طاها و زن داداش

1402/08/04

با سلام خدمت دوستان من طاها (مستعار)۲۹ساله اهل یکی از شهرهای اردبیل هستم قدم 186 و وزنمم 90 هیچ دروغی ندارم که بنویسم و نه شما منو می‌شناسین ونه من شما رو پس لطفاً توهین و فحش ننویسید من یه زن داداش دارم به نام مینا (مستعار )هم فامیل و هم سن هستیم و تو دوران مدرسه تو روستا با هم صمیمی و هم کلاس بودیم واقعا تو اون دوران هم یه دختر هیکلی و سفید بود
گذشت یه زمانی تا اینکه یه برادر دارم پنج سال از من بزرگتره و خانواده با ازدواج این دو تا موافقت کردن و طی مشکلاتی که برای من بوجود اومد بعد عروسی داداشم به غربت رفتم و به مدت ۸سال تو رستورانی در تهران مشغول شدم و ۲سال پیش دوباره به شهر خودم برگشتم و من ۲تا برادرزاده داشتم یکی دختر و یکی پسر همه با اومدن من خیلی خوشحال شدن .
بریم اصل داستان
من آدم بگو بخند و اهل شوخی هستم و این زنداداش ما هم همینطور و گاهی باهم درود دل میکردیم و واقعا محبتی بین ما بود
داداشم اصلا آدمی نیست که گیر بده و بگه چرا فلان بودی و فلان کردی اهل غر زدن نبود یه روز تو حیاط نشسته بودیم و حرف می‌زدیم که از داداش بی محبتم گفت که اصلا برام هیچ کاری نمیکنه و چیزی نمیخره و جایی نمی‌برد منو و منم دلداریش میدادم که حتما کاری داره یا وقت ندارم کم کم این محبت بین ما به عشق تبدیل شده بود یه روز تو خونه تنها بودم که دیدم اومد با گریه البته فکر نمی‌کرد که من تنها باشم که اومده بود به بابام از مشکلات شون بگه اونم بابام نبود و من تنها بودم اومد نشست و براش دستمال آوردم و اشکاشو پاک کردو بازم غر زد گفت داشت اله وبله و فلانه منم گفتم اشکال نداره درست میشه تحمل کن خلاصه برگشت گفت کاش داداش عین تو درک داشت وبا محبت بود بعد انگار بهم گفتن بغلش کن خلاصه من نزدیک شدمو بغلش کردم و بوسش کردم
تازه آتیش زندگی من روشن شد چند روز گذشت رفتم خونشون تا ببینم چیه آخه مشکل اینا داداشم نبود و از مشکلات اصلی زندگی پرسیدم که مینا جان من گفت از رابطه باهاش ناراضی ام و اخلاق خوبی ندارد منم گفتم مثلاً از چی هاش
گفت من اهل لب بازی نیستم اون لب دوست داره هی گاز میگیره از پوزیشن سرپا دوست داره و کلا منم از همه اینا متنفرم گفتم حالا درست میشه نگران نباش خلاصه این جریان شد پرونده ای برای زندگی من
چند روز گذشت اومد خونه ما بازم تنها بودم چون پدر و مادرم هردو کارمند بودن اکثرا تا ۴بعدازظهر سرکار بودن البته مامانم رییس شرکتیه که بابام کارمند اون شرکته
اومد نشست گفت تو منو خیلی درک می‌کنی و ممنونم که کمکم کردی منم گفتم دیدی حل میشه بعد ازم پرسید طاها تو تهران دوست دختر نداشتی گفتم نه و (واقعا هم از دوست دختر داشتن متنفرم)گفت تو که دوست دختر نداشتی یعنی رابطه هم نداشتی گفتم آره اما فیلم سکسی الان همه سایت ها دارن از اونجا همه رو یاد گرفتم
گفت یه چیز بگم بین خودمون میمونه گفتم آره گفت تو منو درک می‌کنی می‌خوام باهات باشم تا آخر منم واقعا شهوت سرتا سروجودمو‌ گرفته بود خلاصه بغلش کردم و سینه هاشو تو دستم گرفتم سینه هاشو از۸۵هم بزرگتر بود یکم ور رفتم و بوسش کردم و شلوارشو کشید پایین چیزی غیر قابل وصف و توضیح بود یعنی تو کل سایت ها و کل فیلم های سکسی چنین کوسی ندیده بودم سفید گوشتی بی مو و واقعا تمیز دلم نیومد نخورمش و حدود یه رب کوسشو خوردم در حین کوس خوری ارضا شد منم آدمی نبودم که کنجکاو بشم زود بکنمش دیدم بی حال شده گفتم باشه برا بعد پا شد شلوارشو داد بالا رفت فرداش بهم زنگ زد و رفتم بچه ها تو اتاق بودن و داداشم سرکار چون اتاق دوخوابه بود تو این اتاق بودیم و بابت دیروز ازم تشکر کرد و گفت تو طول این ۸سال ارضا نشده بوده و داداشم زود انزالی بوده خلاصه بغلم کرد و گفت کار دیروز تو تموم کن منم بی معطلی دوباره شلوارشو دادم پایین از کوس و کون خوردم و مینا جان من داشت حال میکرد خلاصه گفت بکن تو منم از حالت قمبل خوشم میاد برام قمبل کرد و سر کیرمو (کیرمم حدود ۱۵سانتی میشه البته کلفته)گذاشتم لای چاک کوسش سرش رفت تو و یه آه کوچیکه کشید یه ۳یا۴دیقه ای طول کشید تا ابم بیاد و اونم رو کونش خالی کردم و ازش تشکر فراوان کردم و اونم واقعا خوشحال بود که منو داره
حالا الان ۲ساله بازم تو رابطه آیم و خداروشکر مشکلی برامون پیش نیومده و از هم راضی هستیم و هفته ای حداقل ۱بار سکس داریم و با محبت هستیم باهم
ممنون که خوندید و امیدوارم لذت برده باشین
اگه عمری بود براتون بازم از سکس هامون تو باغ و تو مهمونی هم براتون می‌نویسم
تا داستان بعدی فعلا

نوشته: طاها


👍 2
👎 21
41601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

954638
2023-10-26 23:56:46 +0330 +0330

****عجب

0 ❤️

954652
2023-10-27 00:40:56 +0330 +0330

محبت کن داخل داستانات کمتر از واژه ی محبت استفاده کن، محبت شما کم نشه

1 ❤️

954685
2023-10-27 01:45:33 +0330 +0330

ابروی اردبیلی هارو بردی حمال

1 ❤️

954694
2023-10-27 02:32:02 +0330 +0330

دمت گرم . خوبه ازش تشکر فراوان کردی .

1 ❤️

954720
2023-10-27 07:14:13 +0330 +0330

عاورین که بعد کردنش ازش تشکر کردی،
مشخصه کونی خوب و مودبی هستی.

0 ❤️

954727
2023-10-27 08:06:02 +0330 +0330

خدارو شکر که کسی تا حالا متوجه نشده صدهزار مرتبه شکر خدای کس کنا البته

0 ❤️

954741
2023-10-27 09:47:15 +0330 +0330

میبینم که یه مدته دیگه توی داستانها خبری از شربت نیست

بجاش همه ی زنها از شوهرشون ناراضی اند و دارن کوص میدن

الان توی شهوانی این روی بورس هست

0 ❤️

954750
2023-10-27 11:34:06 +0330 +0330

مامانت رئیس شرکته باباتم کارمند اون شرکت
بعد تو ۸ سال تو تهران تو رستوران کار‌ کردی؟

2 ❤️

954777
2023-10-27 14:44:42 +0330 +0330

شیطان اونور منتظرته حواست باشه ترتیبت نده

0 ❤️

954780
2023-10-27 15:40:05 +0330 +0330

فکرکردی جسی جین روزدی زمین ولی دراصل سکینه کون بلبلی بهت پاداده بود

0 ❤️

954801
2023-10-27 19:14:23 +0330 +0330

خونتون تو روستا بود پدر مادرت کارمند بود مادرت رئیس پدرت بود خوب یکباره بگو وقتی عصرها گوسفندا میومدن مادرت پدرتو با گوسفندا باهم میشمرد

0 ❤️

954843
2023-10-28 00:51:57 +0330 +0330

تو كه حوصله داستان نويسي نداره گ.وه ميخوري ك.سشر مينويسي

0 ❤️

954955
2023-10-28 17:20:17 +0330 +0330

تو اگه آدم بودی
بجای اینکه توی شرکت پدر و مادرت کار کنی
نمیرفتی تهران ظرفشویی رستوران
اونجا هم کونت بزارن
عقده ای بشی
بیای از کردن زن داداشت بنویسی به امید اینکه اونم بخونه و فکرش خراب بشه که تو زنشو‌ میکنی
خر خودتی
اشک بالاسی
آدام‌باش

0 ❤️

954979
2023-10-28 22:39:33 +0330 +0330

داستان نویسی هم شده مثل رییس جمهور شدن تو کشور ما هر بیسواد ابلهی بلند میشه یا رییس جمهور میشه یا داستان نویس اونم اصرار که من الم و من بلم

0 ❤️

956917
2023-11-07 14:20:28 +0330 +0330

نمیدونم چرا تو این داستانا همش زنه از زندگی ناراضیه و چیزای خیلی خصوصی که شاید خانوما فقط تو جمع صمیمی برای هم میگن رو خیلی ساده و رک و پوست کنده برا شخصیت اصلی داستان تعریف میکنه
میگم نکنه نویسنده ها تو دنیای موازی زندگی میکنن که این چیزا بدیهیه
کصتان بود
ننویس
خواننده باش فقط آقای طاها(مستعار)

0 ❤️