رسیدن به عشق قدیمی بعد از ۱۲ سال

1401/10/11

این اولین تجربه داستان نویسی بنده هست و از اونجایی که این فقط یک داستان سکسی و شهوت برانگیز نیست و هزاران نکته خوب و مفید داره پس ترجیح دادم به صورت یک داستان سکسی به رشته تحریر درش بیارم که جوانان و نوجوانان هم ازش استفاده کنند و هم لذت ببرند.
تمامی اسامی به دلیل اینکه دوستان ما عضو این سایت هستند و خبر ندارن رابطه ما تا کجا پیش رفته به صورت مستعار اومده … داستان کاملا واقعی !!!

بهش گفتم نیلا ، اصفهان با اون بزرگی و عظمتش لقب نصف جهان رو گرفته ولی تو با قد 160 و 50 کیلو وزن شدی همه جهان من … خنده ریزی کرد و گفت وووی به خلبان بگو زودتر تورو به من برسونه … خیلی خوشحال بودم چون بعد از 12 سال داشتم از نزدیک میدیدمش … ناگفته نماند یکبار دیگه یواشکی از راه دور دیده بودمش … ولی ای کاش شهامت اینو داشتم اون موقع میرفتم جلو … داد میزدم نیلا … منم شادمهر اومدم پیشت … ولی کم سن و سال و ترسو بودم … ترس از رد شدن … ترس از خیلی چیزا که الان میبینم اصلا مهم نبوده ظاهرا … باباش کارخونه داشت و ما بعد از فوت پدرم و از دست دادن پشتبیانمون از وضع مالی بسیار عالی رسیده بودیم به یک زندگی معمولی …مادرم میگفت اگه بابات زنده بود اوکی بود میرفتم برات خواستگاریش … ولی یک دختر کارخونه دار تو اوضاع الان ما انتخاب درستی نیست اینم تقصیر شرایط زمونه بود … از بس اینور و اونور دیده بودیم که پسر چی داره ؟ خونه داره ؟ ماشین داره ؟ این موارد رو افکارمون اثر گذاشته بود … به این دلیل بود که از 12 سال قبل کم کم از هم فاصله گرفتیم و هر کی رفت سر وقت زندگیش … ولی یک نکته خیلی مهم داشت اینکه بدون استثناء هر سال دو روز رو همیشه یه یاد هم بودیم … روزای تولدمون روز 9 از ماه 3 ( 9/3/…) و روز 5 از ماه 9 ( 5/9/… ) حتی شده یک تولدت مبارک ساده رو میفرستادیم واسه هم …
خلبان اعلام کرد مسافرین عزیز به زودی بر روی باند فرودگاه فرود می آئیم … دل تو دلم نبود خیلی سالای قبل تو محیط مجازی با هم آشنا شده بودیم و هر روزمون شب تا صبح و صبح تا شب تو یاهو مسنجر میگذشت تا اینکه لحظه موعود فرا رسید … هزار بار اولین دیدار رو با هم مرور کرده بودیم … استرس داشتم میگفت منو بغل نکن … منو بوس نکن خجالت میکشم … ممکنه سکته کنم … ممکنه یجوری گارد بگیرم ناخواسته و نتونم بغلت کنم … تو همین افکار بودم که صدای بوغ ماشین اومد و دیدم نیلا خانم از راه دور داره برام دست تکون میده … وای یعنی خودشه؟ با همون لباس هایی که میرفت سر کار و واسم عکس میفرستاد … عینک دودی … یک خانم شیک پوش ایستاده و منتظر من … رفتم طرفش تا دیدمش بدون مرور و قرارمون بغلش کردم و محکم فشارش دادم به خودم در کمال تعجیب خودشو انداخت تو بغلم … هیچی نگفت … هیچ گاردی نگرفت … هیچ مخالفتی نداشت.در گوشش گفتم نیلای عزیزم … بوس … بوس … رو لپش … دوباره … نیلای خوشگلم … بوس بوس … در نهایت هم تو چشاش نگا کردم و یک بوس دیگه رو پیشونیش … سوار ماشین شدیم … دستشو گرفتم … گفتم تو واقعی هستی ؟ الان یعنی من و تو سوار یک ماشین پیش هم هستیم بعد از اون همه سال … گفت آره واقعی هست … من … تو … همه چی واقعی واقعیه … گفت خیلی خوشحالم که به حرفم تو قرارمون گوش ندادی … اگه بفل و بوسم نمیکردی … من هیچ وقت نمیتونستم خودم انجام بدم … ممنونم …
گفتم پس از این به بعد به حرفت گوش نمیکنم … اگه گفتی این کارو نکن … من برعکسشو انجام میدم … یک خنده ریز شیطونی کرد گفت آره آره همین کارو بکن به حرف من اصلا توجه نکن …تو چشمای هم زل زده بودیم و نگاه میکردیم و دوست داشتیم همینجوری همو نگاه کنیم از خوشجالی که یک دست انداز اومد جلومون … 2 متر از جام پریدم و دیدم داره میخنده گفت یادت رفته بود تو تماس تصویری ها هیچ وقت دست اندازا رو نمیگیرم ؟ منم خندیدم گفتم الان دقیقا درکش کردم … بهم گفت منو عین عکسام دوست داشتی ؟ همون چیزی که فکر میکردی بودم ؟ گفتم واییی خیلی خیلی عالی تر … تو عکسا کمی جسه و هیکلش بزرگتر نشون میداد و همین باعث استرس من بود … نکنه از من قدش بلندتر باشه ؟ نکنه به هم نیایم ؟ ولی وقتی دیدمش وایییی که چه بانمک و با مزه و سفید و تو بغلی بود …درست همون چیزی که میخواستم همیشه … با مرور این تفکرات کم کم رسیدیم به هتلی که من گرفته بودم …
گفت من میرم خونه ظهر میام دنبالت که بریم شهرمو ببینیم … گفتم باشه …
ظهر شد رفتیم با هم بازار ، پارک ، پیاده روی ، ناهار ، شام همه این هارو هر روز انجام میدادیم و هر روز صمیمی تر میشدیم … یخش آب شده بود … بعد از هر دیدار وقت خداحافظی میگفت بغلم کن … بوی عطرتو دوست دارم … هنوز به مرحله بوس خداحافظی نرسیدیم … تو واتس آپ بعد از هر خداحافظی میگفت این یکی رو دیگه واقعا نمیتونم … روم نمیشه … تو خواستی بکن بوس ولی من نمیتونم …
سفر من حکم یک پروژه کاری رو داشت که 8 سال سر یک موضوع قفل شده بود …به طورر اتفاقی با اومدن نیلا و همراه شدنش و انرژی دادنش … در کمال تعجب گره از کارم باز شد و خیلی خیلی خوشحال بودم … همش قربون صدقش میرفتم تو واتس آپ و گفتم پا قدم و انرژی زیبای تو بود که این مشکل حل شد …
کم کم سفرم داشت به پایان میرسید و باید با هتل تسویه میکردم … اسممو صدا کرد گفت میشه هتل رو تمدید نکنی دیگه ؟ گفتم چرا ؟ یعنی برگردم شهرم ؟ گفت نه دیوانه منظورم اینه هتل که هستی من روم نمیشه بیام تو اتاقت … از نگهبان تا مسئول همه بهم نگاه میکنن و من دست و پامو گم میکنم…هنوز حرفش تموم نشده بود یکدفعه گفت چرا سوئیت نمیگیری که منم بتونم بیام پیشت … سریع پیگیری کردم …
یک تاکسی بعضی وقتها دم در هتل بود که من باهاش این ور و اونور میرفتم … بهش گفتم سوئیت میخوام … گفت خودتی فقط ؟ گفتم نه یک مهمان هم میاد پیشم … پرسید خانمه ؟ گفتم بله ! عشق قدیمی منه … اولین عشقم … خیلی کیف کرد و گفت سوئیت رو بسپار به من … یک سوئیت نقلی جمع و جور با یک تخت دو نفره بزرگ و مبل و …
تفلنی بهش گفتم نیلا من سوئیت رو اوکی کردم … ساعت 2 هتل رو تسویه میکنم تو هم برو کاراتو بکن ساعت 5 بیا سوئیت پیش من … قرار بود شب رو بمونه پیشم به بهانه خونه دوستش موندن …ولی یک مشکلی پیش اومد … مادرش یک مهمانی تدارک دیده بود رستوران یکی از فامیل هاشون … با ناراحتی گفت عزیزم من ساعت 5 تا 9 میتونم پیشت باشم … بعدش باید برم مهمانی که مادرم فامیلاشو که از سوئد اومدن رو دعوت کرده و همه میخوان منو ببینن … با ناراحتی پنهان گفتم باشه عزیزم اصلا مهم نیست … تو برنامت رو داشته باش … چند ساعتی رو پیش هم هستیم … نهایتش سفر بعدی … خوشحال شد که من درکش میکنم و سریع گفت حالا تا شب رو هستم باهات که …ناراحتم بودیم چون زمانمون خیلی کمه واسه حرف زدن و با هم بودن و سیری همدیگر رو بغل کردن … قطع کرد.
ساعت 5 زنگ زد … درو باز کردم اومد داخل … یک نگاهی انداخت به سوئیته … گفتم نترس من همه جاشو چک کردم نه راه ورود داره … نه دوربین مخفی و نه میکروفن مخفی (علت اصلی سوئیت نگرفتن از اول هم همین ترس بود … اخه دوستم همچین بلایی سرش اومده بود تا مدت ها داشت باج پرداخت میکرد … از فیلمی که ازش گرفته بودن با خانمش ) خیالش راحت شد … مانتوشو در آورد یک تاپ سفید خوشگل و چسبون که میشد برجستگی سینه هاشو ببینی که تاپ رو میخواست پاره کنه … شروع کردیم حرف زدن از همه چیز و همه جا … یکدفه مثل برق پرید و گفت شادمهر یادته گفتی دست به ماساژت خوبه ؟ امروز خیلی خیلی سر کار کمرم درد میکنه … میشه ماساژم بدی ؟ بدون منتظر جواب دادن من دراز کشید و آماده دریافت ماساژ … وای باورم نمیشد دارم دست به کمر نیلای عزیزم میزنم ؟ ماساژش دادم و کلی آخ و اوخ کرد که مثلا همین جارو بگیر … کمی مشت بزن … محکمتر بگیر … اینجا نه قلقلیم میاد … انواع ماساژ رو پیاده کردم روش … یکدفعه اونورتر رفت گفت بسه دیگه بیا یک کم پیشم دراز بکشیم … چراغ بالا سرمون رو هم خاموش کن …پیشش دراز کشیدم و چشماشو نگاه میکردم … اونم زل زده بود به چشمام … برق چشماش دیووونم میکرد …دست تو دست هم بودیم … دستمو آوردم بالا صورتشو ناز کردم … گفتم چشمات خیلی خیلی نازه نیلا … آروم دستمو رو گونه هاش کشیدم و لبمو گذاشتم رو لپش و 10 تا بوس ریز و تند تند پشت سر هم کردم… خیلی خوشش اومد … گفت وووی چه بوس رگباری بود … اونورمم میخواد … دوباره همینجور که تند تند بوس میکردم لپشو … رفتم پایین تر … رو گردنش 20 تا بوس …گوشش …هر جای صورتشو که فکر کنید بوس بوس کردم …دیدم برق چشمامش بیشتر شد و نگاه هر دوتامون به لبای همدیگه قفل شده … طاقت نیاوردم …لپشو با دستم گرفتم آروم لبشو گذاشتم رو لبم و شروع کردم به خوردن لبای خوشمزه اش با طمع توت فرنگی ‌( آدامس مورد علاقش توت فرنگی بود که هر ساعت یکی مینداخت بالا و همیشه طعم لبش توت فرنگی بود … بعدها بهم گفت واسه بوسیدن این کارو میکردم ) … که دوست داشتم ساعت ها این لب رو بخورم من … نیلا هم در کمال تعجب باهام همکاری میکرد …لبشو که میخوردم دستامو بردم گذاشتم روی سینه و آروم شروع کردم مالیدن سینه هاش … تکون خوردن های نیلا بیشتر شد و محکم تر منو بوس میکرد و لبامو میخورد …دستمو بردم از زیر تاپ که با سینه هاش بازی کنم … دیدم کمی مزاحمه تی شرتش … آروم اجازه گرفتم درش بیارم … سوتین خوشگل و سفیدی داشت …بازش کردم سینه ها یکی پس از دیگری اومد بیرون و منظره فوق العاده سکسی رو درست کرد …تا دستمو گذاشتم که بمالم … دیدم نیلا هم با دستش داره دست منو میگیره … همزمان که میمالیدم اونم کمک میکرد دست منو فشار میداد … خیلی حس خوبی بود … دیگه کم کم جفتمون داشتیم هات میشدیم و شهوت و نیاز جنسیمون به اوج رسیده بود … خوابودنمش رو زمین از گردن شروع کردم مکیدن و بوس کردن … خیلی رو گردنش حساس بود …هر بار گردنشو یک بوس آبدار میکردم یا میمکدیم یک آه ریز میکشید که خیلی دلنشین بود … الان حالت نیلا اینجوری بود که من کامل روش بودم و کاملا بدنش زیر من بود … تسلط کامل داشتم روش هر جای رو که دلم میخواست میتونستم بوس کنم یا بخورم … واسه همین از پیشونی میومدم … رو لپای نازش … یک بوس میکردم و میرفتم پایین تا گردنش … اینجا رو خیلی دوست داشتم چون وقتی گردنشو میخوردم در گوشم نفس نفس میکشد و هر از گاهی آه های ریز و درشت که به میزان لذت بردنش بستگی داشت … بالا تنه رو کامل لخت کرده بودم و خودمم تی شرتمو در اوردم … تنمون میخورد به هم … سینه هاش و اون بدن بدون موی سفیدش چسبیده میشد به بدن گرم من … در گوشم میگفت چقدر داغه بدنت … دستاشو آوردم بالا و با دستم نگه داشتم … گفتم نیلا من این حالت رو تو یکی از خوابام دیدم … حالا دارم تو واقعیت با تو تجربش میکنم …لبمو بوسید و اجازه داد کاری که میخوام رو انجام بدم … پس رفتم سر وقت سینه ها … نوکشون هنوز تو بود … شروع کردم خوردن به ترتیب که مبادا اون یکی سینه کم خورده بشه … تعادل رو رعایت کردم …اینقدر خوردم که نوک سینه ها قشنگ یک سانت اومد بیرون و سفت سفت شد و حالا تو تاریکی نیازی نبود دنبال نوک سینه ها باشم … زبونمو میچرخوندم رو بدنش تا وقتی که به یک نوک گوشتی یک سانتی میرسیدم … اونجا ایست میکردم و بیشتر تمرکز … حسابی زیرم تکون تکون میخورد و بدنش کم کم داغ شد … دمای بدن هامون بر اثر تماس با هم یکی شده بود … ازش اجازه گرفتم که برم پایینتر ؟ با یک لبخند مجوز رو صادر کرد … تو ابرها بودم واسه خودم که عشق قدیمی من با گذشت این همه سال … کی فکرشو میکرد ؟ الان تو بغلم باشه و داریم عشق بازی میکنیم … پس کمی جامو عوض کردم و همونجور که میخوردم بدنشو دستمو آروم بردم تو شلوارش … خدای من چی حس کردم ؟ یک کس کوچولو که الان خیس خیس شده … قشنگ از روی کس حرارت بلند میشد … دستم آتیش گرفت … تا اولین برخورد اتفاق افتاد و دستمو از پایین شیار کسش کشیدم تا بالا و قسمت چوچوله … اینجا نگه داشتم و آروم به صورت دورانی شروع کردم به مالوندن این کس گرم و آبدار … زیر بدنم هی تکون میخورد و حسابی سینه هاش مالیده میشد به بدنم و کلی لذت میبردیم … مجدد در گوشش گفتم شلوارتو در بیارم ؟ گفت آره عزیزم در بیار… بزار کمکت کنم … خودش نیم خیز کرد و با یک حرکت شلوارشو در اورد … دوباره انگار من جون گرفته باشم … رفتم مجدد سمت بالا تنه … سیر نمیشدم … با یک دستم سینه هاشو میمالیدم و نوکشو فشار میدادم … با اون یکی دستم کس گرم و آبدارشو میمالیدم … از گردن شروع کردم به خوردن و پله پله اومدم پایین … بالای سینه … خود سینه … شکم … دور ناف … همرو داشتم میخوردم تا رسیدم به بین دو تا پاهاش … از هم بازشون کردم …شیار کسش قشنگ از روی شرت معلوم بود … لبمو گذاشتم رو پاهاش و شروع کردم به خوردن و بوس های ریز ریز کردن … خیلی شدت تکون هاش زیاد شده بود و حسابی داشت ناله های ریز میکرد … شرتشو گرفتم دو طرفشو و آروم در اوردم … خدای من چی میدیدم ؟ یک کس نورانی و کاملا شیو شده بدون یک دونه مو … از سفیدی ران ها و پوستش هر چی بگم کم گفتم … کس به این تمیزی رو فقط تو یک فیلم روسی دیده بودم … دیگه صبر نکردم … سریع رفتم و یک لیس عمیق از پایین ترین نقطه کسش تا چوچوله زدم و دوباره رفتم این دفه زبونمو لای شیار کسش گذاشتم و دوباره لیس زدم و تا بالا اومدم …چه طعم خوبی داشت … چه بوی خوبی میداد … طاقت نیاوردم بهش گفتم نیلا خیلی خیلی کس قشنگی داری …از زیباییش هر چی بگم کم گفتم … آخه همیشه میگفت مگه کس ها با هم فرق دارن ؟ همشون یک شکلند … ولی منی که هزاران کس مختلف رو تو فیلم های پورن دیده بودم به جرات میتونم بگم زیباترین کسی بود که تا حالا دیده بودم … البته میگن آدم عاشق ، هر چیزی مربوط به عشقشو بهترین میدونه … ولی این واقعا اینجوری بود …برای بار سوم زبونم رو گذاشتم لای شیار کسش و از پایین تا بالا اومدم …تکوناش و ناله هاش ده برابر شده بود …شروع کردم چوچوله رو خوردن و لای شیار کس رو لیسیدن هی تند تند لیس میزدم و میک میزدم … هر بار که لیس زدنام بیشتر میشد حرکت بدن نیلا و جیغاش بلند تر … یک کار جدید هم اضافه شد به این موارد … چنگ زدن تو کمرم و بازو هام … تند تند شروع کردم به خوردن تمام قسمت های مختلف کس … زبونم رو میچرخوندم داخل شیار … میاوردم بیرون … به صورت لوله میکردم داخل کسش ولی خیلی داخل نمیرفت … گفتم شاید تحریک نشده … سرعتم رو بیشتر کردم وهی چوچوله رو میخوردم و دوباره میرفتم پایین شیارو از هم باز میکردم و زبونمو میفرستادم بره تو … ولی نمیرفت بیشتر از 3 سانت … بهم گفت من پرده دارم … خدای من اولین بار این مدلی پرده رو میدیدم … ارتجاعی بود فکر کنم…گفت بهم این همه سال در کسم قفل بوده … منتظر بوده کلید خودش بیاد تا باز شه … اینو که گفت اصلا دیونه شدم … اومدم ازش کلی لب گرفتم …بغلش کردم … حالا من پایین بودم و هنوز شلوار تنم بود …دقیقا نشست رو برامدگی شلوارم حالا من نشسته رو زمین نیلا پاهاش دو طرف من سینه هاش جلو صورتم و تپلی کسش رو با کیرم که حالا داشت تو شلوارم منفجر میشد حس کردم …دستمو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به لب گرفتن و بعد سینه مالیدن و همینجور به پایین … در گوشش گفتم برای من عشق بازی با تو از هزاران بار ارضا شدن زیباتره واسم و اونم خوشحال از اینکه من عجله ای ندارم برای کردنش …خیالش که راحت شد … دوباره تکون دادنش بدنش شروع شد و جیغ های ریز … وقتی کسشو میمالیدم خودشو بالا و پایین میکرد … جوری که شیار و برآمدگی کس حالا دقیق روی کیر من تنظیم شده بود و اصلا حسش مثل این بود که دارم میکنمش …از اون حالت خوابوندمش چون اگر کمی دیگه ادامه میداد کیرم تحمل نمیکرد و تو شلوارم ارضا میشدم … منم خیلی وقت بود سکس نکرده بودم پر آب پر آب …بعد از خوابوندنش دوباره دستم رفت روی کسش و شروع کردم به مالیدن چوچوله و شیار و همه جای این کس زیبا …انگشت اشاره رو آروم اومدم بکنم داخل دیدم تا 3 سانت بیشتر نمیره … و هر بار که میرم به جایی نمیرسم و ظاهرا نیلا دردش میگرفت … گفتم پس این سری هیچکاری نمیکنیم ولی سری بعدی ژل بی حسی برای اولین سکس رو میاریم و با اون انجام میدیم … قبول کرد … گفتم خب پس حالا خودتو نگه دار که میخوام جوری بخورم برات که 10 بار ارضاء شی … گفت برو بریم …پاهاشو از هم باز کردم دوباره زبونمو کشیدم لای شیار کسش که حالا خیس خیس بود و فقط کیر میخواست که به دلیل کمبود امکانات نتونستیم فراهمش کنیم … با ولع کسشو میخوردم و با دست چوچوله رو میمالیدم … نیلا هم هی دست میاورد تو موهام … هی چنگم میزد و هی اخ و اوخ میکرد و خیلی خوشجال بودم که حسابی داره لذت میبره … یک لحظه دیدم ناخوناش رفت تو کمرم و بعد هم محکم بازوهامو گرفت و با جیغ بلند و صدای بریده و نفس نفس زنان گفت شدم … شدم … شدم…بعد یک نفس عمیق کشید و اومد خودشو انداخت تو بغل من و زل زد تو چشمام …از تو چشماش میشد فهمید که خیلی لذت برده و حسابی کسش حال اومده … حالا فقط دلم فقط نوازش و آرامش میخواست … تو تاریکی … نیلا لخت کامل و من بالا تنه لخت … همینجوری که دراز کشیده بودیم دوباره دستمو بردم رو کمرش و نوازش میکردم و و آروم برای ریلکس شدن بدنش سینه هاشو آروم نوازش میکردم و اومدم پایین … وای اصلا به باسنش توجه نکرده بودم … چه باسن گرد و خوش فرمی داره …دستمو آوردم روی باسنش و نوازش کردم … صورتشو اورد بالا و تو چشام با حالت خجالت نگاه کرد …گفت قلقلکم میاد … گفتم باشه فقط نازشون میکنم … بعد گفت خجالت میکشم …گفتم نیلا چرا خجالت میکشی ؟ بدن به این زیبایی من تو عمرم ندیدم … خیالش که راحت شد اجازه داد دست بزنم به باسن مبارکش … هی دست میزدم و اونم نمیدونم چه حسی داشت ولی اعتراض نمیکرد … بعد از چند دقیقه موندن تو این حالت و تنظیم شدن نفس هامون و سر حال شدن پا شد گوشی رو چک کرد گفت کم کم باید برم … چراغ رو که روشن کردم … خدای من چی میدیدم ؟ بیچاره از بس پوست سفید و صافی داشت که با خوردنی که من کردم بودم همه جاش کبود کبود شده بود … گردن … سینه هاش … پاهاش … انگار کتک خورده بود یا مثلا از درختی جایی افتاده اینجوری شده … البته ناگفته نماند خودمم وضع خوبی نداشتم … تمام بازو و کمر و دست و … جای خط ناخن و زخم بود و گرمی بدنم از بین رفته بود سوزش شدیدی رو حس میکردم ( در وقت نوشتن این داستان همچنان یک خط چنگ ناخن روی دستم موجود هست … که خیلی دوستش دارم و امیدوارم همیشه جاش بمونه ) خب اینم داستان اولین رابطه جسمی ( به مرحله جنسی نرسید ) ولی قسمت های بعدی رو از دست ندید که خیلی اتفاقهای سکسی و خاصی میفته که هم به دردتون میخوره و هم تجربه من به اشتراک گذاشته میشه … در مورد نکته آموزنده این داستان … اگر عشق قدیمی دارید که واقعا دوستش دارید و فکر میکنید ممکنه از لحاظ طبقاتی یا فرهنگی یا هر چیز دیگه ای ممکنه به هم نخورید … هیچ وقت یک طرفه تصمیم نکیرید و خرابش نکنید … نهایتش تلاشتون رو بکنید و اگر دیدید نشد اونوقت بگید سرنوشت اینجوری خواسته … اینو به این دلیل میگم که مثل من ۱۲ سال جوانی و شور و هیجانی که میتونست در کنار عشقم باشم و با هم یک زندگی شیرین رو داشته باشیم به خاطر تفکرات من خراب شد و بعدها نیلا خودش گفت که واسه خانواده ما همچین مسايلی اهمیت نداره و کافی بود بابام میفهمید ما همو دوست داریم اونوقت خودش ازمون حمایت میکرد … درسته بعد از ۱۲ سال به هم رسیدیم و علاقه ای که داشتیم به هم هزار برابر شد ولی میتونستیم این ۱۲ سال رو با هم باشیم… منتظر قسمت بعدی باشید.

امضاء : شادمهر

نوشته: شادمهر


👍 10
👎 1
19901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908986
2023-01-01 02:36:53 +0330 +0330

کاش آخر همه داستانای عاشقی همینقدر خوب و بخیر و خوشی تموم میشد.
چقدر آرزو ها که سوخت و خاکستر شد و عشق و علاقه هم بینشون به هوا رفت.
بقول رفیقمون:
اینم سر بقیه
آقا خوش باشید، آرزوی خوشبختی و شادی❤️

0 ❤️

909083
2023-01-01 22:51:33 +0330 +0330

وسطای داستانت عجیب دلم هوای این آهنگ و کرد توصیفات ازعشق بازیت ومعاشقت منوبردبه هوای قدیم ویادروزای گذشته روزایی که باهم بودیم روزاییکه رفت ومثل تندبادهمه جیزای خوب زندگیموهم باخودش بردوحالا ددیگه تنهایی بجای«انیس»شده مونسم

ازمن نپرس خونه م کجاس
تو اون همه ویرونه
ای هم قبیله چی بگم
قبیله سرگردونه
ما دربدرتر از همیم
همخونه بی خونه
غربت ما دیار ماست
خونین ترین ویرونه
دربدری مال تو بود
اما نصیب ما شد
کودک نوزاده ما
با دست ما کفن شد
از من نپرس درد دلم
شکسته سنگ صبور
خاطره هام ویرونه هاست
قصه هام رنده بگور
چه آرزوهایی که نمرد
چه سینه هایی که نسوخت
کسی دیگه تو اون دیار
رخت عروسی ندوخت
باور کن ای هم آواز
نشکسته بال پرواز
باهم بیا بسازیم
اون خونه رو از آغاز
از من نپرس خونه م کجاس
تو اون همه ویرونه
ای هم قبیله چی بگم
قبیله سرگردونه
ما دربدرتر از همیم
همخونه بی خونه
غربت ما دیار ماست
خونین ترین ویرونه
چه آرزوهایی که نمرد
چه سینه هایی که نسوخت
کسی دیگه تو اون دیار
رخت عروسی ندوخت
باور کن ای هم آواز
نشکسته بال پرواز
باهم بیا بسازیم
اون خونه رو از آغاز
از من نپرس خونه م کجاس
تو اون همه ویرونه
ای هم قبیله چی بگم
قبیله سرگردونه
غربت از اون خاک پاک
مارو جدا نکرده
قبیله سرگردون
به خونه بر میگرده
به خونه بر میگرده

3 ❤️

909151
2023-01-02 09:38:32 +0330 +0330

فعلا ک ازش جدا شدم …ولی امید دارم ی آینده …داستان تورو هم ک موندم امیدم بیشتر شد …فقط لطفا جنبه های عاطفی داستان رو بیشتر کن …ارزش این داستان ی عواطفشه نه سکسش

0 ❤️

909172
2023-01-02 13:41:18 +0330 +0330

داستان های عاشقی بینظیرن،دمت گرم

1 ❤️

909181
2023-01-02 15:48:01 +0330 +0330

یه لایک دیگه از طرف من
البته من و عشقم ۱۰ سال همدیگه رو دوست داشتیم ولی بخاطر دست بزن بودن برادر بزرگم عشقم رو به من ندادن خوشحالم که تو رسیدی

1 ❤️