سریال "کیرشدگان" (۱)

1397/11/18

با سلام
اسم من هاشم ,29 ساله از زنجان

داستان سریالی ای که میخوام برای شما رفیقای گلم بگم مال یک سال پیشه و شاید کمی طولانی باشه ولی با جزییاته

شغل من رانندگیه , تقریبا سه ساله که پایه یک گرفتم و تو این سه سال خیلی چیزا دیدم , از جاکشی پدر , کوس دادن مادر جلوی پسرش , فروش خواهر توسط برادر و کون دادن کسایی که نه به قیافشون میخوره نه موقعیتشون و نه حتی اسمشون.
طرف اسمش عباس بود جوری کیرو با خایه هاش کرده بود تو دهنش که واقعا باورش سخت بود.

ماشینی که روش کار میکنم ماک بیست دنده همراه با تریلر کمرشکنه , البته مال خودم نیست من فقط راننده م , از دار دنیا فقط یه کیر دارم که خیلی هم دوسش دارم .

بگذریم , بریم سر اصل مطلب :

سال پیش پایانه بار صبا بودم همکارم به نام نصیر اومد کنار ماشینم و گفت از معدن انگوران 4 تا بیل مکانیکی قراره بیارن شهر.

کمی درباره نصیر توضیح بدم
نصیر 32 سالشه بچه روستاس و خانومشو طلاق داده بود , ایشون بدجوری خانوم بازه , ایشون کمرشکن هوو دارن , قیافش تعریفی نداره ولی هر چی هم که باشه مردونه س مثل خودم

خلاصه ماشیانمونو روشن کردیمو از پایانه خارج شدیم , من پشت نصیر میروندم .
رسیدیم معدن و منتظر بارگیری بودیم که یکی از پشت صدامون زد :

  • آقایان راننده !

برگشتم نگاش کردم , یه پسر خوشگل و دوست داشتنی با اندام ظریف و پوستی سفید , حالت لباشو دوس داشتم , همینطور حالت چشاش, انگار با چشاش داشت میخندید , خیلی خوش نگاه بود
زیبا و ملیح , فکر کنم قرار بوده دختر بشه ولی اشتباها پسر آفریده شده ,
انقدر مات و مبهوتش شده بودم و زیبایی هاشو ستایش میکردم که نصیر دستشو زد رو شونمو گفت :

  • حواست کجاس ؟ چیزی زدی ؟

به خودم اومدم . فهمیدم چند باری این پسر افسانه روی قصه ما ازم کارت هوشمند (یه کارتی مشابه گواهینامه مخصوص رانندگان) خواسته که من در عالم هپروت به سر میبردم , البته ناگفته نمونه قبل از این ملاقات علف کشیده بودم.

خلاصه کارت هوشمندامونو گرفت , برد تو دفتر تا بارنامه تنظیم کنه.

بعد از اینکه رفت , نصیر گفت :

_ خجالت نمیکشی؟

  • چرا ؟
    _ مرد حسابی یه ساعته زل زدی تو صورت طرف داری با چشات براندازش میکنی
  • به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟
  • کوس نگو جاکش
  • عاشقش شدم , بازی لبهاش دیوونم کرد

نصیر فکر میکرد دارم کوس شعر میگم
واسه کسی که خانوم باز قهاریه باورش سخته که یه مرد , عاشق یه پسر بشه و حتی شاید غیر ممکن به نظر بیاد
اما من به شدت عاشقش شدم , با همون نگاه اول .

بعد از یک ساعت که بارگیری کردیمو محموله رو با زنجیر محکم کردیم و بارنامه ها حاضر شد آماده حرکت شدیم که پسر افسانه رو گفت :

_ آقای راننده !

  • جان؟
    _ امکانش هست منم تا شهر برسونید ؟
  • با کمال میل , در خدمتم

سوار شدیم , نشستم پشت فرمون و حرکت کردیم , بازم نصیر جلو میرفت منم پشتش

تو مسیر خیلی با هم صحبت کردیم
با هم کلی گپ زدیم و خودمونو معرفی کردیم

اسمش آیدین 19 ساله
خیلی خوشرو , موهای قهوه ای چشم و ابرو کشیده و درشت , ابروهای تمیز و دندوندای لمینت کرده که مثل صدف میدرخشید , پیشونی بلند و پوستی صاف

چند باری موقع صحبت کمی زیادی بهش خیره شدم ولی عکس العملی نشون نداد

رسیدیم شهر , میدان بسیج پیاده شد .
موقع پیاده شدن تشکر کرد و دستشو اورد جلو , دستشو گرفتم و کمی فشار دادم , دستای قلمی و ظریف , ناخنای تمیز و کمی بلند , در همین حین که دستش تو دستم بود به چشاش زل زده بودم , اونم کمی هیجان زده شده بود , نه دستشو میکشید نه عکس العملی نشون میداد , داشتم دیوونه میشدم , هیچکدوم حرف نمیزدیم که یهو آیدین گفت : واقعا ممنون , حس کردم
از کرده من ناراحت شده و طعنه میزنه به همین خاطر سریع دستشو ول کردم .
پیاده شد و بدون هیچ خداحافظی رفت .

رفت … .

من و نصیر خیلی با هم رفیق بودیم , همیشه , هم سرویس بودیم و چون اون بزرگتر بود و همینطور سابقه کاریش بیشتر بود جلو حرکت میکرد و من پشت سرش
دوتا رفیق , دو تا کمر شکن , هر جفتش 5 محور (18 چرخ) , یکی دماغ دار آمریکایی , اون یکی بی دماغ چینی , یه جاده , یه مسیر , دو تا حشری , یکی خانوم باز , اون یکی بچه باز , دو تا سیبیل , دو تا کیر ,
پشت به پشت , هوای همو دارن

یک ماه بعد : …

آماده حرکت بودیم , صبح ساعت پنج بود , هوا کمی روشن بود , صدای ماک (ماشین من) کل پایانه رو پر کرده بود , بارمون ترانس بود از زنجان به مقصد بندر عباس .

حرکت کردیم , نصیر با خودش کوس آورده بود , منم تنها , با قلبی عاشق و کیری تشنه.

رسیدیم به عوارضی زنجان - قزوین

زدیم بغل که آبجوش و تخمه بگیریم
من پیاده شدم . نصیر هم مشغول لاو ترکوندن با خانومه بود .

رفتم تو فروشگاه و آبجوش پر کردم تو فلاکس و کمی تخمه خریدم .

نشستم پشت فرمون که یهو دیدم یکی از سمت شاگرد آویزون ماشین شده و با دستش میزنه به شیشه
شیشه رو دادم پایین …
اصلا باورم نمیشد …
مگه میشه؟
مگه داریم ؟
از تعجب شاخ دراورده بودم که چطور به طور اتفاقی بعد از یک ماه دیدمش
واقعا باورش سخت بود

درست حدس زدید

آیدین نبود

همون گدایی بود که ماه پیش پنج هزار تومن بهش داده بودم و تا اونجایی که من میدونستم فلج بود و تعجبم از همین بود که چطور یه آدم فلج تونسته از پلکان بیاد بالا و با دستش بزنه به شیشه …

نتیجه اخلاقی : شمایی که ورمیداری داستان مینویسی و همیشه همه چیز بر وفق مرادته , باید بهت بگم , ای کون تپل ابرو کمون , همیشه قرار نیس به چیزی که میخوای برسی , شما مگه تو زندگی عادی واسه سکانس های زندگیت تصمیم میگیری ؟
مثلا به این صورت :
خالم اومد جلو , منم داشتم از حشر میمردم , یهو لباشو اورد جلو … نه تصحیح میکنم
یهو کوسشو در اورد … نه خوب نیست … یهو دستشو انداخت رو کیرم …

پاشو جمع کن بچه کونی ما جرات نداشتیم پامونو جلو خالمون دراز کنیم

بعد توی کون تپل زود انزال میای میگی خالمو گاییدم

این داستان ادامه دارد : …

در قسمت بعد شما شاهد گاییدن آیدین توسط بنده به هفت روش سامورائی و ده روش ماداگاسکاری خواهید بود , و همچنین صحنه تصادف نصیر همراه با گیر کردن دنده در کیون ایشون برای شما بازسازی می شود .

تا درودی دیگر بدرود

شبهای شما خالی از رنج و مصییت و همچنین سرشار از کوس و کون های رنگی

نوشته: هاشم


👍 8
👎 5
4427 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

746536
2019-02-07 21:23:37 +0330 +0330

ای بدک نبود. لحنتو دوس داشتم.

1 ❤️

746540
2019-02-07 21:31:02 +0330 +0330
NA

من که خوشم اومد کاملا هم فهمیدم چیه دمت گرم حتما دوباره بنویسم

1 ❤️

746573
2019-02-07 22:32:05 +0330 +0330

باحال بود مخصوصا پند اخرش دمت جیز

1 ❤️

746580
2019-02-07 22:47:35 +0330 +0330

پندت عالی بود ایول لحنتم جالب بود، منتظر مابقیشیم، لایک.
کابر تقریبا محترم جناب نویسنده داستان توام شده داستان اون یارو منتقد سینما(اسم کیریش و یادم رفته)، بدارو تخریب میکنی خوبارو بد میگی ازشون؟ کسخلت مریضه ایا؟

0 ❤️

746619
2019-02-08 05:35:12 +0330 +0330

کارت بد نیست استعداد کس گفتن داری ادامه بده…

1 ❤️

746626
2019-02-08 06:50:15 +0330 +0330

فقط این که خواننده حس کنه نویسنده داره احساس کصنمک بودن میکنه خیلی بده.

2 ❤️

746668
2019-02-08 13:54:31 +0330 +0330

سوالم اینجاست‌ چرا برچسب طنز نداره؟
از اونجایی که در قسمت اول سکسی نبود دیسلاک چهارم رو تقدیمت میکنم تا ببینیم در داستان بعد چگونه ظاهر میشوی!

0 ❤️

746693
2019-02-08 18:54:05 +0330 +0330

خوب فاز گرفتی

0 ❤️

746694
2019-02-08 19:34:38 +0330 +0330

کسسسسسکش ادامه بده ، خعلی باحالی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها