رهایی یک حس پنهان (۱)

1400/05/13

(مقدمه
سلام دوستان
این اولین داستانی هست که من آپلود میکنم ، داستان نویسی زیاد کردم ولی تا حالا تو وبلاگ یا سایتی نزاشتم
امیدوارم خوشتون بیاد و اگه دوست داشتین بگین تا ادامه بدم)
تازه خونمو رو عوض کرده بودم و رفته بودم تو یه محله جدید
روز اول درگیر اسباب کشی بودیم واقعا نیاز به اینترنت داشتم واسه همین گفتم که از یکی از همسایه ها یه سوال کنم ببینم اینترنت اینجا چجوریه؟ از چه شرکت هایی بیشتر استفاده میکنن و …
بهتر بود که برم سراغ یکی از همسایه ها لباسامو عوض کردم از خونه اومدم بیرون خونه روبروییمون دیدم یه خانم ایستاده
واقعا نمیشد فقط یه نظر نگاهش کرد
چشم های درشت مشکی
قد بلند حدود ۱۷۰ بود و هیکل فیتی داست ولی کمر باریک
با پاهای کشیده که شلوار لی تنگی که پوشیده بود پاهای خوشگلشو بهتر نشون میداد
مخصوصا ساق پاش
پوستش سبزه بود ولی نه یه سبزه معمولی
شبیه کسایی بود که برنزه کرده بودن
یه مانتو جلو باز سفید و با کفش سفید
یه ست خوشگلی شده بود
همینطور که محو زیباییش بودم انگار خانومه معذب شده بود و روشو برگردوند
خودم خجالت کشیدم
آخه من آدم هیزی نیستم ولی محو تماشای اون شده بوده بود
وقتی هم برگشت یه لحظه محو کونش شدم
با اینکه مانتوش نسبتا بلند بود ولی به خوبی انحنای بدنش مشخص بود
دوباره برگشت با یه نگاهی که ببینه من هنوز هستم یا نه …
ولی بیشتر از این نمیخواستم خراب کاری کنم …
رفتم پیشش
من سلام خانوم خوب هستین؟ همسایه جدیدتون هستیم
زهرا: سلام ممنونم خوش اومدین ، بفرمایید؟
از لحنش جا خوردم
خیلی سرد و معمولی خواستم برگردم سر سوال اصلی که اومدم
من:ببخشید خانوم شما از اینترنت وایرلس استفاده میکنید؟
زهرا: آره چطور
اومدم سوال بعدی رو بپرسم که دیدم یه آقایی از در خونه هم اومد بیرون تقریبا کچل بود قدش حدود ۱۶۵ میخورد
و لاغر بود
به نظر شوهرش میومد
خودم پیشدستی کردم و اول سلام کردم
من:سلام جناب خوبین
همسایه جدیدتون هستیم
علی: سلام به به به سلامتی ، خیلی خوش اومدین به محله ما
من: خواهش میکنم ببخشید چند سوال در مورد اینترنت داشتم
علی: نمیخواید خودتونو معرفی کنید؟
من : ببخشید فراموش کردم
من پیمان هستم (خودم رو معرفی نکردم پیمان ۲۹ ساله قدم ۱۹۰ وزن ۸۹ پوست سفیدی دارم و یه کوچولو شکم دارم)
علی: منم علی هستم ایشون هم مهسا خانوم همسرم هستن
خیلی خوشبختم از آشناییتون و …
اونروز شد اولین روز آشنایی من با همسایه جدیدمون…
و بیشتر روزا علی و مهسا رو یا با هم یا تنها میدیدم
ولی خب همش در حد احوال پرسی بود
از اون روز که مهسا رو دیده بودم حسابی ذهنم مشغول مهسا بود و از سرم نمیپرید و دائم تو فکرش بودم
حدود یه هفته گذشته بود خواستم برم بیرون از تنهایی حوصلم سر رفته بود
و حوصله دوست دخترمم دیگه نداشتم
گفتم شاید بهتره یه کیس جدید پیدا کنم
حدود ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
سر خیابون دیدم یه خانومی ایستاده
یه لگ براق سفید با یه کتون مشکی یه تاپ مشکی کوتاه که بخشی از شکمش پیدا بود و یه مانتو سفید روش مانتو هم نمیشه گفت بیشتر شبیه یه کت بود
گفتم عجب کسیه
رفتم واسه بلند کردن مخ زدن و …
تا جلوش ترمز کردم اومدم متلک بگم دیدم مهساست
همسایه روبرویی مون
حسابی هم آرایش کرده سایه که با مانتوش ست کرده بوده رژ قرمز که خیلی خواستنیش کرده بود
خداروشکر قبل متلک انداختن شناختمش …
_سلام مهسا خانوم ، خوبید
.سلام اقا پیمان
مشخص بود که خجالت کشیده که من اینجوری دیدمش و معذب شده بود
یه خورده از شوهرش علی پرسیدمو بعد یه حال احوال کردن گفتم جایی میرید میرسونمتون
گفت نه ممنون
اسرار کردم گفت خب شما مسیرتون کجاست
منتظر بود من یه جایی بگم اون خلافشو بگه
ولی گفتم شما کجا میرید
اسم چند تا از پاساژ های شهر رو آورد…
گفتم پس خرید میخواید برین
منم میرم همونجا… اصلا اونجا بوتیک لباس زنونه دارم
یه لحظه به نظر اومد که خوشحال شد
با یه لحن تعارف گونه ای گفت مزاحم نیستم ؟؟
گفتم این چه حرفیه باعث افتخاره با یه خانوم با شخصیت و زیبایی مثه شما هم مسیر شم
کلمه زیبا رو از عمد گفتم ببینم واکنشش چیه
یه لحظه سرخ شد
بعد در رو باز کرد و گفت واقعا؟؟
گفت سوال کردن نداره واقعا شما یکی از زیباترین خانوم هایی که دیدم بودین
علی آقا خیلی باید خوش شانس باشن
خوش به حالشون …
خواستم لاس زدن رو شروع کنم ولی مهسا ادامه نداد
تو ماشین یه خورده از اینور و اونور گفتیم هر وقت میخواستم باهاش لاس بزنم و ازش تعریف کنم اول خوشش میومد بعد یا سکوت می‌کرد
یا بحث رو عوض می‌کرد
فقط یه چیزی که برام عجیب بود چت کردن تند تندش بود برام عجیب بود یه خورده چون یه لحظه نگاه کردم عکس پروفایل پسر بود و تنها چیزی که از اون فاصله فهمیدم موی نسبتا بلند بود برخلاف شوهرش علی و این برام عجیب بود … بگذریم
واقعا محو بدنش بودم ولی نمیخواستم با هول بازی همه چیزو خراب کنم
از شوهرش پرسیدم گفتم علی چرا نیومدن
گفت سر کاره
گفتم تایم کاریشون چجوریه
گفت صبح تا عصر
عصر تا شب
شب تا صبح
ااا شب کاری هم دارن
قند تو دلم آب شد با شنیدن این ولی ربطی به من نداشت شب کاری شوهرش
یا بهتره بگم هنوز ربطی به من نداشت
گفتم وقتایی که تنهایی اذیت نمیشی
با یه آه ریز کشیدن گفت عادت کردم دیگه …
یواش یواش به جای فعل جمع استفاده کردن داشتیم از فعل مفرد میکردیم تا اینکه رسیدیم
یه مغازه ۳ دهنه تو یه جای خوب پاساژ
همه لباس زنونه ای داشتیم …
کفش ، کیف ، شلوار ، لگ ، ساپورت ، مانتو ، شومیز ، لباس مجلسی ، حتی ست های لباس سکسی …
یه چرخی تو بوتیک زد واقعا هیجان زده شده بود از اون همه تنوع ولش کردم راحت باشه ولی در حقیقت میخواستم بهتر دیدش بزنم
گفتم میخوای خودم یه لباس عالی بهت پیشنهاد بدم ؟
گفت چی
خواستم خودم یه ست براش انتخاب کنم سکسی تر ازالانش باشه…
اول از همه یه ساپورت و تاپ زرد بهش دادم
که جفتشون حداقل ۲ سایز کوچیک تر از سایز زهرا بود یه کفش صندل
و یه مانتو جلو باز مشکی بلند
بهش دادم
قیمت رو پرسید …
گفتم تو بپسند نگران قیمت نباش
رفت پوشید ، دوباره عوض کرد اومد گفتم کو چی شد
گفت خیلی کوتاه تنگ بودن
گفتم اتفاقا مدلشون هست و ایجوری بهتر نشون میدن
گفت نه این خیلی آزاد بود
گفتم یعنی علی آقا ناراحت میشه
گفت نه اون که اصلا گیر نمیده کاری نداره
همین جمله برام شد یه چراغ سبز
خب پس مشکل چیه
زیادی باعث جلب توجه میشه
گفتم خب همه خانوما جلب توجه رو دوست دارن گفت این دیگه بیش از حده
گفتم میشه ببینم گفت اوکی رفت یه پنج دقیقه بعد صدا زد
آقا پیمان تشریف میارید
گفتم بله
گفت اینجوریه …
واااااااااییییی
چی میدیدم
معرکه بود
یه ساپورت زرد که فقط تا ده سانت از زیر زانوش بود از بالای ساپورت تا پایین تاپش حدود ۱۰ سانتی لخت بود
ساق و مچ پاش به خوبی خودشونو نشون میدادن
سینه هاش زده بود بیرون
و این ترکیب با یه مانتو بلند مشکی جلو باز واقعا اونو سکسی کرده بود
آب دهنمو قورت دادم گفتم واقعا زیبا شدین
گفت جدا؟
ولی این خیلی بازه
گفتم میتونید برای جاهای خصوصی تر استفاده کنید
از من اصرار از اون انکار
تا اخر راضی شد
گفت حالا قیمتش چنده
به یکی از شاگردام گفتم کادو پیچش کنه
گفت نگران قیمت نباش
میخواستم مقصدشو بپرسم که یه بهونه باشه برای بیشتز بیرون بودن با مهسا ولی گفت نه من یکی از دوستام منتظرمه دیگه زحمت شما نمیدم
گفت مگه مغازه کار نداشتید
برای اینکه جلو اونم ضایع نشم
گفتم یه کار کوچیک داشتم تقریبا تمومه
گفت ممنونم ولی من با یکی از دوستام قرار دارم باید برم حالا این چند شد
کادو کردنش تقریبا آماده شده بود
گفتم خدمت شما گفت ممنون خب چقدر میشه گفتم هدیه هست
دوباره شروع کرد به تعارف کردنو …
ولی بازم حریف من نشد گفتم شما همسایه منید احترامتون واجبه یه جایی هم شما کمک من میکنید و …
خلاصه خواست بره یه چیزی تو ذهنم روشن شد
گفتم مهسا خانوم راستی ما شماره مشتری هامون رو ذخیره میکنیم مدل های جدید و اف هامون رو می‌فرستیم
میخواید شمارتون رو بدین
گفت آره حتما
و همین شد که شمارشو گرفتم … و بعد هم خداحافظی و رفت…
داشت میرفت و منم مشغول فکر به اتفاقات امروز و یه لحظه انگار برق سه فاز بهم وصل شده باشه از جام پریدم بچه ها تعجب کردن
یادم به چت کردن‌اش افتاد و گفتم شاید دوست پسری چیزی داره و امروزم که اینطور رفته بوده بیرون با اون قرار داشته…
سریع زدم بیرون که بفهمم جریان چی بوده ولی نبود …
اینور و اونور نگاه کردم خبری نبود تا اینکه دیدم اونور خیابون انگار منتظر وایساده سریع سوار ماشین شدم
رفتم ببینم چیکار میخواد کنه
یه جا کنار گرفته بودم دیدم یه 207 اومد سوار شد جلو نشست
و به پسره دست داد
چیزی که معلوم بود این بود که اون پسره علی نیست
و احتمال ۹۹٪ دوست پسرش بود
زهرا دوست پسر داشت
هم ناراحت شدم هم خوشحال
ناراحت از اینکه با یکی دیگه میدیدمش
و خوشحال از اینکه مهسایی که باتوجه به شوهردار بودن دوست پسر داره
پس معلومه اهل دله
سعی کردم چندین تا عکس ازش بگیرم گفتم شاید لازم شه
رفتن یه کافه ایی
همچنان منتظر بودم
تا ساعت حدود ۱۰ اینا بود بعد از کلی گشتن مهسا رو رسوند سر خیابون و رفت خونه منم پشت اون ماشینو پارک کردم رفتم خونه
از پنجره داشتم کوچه رو میدیدم که ربع ساعت بعد علی رفت خونه
مشغول فکر به اتفاقات امروز بودم و تو ذهنمم مشغول نقشه کشیدن …
(ادامه دارد)

نوشته: Peyman_95


👍 10
👎 5
14201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

824027
2021-08-04 08:28:03 +0430 +0430

زهرا یا مهسا؟؟؟
<<که جفتشون حداقل ۲ سایز کوچیک تر از سایز زهرا بود>>

0 ❤️

824215
2021-08-05 01:16:31 +0430 +0430

چرا این داستانا اینجوریه مهسا هم شد زهرا که

0 ❤️

824292
2021-08-05 08:29:46 +0430 +0430

داستانت شروعش خوب بود تاجایی که جریان عکس گرفتن وخفتگیری رو به میون آوردی درسته داستان ولی متأسفانه اینجور داستان ها توذهن مریض بعضی ها این روتداعی میکنه که واسه رسیدن به کیس دلخواهشون بخصوص زن شوهردار از گرفتن آتو وخفت گیری استفاده کنن که این دیگه واقعأ بدور ازمروت وانسانیته وترویج اون بدتر

0 ❤️