثه اسب تلنبه میزدم مگه آبم میومد
تغیر پوزیشن دادید اون اومد بالا یه جوری بالا و پایین می‌کرد گفتم الانه که کیرم بشکنه بعدش ساکن میموند عضلات کُسشو تنگ می‌کرد خیلی لذت داشت

ایشالله یه کُس حشری گیرتون بیفته بفمین چی میگم.
بالاخره جفتمون ارضا شدیم و ساعت حدود 3 بود خوابیدیم تو بغل هم
به خودم اومدم دیدم داره بیدارم میکنه میگه پاشو زود باش، هنگ کرده بودم چیشده
گفت مامانم شنیده رضا رفته کمپ از شهرستان اومده الانم با موبایل راننده زنگ زده آدرس بپرسه، سر کوچس بدو برو
منم سریع لباس پوشیدم از در واحد زدم بیرون ننش از در حیاط وارد شد. اینا هم همکف بودن نزدیک بود بگا برم
دستپاچه شدم رفتم راهرو طبقه بالا، صدای در واحد شون اومد فهمیدم مادرش رفت داخل
رفتم پارکینگ که سوار موتور بشم برم دیدم سوییچم رو اوپن جامونده.
پیاده زدم بیرون گفتم بعدا میام موتور میبرم
رفتم سر خیابون یه دربست گرفتم رفتم خونه مثه جنازه افتادم تا 12 ظهر
با صدای تلفن بیدار شدم دیدم عاطفس، گفت سلام آقا کامران با زحمتهای ما دیدم کسشر نمیگه فهمیدم منم باید با ادب باشم، گفتم چه زحمتی وظیفس،
گفت ممنون رضا رو بردی کمپ موتورتم تو پارکینگ جا مونده، راستی مادرم از شهرستان اومده ظهر نهار تشریف بیارید اینجا مادرم میخواد ببینتت.

دوستان خیلی طولانی شد
اگه دوس داشتین تو نظرات اعلام کنین که ادامشو بنویسم.

به اندازه 6 سال خاطرات سکسی باهاش دارم که یکی از یکی مهیج تره.

معرفت داشته باشید لایک کنید کونم پاره شد
2 ساعت تایپ کردم

تو قسمت‌های بعد میگم رضا از کمپ اومد و
با هم شریک کاری شدیم ولی همچنان سکس منو عاطفه بیشتر از قبل شد.

نوشته: جوون قدیم


👍 89
👎 2
81501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918253
2023-03-10 03:03:47 +0330 +0330

تو اگه کیر داشتی شب انگشت ب کون نمیخوابیدی کسکش حروم زاده ریدم تو داستانت و هفت جد و آبادت

4 ❤️

918255
2023-03-10 03:24:10 +0330 +0330

دمت جرم نوشتی بازم بنویس👍

1 ❤️

918261
2023-03-10 04:04:06 +0330 +0330

بنویس ببینیم چی داری

1 ❤️

918262
2023-03-10 04:10:38 +0330 +0330

والا اینقدر که تو توی هفت هشت ساعت آبت میاد ما شاشمون نمیاد، کسکش مگه قناته؟
هر کی بود دیگه با این همه ارضا شدن، آخرش به جای آب باید خون میومد از کیرت
ولمون کن سر جدت

1 ❤️

918264
2023-03-10 04:48:41 +0330 +0330

کل داستانت یه کپی نصفه نیمه از داستان من بود با ترکیبی از توهمات و تخیلات و آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیدی

کمتر کصشر تفت بده و برو فعلا جقتو بزن

تو فقط یه معتاد متوهمی

2 ❤️

918299
2023-03-10 11:11:59 +0330 +0330

خوبه ننش نگاییدی🤣🤣🤣

2 ❤️

918302
2023-03-10 11:39:56 +0330 +0330

دوبار کیرم توو کص ننت ی بار بخاطر فش دادنت ی بارم بخاطر اینکه فکر کردی فش بدی فشت نمیدم

2 ❤️

918377
2023-03-11 00:07:36 +0330 +0330

داداش خوب نوشتى دمت گرم
رابطه با زن سكسى اونم با زنى كه دوستت داره
خيلى لذت بخشه
زن اگر عاشقت باشه توى سكس سنگ تموم ميذازه

1 ❤️

918385
2023-03-11 01:19:13 +0330 +0330

معرفتی که با لایک برای کسی که زن شوهردار می‌کنه بدست بیاد نمیخوایم نمیخوایم 😀

2 ❤️

918479
2023-03-11 23:22:29 +0330 +0330

آقا داستانتو بنویس چرا فحش میدی با اون نثر تخمیت
کیر تمام اعضای سایت از پهنا تو کونت

2 ❤️

918480
2023-03-11 23:23:50 +0330 +0330

جالب نمینویسی
هر سه قسمتو هرکاری کردم پنج خط بیشتر نشد بخونم
بدون روح هست نوشته هات
شبیه خاطرات جق زدن هست
البته نوشتن خدایی سخته

2 ❤️

918481
2023-03-11 23:25:53 +0330 +0330

کونیِ کونکش
میگه الان چهل سالمه هفت هشت بار میتونم بکنم
بیا بشین روش 😂

2 ❤️

918482
2023-03-11 23:26:34 +0330 +0330

نهایتا کیر تو کونِ خودت و این 48 نفر که لایک کردن

4 ❤️

918497
2023-03-12 01:06:28 +0330 +0330

خداشانس بده،

1 ❤️

918555
2023-03-12 09:21:18 +0330 +0330

عالی بود محشر.

1 ❤️

918689
2023-03-13 16:03:16 +0330 +0330

یارو قدم سه رو انجام داده و زن و بچشو سپرده به تو لااااشی😆

1 ❤️

918876
2023-03-15 06:48:59 +0330 +0330

کیر همه اهالی شهوانی تو کوس زن و بچه ات و مادر و خواهرت کونی دیوث

2 ❤️

918879
2023-03-15 07:19:38 +0330 +0330

یادت نیست؟ منم شوهر خواهرتو برده بودم کمپ موقع برگشتن خواهرت مریم پیام داد علی جون بیا خونه کارت دارم رفتم خونشون درو از پشت بست …گفت فقط منو بکن از اون مبداتاریخی ۶سال کردمش

2 ❤️

919045
2023-03-16 11:58:40 +0330 +0330

با قسمت نظرات کلی خندیدم🤣

0 ❤️

919093
2023-03-16 18:21:41 +0330 +0330

ادامه بده خیلی قشنگه داستانت

0 ❤️

919269
2023-03-17 16:53:47 +0330 +0330

بنویس

0 ❤️