سکس در بازداشتگاه

1392/11/08

با سلام به تمام دوستان شهوانی
این داستان واقعی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی من(اسم ها مستعار میباشند)
سرباز مواد مخدر بیرجند بودم و 8 سرباز دایمی و چندتا درجه دار . البته وقتی برای گشت یا موردی گزارش میشد از قرارگاه نیروی کمکی میگرفتیم. من مسئول بازداشتگاه بودم. مثلا متهم ها را تحویل من میدادند مردها جدا . زنها تو یه بند جداگونه دیگه. همیشه با متهم ها برخورد خوبی داشتم . طرف معتاد بود یجورایی بهش مواد میرسوندم خماری نکشه. سیگار بهشون میدادم و غذای اضافه و …
یروز از ایست و بازرسی علی اباد بیرجند یه خانواده را با مواد میگیرند و اوردند تحویل من بدهند. بابای خانواده دو کیلو تریاک تو ماشینش جاسازی کرده بود . اهل زابل بودند و بابای خانوائه به بچه هاش گفته بود میریم مشهد و شمال زیارت و سیاحت اما نیتش رسوندن تریاک به مشهد بود و خانوادشم بی اطلاع بودند. جهار نفر بودن- عبدالله پدر خانواده و محمد پسر بزرگش که 30 سالش بود و شهاب داداش کوچکتر 25 ساله و لیلا خانوم دختر 19 ساله
.افسر نگهبان پس از بازجویی متهمها را تحویل من داد و من مردهارا به بند مردونه و لیلا را به بند خانومها بردم .بجز لیلا 5 تا دختر دیگه بودند که تو یه پارتی با مواد دستگیر شده بودند.حقیقتش خیلی لیلا به دلم نشسته بود .خیلی خوشگل بود .چشمای درشت و لبهای قلوه ای داشت شب غذا بردم به تموم خانومها دادم و در بند لیلا را باز کردم و یواش بهش گفتم هیس . بیا تو هوا خوری غذاتو بخور که به دلت بشینه. لیلا همراهم اومد و برق هوا خوری را روشن کردم و گفتم غذاتو بخور. خیلی درهم بود بهش گفتم چته؟ گفت بخدا ما بی گناهیم. ما خبر نداشتیم بابام به بهانه مسافرت به مشهد از زابل تریاک گذاشته…نزاشتم حرفشو بزنه و حرفشو قطع کردم گفتم : من چکارم؟ فردا پنج شنبه هس میبریمتون دادگاه هرچی قاضی بگه . ولی از تجربه ای که داشتم بهش گفتم احتمالا بابات میره زندان و شما ازاد میشید-یکم خوشحال شد و از رو اتکت اسم منو خوند و گفت آقا سینا بچه کجایی؟ گفتم اصفهان . گفت از لهجه ات معلومه…من من میکرد . میخواست یه چیزی بگه اما احساس کردم میترسه . بهش گفتم چیزی میخوای بگی؟ گفت حقیقتش بابام مریضه و معتاد هم هست و میدونم الان حالش بده. منم که از گفتگو باهاش حال میکردم کیرم شق شده بود .بهش گفتم نترس هوای پدرت را دارم غمت نباشه. گفتم لیلا الان افسر نگهبان شک میکنه و باید برم تا آبگوشت سرد نشده به آقایون هم شام بدم. هنگام بلند شدن متوجه کیر شق شده ام شد . اما سرش رو انداخت پایین- بدجوری تو دل برو بود و چشام گرفته بودش. رفتم غذا به مردها دادم و یواشکی یه بست تریاک هم واسه باباش بردم و اومدم رو تختم افتادم.تو فکر بودم چجوری بکنمش؟ بخوام بکنمش 5 تا دختر دیگه تو بند هستند ممکنه بو ببرند. جدا از دخترا یه افسر نگهبان داشتیم بنام آقای پرکار که پیرمرد بود و دم دمای بازنشستگی بود و آدم گیری بود . هر وقت میرفتم تو بند زنان صدام میزد میگفت اصفهونی چه شدی؟ اعصابم ریخته بود به هم. میگفتم اینا که فردا آزاد میشند. اه به شانس ما–یساعت بعد پا شدم یه لیوان چایی برداشتم ببرم واسه لیلا .دیدم افسر نگهبان گفت کجا؟ حق نداری چای واسه متهم ببری و مانع رفتن من شد.منم که اعصابم بهم ریخته بود هواکش ها رو روشن کردم و یه طی به راهرو کشیدم و با حالی داغون رفتم و کپیدم.
فردا صبحش سروان جابری که مسئول بردن متهمین به دادگاه بود متهم ها را به صف کرد و سوار پاترول کرد . رفتم بهش گفتم جناب جابری میشه منم امروز باهاتون بیام؟ گفت تو واسه چی؟ گفتم حوصلم سررفته . خلاصه راضیش کردم.رفتیم دادگاه خیلی شلوغ بود . روز پنج شنبه بود- یکی یکی قاضی اسم متهمین را صدا میزد-پدر لیلا تو راهرو نشسته بود به یکی از دوستای سربازم گفت سرکار میشه منو ببری دستشویی. اونم بردش . 10 دقیقه بعدش که برگشت دیدم چشمای عبدالله خیسه گفتم چی شده؟ گریه کردی؟ گفت به این رفیقت گفتم یه نخ سیگار بگیر من بکشم که یهو با لگد زد تو شکمم .لیلا هم داشت گوش میکرد. دوستم علی را صداش زدم اومد و بهش برگشتم . گفتم مرتیکه چکار با این بدبخت داشتی؟ و… خودم برش داشتم بردمش بیرون و دو نخ سیگار روشن کردم وبهش دادم (خودم سیگاریم )و از بوفه چند تا ساندیس و کیک براشون گرفتم. رفتیم تو راهرو دادگاه. نزدیک ظهر بود و دادگاه شلوغ بود . که دیدم همه متهمای ما بازجویی شدن جز خانواده لیلا/ یه سریشون زندان و چندتاشون جریمه شدند . قاضی گفت وقت اداری تموم شده . دستور داد ببرمشون بازداشت موقت و صبح شنبه بیاریمشون. تو کونم عروسی شد. اینقدر خوشحال بودم که انگار با کیرم گردو میشکستم. چهار نفر را با تاکسی بردم ستاد مواد مخدر. سروان جابری هم با سربازای دیگه بقیه که حکم زندان خورده بودند را به زندان بردند.رفتم تو فکر و نقشه.خدا خدا میکردم امروز متهم زن نیارن مواد مخدر. از یه لحاظ هم خوشحال بودم که امشب افسر نگهبان دیگه پرکار نیست و شیفت یه ستوان کوسخول بنام ناصری بود.ناصری همش یا فیلم میدید یا خواب بود.خیلی لیلا ازم خوشش اومده بود- تو راه داداشاش هم از من تشکر کردندو گفتند دمت گرم .دوستان نه اینکه بخاطر لیلا محبت کردم نه . همیشه برخوردم با متهمین خوب بود.رفتم سه تا پدر و پسر را بردم بند مردان و لیلا را هم بردم تو بند زنان. وارد بند که شدم بهش گفتم لیلا میشه؟ هیجی . حرفم را پس خوردم گفت چی میخوای ؟ جون من بگو؟ گفت هرچی بگی بدیده منت. گفتم بوس . گفت همی؟ فکر کردم حالا چی میخوای. دو تا لب کوتاه ازش گرفتم و گفتم چیزهای دیگه هم میخوام ولی بماند واسه نصفه شب الان امن نیست اکی؟ خندید و گفت اکی؟ دیگه خیالم راحت شد و شنگول شدم .
رفتم یه رفیق شش دانگ داشتم بچه مشهد بود اسمش سعید بود خیلی قابل اعتماد بود . بهش گفتم جریان از این قراره و امشب باید مواظب باشی گفت باشه. میدونستم ناصری فیلمای جمشید هاشمپور خیلی دوست داشت.مرخصی شهری گرفتم و از کلوپ فیلم زخمی و عقرب را واسش گرفتم و اومدم. شب شد به ناصری گفتم جناب یه رفیقام تو قرارگاه جشن تولدشه میرم و یه ساعته برمبگردم گفت برو. ولی کارات را بکن و برو . سریع به عبدالله و پسراش شام دادم یه کم مواد هم بهش دادم . رفتم شام ( خورش قیمه ) واسه لیلا بردم و گفتم نیم ساعت دیگه بیام؟ با لبخند گفت بیا
سریع رفتم به سعید بچه مشهد گفتم سعید من به ناصری گفتم میرم جشن. تو منو تو بند کن و در را قفل کن و برو پیش ناصری فیلم ببین یوقت هم اگر احیانا خواست یه سر به بازداشتگاه بزنه بگو ای داد سینا یادش رفته کلید هارو بزاره و همراش برده. گفت چشم . بش گفتم سعید خیلی وقته تو کف کوس و کون بودم . میدونم زود آبم میاد و ضد حال میشه چکار کنم؟ سعید گفت یه بست تریاک بنداز بالا. گفتم چی؟ هیچ وقت این کارارو نکردم . گفت یکم بنداز میری تو عرش هیچیت نمیشه.یه بست تریاک کوچیک اناختم بالا و یه چای روش خوردم و رفتم دستشویی قشنگ کیرو خایه را شستم که یوقت بوی عرق یا بوی بد نده و رفتم تو بند و سعید در را قفل کرد و رفت.
رفتم تو بندش برق را روشن کردم و اول گفتم آماده ای؟ گفت آره فقط بگو بابام چطوره ؟ گفتم نترس نعشش کردم و خوابوندمش . کم کم داشت چشمام سرخ میشد و نعشه نعشه شده بودم.دست انداختم بغلش کردم و شروع کردم ازش لب بگیرم. لبای قلوه ای خوردنم داشت . خیلی حال میداد. لاله های گوشش را می مالیدم و زیر گردنش را میبوسیدم . دست بردم سینش را تو دست گرفتم و وااااای چه سینه ای؟ گفتم بهتره لخت شیم من لباسای اونا در اوردم . مانتوش را باز کردم و بولیزش هم در اوردم و شلوارشم از پاش باز کردم // وای خدای من برف بود/چقدر زیبا و تو دل برو بود / باور کنید همچین تیکه ای تو اصفهان خودمون که مرکز کوسه ندیده و نکرده بودم . گفتم تو واقعا زابلی هستی؟ گفت چطور مگه؟ گفتم زابلی ها سبز ه ان حرفم و قطع کرد و گفت سینا جون ماییم دیگه…وای که چه هیکلی کمر باریک . کون ماشالا قمبل مثل یه میز تلویزیون میشد یه تی وی رو اون کون گذاشت. سینه های درشت .فقط 5 دقیقه همه جاش را لیس میزدم. لیلا گفت اجازه بده لباسهای تورو من در بیارم. گفتم بفرما. لباسهامو باز کرد همی که کیرم رو از شورت خارج کرد شوکه شد و یه متر نشست عقب . گفت این چه کیریه؟ چقدر کلفته. چقدر درازه. اینا بخورم به گوز میفتم و جر میخورم. گفتم نترس . خوابوندمش رو زمین و سرم را بردم لای پاش و کیر من هم رفت روبروی دهنش. جه کوسی. به به سفید و کم مو و تپل. بهش گفتم اوپنی یا …گفت پارسال عقد بودم نامزدم باز کرد و الان هم طلاق گرفتم.گفتم ساک بزن گفت این خیلی بزرگه و بلد نیستم. گفتم اشکال نداره بوسش کن و با دست بمالش و زبون که بردم و به کوسش کشیدم دیدم یه جیق کوچولو کشید . سرعت را بیشتر کردم. تا اون روز صد تا سکس داشتم اما هیچکدوم کوس لیلا نمیشدند .خیلی کوس تمیزی داشت. هی لیس میزدم . چوچولش رو با لبام میکشیدم و ولش میکردم. زبونم رو توی کوسش میچرخوندم.سرعت نفساش بیشتر شده بود های های میکرد. یواش یواش کیر منو کرد تو دهنش وارد نبود ولی خب بدک هم ساک نمیزد.حدود 25 دقیفه فقط کوس میخوردم . لیلا ارضا شده بود .و سوراخ کونش را لیس میزدم. نعشه بودم و کمرم سفت شده بود… کوسش خیس خیس شده بود . آبش زده بد بیرون و آه و ناله میکرد و میگفت سینا جون . سرکار صادقیان بکن توش .بکن تو کوسم. گفتم لیلا جان به کوستم میرسم.حیف این پستونا نیست از کیر آقا سینا بی نصیب بمونه؟ و کیرم را گذاشتم لای سینه هاش . کیر 19 سانتی و کلفت من لای سینه هاش گم شد. بس که بزرگ و نرم بود.هر بار که کیرم بالا میرفت یا زبون به نوک کیرم میکشید یا که بوسش میکرد. همین که داشتم سینه هاش را با کیرم ماساژ میدادم تو دلم میگفتم ای سعید مادر جنده عجب پیشنهادی واسه کمر سفت کنی بهم دادی دمت گرم.ادامه دادم. گفت سینا عجب کمری داری بیا بکن تو کوسم ترسم آبت بیاد.و یهو بلند شد و خودش کیر منو گرفت و پاهاش را بلند کرد و گذاشت در کوسش گفت بزن بره دیوونه شدم. به این میگند کیر نه کیر ایمان . گفتم ایمان ؟ گفت نامزدمو میگم دیگه .اسمش ایمان بود …خلیفه را وارد بغداد لیلا کردم…وای خیس داغ و آتشین بود . گفت سرعت را تند کن . همچین تلمبه میزدم که خودم هم از سرعت خودم حیرت زده بودم. هیچوقت هیچکی را با این سرعت نکرده بودم.
حسابی تلمبه میزدم. بهش گفتم وارونه شو . قامبض کن. گفت قامبض چیه؟ گفتم حالت سجده . کوس و کون را بده بالا . سرت را قشنگ ببر پایین.قامبض کرد و از عقب شروع کردم تلمبه زدن / میگفت بکککککککککن تااااااااا تههههههههههه بکن . کیر یه بامعرفت خوردنم داره. کیی ک ک یی ر کیر یه سرباز که مردونگی کرده خوردنم داره. بهش گفتم کاری نکردم وظیفه بوده… لیلا جان میخوام بکنم تو کونت . گفت نه نه . تو رو خدا سینا جون من به عمرم سه بار به نامزدم کوس دادم ولی کونم فابریکه و میترسم. میگند درد میاد . کیرتم خیلی وحشتناک بزرگه. گفتم خداییش راست میگه بخوام این کیرو تو کونش کنم بهش ضدحال میزنم. و ادامه دادم که دیدم بعد 45 دقیقه عشق و حال داره آبم میاد. ذیگه نفس نئاشتم . خیسه عرق بودم. گفتم آبم داره میاد کجا خالی کنم . گفت رو سینه هام بریز. جند تا محکم زدم تو کوسش و سریع برش گردوندمو آب کیرو خالی کردم رو پستوناش و . یه ته استکان آب بود شروع کردیم لب گرفتن و آبهار و به بدن همدیگه بمالیم.از حال رفتیم و ولو شدیم… بلند شدم و باشیر آب بدنم را شستم و لباسهام را پوشیدم و یه پیامک نوشتم برا سعید یواش بیا در را رو من باز کن. لیلا را بوسیدم و ازش خدافظی کردم و رفتم.سعید اومد گفت وای جقدر قیافت وحشتناک شده. نعشه نعشه ای- گفتم ننه جنده این دسته گل تووه. سعید گفت این دستت درد نکنیه بهم میگی ؟ سینا یواش برو تو آسایشگاه : پیش ناصری نشین که بد جور تابلو شدی. رفتم ناصری داشت فیلم میدید گفت صادقیان بیا فیلم ببین. خوش گذشت ؟ گفتم خووووووش جاتون خالی . من خوابم میاد میرم بخوابم شب بخیر:: صبح شنبه هم عبدالله رفت زندان و لیلا و داداشاش آزاد شئنئ.هنگام خداحافظی لیلا گفت از تو پرونده آدرس خونمون رو یادداشت کن و بیا زابل. گفتم باشه و از هم جدا شدیم. هرچند دیگه قسمت نشده سراغش برم / پایان
خواهشا نظر بدید . فحش هم ندید- مخلص همه هم هستیم . منتظر خاطرات سکسی دیگه من باشید.خدا نگهدار

نوشته: سینا


👍 2
👎 3
117487 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

411037
2014-01-28 00:46:17 +0330 +0330
NA

بله… بدینوسیله لوک خوش شانس ترتیب خواهر دالتونا رو داد تا درس عبرتی شود برای بقیه قاچاقچیا :دی
فقط دفعه دیگه داستان آپ میکنی قبلش چس کنتو از برق بکش و انقد از خودت تعریف نکن ای گوزو

0 ❤️

411038
2014-01-28 02:32:18 +0330 +0330

منم مثله خودت سربازم،نمیخوام بذارم توو راه گوزت،ولی اوسکل خان چیزی درمورده بازداشتگاهه زنان تاحالا شنیدی اصلأ؟بازداشتگاش 1مسئول داره به نام نسوان،که افسرنگهبانش هرشب 1زنه و سرباز اصلأ راه نمیده
ما خودمون خواستیم این راه رو بریم،ولی نشد
پس کوس نگو…درضمن همه بازداشتگاهها دوربین دارند…

0 ❤️

411043
2014-01-28 05:30:57 +0330 +0330
NA

واقعي نبود سعي کن بهتر بنويسي

0 ❤️

411039
2014-01-28 06:10:59 +0330 +0330

چرا اینقدر گیر میدید دوستان؟!! نمیدونم چه علاقه ای به این دارید که ثابت کنید داستانها دروغند! به فرض همه شون دروغ. به خود داستان امتیاز بدید. فرض کنید همه شون داشتانند و نه خاطره! من اگه جای ادمین بودم حتما تو قسمت فوقانی صفحه داستانها ذکر میکردم: “با فرض غیرواقعی بودن کلیه داستانها نظر دهید حتی اگر نویسنده اصرار به واقعی بودنشان دارد”!
بابا بچسبید به داستان. آیا خوبه یا بد! آیا فن نویسندگی بلده یا نه! آیا املاش خوبه یا نه! آیا آئین نگارش و دستوری رو رعایت کرده یا نه! چیکار دارید واقعی هستن یا نه آخه!
بجای اینکارا بیاید اصلا از داستانها نتیجه گیری کنید. مثلا این داستان به ما می آموزد که اگر تریاک قاچاق کنیم، دخترمان بگا می رود!

0 ❤️

411040
2014-01-28 12:37:04 +0330 +0330

لال گفت که از کر شنیده که کور با چشمان خود دیده که چلاق میدوید

0 ❤️

411041
2014-01-28 17:40:31 +0330 +0330
NA

يا كر گفت كه از لال شنيده؟! :?

0 ❤️

411042
2014-01-28 20:24:00 +0330 +0330

Rama جان گل گفتی قربون دهنت همه شدن مامور آگاهی ، من نمیفهمم راست یا دروغ بودن داستان برا من شنونده جه فرقی میتونه داشته باشه اصلا کی گفته که همه داستان ها باید مستند باشه ، بابا اسمش روشه داستان قصه روایت حکایت

0 ❤️

411044
2014-02-08 14:25:40 +0330 +0330
NA

ال

0 ❤️

770740
2019-06-01 11:13:16 +0430 +0430
NA

خدا یا منو گاو کن

0 ❤️