زخم کاری

1401/02/03

ولی یه واقعیتی رو می‌خوام بگم؛ تموم اون روزایی که سرم و می‌گرفتم بالا و با غرور می‌گفتم به هیچکس نیاز ندارم، تموم وقتایی که تنهایی رفتم بستنی و قهوه خوردم، تموم ساعت‌هایی که رویابافی کردم که تنهایی از پس همه چیز برمیام، تموم اون لحظه‌هایی که می‌ترسیدم یه کاری رو انجام بدم اما خب می‌دیدم هیچ‌ آدمی نیست که دستم و بگیره و بگه نترس، تموم اون شبایی که قلبم از استرس و تنهایی تند میزد و جز من و من هیچکس نبود، من فقط وانمود می‌کردم که نیاز ندارم کسی باشه. اما از عمق روح و وجودم نیاز داشتم کسی باشه که مطمئن باشم حواسش بهم هست و تنها نیستم.
بالاخره فهمیدم اون شخص کسی نیست جز روزبه.
همکلاسی من که شاید متفاوت ترین پسر اون کلاس بود؛ از اخلاق و رفتار تا ظاهر و طرز تفکر و وضعیت درسی.
گذشته از شرایطی که توشی، جنس نگاهتم تاثیر داره تو اتفاقاتی که منتظر افتادنشون هستی. وقتی میپذیری که خبری از اومدن منجی نیست، دیگه هیشکی نمیاد نجاتت بده. وقتی میپذیری که فقط خودتی و خودت، کسی بیاد هم جدی نمیگیریش دیگه؛ اما روزبه همه ی این هارو نقض کرد برای من!
من با یک نگاه نه، با طی کردن مسیری طولانی دلم رو به روزبه باختم.

قبل از اخلاق خوب و شخصیت جذاب و غنی بودن،
بهترین و واجب‌ترین صفتی که یه انسان میتونه داشته باشه؛ «امن» بودنه!
روزبه همون آدم امن بود.
به هیچکس از این حس چیزی نگفته بودم حتی صمیمی ترین دوستم، بنفشه.

هربار سعی میکردم نزدیکش بشم، یا نمیشد یا انقدر سرگرم درس و پژوهش و تحقیق بود که من رو نمیدید یا همه ی اطرافش‌ رو.
بالاخره یک روز پاییزی که بوی نم بارون آسمون رو عطرآگین کرده بود و حیاط دانشکده خلوت بود صدای آشنایی که میگفت:خانوم مولایی، من رو سرجام میخکوب کرد.
سرم رو برگردوندم که روزبه با چتری به دستش به من خیره شده بود، تبسمی رو توی وجودم احساس کردم و گفتم: بفرمایید آقای جهانی؟
+میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟
_بفرمایید امرتون؟
+هوا بارونیه و اگر میشه تشریف بیارین تو ماشین عرض میکنم.

به دنبالش‌ رفتم و در جلو رو باز کردم و نشستم و روزبه هم نشست و گفت: ممنون که وقت گذاشتین، راستش هيچوقت دوست داشتن‌های پُر دليل رو دوست نداشتم. مثلا اينها كه ميگن عاشق چشماشم، يا عاشق موهاش. اصلا معنی نداره! وقتی كسی ميپرسه چرا دوستش داری؟ بايد لبخند بزنی و بگی، “چون دوستش دارم”.

من مات و مبهوت به روزبه خیره بودم و سراپا گوش بودم، ادامه داد:
مدتیه میخواستم یه موضوعی رو بیان کنم که مشکلات درون خانوادگی و شخصی مانع میشد، اما امروز تصمیم گرفتم که بگم.
گفتم: خب
روزبه هم که سرش پایین بود ادامه داد: من مدتیه به شما علاقه دارم نگار خانوم، اولش فکر کردم یه جذب‌ شدن ساده اس اما دیدم نه حسم جدیه.

باورم نمیشد که بیدارم، فکر میکردم این هم یکی از خواب هایی هست که همیشه میدیدم و با چکیدن قطره اشک روی دستم متوجه شدم رویا نیست!
تو یه قسمتی از “درچشم باد” وقتی لیلی به بیژن میگه “دوستت میدارم”
بیژن در جوابش میگه “انگار دنیا رو گذاشتی تو دستام.”
و حالا روزبه دنیا رو تو دستای من گذاشته بود.
من سکوت کرده بودم و انگار زبون لعنتیم لال شده بود و روزبه نگاهم میکرد.
در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم و روزبه هم پیاده شد و صدام زد، من هم برگشتم و گفتم: بعدا صحبت میکنیم.
بالاخره بعد از مدتها سکوتمو شکستم و ماجرا رو برای بنفشه گفتم و خیلی خوشحال شد.

اولین قرار رسمی من و روزبه یک کنج دنج روی یک میز و صندلی چوبی با دوتا اسپرسوی تلخ برگزار شد، روزبه با یک شاخه گل رز قرمز زیبایی این قرار رو چندبرابر کرد.
بالاخره لب به صحبت باز کرد:
ژاپنی‌ها یه اصطلاحی دارن به اسم ایکیگای
که معنیش میشه “دلیلی برای بودن”
بر اساس فرهنگ ژاپنی، هر آدمی یه ایکیگای تو زندگیش داره،
اونا باور دارن که ایکیگای به زندگی هر آدمی معنا میبخشه و تو برای من ایکیگای هستی.

خدای من چقدر حرف زدنش رو دوست داشتم، دلم میخواست ساعتها پای صحبتش‌ بشینم بی وقفه برای من حرف بزنه.
حالا نوبت من بود که صحبت کنم:
راستش من هم مدتیه به تو علاقه دارم و بیانش برای من هم سخت بود و اگر تو پیشقدم نمیشدی شاید هیچوقت جرات گفتنش رو پیدا نمیکردم.
روزبه با لبخندی که به لب داشت بهم زل زده بود و من بریده بریده و به سختی احساسمو بهش گفتم.
رابطه من و روزبه هر روز عمیق تر از دیروز میشد.
"اولین ها"تو رابطه ی ما خیلی زیبا بود.
مثل اولین بغل، اولین‌ بوسه، اولین قدم زدن زیر بارون، و …

چندماه گذشته بود و کم کم آوازه ی عشق ما رو تعدادی از دوستان من و روزبه فهمیدن و شاید بقیه دانشجوها هم پی برده بودن.
رویایی ترین تولد عمرم رو در اولین روز آخرین ماه زمستون روزبه برای من گرفت، توی ۲۵ سال عمرم اینطور تولدی هرگز نداشته بودم و روزبه برای من سنگ تموم گذاشت.
این رابطه موفق از گزند حسادتها دور نموند و سنگ اندازی های زیادی اتفاق می افتاد که من و روزبه با کمک هم سلامت از این حسادتها عبور میکردیم.

مثل همیشه که با روزبه کلی گشتیم و خیابون های شهر رو قدم زدیم، غروب شد و به همون کافه همیشگی رفتیم و چیزی خوردیم و بعد باهم به بام تهران رفتیم.
روی یک صندلی نشستیم و به شلوغی شهر خیره بودیم.
روزبه در حالی که دستش دور گردنم بود و سر من روی شونه هاش شروع به صحبت کرد:
‏چيه اين كلمه‌ی ‘’ بمون ‘’ ؟
‏كه وقتى ميشنويش انگارى دنيارو بهت دادن…
‏- بمون باهام
‏- بمون تو زندگيم
‏- بمون تا بمونم
‏و قشنگترين و شيرين‌ترينش اينه كه بگه: بمونى برام…

من هم که مست میشدم از صبحتهاش گفتم: حالا میشه بمونی برام؟
روزبه خندید و گفت: بمون تا بمونم

کمی صحبت کردیم که روزبه گفت: بلند شو بریم سرده.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.
موزیک فضای ماشین رو پر کرده بود و دست روزبه تو دست من بود.

موزیک:
سلطان قلب من باش، باشی ای کاش
در کنارت بیقرارم دل‌ بر تو میسپارم
زیبای‌ بینهایت،رد پایت روی قلبم جا بماند
حالم را خدا بداند…

جلوی پارکینگ پارک کرد و با ریموت در رو باز کرد، اونشب قرار بود با روزبه باشم.
خانواده اش سفر‌ بودن
خانواده من هم فکر میکردن قراره خونه بنفشه باشم و هر چند بنفشه از صمیمت بین من و روزبه رضایت چندانی نداشت و همش سعی میکرد من رو متقاعد کنه که نباید دل به هر کاری بدم.

بالا رفتیم و روزبه کلید رو چرخوند و در باز شد، لامپ ها خاموش بود که روزبه همه رو روشن کرد، اولین بار بود به خونشون میرفتم.
یک خونه تقریبا بزرگ و آمیزه ای مدرن و کلاسیک، گل های طبیعی کنار خونه نظرمو بیشتر از هر چیزی جلب کرد و مشغول نگاه کردن به گل ها بودم که روزبه با دو لیوان نوشیدنی برگشت و گفت: بفرمایید نوش جان کنید بانو.
لیوان رو از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم، نوشیدنیم تموم شد و روزبه خواست کنار پنجره بریم و بارش بارون که تازه شروع بوده رو نگاه کنیم.
شومینه رو روشن کرد و کنار پنجره رفتیم و روزبه من رو از پشت بغل کرده بود و دوتایی رعد و برق و باریدن بارون رو نظاره میکردیم.
روزبه گفت: معشوقه‌ی تو بودن، اون حالتی از خوشبختیه که نه در درام عاشقانه‌ و نه در شعر میشه پیداش‌ کرد. معشوقه‌ی تو بودن، حس خوب امنیته، حس دویدن زیر بارون، مثل زیباترین رویایی که تو سر داری، معشوقه‌ی تو بودن، شبیه بوسه‌ای بین ابرهاست.

برگشتم و نگاهی پر از عشق بهش کردم و لب هام رو به لبهاش گره زدم تا به تعبیر خودش بوسه ای بین ابرا بهش هدیه کرده باشم،
چقدر خوب من رو همراهی میکرد.
لب هاش که روی لبهام بود من رو از همه حد و مرزها فراتر میبرد و آتیش عشق درونم رو شعله ور میکرد.
عقب عقب رفتم و همینطور که لبهای روزبه روی لبهام بود روی مبل افتادم و روزبه هم از من جدا نمیشد.
حرارتی بی اندازه بین ما بود که هردومون به خوبی حسش میکردیم!
لبهای روزبه که ازم جدا میشد چند ثانیه، خیلی زود تصاحبش میکردم دوباره، کم کم بوسه های روزبه از لب های من به گونه ها و پیشونیم کشیده شد.
لب های داغش که روی نقطه ای از بدنم فرود میومد احساس میکردم میسوزونه منو.
صورت روزبه روی گردنم بود و لبهاش گردن من رو محاصره کرده بود و من هم که هر لحظه بیشتر و بیشتر توی آتیش روزبه میسوختم آه میکشیدم و روزبه گردن من رو میخورد و غرق در بوسه میکرد.
+روزبه بس کن تاب این همه داغی رو ندارم.
_آتیشی که روشن کردی و فقط خودت میتونی خاموشش کنی.

دوباره لب ها و زبونش به گردنم برخورد کرد ،
و دوباره آه من.
دستهای روزبه بدنم رو میمالید و من نفس عمیق میکشیدم، هرچقدر هم سعی کردم اما نتونستم زبون به مخالفت بچرخونم و میخواستم از وجود روزبه مست بشم.

لباسهای من کم کم به دست روزبه از تنم بیرون اومد و زحمت درآوردن لباسهای خودشم خودش کشید، بدنش که به بدنم میخورد بی اختیار آه میکشیدم.
انگار تنش عطری داشت که باهمه ی عطرها متفاوت بود.
دوست داشتم تنش رو با لبهام ببوسم و همین کار رو هم کردم، لبهامو روی بدنش میذاشتم و زبونمو روی سینه مردونه اش میکشیدم، گردنش مقصد بعدی لبها و زبون من بود و وحشیانه شروع به خوردن گردنش کردم تا جایی که گردن سفیدش کبود شد.
روزبه انگار با کارهای من دیوونه تر از قبل شد و اون هم بدن من رو وحشیانه غرق در بوسه کرد.

سوتینم باز شد و سینه هام تو دست روزبه قرار گرفت و نوکش بین لبهاش.
آه های من داشت به داد زدن تبدیل میشد و روزبه با ظرافت و حرفه ای نوک درشت سینه هام رو میخورد و مک میزد.
من که چشمام رو بسته بودم و آه میکشیدم و لذت رو با همه وجودم حس میکردم.
کمی گذشت که زبون روزبه رو حس میکردم تز بین سینه هام حرکت میکرد و پایین میرفت و تا به ناف من رسید.
با صدای پر از شهوت گفتم: آه روزبه دیوونه کردی منو.

کم کم مسیری که با زبونش شروع کرده بود رو تکمیل کرد و با درآوردن شورتم از پام حس کردم که زبون داغش لای کص داغتر من رفت و اینبار آهی بلندتر از دقیقه های قبلی کشیدم.
روزبه کص من رو مک میزد و تسلط کافی هم به کارش داشت.

گاهی زبونش کلیتوریسم رو لمس میکرد و گاهی لای کصم کشیده میشد و من هم آه میکشیدم و سر روزبه رو با دست به کصم فشار میدادم.
انقدر کارشو ادامه داد تا من رو به رعشه انداخت و انقباض رو تو ماهیچه هام احساس کردم و ارضا شدم.
آخ که چقد حس خوبی داشت و وصف نشدنی‌ بود.

از جام بلند شدم و به کیر روزبه حمله کردم؛ تو دستام گرفتمش و با حس و حال خاصی که داشتم و حرص کیرشو تو دهنم کردم و تو دهنم عقب جلو میکردم کیرشو و روزبه هم مرتبا آخ میگفت.
زیاد حرفه ای نبودم اما سعی میکردم تو بهترین حالت خودم باشم.
تخم هاشو با دست میمالیدم و به آرومی لبهامو روی کیرش میکشیدم و انقدر به خوردن و لیسیدن ادامه دادم که کیرش سرخ شده بود و خیس از آب دهن من.

من مطمئن بودم که روزبه من رو برای ازدواج میخواست و دوست نداشتم محدودیت تو سکسمون ایجاد کنم و مانعش بشم، وقتی که روی مبل دراز کشیدم و پاهای من رو بالا داد و کیرشو لای کص خیسم میکشید و من دلم ضعف میرفت ازش میخواستم بکنه توش.
+آه روزبه بکن من کیرتو میخوام بکن

روزبه که کمی ترس شاید توی وجودش دیده میشد ولی شهوت بهش غلبه کرده بود کم کم کیرشو فشار داد و وارد کصم کرد و درد و سوزشی رو تو کصم احساس میکردم و جیغ میکشیدم، روزبه آروم آروم کیرشو توی کصم حرکت میداد و من درد رو به جون میخریدم.
روزبه هم کیرشو که آغشته به خون بود و آروم توی کص من میکرد و تکون میداد و آه میکشید.

من هم آه میکشیدم اما تو اون لحظه درد بیشتر از لذت به من غلبه کرده بود.
چند دقیقه گذشت تا کمی آروم شدم و روزبه هم خون روی کیرش و کص من رو با دستمال پاک کرد و حالا با راحتی بیشتری کیرشو تو کصم فرو میکرد و من هم پاهام رو دورش حلقه کرده بودم و حالا لذت رفتن کیر تو کصم رو با کمی درد حس میکردم!
به پهلو روی زمین دراز کشیدیم جفتمون و روزبه کیرشو به کصم میمالید و من آه های بلند میکشیدم و خودم کیرشو با دست گرفتم و توی کصم گذاشتمش و بلند ناله کردم.
روزبه هم که نفس نفس میزد حالی شبیه به من داشت.

کیرش که آروم تو کصم رفت سرمو به سمتش برگردوندم و لبهامو به لباش چسبوندم و حین خوردن لبهاش آه میکشیدم و ازش میخواستم آروم بکنه.
روزبه که میخواست از همه وجودم بهره مند بشه ظاهرا همزمان سینه های منم سعی میکرد بماله.
کیرش رو آروم تو کص من میکرد و من کم کم داشتم مزه سکس رو میچشیدم.

به کمک روزبه داگی استایل شدم و اون هم از پشت کیرشو تو کصم گذاشت و جوری تلمبه میزد که من رو تا مرز گریه رسوند.
وحشی شده بود و من هم لذت میبردم هم درد میکشیدم.
التماس میکردم آرومتر بکنه اما بی فایده بود و چند دقیقه محکم به کردن من ادامه داد و کیرشو بیرون کشید و آبش رو روی باسن و کمرم پاشید.
منم همونطور دمر دراز کشیدم؛ هنوز درد حس میکردم و روزبه هم کنارم دراز کشید و قربون صدقه ام میرفت…

یک ماه گذشت و قرار بود روزبه بزودی به خواستگاری من بیاد و اما من متوجه تغییرات گسترده ای تو رفتارش شده بودم؛ کاملا حس میکردم اون آدم سابق نیست و همینطور بنفشه دوستم که با من قطع ارتباط کرده بود.
به دانشگاه رفتم و وارد ساختمون شدم که یکی از بچه های کلاس‌ در حالی که شیرینی به دستش بود خندید‌ و گفت: دیر اومدی نگار جون شیرینی تموم.
+بسلامتی شیرینی چی هست حالا؟
_شیرینی نامزدی جهانی و منصوری
+جهانی؟کدوم جهانی؟
_ای بابا، انگار تو باغ نیستی عزیزم، روزبه جهانی و بنفشه منصوری دیگه

اونجا بود که پاهام سست شد و عرق‌ سردی از پیشونیم سرازیر شد و خودم رو به یک صندلی رسوندم و نشستم.
شاید این هم یک خواب بود مثل عاشقی من و روزبه!

نوشته: ابرو زخمی


👍 30
👎 4
21201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870232
2022-04-23 01:28:56 +0430 +0430

آخ حتی تصورشم دردناکه 😔😑 وای مثل همیشه عالی بود بانو ❤🙏

1 ❤️

870243
2022-04-23 02:22:54 +0430 +0430

دختر تو داری منو سوپرایز میکنی هر دفعه
مگه میشه اینقدر پیشرفت؟
داستانو ک میخوندم ب حدی جمله بندی و نگارش و اروتیکش قابل قبول بود ک گفتم کاش ابروزخمی اینو بخونه و هی خودشو به استانداردها نزدیک کنه.
خیلی شوکه شدم وفتی فهمیدم خودت نوشتی
آفرین عزیزم

انتقاد سازنده هم بکنم؟
من اگر بخوام این داستانو بنویسم حتما به اینکه چرا دختر قصه تنهاس و درد تنهایی کشیده و احساس ناامنی داره اشاره میکنم.
با خودم گفتم شاید مستقله و تنهاس و کسیو نداره
جلوتر گفتی ک پدر و مادر داره و برای اینکه بپیچونه اونارو گفته شب میره پیش بنفشه
این یعنی دختر خونواده داری میتونه باشه
در هر حال خوب تر میشه اگر به دلایل اشاره کنی.
مسئله دوم اینه ک سکته ای تموم میکنه قصه رو.
انتهای داستان هم به اندازه ی خیلی چیزا مهمه

3 ❤️

870297
2022-04-23 09:25:53 +0430 +0430

داستاناتو که دنبال میکنم یه چیزی تو همه‌شون تقریبا مشنرکه،
پایان عجولانه، انگار به آخر داستان اصلا فکر نکردی.

3 ❤️

870308
2022-04-23 10:13:14 +0430 +0430

اول اینکه پیشرفتت از کس دادن تو باغ گیلاس تا این داستان حیرت انگیزه اون کجا و این کجا با اینهمه با شناختی که از داستان خونهای شهوانی دارم احتمالن این داستانت خیلی کمتر لایک بخوره
دوم اینکه این کلیتوریسم شده امضای داستانات توی همشون حتمن باید باشه😅
سومن از کمر یارو حیرت کردم آخه کوصی که بار اوله باز میشه وحشتناک تنگ و سفته و عمو جانی هم بیشتر از پنج دیقه توش دووم نمیاره
سومن برخلاف داستانهای قبلیت که عمده بار داستان روی سکس بود توی این قسمت داستان پردازی و شخصیت سازی بیشتر و بهتر بود هر چند سکس رو هم خوب تعریف کردی
چهارمن بقول دوستان پایان داستان مث ضربه شمشیر ناگهانی بود راستش من وسط داستان از لفاظیهای آقای عاشق بفکر افتاده بودم که ازون پسرای کیرزن لاشیه که با زبون چرب و چیل دل میبره و سیخ میزنه و در میره و حقیقتش شوک شدم که با بنفشه عقد کرده آخه انتظار داشتم یه دور هم بنفشه رو سیخ بزنه و بازم در بره نه اینکه عقد کنه

3 ❤️

870344
2022-04-23 14:30:32 +0430 +0430

بازهم خیانت…

0 ❤️

870371
2022-04-23 19:31:28 +0430 +0430

داستان خوبی بود اما جای کار داشت.
اول اینکه قصه خیلی کلیشه ای بود ، به قول معروف بیش از حد نخ نما شده این طور داستانا.
دوم اینکه شخصیت پردازی روزبه اصلا خوب نبود ، شخصیت اصلی هم همینطور، یعنی رسما ما دو سه تا خصیصه اخلاقی بیشتر از هرکدومشون نمیدونستیم و داستان هم با کنار هم قرار دادن همون چهارتا تیکه پازل ، از اواسطش قابل حل بود.
اما شیوه نگارش و داستانگوییت خیلی خوب بود ، طوریکه با وجود کلیشه بودن بازهم مخاطبو پای خودش نگه میداره و این قابل ستایشه.

1 ❤️

870378
2022-04-23 20:48:37 +0430 +0430

روز به روز داری بیشتر پیشرفت میکنی
ولی هنوز توی توصیف بخش اروتیک داستان اشکال داری
انگار که حس میکنی نمیتونی جمعش کنی و سر سری ازش رد میشی
یکم
فقط یکم بیشتر رو بخش اروتیکش کار کنی بنظرم بهتره

1 ❤️

870382
2022-04-23 21:25:56 +0430 +0430

سلام
شبت بخیر
چه نوشته رمانتیکی بود عزیزم.
حیف که به خیانت و نامردی ختم شد.
موفق باشی جونم.

💅💅💅💅💅💅💅

1 ❤️

870397
2022-04-24 00:04:11 +0430 +0430

همه چیش عالی بود از نقطه شروع تا نقطه اوجش ولی اخرش خیلی بد و یهویی تموم شد بنظر من ادما بیشتر داستان هایی که اخرش وصال و بهم رسیدن هستو میپسندن تا اینکه اخرش تموم تصوراتمون نسبت به اون فرد عوض بشه البته اگه میخواستی اخرشم اینجوری تموم کنی که بهم نرسیدن خیلی بهتر میشد نوشت در کل داستان قشنگی بود مرسی

1 ❤️

870422
2022-04-24 01:43:33 +0430 +0430

دختر تو غیر از داستان نوشتن کار دیگه ای نداری😁 در ضمن لایک دادم خوب بود

1 ❤️

870431
2022-04-24 02:21:47 +0430 +0430

خوب بود
نسبت به داستان های قبلیت پیشرفت کردی ولی خب هنوز هم جا داره👋👋

1 ❤️

870460
2022-04-24 05:00:05 +0430 +0430

فقط عاشق ایناییم ک میان اینجا نقد و بررسی میکنن انگار سایت زومیت هستن!
لامصب همه دکترای ادبیات ریختن شهوانی وضع خرابه حاجی
بشینین جقتونو بزنین بابا چ با دقتم بررسی میکنن😂

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها