عاشقشم ولی اون میگه هوسه

1401/05/30

قسمت سوم : اولین تماس بدنی

صبح چهارشنبه کلی بخودم رسیدم و نمیدونم چجوری خودم رو با آموزشگاه رسوندم و با نشاط کلاسهام رو برگزار کردم تا ساعت یک ربع به چهار . با شاگردام خداحافظی میکردم که صدای آشنایی که خیلی برا شنیدنش بیقرار بودم بگوشم خورد . داشت با احسان حال احوال میکرد . دلم میخواست برم جلوشون رو بگیرم . با خودم گفتم تو رو سنه نه خودش صاحب داره مگه مال توئه بذار یه چایی بخوری باهاش بعد احساس مالکیت کن . سرگرم خداحافظی و جواب دادن به سئوالات بچه ها بودم احساس کردم یکی داره منو نگاه میکنه . آره خودش بود که در آستانه در وایساده بود و به من خیره شده بود . تا نگاهش کردم لبخندی رو لبهاش نشست چقدر این لبخند برام خوشاینده . لبخندی بهش زدم و با اشاره سر بهش سلام دادم . اون هم دستی برام بلند کرد با سئوال شاگردم سرم رفت تو جزوه اون تا اشکالی که داشت رو اصلاح کنم . وقتی سرم رو بالا اوردم دیدم دیگه جلوی در نیست بچه ها همه رفتن پاشدم اومدم بیرون دیدم تو راهرو کنار همون پنجره که اولین بار دیده بودمش وایساده بیرون رو نگاه میکنه .
+سلام خانم مشوق عصرتون بخیر
· سلام مرسی عصر شما هم بخیر خسته نباشید
+با اجازه تون من برم یه گلویی تازه کنم میام خدمتون . شما چیزی میل ندارید بیارم خدمتتون .
· نه متشکرم .
گلوم خشک شده بود درست مثل یه پسر نوجون که با یک خانم تنها رو برو شده کمی آب خوردم لیوانم رو چای ریختم رفتم سمت لابراتوار پشت یه سیستم نشسته بود و وارد پنل خودش شده بود .
+میبینم که آماده ی آماده هستید ؟
· بله خیلی اشتیاق داشتم برای این جلسه اما خورد تو ذوقم !
+واسه ی چی ؟
· خیلی با شاگرداتون گرم گرفته بودید !
به اون چه ارتباطی داره ( همون ارتباطی که وقتی اون داشت با احسان حال احوال میکرد تو شاکی شده بودی )
+مگه من با شما گرم نگرفتم . اقتضای کارم اینه اما همیشه حریم استاد و شاگردی حفظ میشه ها . پس تا بحال ندیدید که وقتی از دست یکی شاکی بشم باهاش چه برخوردی میکنم .
· با اون ها هم مثل من گرم میگیرید ؟ !؟
+اره مثل زمانی که شما راسخی هستید و من نادری . البته که نه زمانی که شما ستاره اید و من بردیا . این حس و حال فقط و فقط مخصوص شماست .
· بردیا؟
+جانم !
· تو چرا با داشتن شاگردهای دختر جون اومدی سراغ من نکنه با اون ها هم هستی ؟
+اینکه اومدم سراغ شما یه حسه و معمولا حس رو نمیشه توضیحش داد اما اینو بدون من علاوه بر شاگردهای دختر جوان شاگردهای خانم سن بالا چه متاهل چه مجرد چه مطعلقه زیاد داشتم طی این چند سالی که دارم تدریس میکنم حتی قبلش که خودم آموزشگاه و دانشگاه میرفتم اطرافم خیلی ها بودن ولی هیچکدوم مثل شما تو دلم من نتوستن رخنه کنه .
لبخند قشنگش باز رو لبهاش نشست .
+خوب بریم سر کارخودمون .
· بریم .
شروع کردم یه مروری از جلسه قبل و یه سری چیزهای جدید رو براش تو ضیح دادم اما اون انگار حواسش خیلی به آموزشم نبود . بهش یه پروزه دادم رفتم چایم رو برداشتم بهش تعارف کردم و شروع کردم به خوردنش .
داودی که کلاس فوق العاده داشت کلاسش رو تموم کرده بود اومدم سمت لابراتوار تا باهام خداحافظی کنه . یواشکی به هم گفت :
-خدا شانس بده چه شاگردهایی رو به شما میدن نوش باشه بردیا جان
+عوضی چشمات رو درویش کن . (از اون ختم های روزگار بود و کم شیطونی نمیکرد )
-چه باسنی داره تک خوری نکنی ها !
+تو کی دیدیش ؟
-داشت میومد داخل آموزشگاه رفته بودم دم ماشین برا یکی از شاگردام نمونه سئوال بیارم .
+شیطون نمونه سئوال یا سئوالهای آزمون نهایی آموزشگاه رو ( قطعا مخ یکی از دخترها رو زده تا ترتیبش بده ) .
خنده ای کرد و خداحافظی کرد و رفت . همون لحظه احسان با عجله اومد و گفت
-بردیا من برم دیر شد . بابت رفع باگهای اون برنامه ممنون برم تحویلش بدم تا یارو شاکی نشده . بدرود .
+کار خاصی نکردم احسان جان از شما خیلی به ما رسیده . بدرود .
-زحمت بستن درها باز با خودته (بلندتر گفت ) هوای خانم مشوق رو داشته باشی ها !
+چشم . حتما!
· بردیا
+بله
· من خیلی خسته ام میشه امروز زود تمومش کنیم!!!
+آخه هنوز خیلی وارد مباحث جدید نشدیم .
· میدونم ولی خیلی وقت ندارم خسته هم هستم زود باید برم بچه ها خونه تنهان مادرم کاری داشت رفته .
+واقعا حیف شد میخواستم بعد کلاس یه کم با هم گپ بزنیم .
· گفتم که نمیتونم زود باید برگردم در واقعا اصلا نباید مییومدم ولی …
حرفش رو خورد ولی من تا آخرش رو خوندم . اون هم مثل من بی تاب دیدار بود .
+ستاره من خیلی تو رو میخوام . دوستدارم مال خود خودم باشی .
+میخوام لمس کنم تو آغوشت آروم بگیرم غمهام رو فراموش کنم .
· ای جونم من هم تو رو …
· تو روانشناسی بغل کردن یه روش از بردن ناراحتیهاس بیا تو آغوشم .
وای خدای من چی می شنویدم . داشتم بال در میاوردم .
هم رو بغل کردیم نرمی سینهاش و گرمی بدنش حس بود که تا بحال تجربه مشابه ش رو نداشتم .
خواستم لبهاش رو ببوسم که گفت :
· نه من بوسیده شدن رو دوست ندارم ( الان هم پس از 6 سال هنوز نذاشته لبهاش رو ببوسم )
+ممنونم حس خیلی خوبی بهم دادی حیف کوتاه بود .
· خواهش میکنم دیرمه باید برم . خداحافظ.
+خداحافظ .
تا وسط راهرو مشایعتش کردم .
اون میرفت و دل من رو هم با خودش میبرد.
برگشتم تو اتاق مربی ها و نشستم رو صندلی و همه چی رو شروع کردم به مرور کردن .
اون هم من رو میخواد؟چرا؟ به چه دلیل؟و هزاران سئوال بی جواب
ادامه دارد …

نوشته: mardenashenas


👍 1
👎 6
21801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891405
2022-08-21 04:05:29 +0430 +0430

مطعلقه؟ نکنه منظور استاد مطلقه ست؟

0 ❤️

891459
2022-08-21 12:02:37 +0430 +0430

خودتو گاییدی یا تمومش کن یا ادامش نده دیگه هر روز ی خط می نویسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها