رخش و رستم

1402/11/02

استاد رشته معماری بودم .در روز تولد 62 سالگی ام یک ایمیل برایم آمده بد که شصت و دو سالگی تولد استاد را تبریک عرض میکنم . شاگرد شما رخش. از او تشکر کردم . ولی دختر سمجی بود مرتب پیام می داد . من چون از این ایمیل ها زیاددریافت میکردم اول محل نگذاشتم ولی بعد از چند تا ایمیل کنجکاو شدم ببینم او کیست . همه بازی ها هم از همین کنجکاوی ها شروع میشود. او خیلی راحت می نوشت. یک جوری ازش پرسیدم متاهل است یا مجرد که خیالم راحت باشد شوهرندارد. بعد از چندین بار پیام دادن ارتباطم قطع شد تا به ایران برگشتم . بعد از یک مدتی یک کار حرفه ای برایم در شهرستانی که زندگی می کرد پیش آمد باو گفتم و او هم با خوشحالی قول داد انجام دهد که بعد از انجام کار و ارسال گزارش یک رقم خوبی هم دستور دادم به او پرداخت کنند. شاید اگر آن روز میدانستم او بعدها چه نقشی در زندگی من بازی می کند چند برابر باو پرداخت می کردیم. بالاخره یک روزی بعد از یکسال از آشنایی مان قرار شد بروم شهر او سخنرانی کنم. به او اطلاع دادم و او را هم به سمینار دعوت کردم صبح زود بفرودگاه رسیدم و چون سمینار ساعت نه صبح شروع می شد یک کمی در شهر پرسه زدم و بعد با تاکسی رفتم به محل سمینار . داشتم با مسئول جلسه صحبت میکردم که یک نفر با خوشحالی دستش را بلند کرد فهمیدم او است . تا آن روز او را ندیده بودم ولی در ذهنم زنی کاملا مغایر او نقش بر بسته بود. بلندقد و قشنگ بود . من هم دستم را برایش تکان دادم و او را بسمت صندلی خودم که در ردیف جلو سالن بود دعوت کردم با کمی ترس و لرز امد بغل صندلی من نشست .شاید انتظار نداشت من او را به ردیف جلو دعوت کنم . به آرامی پرسیدم چطوری ؟ بالاخره همدیگر را دیدیم!
گفت خوبم استاد! سر ناهار او و همکارش را دعوت به میز ناهار خصوصی کردم . حدس زدم که دستپاچه شده. بعد از جلسه یک ساعته در پارک ائل گلی قدم زدیم و چای نوشیدیم . خیلی سعی میکرد خودش را خودمانی نشان دهد. من هم ازش بدم نیامده بود . موقع رفتن با یکی از دوستانش من را به فرودگاه رسانید .
قرار گذاشتیم با هم در تماس باشیم . بعدش دیگر مرتب با تلفن و تلگرام در ارتباط بودیم .دوهفته بعدش برای امتحان نظام مهندسی آمد تهران و در دفترمان و آنجا گونه هایش را بوسیدم. موقع ظهر ناهار او را به رستوران معروف پردیس دعوت کردم و بعد از امتحان نیز او را به منزل خاله اش رساندم و یک چمدان هم برسم هدیه به او دادم . راستش شب قبلش رفتم بازار و کلی هدیه شامل شورت و کرست و لباس و کتاب و عطر برایش خریده بودم و همه را با سلیقه کادو کرده بودم تا به او بفهمانم یک جوری از او خوشم آمده است. فردایش زنگ زد و کلی تشکر کرد و گفت استاد اگر دوباره به شهر من امدید من یک کلبه درویشی دارم در خدمتان باشم .من این را یک نوع دعوت خواستن تلقی کردم و بعد از حدود سه هفته زنگ زدم که دارم می آیم و قرار شد بیاید فرودگاه پیشوازم. در همین فاصله نوعی کشش در من ایجاد شده بود .آمد فرودگاه و مثل دوتا عاشق و معشوق همدیگر را به آرامی بغل کردیم .به دعوت او به مجتمع لاله پارک رفتیم و یکی دو ساعت در کافی شاپ بودم و بعدش با یک بدبختی یک رستوران پیدا کردیم رفتیم شام خوردیم. بعد از شام دنبالش راه افتادم برویم محل زندگیش. موقع شام به چشمانش که نوعی ترس و خجالت در آن موج می زد نگاه کردم نمیدانم چرا خوشم آمده بود . دوروبر من دختران و زنان زیادی وجود داشتند که بهردلیلی بی میل نبودند با من در ارتباط باشند اما نمیدانم این زن چه داشت که به یک نوعی مرا ب سمت خودش میکشید توی راه گفت صاحب خانه فضول دارم .به آهستگی وارد آپارتمانش شدم و بی اختیار از روی کنجکاوی همیشگی ام اول سری به اتاق خوابش زدم و کشو هارا وارسی کردم . میخواستم مطمئن شوم غیر از خودش کس دیگری وجود دارد و دوربین هم کار گذاشته نشده است. از اتاق که بیرون آمدم در آغوشش کشیدم که ببوسم والی سرش را دزدید که معنی آن این بود که نمی خواهد لبانش را با لب من آشنا کند. اگر چه تعجب کردم ولی اصرای ببوسیدنش نکردم. نشستیم یک ساعت از زمین و زمان قصه گفتیم. موقع خواب تشک مرا در حال انداخت تا خودش بود در اتاقش بخوابد . دستش را گرفتم و کشیدم سمت خودم.گفتم وقتی یک زنی مردی را ب خانه اش دعوت میکند قرارنیست دعای کمیل بخوانند. بیا بغل خودم بخواب ولی قول میدهم کاری نکنم. بغل همدیگر دراز کشیدیم . من با شلوار و پیراهن و او هم با یک شلوار کردی و تیشرت سبز رنگ. او قصه های دردناک تنهائی و مشکلات مالیش را گفت و این که مدتی است دچار بیماری خاصی شده که قادر به سکس دخولی نیست. من اول شک کردم نکند مریض مقاربتی باشد . . بهرحال کنار همدیگر دراز کشیده بودیم و من آرام آرام دستانم را زیر تیشرت او بردم و از زیر پستان بندش ، پستان های او را لمس کردم. وای خدای من دوتا پستان کوچک ولی سفت در حالی که من با توجه به پوشش بیرونی او فکر کردم سایز پستانش هشتاد باشد و برایش پستان بند هشتاد اورده بودم. پشتش را به من کرده بود. میدانستم عمدا این کارو کرده تا بتواند فکر کند .چه خواهد شد. راستش تجربه شخصی من و تجربه همه مردان عشق باز این است که اگر بعد مدتی که از آشناییتون با یک زن می گذرد و بیک جای خلوت مثل هتل یا آپارتمان رفته اید و دوست دارید با زنی عشق بازی کنید همان بار اول که در خلوت می روید یا حداکثر بار دوم کار را تمام کنید چون اگر در این دوبار قادر نشوید موضوع مشکل دار خواهد شد. این اصل اساسی است برای زن و مرد. دستانم مثل فنر درون تیشرت او را می کاوید و با یک حرکت ماهرانه بند کرست او آزاد و هردو پستان سفتش در چنگم قرار گرفت. در طی این حرکت او هیچ عکس العملی مبنی بر مخالفت نشان نداد و من هم احساس کردم رخش هم بی میل نیست فقط ترس و دلهره دارد . آهسته تیشرت و شلوارش را هم درآوردم . او هم کماکان پشتش بمن بود و من اندامش را سفت به خودم میفشردم. فکر میکردم شاید در این خیال است که اگر ناچار شد کون بدهد. در حالی که امکان نداشت من در بار اول چنین کاری کنم. کاربجایی رسید که من هم لخت لخت شده بودم . تمام تن واندامش را تا صبح لمس کرد و دستانم با اینچ اینچ اندامش ریتم آهنگ خواستن داشت . طوری که احساس کردم بدنش گرم شده و آهنگ نفس هایش فرق کرده است .بناگهان برگشت و پایم را لای پاهایش سخت فشرد و بعد از یک تقلای زنانه با نفس های تند تند ارگاسم شد جوری که من احساس کردم رانم خیش شده است . در همین وقت دستش را به آرامی سمت کیرم بردم و کیرم را به دستش دادم. با انگشتان ظریفش با آن بازی می کرد ولی نمیدانست که اختیارکیر رستم دست او نیست و فرمان شق شدن دریافت نکرده است. دستانم باسن و کون کوچولوی او را نوازش میکرد و نوک هر دو پستانش مدتها زیر لبان بود و ارام ارام گاز می زدم .
جون از عکس العمل صاحبخانه اش نگران بودیم صبح زد برای فرار از صاحبخانه به پارک ائل گلی همان جایی که اولین بار دیدمش رفتیم. . با درختان کهنسال پارک همزاد پنداری کردم و گل‌ها را زیبا‌تر از همیشه دیدم. دزدکی نگاهش می کردم و می دیدم که او هم زیر چشمی من را می پایید اتفاقی رخ داد ه بود که آرامم می کرد . احساس میکردم یک چوری دوستش دارم و بمن نزدیک شده است. نزدیک ظهر به پیشنهاد او رفتیم کلیسای ارامنه جلفا. حالا دیگر لذت سکس دیشب کمک کم زنده شده بود و فکر میکردم راستی چرا نکردمش؟ همینطور که کلیسا را بازدید می کردیم یک گوشه خلوت بغلش کردم و بوسیدمش. او هم که منتظر بود چنان لب ترنمناکی داد که تاریخی شد. برگشتم تهران ولی فکر او و تصرفش راحتم نمی گذاشت. بهش قول دادم یک آپارتمان مناسب برایش تهیه کند. پول ودیعه را فرستادم او که دیوانه شده بود یک هفته ای یک آپارتمان یکخوابه مناسبی تهیه کرد و مرا دعوت به آمدن مجدد کرد . با کلی مکافات با وجود این که عازم خارج بودم بلیط اخرشب تهیه کردم و پنجشنبه شبی به آنجا رفتم . هواپیما با کلی تاخیر رسید و بالاخره زنگ در آپارتمانش را بصدا درآوردن . از آسانسور که بیرون آمدم درب آپارتمان نیمه باز بود . خوددش را با لباس هائی که برایش هدیه داده بودم آراسته بود. من هم داغ داغ منتظرش بودم .!
از در که داخل شدم بغلش کردم و مثل تشنه هائی که به چشمه می رسند حسابی بوسیدمش . لب در لبانش فرو برده بردم و فراموش کرده بودیم این اولین باریست که بدون ترس در هم فرو رفته ایم . دستانم پشت کفلش قفل شده بود و من را به خودش میفشرد. عجله ای برای شام نداشتم و سراپایش را ورانداز میکردم. عجب اندام سفید و زیبائی داشت . باورم نمیشد او صاحب این اندام بلورین باشد اخر شب اول اصلا فرصت ورانداز کردن لخت او را نداشتم . اصلا انتظار نداشتم اندامش باین زیبائی بوده باشد و پیش خودم فکر کردم عجب زیبا تن و بدنی را تور کرده ام .برایش تعریف کردم مدتی است در تنهائی محض غوطه ورشده و چند سال است با سکس رابطه خوبی ندارم . به او گفتم برای من گذشته‌ی تو تا آنجا مهم است که راست بگوئی بقیه اش بخودت مربوط بوده و بمن مربوط نیست. من نگران برملا شدن رابطه مان بودم و او قول داد هر کاری لازم است انجام می دهد کسی نفهمد. پس از شام دستش را گرفتم و کشاندم بطرف اتاق خواب . داغ بودم و میخواستم برخلاف شب اول که فقط او ارضاء شده بود امشب دلی از عزا دربیارم و او را هم به سرچشمه زنانگیش برسانم .سرش را بر سینه‌ام گذاشت و با انگشتام بازی کرد.آهسته در گوششم زمزمه کرد من از زندگی قبلیم شادی ندیدم گلم. لطفا با من باش ،سکوت نکن. باشه؟ می‌ترسم!
مو‌هایم را نوازش میکرد و سر صورت و لبانم را می مکید. دهانش را به گوشم نزدیک کردم و گفتم نترس. من من اینجا هستم و حواسم بهت هست. او هم به آرامی و عاشقانه در گوشم زمزمه کرد « دوستت دارم» .
آن شب تا سحر چندین بار عشق بازی کردیم مثل گشنه گداها سیر نمی شدیم .او که شب اول گرز من را خوابیده دیده بود حالا که سرپا شده و شق شده بود یکجوری ترس هم داشت. آرام بوسیدمش و گرز را به دستش دادم تا آن را لمس کند و بداند مال اوست . آن شب دیوانه شده بودم تا نیمروز بعد چهار بار کاملا عشق بازی کردیم ولی چون واژن رخش آمادگی پذیرائی گرز نبود دخول نکردم. اگرچه او آمادگی کامل داشت کونش را نثار کند بقدری مجذوبش شده بودم که به فکر کونش نبودم و از لیسیدن و بوسیدن اندامش سی نمیشدم .او که دیگر به من اطمینان کامل پیدا کرده بود با من درد دل می کرد و و سفره دلش را برایم گشود که شوهرش علاوه بر دست بزن و کتک ، قادر به ارتباط عاطفی و عشقی با او نبوده و این اولین بار است که این چنین حریص سکس و شهوت شده است .
در رختخواب غلتیدم. چشمانم گرم شده بودند. دستان رخش همه اندامم را در چنگ گرفته بود و میفشرد و نوعی سکرت وجودم را گرفته بود. برش گردوندم و خودم رویش افتادم . اولش ترسید فکر کرد که میخوام کونش بگذارم سفتی و سختی گرز در لبه کونش قرار داشت ولی او ماهرانه آن را لای ران هایش می گذاشت . نمیدانم چرا دوست نداشتم اذیت شود. کلمات قشنگ عاشقانه مملو از خواستن می گفت که من را دیوانه می کرد… آن شب برای اطمینانش سوراخ کونش را چند بار بوسیدم یعنی خیالت راحت کونت در امان است . نمیدانم پیام من را فهمید یا نه ولی تا صبح مثل یک گربه لوس در آغوشم بازی میکرد
صبح زود رفتم حموم دوش بگیرم که خودش را در بغلم قراردداد و گفت کف حمام دراز بکش میخوام کیسه ات بکشم . لذت بردم این کاری بود که زنهای قدیمی میکردند. او تمام بدنم را آرام لیف و کیسه کشید . من به او گفتم دوست دارم همیشه قبل سکس زن ومرد با هم دوش بگیرند و همه جای بدن و تن خود را خوب بشویند تا موقعی که همدیگر را بغل می کنند و می لیسند بو ندهند. و با انگشتانم به آرامی خوشبو کننده را داخل واژن و سوراخ مقعدش شستشو می دادم و آنها را میلیسیدم .چند ماه به خارج رفته بودم بعد از مسافرت و چند ماه دوری به آغوشش بازگشته بودم. یک دست لباس عروس مخصوص که از خارج آورده بودم تنش کردم و دقیقا مثل شب مراد برایش یک شب فراموش نشدنی با گل محمدی و زعفران و بادکنک مهیا کرده بودم .
یک لباس عروس زیبا و شمعدانی و وسایل عقد را چیده بودم. درست مثل شب حجله. بهش گفتم میخوام امشب عروس خودم شوی. این رخش چقدر خوش اندام بود هرچی برایش می خریدم فیت تنش. وقتی لباس عروس را با کلاه مخصوص و توری روسری پوشید احساس کردم دوست دارد این یک مراسم واقعی می بود که خانواده اش و همه دوستانش را دعوت کند. کاری که غیرممکن بود. اشک شوق پنهان در چشمانش بود. با خود فکر میکردم ای کاش میشد همین مراسم را علنی بگیریم و همه بدانند رخش مال من است . من از تفاوت سن نگران بودم و او همیشه می گفت سن یک عدد است ولی من فکر میکردم به او ظلم شده که یک زن جوان تازه نفس اسیر چون منی شود که بیست و شش سال از او بزرگترم ولی او برعکس همیشه می گوید حاضر است رسما به همه همکارانم ، همکلاسی هایم و خانواده ام بگویم این مرد من است که مرا به اوج زنانگی می رساند و منهم توانسته ام او را دیوانه وجودم کنم . سعی کردم اورا ترک کنم تا زندگیش فدای من نشود . بقیه داستان ا از زبان او بخوانید که می گفت رستم مرد مهربان کمی هم خجالتی و نجیب به تمام معنی بود. او 26 سال از من بزرگتر است اگر چه من از خوشحالی که با او هستم اصلا سن و عدد برایم مهم نیست . توی اون شب من هیچی نگفتم. گذاشتم هر طور و هر قدر که بدنمان راحته با هم باشیم. من مدتها بود تجربه جنسی فعال نداشتم و او هم مدتی بود دور از همسر رسمی اش بود .او برایم فیلم های رمانتیک سکسی فرستاده بود تا با دیدنش هم تجربه سکسی یاد بگیرم و هم بدانم او چه چیزهائی د.ست دارد.بیشتر موقع ها این من بودم که به شوخی می گفتم کدومش رو بیشتر دوست دارد. برای دوران آشنایی حدودا یکساله، هردومون به این تصمیم رسیده بودیم که اختیار بازی سکس با او ولی من بازیگر خوبی باشم .
توی آسانسور، توی پیاده روی و سفرهایی که با هم داشتیم یا وقتی شبها دیر بخونه می آمدیم با هم می لاسیدیم. حالا بعد از چند شب سکس داغ و رفع عطش دوطرفه ، دلم می خواست اتفاق خاصی بیفته. می خواستم من یا اون شروع کنه به کشف بدن همدیگه. که جرات کنیم و به چشمام نگاه کنیم و از خیالات ممنوع بگیم. رستم خیلی راحت بود وقتی آخرهای شب یه ذره توی آغوش هم حرف زدیم. قرار شد دفعه بعد یکی از ما یه چیزی بخواییم که اون یکی انجام بده.من بیشتر خجالتی بودم و رویم نمی شد آنچه که دلم میخواد را بیان کنم . فکر میکردم ممکن است نگاهش ب من تغییر کند.می دانستم که هر دو لیست طولانی داریم. خیلی چیزا رو دیدیم یا از دوستامون شنیدیم که برامون جالب بود. برای من ولی مهمتر از همه رسیدن به یه نوع مستی بود.

نوشته: رخش رستم


👍 2
👎 7
17901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

967873
2024-01-23 00:51:27 +0330 +0330

استاد!!!
حیف این کلمه ، راستش خود برتر بینی ای که داخل داستان بود اصلأ خوب نبود مخصوصاً پاراگراف آخر که از زبان خانم بود، من دوست ندارم یه خانم رنج کشیده که کمبود محبت داره و از قضا به توی از خود راضی برخورد کرده را با اسم یه اسب صدا کنم . می‌تونستی اسامی دیگه ای انتخاب کنی ، من که خوشم نیومد ، از لایک ها و نظرات معلوم میشه دیگران چه نظری دارند.

0 ❤️

967879
2024-01-23 01:18:44 +0330 +0330

خوندم،اول تعجب کردم و بعد تا آخر خوندم،تعجبم بخاطر ادبی نوشتن یه متن نیمه عشقی-سکسی بود،به نظرم موقع سکس،اگر که با عشق همراه باشه،مخصوصا عشقی دوطرفه،میباسیت از کلمات راحت‌تری استفاده کنند وگرنه همین مودب بودن زیادی نه سکس راحتی به دنبال خواهد داشت و نه حتی رابطه نزدیکی و …مرسی

0 ❤️

967897
2024-01-23 02:41:59 +0330 +0330

کیر اسب رستم تو کون خودت و رخش

0 ❤️

967901
2024-01-23 03:44:59 +0330 +0330

اَه اَه حالمان را به هم زدی با این نگارشت خواستی افعانی بنویسی لااقل به یه افعانی کون میدادی یادت میداد.نگارشت عن داستانتم عنتر دروغ داستانت هم عن در عن اخه پسنان بند هشتاد و کون کوچولو مردک عن سینه زنا تقریبا با کونشون متعادل می شود واقعا عن در عن شدی تو چند سال
اینقدر عن تپان نکرده بودم ازبس اشغال بود چوستانت

0 ❤️

967972
2024-01-23 18:41:34 +0330 +0330

گرز رستم توی کون توو رخش نوش جان کنید

0 ❤️

967987
2024-01-23 22:35:37 +0330 +0330

کس کش کونی جقی
کیرم تو نگارشت دو خط اولشو فقط خوندم

0 ❤️

968201
2024-01-25 07:18:10 +0330 +0330

تهمتن چو بگشاد شلوار بند
به زانو در آمد یل ارجمند
ـ…

0 ❤️

968208
2024-01-25 07:45:44 +0330 +0330

افراسیاب بکونت بگذارد رستم خایمال جقی

0 ❤️