شکار خانم مهندس (۱)

1403/03/18

با سلام .زهرا هستم مهندس و ۳۵ ساله و در یکی از شهرهای شمال غربی زندگی می کنم.۱۶۸ قدم هست و ۶۵ کیلو هستم.از ۲سال پیش که از شوهرم جدا شدم با هیچ کس رابطه نداشتم و بیشتر با داستانها و فیلمهای سکسی خودارضایی میکنم.از خودم بگم که رنگ پوستم گندمی و چشمانم قهوه ای اند.چون ورزش هم میکنم هیکلم همیشه رو فرم هستش و باسن خوش فرمی دارم.چون بچه دار نمی‌شدم مادر شوهر سابقم به زور ما رو مجبور به طلاق کرد درحالیکه شوهرم منو دوست داشت و از خیر بچه هم گذشته بود ولی مادرش می‌گفت که باید نوه داشته باشه.البته خیلی دکتر رفتیم و حتی تا مرحله ی کاشت جنین هم رفتیم ولی متاسفانه به دلیل مشکلی که در رحم داشتم دکتر حاضر به کاشت نشد.بگذریم،بعد از جدایی از شوهرم با سایت شهوانی آشنا شدم و تقریباً هر روز به اون سر میزنم و در محیط کارم هم طوری میگردم که کسی به من پیشنهاد دوستی نده.البته چند تا خواستگار داشتم ولی به دلیل سرزنش هوایی که از مادر شوهر سابقم میشدم سعی کردم که دیگه به ازدواج فکر نکنم البته یه پسر خاله ی سمج دارم که زن قبلیش رو طلاق داده و چند بار غیرمستقیم ازم خواستگاری کرده ،ولی جواب من همچنان منفی بوده و هست.توی آپارتمان خودم و تنها زندگی میکنم و در دفتر فنی مهندسی ای که با دو نفر دیگه با هم زدیم مشغول به کارم.توی دفتر ما که یه خونه ی ویلایی هست من با دوستم مریم و شوهرش آقا بهرام شریک هستیم البته یه جوان ۲۲ ساله به نام محسن هم تو دفتر کار می‌کنه که پسر مودب و خوبیه و برای دفتر حکم پیشکار رو داره.محسن دانشجوی عمرانه و از شهری اومده که ۳ ساعت با شهر ما فاصله داره ، به همین خاطر شبها هم تو یکی از اتاق های دفتر که در اختیار اونه ،میخوابه .من مهندس آرشیتکت دفتر هستم و مریم و شوهرش مهندس معماری و سازه هستند.خدا رو شکر کارمون خوبه و درآمد خوبی دارم.سال پیش بود که مادرم بازهم پیله کرده بود که شوهر کنم و می گفت که خاله ام اینا میخوان بیایند منو برای رضا خواستگاری کنند.من از رضا اصلأ خوشم نمیاد و با اینکه وضع مالی اش هم بد نیست ولی از اول یه حس منفی بهش داشتم.حتی قبل از ازدواج هم دوبار به خواستگاری من اومدند که من جوابم منفی بود و قتی مامانم هم خواست منو راضی به ازدواج با اون کنه بابام مخالفت کرد و حالا که بابام چند سال پیش فوت کرده بود مامانم میخواست منو عروس خواهرش کنه درحالیکه من دیگه اون زهرای قدیم نبودم و به خودم متکی بودم.من هربار با مامانم دعوام میشد و میگفتم نمی خوام ازدواج کنم .حتی اگر قصد ازدواج هم داشته باشم با رضا ازدواج نخواهم کرد.به داداشم زنگ زدم که تهران زندگی می‌کنه و قضیه رو براش توضیح دادم به همین خاطر دو روز اومد به شهرمون و با حمایت از من مامانم رو راضی کرد که به خاله ام بگه که نیان خواستگاری . داداشم برگشت تهران و من خوشحال بودم که از شر رضا راحت شده ام.دو سه روز گذشت ،من تو دفتر بودم و داشتم روی نقشه ی یکی از مشتریان کار میکردم،مریم و شوهرش داشتند می‌رفتند مریم به من گفت تو هم پاشو بریم که من گفتم یکم دیگه کار میکنم و بعد میرم.خداحافظی کردیم و اونا رفتند.نیم ساعت بعد من هم دیگه خسته شدم،سیستم رو خاموش کردم و از محسن خداحافظی کردم و راه افتادم سمت ماشین برم.تا در دفتر رو بستم دیدم رضا داره میاد سمت من،یکم ترسیده بودم چون خیلی عصبانی بود .تا رسید بدون سلام و علیک شروع کرد به دری وری گفتن با صدای بلند،من که دست پاچه شده بودم نمی دونستم چیکار کنم،فقط یادمه که انگشتم رو گذاشتم روی آیفون که محسن بیاد کمک من کنه.رضا تن صداش رو بالاتر برد من که دیدم داره آبروریزی میشه فقط داشتم به حالت التماس میگفتم که تو رو خدا آروم،آبروم رفت.اون بیشتر داد میزد و می‌گفت تو که آبروی منو تو خانواده بردی منم آبروی تو رو میبرم.در همین حین محسن در رو باز کرد و به رضا گفت هی آروم.ما آبرو داریم ،جمله اش تموم نشده بود که رضا یه مشت محکم به محسن زد و بهش حمله کرد.محسن که انتظار نداشت اینجوری مورد حمله قرار بگیره و غافلگیر شده بود رضا رو سمت داخل کشید ولی رضا دستش رو برد تو جیبش و یه چاقو درآورد.من تا چاقو رو دیدم داد زدم تا همسایه ها به کمک ما بیان ولی تا کسی برسه رضا با چاقو دست محسن رو که داشت اونو به سمت دفتر می کشید زخمی کرد .دست محسن شل شد و رضا خودش رو ازش جدا کرد و یه ضربه هم به بغل محسن وارد کرد .با صدای داد من دو سه نفر خودشون رو به دم در رسوندند .رضا با دیدن اونا پا به فرار گذاشت به کمک اونا محسن رو سوار ماشین من کردیم و با ۱۱۰ تماس گرفتیم بعد من محسن رو به بیمارستان بردم.دکترها گفتند که خدا رو شکر زخمش عمیق نیست ولی برای احتیاط چند ساعت باید تحت نظر باشه.من پیشش موندم.تو بیمارستان به مامان زنگ زدم و ماجرای رو بهش گفتم که خیلی ناراحت شد و گفت شب به خونه‌ی اون برم.ساعت حدود ده و نیم شب بود که محسن رو مرخص کردند ولی گفتند که باید حتماً امشب حواسمان بهش باشه چون خطر هنوز کاملاً رفع نشده است.با مامان تماس گرفتم و گفتم که من امشب توی دفتر پیش محسن میمونم و منتظر من نباشه ولی قبول نکرد و گفت که دوتایی بریم به خونه‌ی مامان و اونجا بمونیم. محسن رو با اصرار راضی کردم که شب به خونه‌ی مامانم بریم وقتی رسیدیم مامان سوپ پخته بود شام رو خوردیم که تلفن مامانم زنگ خورد .خاله ام بود که گفت مأمور ها دنبال رضا اومدند ولی چون خونه نبود پیداش نکردند و اینکه من رضایت بدم که مامانم بهش گفت که یکی دیگه رو با چاقو زده و باید از اون رضایت بگیرند.بعد یه ساعت برای محسن تو پذیرایی جا انداختیم مامان اتاق خودش خوابید و من هم موندم تا محسن خوابش ببره و بعد برم پیش مامانم بخوابم چون لباس نداشتم یه شلوار نخی راحتی پوشیدم و یه مانتو جلو باز راحت هم پوشیدم که برای مامانم بودند.من روی مبل داشتم تلویزیون می‌دیدم و دیگه محسن داشت خوابش میبرد مانتو رو درآوردم دراز کشیدم و داشتم به ماجراهای امروز فکر میکردم نمیدونم کی خوابم برده بود احساس کردم چیزی روم داره حرکت می‌کنه خواستم چشمهایم رو باز کنم که دیگه چیزی احساس نکردم اینقدر خسته بودم که بیخیال شدم تکونی به خودم دادم و به پشت شدم و و کمی بعد بازم این دفعه روی باسنم حرکت رو احساس کردم این دفعه خواستم بلند بشم که احساس کردم یکی داره آروم راه می‌ره ،اولش ترسیدم ولی بلند شدم ببینم چه خبر هست کسی رو ندیدم و محسن همخواب بود ولی شلوارم کمی پایین اومده بود تازه یادم افتاد که من کجا خوابیدم ساعت موبایلم رو دیدم که ۴ صبح بود اینقدر خسته بودم که حال فکر کردن هم نداشتم رفتم اتاق و پیش مامانم خوابیدم .با زنگ هشدار موبایلم بیدار شدم .ساعت هفت و نیم بود دیدم مامانم نیست رفتم از اتاق بیرون محسن خواب بود ولی مامان نبود زنگ زدم طبق حدسم رفته بود نون بخره.به مامان گفتم تا اون بیاد من میرم حموم تا دوش بگیرم بهم گفت تو کشوی کمد شرت تازه هست یکی برداشتم و رفتم حموم. رختکن حمام خونه‌ی مامان بیرون از حموم قرار داره و من شورت و لباسم رو اونجا درآورده بودم .دوش گرفتم وقتی آب رو بستم احساس کردم در رختکن بسته شد سریع در اومدم دیدم شرتم رو زمین افتاده که یاد دیشب افتادم که شلوارم پایین اومده بود .دیگه کاملآ شک کرده بودم که محسن شب داشته باهام ور میرفت و الآنم یه لباس زیرهام دست زده بود ولی کاری نمی‌تونستم بکنم چون مدرکی نداشتم خودم رو خشک کردم لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون که دیدم محسن مثلاً تازه داره بیدار میشه.سلام و صبح بخیر گفت منم با اخم سلام کردم و صبح بخیر گفتم که مامان در رو باز کرد رفتم موهایم رو خشک کردم و صبحانه خوردیم.چون به نوعی مدیون محسن بودم و به خاطر من با رضا درگیر شده بود و هنوز مطمئن نبودم که این کارها رو کرده باهاش با محبت برخورد میکردم.بهش گفتم که بمونه پیش مامان و استراحت کنه و من برم دفتر که گفت بهتر شده و اونم میاد .با هم رفتیم دفتر ،وقتی مریم و بهرام ماجرا رو شنیدن از محسن تشکر کردند .بهش گفتیم به شهر خودشون بره و چند روزی استراحت کنه ولی قبول نکرد و گفت تو اتاق خودش استراحت می‌کنه.یک هفته گذشت و محسن دیگه تقریباً خوب شده بود ومن تو این مدت درگیر تلفن های خاله ام بودم و در عین حال به محسن هم رسیدگی می کردم .بالاخره با خاله توافق کردیم که یه پولی به محسن بدهند و من و محسن از پیگیری شکایت صرف نظر کنیم به شرط اینکه دیگه رضا مزاحم من نشه و خود اونها هم جنبه ی عمومی جرم رو پیگیر باشند. رضا رفت خودش رو معرفی کرد .صد میلیون برای محسن گرفتیم که بعد چند روز قاضی برا ی رضا چند ماه زندان برید ولی نمیدونم چجوری بیست روز بعد آزاد شد.محسن با مشورت با ما قرار شد یه پراید بخره و عصرها که ما کاری نداریم تو اسنپ کار کنه ،به همین خاطر من هم سی میلیون بهش قرض دادم تا تونست یه پراید مدل ۸۸ بخره.روزی که ماشین رو خرید پنجشنبه بود بعد از ظهر به اعضای دفتر یه سور داد و یه شیشه ویسکی برامون باز کرد.بهرام و مریم هر کدوم دو پیک خوردند و چون شب تولد خواهرزاده ی بهرام دعوت بودند زود رفتند تا آماده ی رفتن شوند.من هم خواستم بلند بشم و بروم که دیدم سرم داره گیج می‌ره(معمولاً با دو پیک مست میشم) محسن گفت خانم مهندس اجازه بدید من خودم شما رو برسونم.اول قبول نکردم ولی دیدم ممکنه تصادف کنم قبول کردم. سوار ماشین من شدیم و محسن راند وقتی رسیدیم ماشین رو محسن تو پارکینگ انداخت من پیاده شدنی تعادلم رو از دست دادم ولی قبل از افتادن تونستم خودم رو کنترل کنم.محسن گفت که منو کمک می‌کنه تا بالا بریم من هم قبول کردم .در خونه رو که باز کردم محسن رو دعوت کردم که بیاد تو و من برای شیرینی ماشینش پیتزا بگیرم.پیتزا رو سفارش دادم قرار شد تا محسن با اسنپ بره و ماشین خودش رو برداره و برگشتنی پیتزا رو بگیره و بیاره.کارت بانکی خودم رو به محسن دادم و گفتم با اون پول پیتزا رو پرداخت کنه.اون که رفت من حموم رفتم تا دوش بگیرم و مستی از سرم بپره.کمی طول کشید تا به حموم برم به همین خاطر تا در اومدم دیدم آیفون زنگ خورد.همون لباسهای بیرونم رو پوشیدم و در رو باز کردم.محسن پیتزاها رو گرفته بود و مشروب رو هم با خودش آورده بود.حالم رو پرسید که گفتم دوش که گرفتم سرحال شدم.خندید و گفت من تازه با خودم مشروب آوردم که بازم بخوریم که جواب دادم تو بخور و من دیگه نمیتونم بخورم.گفتم من برم سشوار بکشم بیام .سشوار کشیدم و یه شلوار راحتی و تیشرت پوشیدم و اومدم میز ناهارخوری ،نشستیم سر میز و من دو سه لقمه پیتزا خوردم و محسن چند پیک دیگه ویسکی با پیتزاها خورد. هر دو تا مست بودیم (البته من بهتر شده بودم)ساعت ده و نیم شده بود که محسن گفت من دیگه برم تا شما هم استراحت کنید. خواست بلند بشه که دیدم بدجور مست کرده و با این وضعیت نمیتونه رانندگی کنه.گفتم شب بمون و همینجا بخواب .قرار شد روی مبل بخوابه( تخت شو) و من هم به اتاق رفتم تا بخوابم . چون مشروب خورده بودم داغ کرده بودم خودارضایی کردم و خوابیدم .نمی دونم ساعت چند بود که احساس کردم یه چیزی داره روی باسنم تکون میخوره.بیدار شدم ولی تکون نخوردم چون مطمئن بودم که محسن هستش و این دفعه میخواستم مچش رو بگیرم. محسن که شک کرده بود یکی دو دقیقه کاری نکرد وقتی مطمئن شد که من خوابم شلوارم رو که کمی پایین داده بود بیشتر پایین کشید و دستش رو از زیر شرت به کونم میکشید. وقتی دید من حرکتی نمی کنم جرأتش بیشتر شد و شلوار رو کمی پایین‌تر داد و یکم شرتم رو پایین کشید.دیگه وقتش بود که برگردم و مچش رو بگیرم ولی گفتم یکم دیگه صبر کنم ببینم تا کجا جلو می‌ره(البته چون خیلی وقت بود سکس نداشتم کمی هم خوشم اومده بود ولی اصلا به سکس با محسن فکر هم نمی‌کردم).آروم چرخیدم که مثلاً خوابم ولی خواستم راحتتر شلوارم و شرتم رو پایین بکشه.بازم دو سه دقیقه منتظر موند و آروم شلوارم رو تا زانو پایین داد و بعد شرتم رو پایین‌تر کشید و دستش رو بین پاهام برد و آروم روی کسم حرکت داد. داشتم دیوونه میشدم چون حرکت دستش کمی سریعتر شد و انگار متوجه شده بود که بیدارم چون بی پروا تر کار میکرد.دیگه نمی‌تونستم جلوی آه کردنم رو بگیرم چشمامو باز کردم که مثلاً از خواب بیدار شدم و سرم رو بالاتر آوردم و گفتم محسن چیکار داری می‌کنی؟همونجور که با یه دست کسم رو نوازش میداد سرش رو آورد طرف من و لبش رو گذاشت روی لبم و دست دیگه اش رو برد پشت سرم ،بعد همونجور سرم رو روی بالش گذاشت و شروع به خوردن لبم کرد خواستم لبم رو جدا کنم ولی به کمک دستش و فشار لبش نگذاشت.انگشتش رو کاملاً توی کسم فرو کرد و توش محکم تکون میداد.من که میخواستم کمی محسن رو اذیت کنم و بعد مچش رو بگیرم دیگه در اختیارش بودم.دهنش هنوز بوی الکل میداد که همین منو مست خودش کرده بود و آروم آروم داشتم همراهی اش می کردم.ولی خجالت می‌کشیدم که زیر پسری ۱۲،۱۳ سال کوچکتر از خودم خوابیدم ولی از طرفی دیگه چون هنوز داغ بودم و هم خیلی وقت بود که با کسی نبودم راحت تر از آنچه که فکرش رو میکردم تسلیم شدم. اون هم که دید من تسلیمش شدم لبش رو از لبم جدا کرد و بلندم کرد. مستقیم رفت سر کسم و شروع به خوردن چوچوله ام کرد من داشتم آه آه میکردم و اون سرعت خودش رو بیشتر کرد تا آبم اومد.بلندم کرد و تیشرت رو درآورد و سوتینمو باز کرد شورت و شلوارم رو از پیام بیرون کشید .بعد زیر پیراهن خودش رو درآورد و کمربند شلوارش رو باز کرد.بعد اومد و شروع به خوردن سینه هام کرد وقتی دید من کاری نمیکنم دستم رو گرفت و برد سمت کیرش.دکمه ی شلوارش رو باز کرد و آروم دست من از زیر شرتش برد سمت کیرش که بزرگ شده بود و کلفت بود،خودش دست منو رو کیرش حرکت میداد و سینه هامو میخورد من دیگه خودم داشتم کیرش رو بالا پایین میکردم و اون محکم‌تر سینه ها و گردنم رو میخورد.بلند شد شلوار و شرتش رو داد پایین و کیرش رو آورد طرف دهنم.چون نمی دونستم کی حموم کرده رغبتی برای خوردنش نشون ندادم در ضمن هنوز یه بی میلی و خجالت خاصی نسبت به سکس با یه پسر کوچکتر از خودم ،آن هم کارمند و زیر دستم داشتم.گفت خانم مهندس برگرد به پشت دراز بکش ،این اولین حرفی بود که از اول کار زده بود منم برگشتم و همون‌جوری خوابیدم و اون از شکم گرفت و بالام آورد تا کاملا روی زانو شدم و شروع به لیس زدن کونم کرد.انقدر این کار رو انجام داد که ناله کردن من شروع شد . وقتی صدای آه و ناله ی من بیشتر شد محسن گفت بلندتر ،بلندتر ،آخ که چقدر منتظر این لحظه بودم .من میگفتم بسه و اون می‌گفت بلندتر داد بزن که دوساله که منتظر این لحظه بودم.دیگه تحملم تموم شده بود و یهو خودم رو روی تخت ول کردم.منو برگردوند و سینه ها و گردنم رو خورد و من برای بار دوم ارضا شدم.اومد برعکس روم دراز کشید و این دفعه چوچوله ام رو که آب کسم هم قاطی اش بود رو خورد و آروم کیرش رو سمت دهنم کرد ولی من بازم از خوردن کیرش امتناع کردم ولی آنقدر کیرش رو به دهنم مالید که مجبور شدم دهنم رو باز کنم و کیرش رو لیس بزنم.حالا آه و ناله ی محسن شروع شده بود و می‌گفت بخور زهرا جون ،بخور که بدجور واسه ی این لحظه له له میزدم.یه چند دقیقه که کیرش رو خوردم درش آورد و برگشت و پاهای منو داد بالا و کیرش رو یه دفعه کرد تو کسم.بعد شروع به جلو و عقب کردن کرد . روم دراز کشید و لبش رو گذاشت روی لبم و تلمبه زد.هر دوتا مون آه می گفتیم و خسته شده بودیم ولی داشتیم لذت میبردیم. من که دیگه داشتم پاره میشدم التماس میکردم که محسن تموم کن دارم پاره میشم ولی اون که داشت لذت میبرد که صاحب کارش زیرش داره ناله میکنه می‌گفت زهرا جونم یه جور جرت میدم که نتونی راه بری .یه جور میکنمت که هر روز التماسم کنی که بکنمت و من فقط می گفتم تمومش کن.منو برگردوند و به حالت داگی کرد خواست کیرش رو بذاره تو کونم که برگشتم و گفتم امکان نداره که بزارم کونم رو بکنی . بوسم کرد و گفت باشه عزیزم میزارم تو کس نازت ،کیرش رو آروم کنار کسم میزد و بازی میداد بعد یهو سر کیرش رو کرد تو سوراخ کونم و من بلند داد زدم .دستش رو گرفت جلوی دهنم و همونجور کیرش رو تو کونم یکم نگه داشت.من داشتم از شدت درد گریه میکردم و اون درحالیکه سرکیرش تو کونم بود منو کامل رو تخت خوابوند و این دفعه تا نصف کیرش رو کرد توی کونم.داشتم فقط گریه میکردم ولی محسن عین خیالش نبود و یکی دو دقیقه بعد کل کیرش رو توی کونم کرد و من داشتم از شدت درد داشتم ضجه میزدم وقتی دید که واقعاً نمیتونم کیرش رو تحمل کنم درآورد و منو عقب کشید و از پشت تو کسم کرد و چند دقیقه دیگه تلمبه زد .من هم دیگه از شدت درد کونم و ضربات کیرش به کسم داشتم ناله میکردم اون هم با صدای ناله های من داشت لذت میبرد و می‌گفت ناله کن که خیلی منتظر این لحظه بودم که زیر کیرم ناله کنی . دیگه سرعت تلمبه هاش بیشتر شده بود و یهو همه ی آبش رو تو کسم خالی کرد.با اینکه میدونستم حامله نمیشم ولی زود رفتم دستشویی و کسم رو کاملا شستم .
پایان قسمت اول

نوشته: زهرا

ادامه...


👍 52
👎 5
73201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

986835
2024-06-08 01:02:48 +0330 +0330

سکس با نوکر و خدمتکار و کارگر و زیر دست و … دون شأن
این همه سال ندادی و ازدواج نکردی و طلاق و بدبختی و دربدری
اومدی اومدی به یه بچه کونی دهن لق دادی که از فردا آبروتو تو محل کار و زندگی و شهر ببره و برای هزار نفر تعریفت رو کنه
و مثل بچه کونی های شهوانی مادر بخطا که میان عکس ها و لباسها و خصوصی ترین حریم طرف رو پخش میکنن
لااقل با یکی بخواب که مرد باشه و دهنش قرص باشه

4 ❤️

986841
2024-06-08 01:35:42 +0330 +0330

از چند خط اول که خودتو معرفی کردی فهمیدم که چه خبره

0 ❤️

986852
2024-06-08 02:56:29 +0330 +0330

الدنگ معنی تجاوز رو میدونی !؟
تو که کونت میخارید بهش بدی و از خوردن و کردنش لذت بردی چرا تگ تجاوز زدی.
شب اول میتونستی بری پیش مادرت بخوابی، یا طوری رفتار میکردی که متوجه بشه کونی نیستی.
باتوجه به مطالبی که گفتی مشخصه بی میل نبودی.

0 ❤️

986862
2024-06-08 04:22:25 +0330 +0330

من دختریو نمیشناسم مشروب بخوره و سالم باشه
قطعا هرزگی تو مغزت بوده ولی بیدارش نکرده بودی

3 ❤️

986864
2024-06-08 06:22:12 +0330 +0330

عوضی تو که معنی آرشیتکت و معماری را نمیدونی غلط می‌کنی داستان می‌نویسی آبروی هر چه مهندس را بردی

3 ❤️

986866
2024-06-08 06:33:09 +0330 +0330

چرا همه شروع کردید به زهرا توهین کنید ؟ کجای کارش ایراد داشته مگه مجرد نیست ؟ مگر احساس نداره ؟ شما هرکدام هروقت دوست دارید حال کنید هیچ مشکلی نیست ولی یک زن حق نداره لذت ببره ؟ من مسایل دیگر و کاری ندارم اما درست نیست یکطرفه همه چیز و نگاه کنید ، بنظر من حق داشته و اشکال نداره و ضمن اینکه اختیار خودش و داره بچه هم نیست . خیانت هم نکرده که حرکت نادرستی باشه . البته محسن قبول دارم حرکت خوبی نکرده ولی این مربوط به زهرا هست چطور برخورد کنه با این شخص .

3 ❤️

986867
2024-06-08 06:37:14 +0330 +0330

خواهش میکنم دوستان منطقی برخورد کنید و خودتان را جای این شخص بگذارید انوقت متوجه میشوید حق داره و امیدوارم بتونه دوباره ازدواج کنه و خوشبخت شود .

1 ❤️

986878
2024-06-08 08:54:59 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

986886
2024-06-08 10:34:15 +0330 +0330

شب اول اخه چطوری نفهمیدی دادیی؟؟؟

0 ❤️

986890
2024-06-08 11:04:15 +0330 +0330

نمیدونم واقعی بود یا فانتزیهای ذهنی ولی آخرش چیزی بود که نشون میده اگر واقهی بوده هردو آدمای بی فرهنگ، بی سواد بی سلیقه و پلشتی هستید اونجا که نوشتی کیرشو از تو کونت در آورد و یه راست و بدون شستشو کرد تو کست، توهم و دادی و از این انتقال میکروب و پلشت کاری لذت بردی

0 ❤️

986902
2024-06-08 15:12:30 +0330 +0330

فانتزی بود بابا… واقعی نبود… اره از کون کرد کشید بیرون گذاشت توی کست… پر عن کردی داستان رو

1 ❤️

986989
2024-06-09 05:01:32 +0330 +0330

خیلی خوب بود

0 ❤️

987049
2024-06-09 19:27:49 +0330 +0330

ناااله کن ککووون کش

0 ❤️

987090
2024-06-10 00:51:22 +0330 +0330

احمد ۲۴ از مازندران یکی بیاد حال کنیم دختر یا میلف یکی که دنبال حال کردن نه دردسر

0 ❤️

987418
2024-06-12 14:49:14 +0330 +0330

از کونت در آورد کرد تو کوست ؟واقعا واقعیت داره این کار ؟

0 ❤️

987684
2024-06-14 18:31:50 +0330 +0330

خوش بحال محسن خداشانس بده

0 ❤️

988156
2024-06-18 10:46:31 +0330 +0330

آفرین زهرا خانم چه گلی زدی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها