شیشه های مشجر (۱)

1402/08/22

هنوز بعد از ده سال که وارد این خانواده شدم،مهمونی های فامیلی شان خوش نمیگذشت.پنجشنبه شب پاگشای یک تازه عروس بود و مسلما ما هم ملزم به حضور.کل خانواده شان را دعوت کرده بودند و بسیار شلوغ شده بود.مثلا میخواستیم زودتر بریم که خانومم تو کارهای مهمونی کمک مادرش کنه ولی مگه آرش میذاشت؛تو این 8 ماهی که به دنیا اومده بود کلا سبک زندگیمون و تغییر داده بود.در عین حالی که عاشقش بودیم ولی وقت سر خاروندن نداشتیم.وقتی رسیدیدم بقیه مهمونها از قبل رسیده بودند و حمله ور شدن سمت آرش که بوسش کنند،تنها نوه بود و خونه مادرخانمم پادشاهی می کرد.آرش هم از هجوم این همه آدم وحشت کرد و شروع کرد گریه کردن.من که حتی وقت نکردم درست با مهمونها سلام علیک کنم دوباره آرش و بغل زدم بردم بیرون که آروم شه.یه خورده که راه رفتیم دیدم آروم نمیگیره،بردمش تو ماشین ضبط و روشن کردم و آهنگ های بچه گونه از ضبط ماشین پلی کردم که واقعا معجزه می کرد و آب بود روی آتیش،صندلی جلو نشسته بودم و آرش و جلو صورتم گرفته بودم داشتم به صورت اغراق شده ای با آهنگ هم نوایی می کردم که آروم شد اونم با صورت نازش که اثرات اشک هنوز روش بود داشت می خندید یه لحظه متوجه اپتیمای سفید پارک شده روبرویی شدم که شاخ به شاخ ماشین من تو اون کوچه خلوت پارک کرده بود.متوجه شدم روی صندلی عقبش یه زن و مرد بودند که پای چپ لخت زن رو هوا بود سر مرد مابین اون داشت براش میخورد.خیلی شک شدم.آرش دیگه آروم شده بود و داشت با صورتم بازی میکرد ولی من صورتم و می دزدیدم که بتونم صحنه داخل پرشیا رو ببینم. سر مرد بین پاهای زن بود و سر زن هم که دیده نمیشد احتمالا روی صندلی لم داده بود.با اینکه چیز زیادی دیده نمی شد غرق صحنه بودم و تخیل می کردم که الان مرده کس زنه رو احتمالا داره می خوره یا زنه داره ناله میکنه و یه لحظه صحنه توی ماشین فیلم تایتانیک اومد تو ذهنم که یهو زنه پرید بالا و یه آن چشم تو چشم شدیم.خیلی هول شدم سریع از ماشین پیاده شدم و برگشتم تو مهمونی.نمی دونم چرا قلبم داشت تند تند میزد،اونا داشتند تو کوچه حرکت می زدند من چرا استرس داشتم ؟!،یه خورده کیرم و که بزرگ شده بود تو شلوارم جابجا کردم و برگشتم تو مهمونی.با همه سلام و علیک کردم و آرش و سپردم دست خاله ش و رفتم تو آشپزخونه ببینم کاری هست انجام بدم که زنگ در و زدند.همه گفتند احتمالا مجیدینا هستند یعنی تازه داماد.در وا شد و من دوباره شوک شدم.بله زن و مرد داخل اپتیما همون تازه عروس و داماد یعنی مجید و مهسا بودند.
هنوز گرم سلام و تعارفات بودند و متوجه من نشده بودند و منم از آشپزخونه خارج نشدم ولی تا کی میتونستم اونجا بمونم !،رفتم با مجید دست دادم و بدون اینکه به مهسا نگاه کنم سلام کردم و تبریک گفتم و رفتم جایی نشستم که تو تیررس مهسا نباشم.واقعیت سنم جوری نبود که بخوام کسی و قضاوت کنم،خودمم اوایل زندگیمون کم تو جاهای عمومی سکس نداشتم، خانمم هم واقعا پایه بود.
اوایل ازدواجمون خونه دوست نسبتا مذهبیمون دعوت بودیم و چراغها رو خاموش کردیم نشستیم به فیلم ترسناک دیدن،اون دونفر جلوتر از ما و نزدیک به تلویزیون روی مبل نشسته بودند ،من و فرشته هم پشت سرشون به دیوار تکیه دادیم و چون شب میخواستیم خونشون بخوابیم پتو هم رومون انداخته بودیم . یه جا فیلم صحنه سکسی داشت و دوستم داشت میزد بره جلو که هر چی میزد بدتر شد درحدی که همینجوری که فیلم میرفت جلو یه جا سینه لخت بازیگر زن و یه جا کون لخت زنه رو صفحه ال ای دی نقش بسته بود و منم عنان از کف دادم و دستم و از زیر پتو سر دادم وسط پای فرشته،یه لحظه صورتش و چرخوند با تعجب بهم نگاه کرد و با حرکات چشم و ابرو بهم فهموند که اینا اینجا نشسته اند،چکار میکنی ، یه خورده حول شدم چون اون موقع اخلاقهای فرشته دستم نیومده بود و ترسیدم که ناراحت بشه اومدم دستم و بکشم بیرون پاهاش و به هم فشار داد و دستم قفل ش،هنوز این اخلاق خانمها که حرفشون با منویات ذهنیشون فرق میکنه رو متوجه نمیشدم (البته همین حالا هم خیلی فرقی نکردم) خیلی با احتیاط شروع کردم به ماساژ دادن کسش از زیر پتو که پاهاش و شل کرد و فهمیدم که بدش نیومده ،به خودم جرات دادم دستم و فرستادم زیر شورتش که فرشته یه لحظه کونش و داد بالا شلوار و شرتش و یه خورده کشید پایین و خیلی عادی به صفحه تلویزیون خیره شد منم روم و برگردوندم سمت جلو و ادامه دادم به خاطر خیسی کس فرشته خیلی حواسم بود صدایی در نیاد البته صدای فیلم هم بلند بود ،تو همین احوال بودیم که دوباره صحنه های سکسی فیلم شروع شد، همسر دوستم که اتفاقا چادری هم بود معلوم بود معذب شده‌،برگشت سمت ما و گفت “فرشته جون چای بیارم،چیزی نمیخواید” درسته که زیر پتو بودیم ولی اینکه دست من سمت فرشته بود تابلو بود منم حول کردم و دستم و کشیدم،به نظرم خیلی بدتر شد چون تا فرشته جواب داد که "هیچی لازم نیست عزیزم"دیگه تعارفی نکرد و سریع سرش و برگردوند سمت تلویزیون،بنده خدا معذب تر شده بود ولی کار بعدی فرشته بیشتر سوپرایزم کرد،دستم و گرفت و دوباره گذاشت روی کسش که ادامه بده و با دو تا ماساژ پاهاش شروع کرد به لرزیدن که هیچ وقت نفهمیدم وقت ارضاش بود یا چون مچمون گرفته شد هیجانی و ارگاسم شد .
به خاطر همین کاملا درکشون میکردم و میخواستم با فضا دادن باعث خجالتش نشم.من دیگه 35 سالم بود و اون نهایت 24،25 سال داشت.
نوبت شام شد و منم طبق عادت شروع کردم به کمک کردن برای چیدن سفره،هرچند کمک آقایون بیشتر نمایشیه و کل زحمت با خانمها هست ولی اعتقاد دارم همین کمک هرچند نمایشی می تونه نشانی از تشکر از خانمها باشه.مهسا هم بلند شد که کمک کنه همگی هم تعارف که عروس خانم لازم نیست و شما کار نکرده عزیزی و این حرفها ولی اون ادامه داد،همسرم گفت "احسان،بیا این خورش ها رو ببر " من بر می داشتم و چون جمعیت زیاد بود به کسی که خارج آشپزخونه بود میدادم تا بچینه.که یک بار دیدم مهسا جلومه،خیلی عادی خواستم خورش و بدم بهش که ازم نگرفت و رفت ظرف سالاد و از خواهرزنم گرفت.حالتش جوری بود که شاید کسی متوجه نشد ولی من فهمیدم دلیل کارش چیه.خیلی بهم برخورد هرچند که گفتم کارشون از نظرم ایرادی نداشت ولی از اینکه برای من قیافه گرفت هم زورم اومد.
من کلا تو برخورد با خانمها خیلی مغرور بودم و خدای نکرده اگه از کسی خوشم نمیومد دیگه اگه اسکارلت جوهانسن هم بود نگاهش نمی کردم.البته الان دیگه توجیه نمیکنم رفتارهای اون موقعم رو،من هم مثل اکثر ایرانیهای دهه ۶۰ پر از حفره بودم و این موضوع و تا وقتی که سالهای بعد نرفتم تراپی نفهمیدم . سر سفره هم یه جوری شد که روبروی هم نشستیم و اون که دامن بلند پوشیده بود از مادر خانمم یه روسری خواست که بندازه رو پاش که مثلا موقع نشستن جایش معلوم نباشه و بعد از اینکه انداخت یه نگاه بدی به من انداخت . دیگه زیادی بهم برخورد در این حدی که وقتی خانمم گفت برنج تعارف کن به مجیدینا،گفتم “مجید جون بردار،ما لرها نه تعارف می کنیم و نه تعارف کردن بلدیم،از خودتون پذیرایی کنید” ، یه لحظه سکوت شد . یه خورده زیاده روی بود . به هر ترتیب بود شام و خوردیم و مراسم شستن ظرف و چای آوردن و … که نمی دونم کی پیشنهاد داد مافیا بازی کنیم .
بازی کردن باعث میشه فضای حوصله سربر مهمونی عوض بشه . کاغذارو پخش کردن من شدم دکتر مافیا،شب که مافیا بیدار شد دیدم مهسا هم بیدار شد و مافیای ساده بود و عمه همسرم که مادرشوهر مهسا بود شد پدرخوانده . کلی چالش داشتیم سر انتخاب تارگت شبها و رای من برای شات شب با مهسا همیشه متفاوت بود،به خودمم حق میدادم،بالاخره من نزدیک ده ساله این خانواده رو می شناختم میدونم چه کسی خارج بشه از بازی به نفع سایدمونه،رفت تا یه جایی که همه داشتند اجماع می کردند رو مهسا و ضایع بود اگه پشتش در میومدم و منم تارگتش کردم و بیرونش کردیم ولی در نهایت بردیم .
برای دست دوم مهسا رفت به فرشته پیشنهاد داد بیاد بازی کنه و خودش حواسش به بچه ها باشه،حتما بهش بر خورده بود، وسطای بازی چشمم به اتاقی افتاد که مهسا و بچه ها بودند دیدم آرش تو بقلشه و داره با بقیه بچه ها اسم فامیل بازی میکنه.یه خورده دامنش رفته بود بالا کمی از پای سفیدش معلوم بود،همون کافی بود تا دوباره اون صحنه ماشین یادآوری بشه مخصوصا که به خاطر بازی چشمام و می بستم و تخیلم برای خودش پرواز می کرد به اون لحظه . یعنی ممکن بود شرت پاش نباشه ؟!!مثلا از این دخترای هات باشه که شرتش و تو ماشین جا بذاره تا شوهرش و کل مهمونی حشری نگه داره و یه موقع که هیچ کس حواسش نیست یه چیزایی به شوهرش نشون بده و منم یواشکی،یه جوری که حتی خودشونم نفهمن دید بزنم . راستش اون موقع روحم خیلی تشنه سکس بود چون به خاطر تولد آرش زندگی سکسیمون افتضاح بود و تا یه وقتی هم گیر میاوردیم میخوابیدیم . خواب که نه،میمردیم . به خاطر همین بابت این تصویر سازی ها به خودم حق میدادم .
دیگه مهمونی تموم شد منم خیلی خسته بودم میخواستم سریع تر بریم تا مراسم خواب آرش و برپا کنیم تا بلکه خودمم زودتر بخوابم،داشتیم از در بیرون میرفتیم ،مهسا تو راه پله دولا شده بود که کفشش و پا کنه منم آرش تو بغلم بود میخواستم برم بیرون ،این بچه های فامیل که انرژیشون تموم نمیشد دنبال هم دویدن به سمت بیرون که منم اومدم جا خالی بدم نفهمیدم چی شد که قشنگ چسبیدم به کون مهسا،درسته سیخ نکرده بودم ولی پیش خودم گفتم یه وقت فکر نکنه از قصد این کارو کردم و داد بیداد کنه و جنده بازی در میاره یا بره پشت سرم صفحه بزاره،یه ببخشید گفتم و با واهمه سریع خداحافظی کردم و به فرشته گفتم من میرم ماشین و از پارک خارج میکنم تا اون بیاد ولی یادم نبود که ماشین مجیدینا روبروی ما پارک شده بود باید اونا اول می رفتند .
ماشین و روشن کردم و منتظرشون موندم که اومدن و هیچ واکنش خاصی از مهسا ندیدم مجدد خداحافظی کردیم و مهسا اومد خیلی آروم لپ آرش و نوازش کرد و گفت “خداحافظ خاله”


با سلام
اولین سابقه نوشتنمه،خوشحال میشم اگه ایده ای دارید در میون بذارید
آیدی سایت : Mahan818

نوشته: ابلوموف


👍 56
👎 9
55501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

957858
2023-11-13 23:49:31 +0330 +0330

عزیزم اینجاسایت شهوانی هست موضوع داستانها هم مشخصه،چیزی که شماکمتربهش پرداختی…کلانظرندیم بهتره ب نظرم شایداگه ادامه داشته باشه داستانتون بهتربشه ولی بازهم ممنون زحمت کشیدین وباوجودآرش جان عزیز وقت گذاشتی ونوشتی…سپاس.

2 ❤️

957860
2023-11-13 23:57:18 +0330 +0330

ی چند تا اشتباه داشتی که هر داستانی این اشتباهات داخلش طبیعی هست چون داستانه ن واقعیت
اپتیما کجا پرشیا کجا


957873
2023-11-14 00:51:26 +0330 +0330

دهنت سرویس این چه صیغه ایه نصفه میزاری😅😂
کس خاله کردی با نه😂😂

1 ❤️

957879
2023-11-14 01:03:16 +0330 +0330

خوب بود اما ایکاش یک مقدار مهیج تر تمام می‌کردید قسمت اول را
موفق باشید

1 ❤️

957899
2023-11-14 02:45:27 +0330 +0330

بد نبود تا اينجا ولى زياد دارى كس ليسى زنارو ميكنى
كم بليس هميشه بليس

0 ❤️

957903
2023-11-14 02:58:59 +0330 +0330

فقط موضوع سکسی داستانت کم بود که برا قسمت اول بنظرم طبیعیه

1 ❤️

957914
2023-11-14 04:07:14 +0330 +0330

داستان خوبیه

1 ❤️

957943
2023-11-14 10:00:07 +0330 +0330

خوب بود. رنگ و بوی واقعیت بهش داده بودی

0 ❤️

957944
2023-11-14 10:02:58 +0330 +0330

ماشین اومد تو کوچه اوپتیما بود بعد دیدی لنگهای زنه بالاس ماشین پرشیا شد جقی

5 ❤️

957946
2023-11-14 10:49:18 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که اپتیما تبدیل به پرشیا شد. اشتباه تایپی توی هر متنی جایز و قابل قبوله. اما وقتی نویسنده به فاصله چند سطر اپتیما را به پرشیا تبدیل میکنه یا نشون دهنده این هست که اونقدر برای مخاطبش ارزش و احترام قائل نبوده که داستانش رو بعد تایپ یه بار مرور کنه و اشتباهات احتمالی رو برطرف کنه، یا اینکه دوباره خونده ولی متوجه این اشتباه فاحش نشده و نشونه اینه که موقع نوشتن تو هپروت بوده و لذا نوشتش ارزش وقت گذاشتن و خوندن نداره.
به هرحال این اشتباه چنان توی ذوق من زد که بقیش رو نخوندم.

1 ❤️

957956
2023-11-14 13:08:56 +0330 +0330

حالا آخرش اپتیما بود یا پرشیا؟؟؟؟؟؟دیدی داری کص می گی.ازونجا به بعدش رو نخوندم

1 ❤️

957970
2023-11-14 15:57:10 +0330 +0330

همون چند تا خط اول رو خوندم دیدم چرت و پرته
اول اوپتیما رو دیدی بعد شد پرشیا 🤯🤪

1 ❤️

957981
2023-11-14 18:26:34 +0330 +0330

نحوه نوشتارت رو دوست داشتم… محاوره ای و ساده نویسی… مطمئنا داستانت ادامه اش جالبه

0 ❤️

957988
2023-11-14 22:28:52 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

957989
2023-11-14 23:05:45 +0330 +0330

قشنگ بود لطفاً ادامه بدید

0 ❤️

958291
2023-11-16 09:34:19 +0330 +0330

ادامه بده سرگرم کننده
فقط امیدوارم مثل سگ مهسا رو کرده باشی😂🤦🏻‍♂️

0 ❤️

958503
2023-11-17 15:12:04 +0330 +0330

کلیت و موضوع داستان باعث شد باهات همدان پنداری بکنم

چون برای خودم از این دست اتفاقات بسیار زیاد رخ داده، خصوصا در جمع خانواده همسر

فقط یک اشتباه تایپی داشتی (اپتیما_پرشیا🤭) که امیدوارم در ادامه یا داستان بعدی، دقت کنی

0 ❤️

959184
2023-11-23 02:23:16 +0330 +0330

کیرمون کردی …دست هاتو چرا نشستی …بعد مگه ختم بوده انقدر ادم اومده بوده در اشپز خونه غذا ها رو قسمت کنید.بعد قبل شام فیلم ترسناک دیدید …

0 ❤️

959661
2023-11-26 20:44:19 +0330 +0330

داستانه ، ولی خوبه . تا بعدش چه بشه منتظریم

0 ❤️

961346
2023-12-09 01:02:09 +0330 +0330

اپتیما پرشیا موضوع این است نه داستان سکسی

0 ❤️