رابطه من و منشی شرکت

1393/09/14

سلام جغیا و استشهادیا یه معرفیه ساده از خودم اول : اسمم علی و تورکه ارومیه هستم ، ۲۵ سالمه و اما داستانی که مینویسم واستون واسه ۴ سال پیشه سال ۸۹ دانشجوی سال دوم رشته الکترونیک بودم ، خیلی حشری و بد جنس بودم خیلی سکس هم داشتم ، ولی زیاد جذاب نیستن که بخوام تعریف کنم ، چنتاشون که فک کنم جذابیت داشته باشن واستون رو تایپ میکنم ،امیدوارم خوشتون بیاد ، اگه نیومد هم به چپه بابا بزرگه فقیدم

زیادی خرج گردنه بابای بیچاره ام وبال میکردم انقدی که بهش فشار اومد و گفت : درسته از داره دنیا تو یه پسرو دارم فقط ولی دیگه جز واسه غیره شهریه حرفه پول و اینا نمیزنی ، انتخاب واحد میکنی و قبض میاری پول میگیری ، الان که فک میکنم میفهممش ، خلاصه جایه اینکه مغزه کیره شقه شریفتونو دچاره سرسام کنم ، پسره تخسه باباش پی کار گشت ، دقیقن مهر ماه بود و چند تا شرکته کاریابی سرک کشیدم چیزی عایدم نشد ، کار بود ولی دانشجو به کارشون نمیومد ، دانشگاهه تخمیه ما هم ساعته کلاساش نوبر بود در نوعه خودش ، آزاد رفته ها مبدونن چی میگم . مص خر تو پول تو جیبی واسه ول خرجیام مونده بودم که چند روز گذشت و من تو کفه کار مونده و ناامید از جستنش گوشیم زنگ خورد و از یکی از همون شرکتای کار یابی بهم گفتن که متناسب با رشتت یه شرکتی نیرو میخواد ،منم خر کیف شدمو عینه موشک آدرسی که دادن رو سک سک کردم زنگه شرکت و زدمو ، یه صدایه ملیح با لوندی فرمودن ، اولین در سمته چپ که نصفه بازه تشریف بیارین ، یه شرکت خدماتی بود که سیم کشیه ساختمون و نصب دوربین مدار بسته و بعضن پروژه های گنده گیرشون میومد ، تازه کار بودن ، در نصفرو دق الباب کردم و رفتم تو صاحبه صدایه لوند و یه خانم دیگه بودن ایشون این خانمه لوند حرفی نزد با من جز اینکه گفت تو دفتره مدیر باشین تا بیان ، زودی میان جاکش ۴۵ دیقه منو مجبور به شمردنه ، تماس ها و میس کال ها و هر هر و کرکره خانومه لوند و برجه زهره ماره بغل دستیش کرد با تاخیرش یا اشتباهه زمان بندیه خانومه لوند ، منم تا تونستم سرک کشیدم تو دفترش

خلاصه مدیر اومد و یه عاقایه ریز جثه با قده کوتوله اومد و یکم احوال پرسی و گپ از رشته تحصیلیم و چیا بلدم و سابقه کاره نداشته و الکی سرهم کردم زدیم قرار شد فردا برم به آدرسی که داد بهم و خودم و به اکیپشون معرفی کنم و قبول کرد تو ساعت کلاسام بتونم از کار جیم بزنم ولی تعطیلای رسمی رو کار کنم موقع خروج یادم اومد که هیشکدوم معرفی نکردن خودشونو ، مشتاقه معارفه شدم و اسمه مدیر کوتوله شد عاقا حشمتی و خانومه لوند که منشی شرکت بود شد خانوم وحدتی و اون برجه زهره مار هم ویزیتوره شرکت بود که فامیلیش شاکری بود

صب شد و رفتم سره کار ( تو کونم جشنواره بود ) یه هفته قرار بود کار کنم و بعدش اگه راضی بودن از حقوق و غیره بحرفیم اونجا که رفتیم دیدم اکثره اکیپشون بچه هنرستان هستن که از تابستون واسه کار آموزی اومدن و‌موندگار شدن چون پشته کنکور موندن ، یا مص خودم دانشجو ، خلاصه هیچی حگلیشون نبود تو همون یه هفته کار بلدیم اثبات شد و ظرف چن روز به عنوان سر گروهه یه عده فرستادنم واسه یه پروژه که نصف تجاری و نصف اداری بود واسه اینکه مدارکه شناسایی تحویله خانوم منشی بدم رفتم دفتر که اون برجه زهره مار نبود و مدیر هم نبود از خصوصیاته گلنار بگم که انصافن اندامش رو به راه بود وهمیشه لباس وتریپه سکسی و تنگی میزد ،و آرایشه غلیظی میکرد خیلی گرم گرفت باهام و واسم کافی میکس آورد ، بعدش مدارکم و دید میزد و گفت چه جالب متولده ۶۸ هستی ، منم مرداد ماهه ۶۸ هستم گفتم پس من بعد اومدم دفتر پا شو از جات یه ماه ازت بزرگترم که بهش برخورد آخرش شمارمو خواست ، من جا خوردم و گفتم تو فرمم هست که شماره خودم و خونه ، جواب داد که الان سر اکیپ شدی باس آماره مصالح و تعداد نفر و اینا رو ازت بگیرم هر روز ، یه تک زود و سیو کردیم شماره همو من تا اون روز فامیلیشو عمرانی صدا میزدم که گفت وحدتی هستم و اسمه کوچیکمم گلناره اگه خلوت بود دفتر گلنار صدام بزن که بقیه هم رو دار نشن

خلاصه گذشت و با توجه به پیشرفت پروژه هایی که اکیپه من داشتن ، شدم نفره اول کاره نظارت به کارایه اجرای همه اکیپا و پروژه ها ۱.۵ واسم حقوق ثابت میدادن و بینه کارایه اونا خوب کار واسه خودم لابی میکردم یا خودم انجام میدادم یا رفقای دیگمو میفرستادم ازشون پورسانت میگرفتم ، مکالماته تلفنی منو گلنار کم کم به اس ام اس بازی های شبونه و دردو دلای دخترونش کشیده شد ، اوائل فک میکردم از این اپناس که سرویسم میده به حشمتی ولی بعدش فرق کرد دیدگاهم یادمه اولین بار که اس ام اس داد به مناسبتی بود منم جواب دادم با یه مسیجه تبریک و گلنار شروع کرد بهم مسیجایه تریپ لاو دادن ، منم شروع کردم به پدر سوختگی ازش حرف کشیدن که چه خبراس تو شرکت و زندگی حشمتی و خودش یه رفیقه خوبم پیدا کردم تو همون شرکت که نفره دوم بعده خودم شد بعده اینکه حشمتی عذره ناظره شرکتو خواست چون جایی واسه نظارته اون نمیذاشتم تو پروژه ها یه بار دو تایی میرفتیم دفتر که صدایه آییییییییی گفتنه گلنار رو از راهرو شنیدیم و به رفیقم بهرام گفتم حشمتی با نیمچه قدش گلنارو به آییییی گفتن انداخته،با لبخنده شیطانی دق الباب کردیم گلنار در رو وا کرد و دیدم داره گریه میکنه ، ما واسه برداشتنه چن قلم وسیله از دفتر رفته بودیم واسه اکیپا ، من یه جوری شدم واقعن و حس کردم خیلی مهربون شدم انسان دوسته کامل ، تورکی گفتم : دختر کی بهت حرفی زده ، از بقله مادرش دختر قاپ میزنم هرکی بهت چیزی گفته باشه که دیدم اشاره کرد که دندونش درد میکنه ، به بهرام گفتم بپره از داروخونه که دو تا کوچه پایینتر از دفتر بود کپسوله مفنامیک بگیره ، در واقع نخود سیاه بود خودم دست کردم تو جیبه کاپشنم و یکم شیره تریاک داشتم اندازه یه سره ناخن ازش کندم و گفتم به گلی که کدومش درد گرفته ؟ آااااا کرد و نشون داد من سرمو‌بردم نزدیک که مصلن میخوام دقت کنم و شیره رو گذاشتم رو دندونش و گفتم الان مزه تلخی تو دهنت پخش میشه ، تحمل کن خوبت میکنه ، حرفی نزد و دهنش رو بسته نگه داشت ، ( شیره تریاک یه مدت همیشه پیشم بود چون واسه سکس ازش استفاده میکردم و با گارانتی یه ساعت کمر میزدم ، جوری که طرف از زیرم در میرفت ، طفلک) بهرامم نا مردی نکردو ۲۰ دقیقه دیگه اومد ، بچم خودش در جریان بود پی نخود سیاهه خلاصه اشکاشو پاک کردمو و رفتم چنتا سنسور از انباره دفتر برداستم و یه چایی شیرین دادم واسش ریختم و خورد بهرام که اومد مفنامیکم خورد و ما که داشتیم میرفتیم گفت دندونمو دیگه حس نمیکنم ، شب گیر داد پای تلفن که چی گذاشتی رو‌دندونم که اصن درد نداره دیگه منم شروع کردم به توضیح دادن ، واسه اینکه فک نکنه پیشه خودش من واقعن معتادی چیزی هستم گفتم واسه سکس استفاده میکنم، البته باشگاه هم میرفتم مشخصن نمیتونستم معتاد باشم هم بوکس کار میکردم و هم وزنه میزدم

خلاصه اونشب ۵ ساعت حرفیدیم دمه این طرحای رنگیه ایرانسل گرم خوب حال میداد اون موقع ها یه ساعته آخرشو شروع کرد گفت تنش داغ کرده و الان یه جوری شده ، وای حالم خوب نیس علی منم موذیانه گفتم حشرت زده بالا ، شیره واسه زن اثره جنسیه قوی ای داره اونم شروع کرد ازم از سکس پرسید منم مص آدمای با کلاس. هرچی پرسید جوابه علمی و عملی دادم پرسید چن باذ سکس داشتی علی ، گفتم زیاد گفت معلومه ماشالات باشه گفت که الان هیشکی تو زندگیش نیس و میخواد با یکی باشه منم گفتم داری منو انگولک میکنی گلی ؟ گفت نمیدونم ،منم گفتمش اگه از من خوشت میاد بگو ، چون الان با هیچ دختری نیستم ، گاهی وقتا گذرم به دوستای جاکشم میوفته که دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم که کص جور کنن یه مدت بکنم ، الان با هیشکی نیستم ، هیچوقتم به دروغ نمیگم به کسی دوست دارم ، فقط میخوام باهات باشم اگه هر جایی حس کردم علاقه شدید دارم بهت میگم ، پس فکره لاو نباش از الان (واقعن هم با هیچ دختری نبودم ) که گفت پس حله و تا صبح مسیج های عاشقونه فرستاده بود که اکثرشو صب خوندم چون خوابم برده بود ، چن بار قرار گذاشتیم و رفتیم سینما و کافی ، دستشو میگرفتم و راحت بودیم با هم ، هر دو حشری و هر دو خود دار بودیم ، خدایی خیلی باکلاس رفتار میکردیم ، تقریبن ۳ ماه شده بود که من تو شرکت بودمو همه چی خوب بود به لحاظه کاری و مگلی یه بار که رفتیم بیرون گلی دوستشم آورده بود منم مجبوری یکی از رفیقامو بردم که تک نباشم با دو تا دختر ، اونا رفتن چن تا میز اونورتر و آخرشم ریختن رو هم که گلنار و من متقابل از هم خواستیم که رابطه سکس و با هم تجربه کنیم هنو واسه موعدش و مکانش تصمیم نگرفته بودیم که من اتفاقی یه بار زنگیدم بهش گفتم میام ببینمت توی دفتر ، گفت عجله کن که حشمتی ساعت ۱ برمیگرده دفتر ، نگهه ساعت کردم دیدم ۱۲ ، با یه چایی یه نخود از معجونمو انداختم بالا یه دربست ۱۰ دیقه دیگش دفتر بودم به محضه اینکه در و وا کرد رفتم تو درو قفل کرد باز و دستاشو حلقه کرد دوره گردنم و با یه نگاهه خیرهٔ نسبتاً طولانی تو چشای هم لب به لب شدیم ، چشایه قهوه ایش سگ داشت بی شرف انقدر آروم و‌اسلوموشن و احساسی لب از هم میگرفتیم که تو هیچ فیلمی ندیدم عینشو ، بعده اون زمون هم دیگه اتفاق نیوفتاد واسم ، ساعتو نگاه کرد یه لحظه و لبشو جدا کرد از لبم ، منم هماهنگ نگاه کردم به مسیره نگاهش که ساعت بود و دیدم وای دله غافل نیم ساعت بوده لب میگرفتیم از هم ، یهو صدای افتادنه کلید به دره دفتر اومد و من جستم تو انباره دفتر قائم شدم، حشمتی با عجله اومدو چنتا پرینته فکس و لیسته قیمت برداشت و چنتا سوال کرد از گلی و رفت ، ولی فرمه سوالاش اذیتم کرد منظورم لحنه پرسشش از گلی بود ، خیلی صمیمی بود ، یه چیز تو مایه های رابطه منو‌ گلی ، بروم نیووردم ناراحتیمو ، لزومم نداشت که عیان کنم ،پیشه خودش زنگ زدم به حشمتی و گفتم پول لازمم اورژانسیه کی بیام؟ حشمتی گفت ساعت ۴ دفتر باش ولی پول کم دارم ، نگاهه گلی. و من بهم دوخته شد باز هنو قطع نکرده بودم تو انباری یه روکش شمی بود که کاوره قفسه دوربینا بود اونو پهنه کردم رو‌ موکت کثیفه انبار و پلیورمو در آوردم انداختم رو روکشه ، گلی منو نیگا میکرد مات بود و منم باذاعتماد به نفسه خاصی با نگاهم که جذبه چشایه قهوه ای سیر رنگش بود دعوتش میکردم نا مردی نکرد و نگامو خوند و نزدیک اومد و رو سری و زیپه مانتویه سفیده تنگشو در آورد باسنه پرش توی شلواره کتونه کشی جلوه جدیدی داشت و از زیره یخه اسکی زرد رنگش پستونای درشتش ، نعشگیه اون بمبه اتمی که ترکیده بود معدم هم بی اثر نبود توی زیبایی شناسیه چند برابر شدم و دقته تشخیصم آروم هردو نشستیم رو روکشه و باز لب و‌بوسه ، ولی دیگه آروم و ریلکس نبود با یه حرصه عجیبی ریتمه بوسه هامون تند تر میشد و لب گرفتنامون ، لباش تو دهنم بود که سعی کردم با فشاره تنم به تنش بخوابونمش و روش ولو شدم پاهامو لایه پاهاش جا کردم و سخت همو فشار میدادیم تو بقله همدیگه ،حسه ماری رو داشتم که با ولع طعمه که شکار کرده رو فشار میده تو چمبرش دوره لاله گوشاش سه ردیف گوشواره پونزی داشت که لیسیدم لاله گوششو و بازدمم رو آروم داخله گوشش دادم یه لرزشه ناگهانی حس کردم ازش و سستیشو حس کردم ارضا ٕ شده و آروم با دستم که دوره گردنش بود به سمته خودم کشیدمش و دسته دیگمو بردم زیره یخه اسکیش و خواستم بنده سوتینش رو وا کنم ، که بقیشو خودش همراهی کرد و در آورد هم یخه اسکیشو و هم سوتینشو ، من مشغوله وا کردنه کمر بند و دکمه های شلوارم شدم که دیدم گلی لخت شده و شلوارشم در آورده و منو‌نیگا میکنه ، سرحالتر بنظر میرسید ، گفت عجله کن هنو هیچکاری نکرده باز وقتو از دست میدیما ، رفتم نزدیکش و نشستم خودشو ول کرد تو بقلم ، تنه سفیدو بلوری داشت موهای بلوند و بلندش ، چشمو ابرویه مشکی و آرایشه غلیظش که هنو بعد از اون همه بوسه بهم نخورده بود ، رژه جیگریش ، دیگه طاقتی واسم نذاشته بود ، دست گذاشتم رو پستونش و تو مشتم گرفتم نصفشو چون همش جا نمیشد و چشاشو آروم بست و دستشو با لمسه تنم به کیرم رسوند که نعشگی باعث شده بود نیم ساعت بود تو حالته استند بای مونده بود ، سیخ من پستوناشو میمگلیدم و اون کیرمو باز خوابیدم روش و شروع کردم به مکیدنه نوکه پستوناش نوکه وپستونای بلوری شو میمکیدم و دستمو خزوندم تو شورتش صاف ترین مسیری که بعده سنگه گرانیت لمس کرده بودم بود ، خیسه خیس بود ، لبای برجسته کصشو مگلیدم با انگاشتم و ناله هاش شروع شد ، چوچولشو با شصتم میمگلیدم و لبایه کصشو با انگشته اشاره پرسیدم گلی جون از پشت بکنم ؟ با صدای لرزونش جواب داد هردو به روت بازه من از وقتی خودمو شناختم سکس واژینالو ترجیح میدم به مقعد و با رضایت کیرمو در آوردم و گذاشتم رویه لبای کصش و مالوندم انقد خیس بود که نصفی از کیرمو خیس کرد آبه کصش ، با دستاشو کتفامو میگرفت و دستاشو میخزوند رو بازوهام و سرم لبای کصشو کنار زدم و آروم کیرمو هل دادم تو ‌، مصله شومینه از بدنش گرما ساطع میشد ، آروم آروم عقب و جلو میکردم ، گلی زیره لب ناله میکرد ، تبه کیره من تو‌کصه اون غوغا کرده بود و داغیه کلّ اندامه گلی منو دیونه کرده بود ، کیرم تا تهش جا شده بود تو کصش و کمر زدنای من شدید تر و مصله مار دوره هم میخزیدیم ، پستوناشو آروم و نرم گاز میزدم و هی قطع میکرد این کارمو با لب گرفتناش ، اصن تو حاله خودم نبودم و یهو کمرم درد گرفت و احساس کردم دارم ارضا میشم ، به محضه اینکه کشیدم از تو کصش بیرون ، منی پاشید رو همون کاوره زیریمون ، انقدری منی اومد که حس کردم جونم داره از سوراخه کیرم میزنه بیرون یکی دو دیقه سست بودم ولی زود به خودم اومدم و نیم ساعت دیگه ۴ میشد و احتماله ضعیف حشمتی آن تایم میومد ، تاخیر تو ذاته مردک بود ، هر دو لباسامونو تن کردیم و گند کاریامونو سروسامون دادیم ، انبارو مرتب کردم و گلی آرایششو تجدید رفتیم با هم یه کباب تورک زدیم و گلی برگشت دفتر سریع و من حدوداً ۴:۳۰ برگشتم دفتر و طبقه پیش بینیم حشمتی تاخیر داشت و نیومده بود ، دوباره با لبو لوچه هم ور رفتیم تا یارو بیاد اولین باری بود که نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد اگه دوست داشتین ادامه شو تایپ میکنم.

نوشته: silver man


👍 0
👎 0
76468 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

446357
2014-12-06 02:13:21 +0330 +0330
NA

چون نوشتی کص ازت راضیم.معلومه اهل علم و عدبی.اما درمجموع یه کونی چاقالی.چپ بابابزرگ فقیدت با کیره راست من تو کونت

0 ❤️

446359
2014-12-06 02:44:33 +0330 +0330

خيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلي طولاني بود. نخوندم.
نخسوزن! از غلط املائي به شدت بيزارم.
همون خط اول، 2تا غلط داشتي. ميسپرمت به کير شهوانيون گرامي biggrin

0 ❤️

446360
2014-12-06 02:55:40 +0330 +0330

والا زمونه عوض شده!
حقیقتا انگار دوره آخرالزمانه
دیگه نویسنده ها میخوان کاربرا رو بکنن /-:
کیری بود و همش حاشیه!

0 ❤️

446362
2014-12-06 05:39:32 +0330 +0330
NA

استشهاد نه کسخل!!
استشهاء !!!
استشهاد یعنی شهادت دادن!!!

2 ❤️

446365
2014-12-06 07:52:16 +0330 +0330

کصش؟خخخخخخخخخخخخخخخ بابا بیچاره ها پروژه ها رو به کی دادن.برو بابا کص شعر محض بود باسوات. dash1

0 ❤️

446366
2014-12-06 07:53:31 +0330 +0330
NA

kehili khodeto bala gerefti dauos aval harf zadaneto yad begir bad kiramo bokhor

0 ❤️

446368
2014-12-06 08:00:22 +0330 +0330
NA

baba in koni ba sabon goolnar dashte jagh mizade tavahoom zade

0 ❤️

446370
2014-12-06 09:43:38 +0330 +0330

بچه کونی کیرم تو کون خودت واون بابابزرگ به قول خودت فقیه دیوث کونده

0 ❤️

446371
2014-12-06 11:46:53 +0330 +0330
NA

عجب داصتان کص شعری نوشتی باصواد

1 ❤️

446374
2014-12-06 13:40:48 +0330 +0330
NA

اخه کیری اینقدر با غلط املایی حاشیه نوشته بودی گوه گیجه گرفتم. کیرم تو دهنت

0 ❤️

446376
2014-12-06 13:42:31 +0330 +0330

بچه ها کار به داستانش ندارم که راست بود یا دروغ ولی شیره تریاکو خوب اومده بود حال کردم خخخخخخخخ اهلش باشین میفهمین

0 ❤️

446377
2014-12-07 03:10:28 +0330 +0330
NA

nother_man
15. آذر 1393 - 14:39

استشهاد نه کسخل!!

استشهاد نه کسخل!!
استشهاء !!!
استشهاد یعنی شهادت دادن!!!

عالی بود :))

0 ❤️

446379
2014-12-07 05:28:08 +0330 +0330

از آدم شروع کن تا برسی به آخرین انسان کیر همشون تو کونت

0 ❤️

446380
2014-12-07 08:37:59 +0330 +0330
NA

گاییدم معلم ادبیاتتو

0 ❤️

446382
2014-12-07 17:39:09 +0330 +0330
NA

هم لهجت عالی بود هم توصیف فضای واقعی و غیر فیلم پورنی،بکن واقعی هستی،کلی خندیدم و باحال بود.دهنت سرویس.

0 ❤️

446383
2014-12-09 09:57:48 +0330 +0330
NA

دهانت را بیرحمانه گاییدم مبادا…

0 ❤️

446384
2014-12-09 10:32:29 +0330 +0330
NA

شده محل اعتراف…برید ی کشیش بیارید…خدا رو شکر سمت زن نرفتم…

0 ❤️