سیروس پنجه طلا (۱)

1401/10/21

اسمم حامد است . این قضیه که براتون تعریف میکنم برای ۲۰ سال پیشه . که برام اتفاق افتاد.
دیگه نمیتونستم درس بخونم و اصلا علاقه ای به درس نداشتم و امش نمراتم اکثرا زیر ۱۰ بود و همش مورد تعنه و کنایه پدر و مادرم بودم.
بلاخره بهشون گفتم که دیگه مدرسه نمیرم و پدر گفت :باشه پس برو کار کن
.چون من آدم ولگرد و بیعار نمیخام.
از فردا شروع کردم روزنامه همشهری خریدن و آگهی ها رو چک می‌کردم.
وزنگ میزدم و یا میرفتم به آدرس ها .
اما متاسفانه یا اونا نمیخاستند و یا کارش برای من خوب نبود و یا حقوقش خیلی کم بود.
۱ ماهی شد که بیکار بودم و باز متلک های مادر و پدرم شروع شد.
تا بلاخره تو یک آگهی که کارگر ساده وسط کار میخاست .زنگ زدم و رفتم اونجا .
یه تولیدی پوشاک زنانه بود.ساعت کاریش تا ۶ بود و حقوقشم برام مناسب بود.
قرار شد فردا برم سر کار.
فردا صبح آماده شدم و رفتم سر کار. آقای مرادی صاحب کارم .منو فرستاد طبقه دوم پیش آقا سیروس برشکار کارگاه.
رفتم بالا و خودمو معرفی کردم .
آقا سیروس گفت :اسمت چیه پسر؟
گفتم حامد .
گفت چند سالته .
گفتم ۱۶ سالمه و گفتم دیگه درس نمیخونم و میخام کار کنم .
آقا سیروس یه مرد ۵۰ ساله با هیکلی معمولی و لاغر و بدون برامدگی شکم بود. و سیبیلو و اخمو و خیلی جدی به نظر میرسید.
اول گفت : خورده پارچه ها رو از زمین جمع کنم. و اونجا رو تمیز کنم .
گفتم چشم آقا.
گفت :به من نگو آقا. … بگو آقا سیروس . همکارها تو این صنف به من میگن سیروس پنجه طلا.
خلاصه . بعد تمیزی .گفت یه طاقه پارچه بیار و آوردم و گذاشتم روی میز وباهم بازش کردیم و اون شروع کرد به خط کشی الگو روی پارچه.
.ساعت ۱بود که گفت برو غذامو بزار گرم بشه. و رفتم غذاشو گرم کردم و براش آوردم. و بعد آقای مرادی منو صدا کرد و رفتم طبقه پایین و گفت برم از رستوران براش غذا بگیرم. و رفتم گرفتم و تو راه چون ناهار نیاورده بودم . یه کیک با نوشابه خریدم و خوردم .اومدم کارگاه و رفتم طبقه بالا . آقا سیروس گفت ناهارخوری گفتم آره. اما باز یه لقمه بزرگ از غذاش گرفت و بهم داد.
بعد رفت زیر میز برش دراز کشید. و سیگار روشن کرد و گفت برو چای بیار.
چای آوردم و خم شدم و براش گذاشتم زیر میز . پیشش.
آقا سیروس با یه دستش سیگار میکشید و با اون یکی دستش داشت . کیر و خایشو میخاروند.
منم نشستم رو صندلی کنار پنجره و چایم رو خوردم.
و آقا سیروس به عرض میز برش خابیده بود و من روی صندلی .
سر و سینشو نمیدیدم و فقط کمر به پایینش تو دید من بود .
و اونم مطمعنا فقط میتونست پاهای منو ببینه .
همینطور که چای میخوردم . به زیر میز هم نگاه میکردم.
آقا سیروس فقط کیرشو همش میخاروند .
خلاصه ۱ساعت ناهاری مون تموم شد و پا شد که کار بکنیم .
و به من گفت :از تو انبار چند تا طاقه پارچه بیار و منم آوردم.
و یکیشو گذاشتم روی میز و با هم بازش کردیم .
میز برش کارگاه ۵ متر بود و از طرف من با دیوار کمتر از یک متر فاصله داشت .و از طرف آقا سیروس حدودا ۲ متر با دیوار فاصله داشت .
و یه صندلی هم برای نشستن بود که طرف آقا سیروس بود . که من روش نشستم و چای خوردم.
یه قد پارچه رو باز کردیم و آوردم سر میز .
که آقا سیروس اومد قسمت من و از پشتم به زور رد شد .
گفتم که طرف من راه باریک بود و اومد سر میز برش و پارچه رو صاف کرد .و روش وزنه گذاشت و یه خط کش هم بهم داد تا پارچه رو باهاش صاف کنم .
و دوباره به زور از پشتم رد شد .
طوری که من وقتی رد شد نرمی کیر و خایشو رو پشتم حس کردم.
و شروع کردیم قد انداختن.
و در طول اونروز .چند باری اومد طرف من و از پشتم رد شد.تا پارچه رو صاف کنه. و باز بهم یاد بده.
و هر بار هم قشنگ کیر و خایش مالیده میشد به کمرم موقع رد شدن.
خلاصه . یه ۲ هفته ای بود که اونجا بودم.
و هر روز چون هنوز کار بلد نبودم . آقا سیروس روزی ۲ . ۳ بار طرف من می‌آمد و سریع میامد …و من دیگه نمیتونستم بیام بیرون که اون رد شه.
و از پشتم رد میشد و پارچه رو صاف می‌کرد. وطبق معمول چون جا تنگ بود .
کیر و خایش موقع رد شدن از پشتم . کامل مالیده میشد به من و من واضح .
با پشتم لمس می‌کردم.
یه بار که حوصله نداشتم و هواسم جای دیگه بود .چند بار پارچه رو بد کشیدم . که یه دفعه آقا سیروس سرم داد زد و یه فحش هم داد . و گفت حواستو جمع کن.
و اومد قسمت من و اومد کاملا پشتم و با حرس دو تا دستامو گرفت.
و با یه دستم پارچه رو گرفت و با یه دستمم . خط کش کشید رو پارچه و گفت این طوری … بکش .
طوری بهم چسبیده بود و صورتشم کنارم بود و سبیلش می‌خورد به لپ سمت چپم .
بعد رد شد و گفت . ناهارو گرم کن .و یه سیگار هم روشن کرد .
ناهار رو گرم کردم . و زیر انداز رو انداختم و هر دو نشستیم ناهار خوردن.
بعد رفت زیر میز دراز کشید و منم رفتم چای آوردم و گذاشتم پیشش .و نشستم رو صندلی و چای خوردم.و زیر میزم که طبق معمول نگاهم می افتاد.
و آقا سیروس هم مثل عادت همیشه .زیر میز با کیر و خایش ور می‌رفت و سیگار میکشید.
پیش خودم گفتم . آخه این چه کاریه . نکنه تو خونه هم جلو خانوادش همش دستش تو شرتش باشه. چقدر بده!
اما انصافا پدرو مادر من پیش ما بچه ها حرمت و حجاب رو رعایت می‌کردند و تا حالا ندیده بودم . پدرم دستش لای پاش بره و خودشو تو جمع بخارونه.
بعد یادم افتاد که از پشت که اومده بود و دوتا دستامو گرفته بود . کیرش قشنگ لای چاک کونم بود و کمی هم فشار داد . البته نرم بود .
بعد پیش خودم گفتم . خوب جا تنگه و اون مجبور میشه که کار رو بیاد و به من یاد بده . چون اگه جامون گشاد تر بود این اتفاق نمی‌افتاد.
خلاصه ۱ماه تمام شد و من حقوقمو گرفتم.و خوشحال ازدریافت اولین حقوق
. یه جعبه شیرینی خریدم و رفتم خونه. و حقوقم رو هم دادم به مادرم . تا برام نگه داره.
خلاصه اوایل دی ماه بود و کلی پارچه شب عیدی اومده بود .
یه روز آقای مرادی اومد بالا و به آقا سیروس گفت: که برش کارها رو باید جلو بندازیم .که کارهای شب عیدی زود در بیاد و عقب نمونیم از بازار شب عید.
وگفت که جمعه ها بیا و هفته ای یک بار رو شبها بمون .
که آقا سیروس گفت :عیالم نمیزاره جمعه کار کنم و منم تا ظهر میخابم.
اما دوشنبه و چهارشنبه، شب کار میمونم.
وبعد آقای مرادی به من گفت :تو هم بمون. حقوق شب کاری رو به حقوقت اضافه میکنم .
منم گفتم پدرم نمیزاره . بهش بگم بعدا.
شب به پدرم گفتم . و صبح برای اطمینان .پدرم به آقای مرادی زنگ زد و پرسید. و بعد پدرم اجازه د اد بهم .
فردای اونروز یه پارچه جدید بود . که خیلی کش میومد .اونو از انبار آوردم و آقا سیروس کاراشو انجام داد. و بعد رنگ بندیشو آوردم و یه طاقه انداختم روی میز و بازش کردیم.
واوردم اول میز و وزنه گذاشتم روش.
آقا سیروس رفت دستشویی .
و آومد و مستقیم آومد طرف من و از پشتم خاست رد بشه که بهم بگه این پارچه رو چجوری باید پهن کنیم .
آقا سیروس این سری کیرش سفت شده بود و سیخ کرده بود و اومد از پشتم رد شه . اول خودش رد شد و بعد کیرش به پشتم کشیده شد ورد شد و اومد اینطرف و تقریبا نصف پشتم به نصف جلوی اون بود .سمت چپ پشتم رو سمت چپ جلوی اون بود .
حالا بهم گفت که این پارچه ریون است و خیلی کش میاد و اگه دقت نکنیم پارچه بعد برش جمع میشه و کل الگوش بهم میخوره. و گفت خط کش رو بده .
منم خط کش تو دست چپم بود ‌ . اومدم دست چپم بیارم بالا . ناخواسته و بی منظور دستم خورد به کیر آقا سیروس. هنوز کیرش سیخ بود.و اون
بعد توضیح رد شود.از پشتم.
و دوباره کیرسیخشو کشید رو کمرمو رد شد .
خلاصه اونروز هم تموم شد و روز ۴شنبه رسید .که قرار بود شب کار باشیم .
ساعت ۸ بود که آقای مرادی برامون شام گرفت و آورد و خداحافظی کردو رفت
ماهم بعد شام . شروع به کار کردیم و تقریبا تا ۲ شب کار کردین و یک برش کار رو جمع کردیم .
و بعد آقا سیروس . زیر میز برش جا انداخت و گفت بیا بخابیم .
که من گفتم . نه رو صندلی میخام.
که گفت. اونجا نمیتونی بخابی و بدنت خشک میشه و فردا نمیتونی کار کنی.
اومدم پایین وزیر میز دراز کشیدم .
گفت شلوار راحتی نیاوردی .
گفتم نه .
باهمین شلوار لی میخابم راحتم.
آقا سیروس خودش شلوارشو در آورد و یه شورت مامان دوز تنش بود و خابید .
و گفت توهم خجالت نکش .شلوارتو در بیار و راحت بخواب .اینجا کسی نیست که بخای خجالت بکشی. منم شلوارمو در آوردن و با شورت خابیدم .
نمیدونم کی بود که بیدار شدم و متوجه شدم که آقا سیروس داره کونمو میماله ودستش تو شورتمه .
هیچی نگفتم . تپش قلبم رفت بالا . اصلا روم نمیشد برگردم . احساس کردم خوشکم زده بود.
بعد آروم شرتمو کشید پایین و کیرشو انداخت لای کونم. و شروع کرد لاپاییی کردن. یه مدت که این کارو کرد یه دفعه آبش اومد و ریخت لای پام و بعد شورتمو کشید بالا و برگشت پشتشو به من کرد .
منم تا صبح نتونستم بخابم و افکارم بهم ریخته بود و داشتم سکته می‌کردم.

صبح پا شدیم و آقای مرادی صبحانه گرفته بود و رفتیم پایین تو دفتر و ۳تایی خوردیم .
نه من به روم آوردم و نه آقا سیروس.قضیه دیشب رو .
پنجشنبه بود تا ۴ کار کردیم و کارگاه تعطیل شد .
و من اعصابم خورد بود و تصمیم گرفتم دیگه نرم سر کار

شنبه نرفتم وبه مادرم گفتم حالم خوب نیست .
چون اگه میگفتم دیگه نمیرم اونجا . دوباره سر کوفت ها شروع می‌شد.
یکشنبه هم نرفتم.
که آقای مرادی زنگ زد خونه .و شانسی هم من گوشی رو برداشتم.
و گفتم دیگه نمیام سر کار و علتشم نگفتم .
واز خونه میامدم بیرون که مادرم نفهمه که بیکارم.
چهارشنبه بود که آقا سیروس صبح اومد در خونمون…

دوستان اگه از داستان زندگیم خوشتون اومد . بگین که باقی داستانم براتون بنویسم . اگه ام که نه بگید که دیگه آدامه ندم. که چه اتفاق هایی برام افتاد .

ادامه...

نوشته: حامد


👍 5
👎 0
17801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

910209
2023-01-11 02:32:47 +0330 +0330

قشنگ بود آفرین

0 ❤️

911142
2023-01-17 17:04:35 +0330 +0330

جالب بود

0 ❤️