طناب گرد (۱)

1400/01/07

سلام دوستان یکم طولانی هست به بزرگی کیرتون ببخشین .

یعنی چی که دارین تعلیق نیرو میکنین آقای حق شناس ؟؟!!
من روی این حقوق حساب  باز کرده بودم‌ .
الان کرایه خونه ی منو کی میخواد بده ؟؟ ای خدا !!
_ خانم رنجبر متاسفم ولی شرکت ما …
آقا تاسف شما که صاحب خونه ی من رو راضی نمیکنه .
_ میدونم خانم حق دارین ولی واقعا از دست من کاری بر نمیاد .
حداقل چند ماه دیگه صبر کنین تا یک کار جدید پیدا کنم .
_ خانم رنجبر خیلی دلم میخواد کمکتون کنم ولی آقای امینی دستور دادن تا آخر این ماه نیرو هامون رو نصف کنیم .

بدون این که چیزی بگم رفتم بیرون و در رو هم بستم ؛ همینطور که اشک از چشمم شروع به پایین اومدن کرد مشغول به جمع کردن وسائلم شدم .

_ سمیرا چی شده ؟!! چرا داری گریه میکنی ؟!!
سمیرا با تو هستما یه حرفی بزن نگرانت شدم .
اصلا نمیتونم الان حرف بزنم راحله ببخشید .

یه چشم غره ی خفیفی کرد و گفت :
_ یعنی چی نمیتونم حرف بزنم ، بگو دیگه از نگرانی قلبم ایستاد .
رو کردم بهشو گفتم راحله دارن تعلیق نیرو انجام میدن ، حالا من چجوری خرج دارو های امیر علی رو در بیارم ؟؟!! همینجوریشم طلا های عروسیمو فروختم تا الان پولشون رو جور کردم .
_ ای واییی . آخه یعنی چی ؟! یعنی به همین راحتی گفتن برو ؟؟!!!
تکون کوچیکی به سرم دادم و با بغض گفتم :
راحله من فعلا برم ؛ باید از همین امروز برم دنبال کار . تازه امروز احمد هم میاد از عسلویه بهتره زود تر برم خونه خدافظ .
_ اخه اینطوری که نمیشه ، وایسا حد اقل با رئیس حرف بزنیم شاید راضی شد
نه دیگه التماس ها و اشکهای من جواب نداد ، فکر نکنم ‌با حرف بشه کاری کرد . فعلا خدافظ .
_باشه عزیزم مراقب خودت باش ؛ منم اگه یه کاری چیزی پیدا کردم بهت خبر میدم . خدافظ .

رفتم سمت ایستگاه اتوبوس و غرق تو افکارم بودم که اوتوبوس اومد ، سوار شدم و وقتی رسیدم خونه بدن این که حتی لباسامو عوض کنم یه دشک پهن کردم و افتادم روش و افکارم شروع کردن به از درون خودم خوردن من ، تا اینکه خوابم برد .
یهو دست یکیو رو بازو هام حس کردم . احمد بود که نصف خستگیش رو با حموم از تنش خارج کرده بود و اومده بود تا نصف دیگش رو هم دور بریزه.

_ خشگل بانوی من چطوره ؟؟
بغضم و قورت دادم و گفتم : خوب.
_ امیر علی کجاست ؟
گفته بود ساعت هفت با دوستاش میره فوتبال.
همینطور که داشت نوازشم میکرد گفت : خوبه پس وقت داریم فعلا !!
منم که هم نمیخواستم تو ذوقش بزنم و هم چون احمد از وقتی که رفته بود عسلویه برای کار خیلی میگذشت ، خیلی هوس کرده بودم و دلم سکس میخواست ، اما به خاطر اتفاقات این چند وقت اصلا حال عشق بازی نداشتم و فقط دلم یک کیر میخواست که منو بکنه فقط همین !!
شلوارمو تا زانو هام پایین کشیدم و یکم از آب دهنمو با دستم به ‌کصم مالیدم.

_ احمد نپرس چرا ، ولی نه تحمل و نه حال هیچ کاری ندارم فقط بکن تو و بدن کار و حرف اضافه ای کارتو انجام بده .

یکم جا خورد و تقریبا فهمید که یه اتفاقی افتاده که ناراحتم کرده ولی به حرفم گوش داد و شلوارمو کامل در آورد و یک پامو بلند کرد و کیرشو در آورد و کرد تو کصم . و شروع کرد به تلمبه زدن .

با این که خیلی وقت بود سکس نداشتم و بد جوری هوس کرده بودم ولی اون لذتی که همیشه داشت رو نمیداد ؛ انگار بدنم بی حس شده بود .
شاید چون ذهنم مشغول بود باعث میشد لذت نبرم ، نمیدونم !!
من فقط چشمامو بسته بودم و و هیچ تکونی نمیخوردم و داشتم سعی میکردم لذت ببرم .ولی …

کم کم سرعتشو بیشتر کرد ، تا این که کشید بیرون و ارضا شد و کل آبشو ریخت رو بدنم . یکی دو دقیقه ای همونطور افتاد رو دشک و تکون نمیخورد تا این که بلند شد و رفت و یک دستمال آورد و آبشو از رو من پاک کرد .

_ احمد ارضام کن .

دستشو گذاشت رو کصم و میمالوند و هر از گاهی انگشتشو فرو میکرد داخل .
ولی من ارضا نمیشدم ، حدود ده دقیقه داشت کصم رو میمالید و انگشتم میکرد که قشنگ معلوم بود خسته شده چون هی دستی که داشت باهاش کصم رو میمالید رو عوض میکرد ، بعد که دید انگار من ارضا بشو نیستم سرَو آورد نزدیک و کصم رو شروع کرد به خوردن ، چون بدش میومد خیلی کم اینکارو میکرد واسم ولی میدونست که من عاشق این کارم و همیشه دو رقیقه ای ارضا میشم اینطوری .
ولی بازم …

ارضا نشدی هنوز ؟؟!!
منم که دیدم ارضا نمیشم هیچ جوره و دلم واسه ی احمد هم میسوخت که بنده خدا بعد از این همه کار کردن توی شهر غریب با کلی امید و آرزو اومده بود خونه و با این مواجه شده بود : یه زن سرد که با مجسمه فرقی نمیکرد .

_اشکالی نداره منم مثل تو خسته ام .
شلوارم رو کشیدم بالا و دوباره خوابیدم احمد هم کنار من خوابید .
صبح با نوازش احمد بیدار شدم و چشمامو باز کردم .

_صبحت به خیر .
صبح به خیر .
_ سمیرا اتفاقی افتاده ؟؟
شروع کردم به گریه کردن که بقلم کرد و فشار داد و گفت :
_ فقط بگو چی شده درستش میکنیم .
دیگه خسته شدم به خدا دیگه بریدم ؛ دیروز شرکتمون تعلیق نیرو کرد و منم اخراج شدم . حالا چجوری میخوام خرج دوا و دکتر امیر علی رو بدم ؟؟
یهو قیافش تو هم رفت و اندوه رو از تو اعماق چشماش میشد دید .

_ اشکال نداره من بیشتر کار میکنم ، شب ها هم تو عسلویه میرم کار میکنم .
برای تو هم یه کار جدید پیدا میکنیم نگران نباش.

من چشمامو بسته بودم و تو بقلش داشتم یکم آرامش میگرفتم که صدای امیر علی اومد .

مامان !! بیداری ؟؟!! صبحونه چی داریم ؟
آره مامان یه دقیقه وایسا الان میام .

صبحونه رو آماده کردم و هممون با هم خوردیم و بعدش امیر علی گفت مامان من میرم بیرون پیش دوستام و رفت بیرون .

_سمیرا صاحب کارم گفت این چند روز که پروژه تعطیل هست رو میره و یک کار دیگه انجام میده به منم گفت اگه میخوای بمون و تو هم کار کن پول خوبی بهت میدم ، ولی من قبول نکردم حالا با این اوصاف باید برم امروز، ببینم شاید گذاشت کار کنم . ببخشید که نمیتونم باهات بیام دنبال کار من دیگه کم کم وسایلم رو جمع کنم و برم …
هیچی نگفتم و فقط یه گوشه نشسته بودم .
تا یک ساعت بعدش احمد همه ی وسایلشو جمع کرده بود و آماده ی رفتن بود
اومد و یک بوس از پیشونیم کرد و گفت همه چیز درست میشه و رفت .

من همونطوری به دیوار زل زده بودم و فک میکردم .
(( اصلن تو بتونی یک کار خوب هم پیدا کنی حد اقلش اینه که باید یک ماه کار کنی تا حقوقتو بدن ))

دیگه بلند شدم و تو روزنامه چنتا آگهی کار پیدا کردم لباسامو پوشیدم و سعی کردم روی پیدا کردن کار نمرکز کنم و مشغله های ذهنم رو کم کنم ‌.
زدم بیرون و سوار اتوبوس شدم تا به اولین دفتر کار برسم که درخواست منشی داده بودن . توی اتوبوس چند تا مرد بودن که داشتن بحث میکردن که احمدی نژاد رئیس جمهور خوبیه یا نه !! ولی واسه ی من که فرقی نمیکرد و هیچکدومشون کمکی بهم نمبکردن . پس سعی کردم گوش نکنم . به ایستگاه رسیدم و پیاده شدم و وارد دفتر شدم ‌.

_ ببخشید آگهی کار برای منشی داده بودید ؟
بله لطفا بشینید وچند لحظه صبر کنید .

بعد از چند دقیقه اومد و شروع کرد به سوال کردن و منم سعی میکردم به خوبی جوابشو بدم که یدفعه گفت :

_ ببخشید شما ملاک های مارو ندارین ، آرزوی موفقیت دارم برای شما .
بلند شد که بره ، که گفتم آخه من …
_متاسفم خانم خدانگه دار .

بلند شدم تا چند جای دیگه هم برم ولی … سه جای دیگه هم رفتم ولی تا الان همشون بعد از پرسیدن یک سوال و جواب من بهم میگفتن که متاسف هستن و من شرایطش رو ندارم و میفرستادنم برم .

(( مجرد هستین یا متاهل ؟!! ))

با خودم گفتم بذار یک جای دیگه رو هم امتحان کنم ، گزینه ی بعدیم مطب یک دکتر بود .رفتم داخل ، یک مرد تقریبا میانسال بود که از همون اول بهم لبخند میزد .
دوباره همه چیز تکرار شد و دوباره همون سوال آخر :
_ متاهل هستین یا مجرد ؟؟
مجرد هستم . ابرو هاش رو کمی بالا انداخت و به کاغدی که مشخصات من رو روش نوشته بود نگاه میکرد و گفت :
_ خب میتونید از فردا تشریف بیارید برای کار ، شرایط کار هم که تو آگهی نوشته شده دیگه ؟
بله نوشته.
_ خیلی خب پس فردا صبح تشریف بیارید ، خوشحال شدم از دیدنتون .

خیلی تعجب کردم چون که با تغیر جواب من به سوال آخر همشون جواب اون ها هم تغیر کرده بود . یکم حس بدی داشتم ولی با خودم کنار اومدم به خاطر امیر علی و گفتم بچم مهم تره .

با خوشحالی رفتم خونه و دوش گرفتم ، انگار یک بار بزرگ و سنگینی از روی دوشم برداشته شده بود .
اومدم بیرون و با خیال راحت خوابیدم .

بیدار شدم و ساعت رو نگاه کردم و …

ادامه...

نوشته: معلم


👍 20
👎 2
12901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

799795
2021-03-27 01:33:41 +0430 +0430

خیلی کوتاه…کاش اندکی بیشتر بود.
قلم و نوشتن خوب و نسبتا عالی(به این دلیل که جا برای بهتر شدنم هست).
دوست دارم،ادامشو بخونم
منتظر😃

1 ❤️

799812
2021-03-27 02:22:26 +0430 +0430
+A

وضعیت تاهل رو همون پشت تلفن میپرسن
قشنگ بود ولی جای جالبش قطع کردی! کم کیری کردید نه ببخشید کم لطفی کردی

0 ❤️

799826
2021-03-27 03:17:54 +0430 +0430

تعدیل نیرو شنیده بودیم ولی تعلیق رو نه

2 ❤️

799856
2021-03-27 09:32:37 +0430 +0430

ادامه بده داستانت و نحوه نوشتنت خوبه فقط ویراشو فراموش کردی و غلط ها رو اصلاح نکردی …خسته نباشین

0 ❤️

799870
2021-03-27 10:59:48 +0430 +0430

و همانا لنگها بالا خواهد رفت😂

2 ❤️

799947
2021-03-27 18:38:43 +0430 +0430

یعنی همه اینایی که داستان میخونن کیر دارن
کس ندارن

0 ❤️

800103
2021-03-28 10:38:27 +0430 +0430

داستانت بعضی ویژگیارو داشت که بخوام بگم قشنگ نوشتی اما دو سه جا غلط املایی داشتی که اونم فداسرت پس پارت دومشو قوی تر بنویس

درباره ی داستان باید بگم این داستان حقیقت جامعه ی مارو نشون میده…بقول آقا شاه ایکس توی داستان پرستار پدربزرگ این روزا تا کص ندی جایی کار بهت نمیدن

1 ❤️

800363
2021-03-29 23:59:50 +0430 +0430

حقوق کسانی که عسلویه هستن حداقلش 20تومنه بدون مزایا احتیاجی به کار کردن شما نیست

0 ❤️

800736
2021-03-31 02:34:21 +0430 +0430

معلم

لطفا ویرایش قبل از انتشار رو به هیچوجه فراموش نکنید…متاسفانه غلط املایی زیاد بود.
ولی سیر داستان رو پسندیدم.میرم ادامه ش رو بخونم.لایک

0 ❤️