سکس پدرم با من

1401/03/30

سلام.حمید هستم عاشق زنانه پوشی و ارایش . غصه از اونجا شروع شد که من از بچگی عاشق رژ و لباس زنونه بودم هر وقت کسی خونه نبود میرفتم از لباسای مامانم و لوازم ارایشاش استفاده میکردم .این موضوع ادامه داشت تا همین الان که ۲۸ سالمه و در ضمینه ارایش و لباس زنونه پوشیدن به خودکفایی رسیدم و برا خودم همه جور لوازم و لباسای سکسی خریدم.چون رضایت مشتری برام مهمه یعنی ی جورایی پشت چهره پسرونم ی جنده ی حرفه ای هستم.شک داشتن پدرم از ۴ سال پیش شروع شد که با ینفر بیرون شهر قرار داشتم و خودمو اماده کردم که با اون فاعل برم اونجا.بعد که رفتم دیدم مرغداریه.سوار ماشین شدیم رفتیم مرغ داری من نمیدونستم که این بنده خدا اونجا تنها نیست یعنی قرار بود تنها باشه ولی نامردی کرده بود و به ۳ تا از رفیقاش گفته بود که اونجا بیان قبل ما اونجا بودن.جونم براتون بگه بعد کلی راه تو جاده رسیدیم به مرغ داری تو حیاط اونجا ی ساختمون بود که رفتیم دم درش دیدم چنتا جفت کفش هست.گفتم مگه قرار نبود تنها باشی گفت اونجا کاری ندارن.منم رژ قرمز و ارایش غلیظ کرده بودم.رفتم وارد اتاق شدم یهو چشمشون افتاد به من از نگاهاشون میتونستم به فاک رفتنمو ببینم.رفتم نشستم ی گوشه یهو دیدم ی مرد از ی اتاق وارد شد منو دید با تعجب نگام کرد باورتون نمیشه بگم همکار پدرم بود.اومد جلو دست داد گفت خانوم خوشکله اینجا چیکار میکنی و چقدر قیافت برام اشناست منم صداشو در نیاوردم با اینکه از بچگی منو دیده بود . رفت نشست ی گوشه ولی هربار یبار نگاهم میکرد . دوستم وارد شد بعد سلام و علیک به اونا گفت حمید جان دوست بنده و دوستاشو به من معرفی کرد اسم منو که برد دوست پدرم با تعجب زیاد نگام کرد گفت ی لحظه میای تو اون اتاق دوستم بهش گفت حاجی مال منه هاااااا کاریش نداشته باش البته به مسخره.گفتم بفرمایید بگید کارتونو گفت بیا تو اتاق . رفتم درو بست گفت حمید اقا بیا جلو گفتم کارتونو بگید گفت بیا جلو ممنم رفتم جلوش وایسادم.گفت تو پسر محمد اقای … نیستی گفتم اشتباه گرفتی گفت من شناختمت الکی نگو اینجا چیکار میکنی دیگه دونستم که فهمیدم وا دادم گفتم بله من پسر محمد اقا هستم ولی خواهشن بهش چیزی نگین . گفت اخه من چند ساله شمارو میشناسم فکرم نمیکردم تو اینجوری باشی.حالا عوضی کیرش بلند شده بود من میدیدم که از رو شلوار زده بیرون.بچه ها اینجور وقتا بهترین کار اینه که طرف رو بکشین تو کار که خودشم شریک جرم بشه . پاشد از رو صندلی که بره گفتم ببخشید ی لحظه صبر کنید وایساد گفت جانم منم خجالت رو گذاشتم کنار رفتم چسبیدم بهش لبمو گذاشتم رو لبش شروع کردم با کیرش ور رفتن اون هی میخواست منو بده کنار ولی من نمیزاشتم کیرشم سیخ سیخ شده بود ی لحظه داد کنار منو گفت این چه کاریه منم الکی گفتم من چند ساله دوست دارم با شما در ارتباط باشم چون هم مهربون هستی هم کیر بلندی داری گفت کیرمو از کجا دیدی گفتم یبار رفتیم استخر همونجا.ولش کن نشستم کیرشو انداختم تو دهنم اونم داشت از حال میرفت .صدامون رفت اونطرف یهو دوستم اومد تو مارو دید گفت حاجییییی گفت بیا خوب کصی اوردی همشون اومدن تو اتاق نشستم وسطتشون برا همه ساک زدن بعد سکس کردیمو اونروز گذشت البته روز پر استرس و پر دردی رو گذروندم.این موضوع گذشت هر بار منو میدید میومد ماچ کردن و در گوشم میگفت جنده ی من چطوره . تقریبا ۴ ماه از اون جریان گذشته بود که یروز اینا رفته بودن تو ی باغ با بابامو چنتا از دوستاش مشروب خوردن و تعریف کردن.ی تو مستی این بیشعور بخاطر خودشیرینی به بابام همه جریانو گفته بود ولی اینجوری گفته بود که انگار دیده و هیچ کاری نکرده و اومده منو از زیر دست اونا دراورده.خودشو کرده بود منجی من.بعد اون روز من میدیدم بابام با من ی جور دیگه شده.سنگین شده بود .با حسرت بهم نگاه میکرد. یروز ی برنامه ریختن همه برن صحرا من گفتم نمیام .اونا رفتن بیرون همه من موندم خونه با خیال آسوده بعد یک ساعت که مطمئن شدم همه رفتن شروع کردم اماده شدن که برم پیش یکی از دوستان که از تهران دو نفر رو گیر اورده بود برا من بهش شوخی شوخی میگفتم جاکش منی البته پول خوبی هم میگرفت برا خونش .اماده شدم ماسک زدم عینک زدم رفتم بیرون منتظر اسنپ که اتفاقی که نباید افتاد .ی ماشین وایساد جلو پام گفت سوار شو دیدم بابامه ماشین یکی از دوستاشو گرفته بود .دست و پام شل شد نفسم بند اومده بود نمیتونستم حرف بزنم مات و مبهوت شده بودم که داد زد سوار شو تا ابرومون نرفته.سوار شدم من ساکت اونم ساکت حرص خوردنشو میدیدم دندوناشو فشار میداد رو هم.ی جای خلوت زد بغل گفت این چه ریختیه خودتو عین جنده ها کردی خجالت بکش ابرومو بردی دوستم از جریان مرغداری برام گفته . اگر اون نمیومد درت بیاره از وسط اونا چی میکردی یهو چشمام گرد شد گفتم اون عوضی خودش اول شروع کرد گفت خفه شو بعد کلی دعوا و داد و بیداد گفت برو اینارو در بیار تا بعدا برات بگم . حالا از اون طرف دوستم هی زنگ میزنه . گفت نمیخواد بری خونه من میرم لباساتو میارم برو تو ی دستشویی لباساتو عوض کن.منم گفتم دوستم خونه نیست میرم اونجا لباسامو عوض میکنم بعد میرم خونه.چون پول لازم بودم باید میرفتم پیش دوستم .گفت باشه مطمئنی کسی اونجا نیست گفتم میخوای خودتم بیا بالا گفت نمیخواد برو از اونجا هم میری خونه.رسوند جلو در خونه دوستم رفتم بالا وارد خونه شدم منو دید گفت چرا قیافت اینجوری شده چون گریه کرده بودم زیر چشمام سیاه شده بود.رفتم ارایشمو ترمیم کردم رفتم تو اتاق و شروع کردم کارمو کردم و تموم شد اونا رفتن .دوستم گفت چی شده جریانو براش گفتم.زد تو سرش گفت شانس امروز ارایشت از همه روز غلیظ تر بود . دیگه رفتم ی دوش گرفتمو رفتم خونه البته حموم با دوستم هربار برام کسیو پیدا میکرد میگفت ی را هم باید به من بدی…دوش گرفتمو رفتم خونه . رفتم تو اتاقمو برا شام هم بیرون نیومدم.تقریبا ی ۵ ما گذشته بود همچی اروم بود تا ی روز همه مهمون بودن عروسی من گفتم نمیام بابا بهم چپ چپ نگاه کرد زود گفتم خونم جایی نمیرم فقط حوصله ندارم.اینا رفتن عروسی منم فقط برا خودم شروع کردم ارایش کردن البته هی ایفون رو هم میدیدم که نیاد گسی.ساعت ۹ شب بود من ی نخ گل کشیده بودم ولو شده بودم سر تختم دیدم بابام اومد گفت حمییییید من مردم و زنده شدم گفتم بله تو اتاقمم .صداش و حرف زدنش مثل همیشه نبود نگو تو عروسی مشروب خورده تا خر خره . گفت اومدم بهت سر بزنم منم رفتم زیر پتو گفتم ممنون چرا زود اومدی گفت اومدم بهت سر بزنم باز خودتو عین جنده نکنی بری اینور اونور .گفتم نه برو به عروسیت برس گفت باشه پس من میرم گفتم برو صدای رفتنشو شنیدم که درو بست رفت ولی… ولی نرفته بود الکی درو باز و بسته کرد.ی چند ثانیه بعد رفتم از اتاق بیرون یهو دیدم وایساده منو دید گفت ایییی خدا اخه چراااااا من دوتا دختر دارم بسمه این چیه اخه نشست رو زانوش هم حال روحیش خراب بود هم جسمیش که الکل مصرف کرده بود منم که گل کشیده بودم حالم خراااااااب . گفتم من اینجوریم من زن پوشم من باید زن میشدم من میلم به جنس مذکره . بعد جند ثانیه گریه و حرف رفتم تو اتاق اونم اومد نشست پیشم دستشو انداخت دور گردنم گفت اخه چرا اینجوری عزیزم مگه من چیزی برات کم گذاشتم.هرچی میخواستی به خودم میگفتی منم گفتم اخه چجوری بهت میگفتم بیا با من باش ولم کن تروخدا گفت اره میگفتی گفتم خب الان که دونستی.گفت بدبخت من ۵ ساله میدونم ولی به روت نمیارم.گفتم واقعا میدونستی گفت بله فلان جا فلان جا فلان جا که ما میرفتیم تو ی ساعت بعد درمیومدی .رو تختم دراز کشید گفت برو اونطرف حالم خیلی بده زیاد خوردم خوابید من رفتم چسبیدم به دیوار ۵ مین بعد اومدم پامو بزارم اونطرف برم دستمو گرفت دقیق نشستم رو کیرش گفت بشین ی دقیقه خستگیم در بیاد کیرشم بلند شده بود منم به خنده گفتم خستگیت بلند شده گفت بلند شده باشه خار نداره که.ی خورده نشستم گفت ماساژ بلدی گفتم اره گفت برو روغ ماساژ رو از اتاق ما بیار رفتم اوردم دیدم لخته .گفت از این به بعد هرچی خواستی به خودم میگی گفتم چشم شروع کردم به ماساژ گفت اینو ماساژ بده گفتم چیو گفت اینو دستمو گرفت گذاشت رو کیرش دیگه خجالت جفتمونم از بین رفت شروع کردم ماساژ دادن و گفت بخور دیگه وقتی کیرشو انداختم تو دهنم شروع کردم خوردن بعد خوردن نشستم رو کیرش وقتی رفت تو گفت اااااااخ از این به بعد دوتا زن دارم خونه . ولی این زنم تنگ تره . ی سکس توپ کردیم که نگین و نپرسین.اخر سکسمون داشت ابش میومد گفت دستمال رو بده گفتم دستمال نمیخواد من تعطمشو دوست دارم گفت نه نجسه تا بخواد توضیح بده از حرام و حلال بودنش کیرشو رد کردم ارضا شد تو دهنم.شد ساعت ۱۰ مامانم بهش ۱۰۰ بار زنگ زده بود.گفت من برم . حمید جان نری طرف کسی گفتم بهت مزه داده ها.دیگه از اون تاریخ شدم فرزند و همسر پدرم چند بارم به بهانه کار رفتیم مسافرت تقریبا ۱ ماه پیش که رفتیم شما دونفری گفت هرطور دوست داری تیپ بزن رفتیم لباس و مانتو خریدم مثل زن و شوهر باهم میرفتیم بیرون.پ ن . پدرا بهترین فاعلای رو زمینن هم دلسوز هم بکن خوب .

نوشته: حمید زنانه پوش


👍 7
👎 13
127701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

880498
2022-06-20 01:20:32 +0430 +0430

زیادی سم بود…
دیسلایک👎🏻

2 ❤️

880504
2022-06-20 01:30:37 +0430 +0430

آدم و یاد داستان های تابوی خانوادگی شیوا می اندازه 💨💨💨

0 ❤️

880534
2022-06-20 02:46:39 +0430 +0430

منم ددی میخوام 😂

1 ❤️

880579
2022-06-20 13:05:45 +0430 +0430

چجوری اینجوری بیناموسید،یکم توضیح بده از درصد حرومزادگیتون

1 ❤️

880618
2022-06-20 16:34:52 +0430 +0430

✨حتما بخونید دوستان
این جور داستان هایی که حتی عنوان هاشون اعصاب و روان ادم رو بهم میریزن همگی از قبل کار شدست تا وقاحت رو از بین ببرن.اینا چندین سالع نقششون ترویج رابطه با محارم هستش تا اصلی ترین جبهه ایران و ایرانی ینی خانواده رو از بین ببرن.شک نکنید همه داستان هایی که با این عناوین نوشته میشن اکانت های یک فرد هستش و کاملا هم تحت حمایت ادمی.ن هست

2 ❤️

880619
2022-06-20 16:51:04 +0430 +0430

یه نخ گل؟؟!!؟😂

0 ❤️

880633
2022-06-20 19:01:11 +0430 +0430

لطفا دیگه ننویس 🤦‍♀️

0 ❤️

880646
2022-06-20 20:51:14 +0430 +0430

پدرت وافعا روشنفکره

0 ❤️

880742
2022-06-21 08:25:20 +0430 +0430

چراغی که به خونه رواس به مسجد حرامه هرچی باشه با پول کس کشی پدرت کونت گنده شده ببین باباتم کونی بوده شک نکن

0 ❤️

880785
2022-06-21 15:21:52 +0430 +0430

خیلی خوب بود❤

0 ❤️

893632
2022-09-04 15:37:47 +0430 +0430

کن سام بادی گیو می ها یااااااااااااح 😇

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها