عسل فیس بوک

1391/08/03

سلام گفتم بیام داستانمو براتون تعریف کنم
داستانی که کاملا واقعیه
من نیما هستم و 18سالمه این داستان مربوط میشه به3 سال پیش وقتی که من تازه با عسل آشنا شدم
دوستی ما اول از فیس بوک شروع شد…
چند وقتی تو ادلیستم بود اما یادمه یه روز داشتم new feed هارو تو homepage ام میدیم
دیدم عکس جدید گذاشته وای خدای من باورم نمیشد…
عسل یک عکسی گذاشته بود که…
من کف کردم پیش خودم گفتم چی میشد اگه این ماله من بود. راستی من پسری هستم که اصلا لاشی بازی در نمیارم و به دخترا تیکه نمیندازم دیگه چه جوری بشه با یک دختر آشنا بشم
خلاصه بعد چند وقت به قول خودمون کس لیسی کردم همش براش کامنت میگذاشتم و عکساشو لایک میکردم
خلاصه یک روز دلو زدم به دریا و گفتم بهش من از شما خوشم اومده میتونم با شما دوست بشم
که جواب داد اعتماد به سقفت تو لوزالمعدم منم که پیش خودم فکر کردم ریدم دیگه بهش پیام ندادم بعد 2ساعت دیدم پیام داده بچه کجایی ، منم گفتم تو اول بگو ، اونم گفت
من با فهمیدن محل زندگی اون حالی به حالی شدم
باورم نمیشد خونشون3 تا کوچه از ما بالاتر بود قرار گذاشتیم هم دیگه رو ببینیم
گفت 4شنبه ساعت7شب بیا پارک سارا منم گفتم باشه
4شنبه شد و من تیپ کردمو رفتم دیدم نیست 15دقیقه اونجا منتظرش بودم
که دیدم دختری خوشگل با بدنی رو فرم و کفش های پاشنه بلند و با این شلوار رنگی ها که صورتی بود اومد
حرف زدیم تا شب شد با هم آشنا شدیم.
شمارشو گرفتم و باهاش خداحافظی کردم
چند روزی گذشت و من متوجه شدم این نیمه گمشده که همش مسخرش میکردمو پیدا کردم
بعد چند روز دیدیم دیگه جواب نمیده نگرانش شدم رفت در خونشون و دیدم بله
بابای عسل سکته کرده و مرده منم که اوضاع رو دیدم
درکش کردم
خلاصه چند هفته ای گذشت که دوباره با هم حرف زدیم و اینا…
دوستی مون هم فقط در حد زنگ و اس بقل کردن بود بعضی وقتا اگه جای خلوت پیدا میکرد از من بدونه اینکه بفهمم لب میگرفت منم که از خدا خواسته
این ماجرا ادامه پیدا کرد تا این که یه روز بهش گفتم بیا باهم بریم بیرون بچرخیم
اون هم خیلی راحت قبول کرد… من کمی تعجب کردم آخه اون پارک که جلو در خونشون بود به زور میومد
من رفتم سر قرار و منتظر بودم که دیدم از یک جنسیس زرد پیاده شد و اومد بعد از اون هم یک زن میانسال اومد (که فهمیدم مامانشه ) تا عسل منو دید اومد و بقلم کرد و منو بوسید
مامان عسل اومد به من دست داد و گفت من مامان عسلم شما همونی هستی که دله دختر منو بردی منم که از استرس سرخ شده بودم بهش گفتم شما مامانشی؟؟ من فک کردم خواهر بزرگشی!!؟ بعد ها فهمیدن این جملم چه قدر مفید بود!!
خلاصه اون روز هم باهم پیش مامانش بودم تا اینکه منو گذاشتن سر کوچمون و رفتن
یک روز بعد دیدم اس داده
مامانم میگه بیا خونمون منم که از خدام بود رفتم
رفتم خونشون مامانش با یک تاپ سفید و شلوارک سیاه اومد درو باز کردن
بعد سلان و احوال پرسی گفتم عشقه من کجاست؟ مامانش گفت تو اتاقه فک کنم هدفون تو گوششه نفهمیده اومدی
منم یک راست رفتم طرف اتاقش دیدم یک هوری بهشتی توی یک شلوار صورتی و یک تاپ خوشگل سفید تنش بود
دیدم هدفون گذاشته چشماشم بسته و داره آهنگ میخونه صبر کردم تا آهنگ تموم بشه. از لب زدنش فهمیدم آهنگ تموم شده
منم از فرصت استفاده کردم و لبامو گذاشتم رو لباش…
شوکه شده بود بعد هدفونشو برداشت
دوباره شروع کردیم به لب بازی منم دستمو حلقه کردم دور کمرش و چسبوندمش به خودم دیدم یهو یکی میگه O, O. بله …
مامان عسل بود که برامون دلستر آورده بود بعد که مارو تو این. وضعیت دید یک نگاه چپ چپی کرد و رفت
چیزی نگفت چون بهم اعتماد داشت ولی اون روز یکمی سرو سنگین. شده بود باهام…
چند وقتی گذشت تا اینکه قرار شد دوباره برم خونشون دوباره تیپ کردم و از خونه رفتم بیرون
رفتم زنگ زدم گفت کیه…؟ گفتم عشقم خونه است گفت عزیزم… بیا بالا
رفتم دیدم یک تاپ قرمز با لوگوی پپسی پوشیده با یک شلوارک چسبون رفتم و نشستیم تو حال روی مبل
اونم اومد بقلم کرد و نشست کنارم
ازش پرسیدم مامانت کجاست گفت رفته پیش خالش شب میاد
داشتیم با هم فیلم میدیدیم که دیدم یک دفعه برگشت و گفت من با تو 9ماه دوستم واقعا هم همه ی زندگیم شدی
بقلش کردم و گفتم عزیزم خیلی دوست دارم بعد یک لب طولانی از هم گرفتیم
گفت نیما من دارم دیوونه میشم خیلی دوست دارم
خیلی دوست دارم باهات سکس داشته باشم…
منم که تعجب کرده بودم گفتم نه…
این کار باعث زده شدن میشه. قبول نکرد
خلاصه پرتم کرد رو تخت و گفت لوس …
خوابید رو من و ازم لب گرفت بعد لباسامو در آورد
بلندش کردم و بقلش کردم بردم بردمش تو تخت اومد ساک بزنه نگذاشتم این کارو بکنه منم که میدونستم نمیخوام پردشو بزنم و یا از کون بکنمش سرمو گذاشتم رو کسش و لیسیدم براش
همین طور صدای آهش بلند شده بود 2تا از انگشتامو کردم تو کسش
خیلی با احتیاط آخه شنیده بودم سریع پاره میشه
بعد 20 دقیقه مالیدن و لیسیدن ارضاء شد
بعد من کیرمو گذاشتم لای پاش و بالا پایین کردم بعد چند دقیقه هم آب من اومد و ریخته شد
بعد 2تایی رفتیم حموم تو حموم فقط لب بازی کردیم و هیچ اتفاقی نیوفتاد…
تا اینکه من برگشتم خونه…
وای حس اون شبو اصلا نمیتونم فراموش کنم
.
.
.
.
.
دوستان عزیز این داستان کاملا واقعی بود
باور کردنش دیگه به عهده ی خودتونه
این داستان ادامه داره
منتظر بقیه اش هم باشید

نوشته: Dr.DaxTeR


👍 0
👎 0
39349 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

339794
2012-10-24 20:46:01 +0330 +0330
NA

پسر شادم کردی نصفه شبی دارم هار هار میخندم اینجاشو میشه توضیح بدی چجوری انگشت کردی که پاره نشه؟نکنه پرده رو زدی کنار بعد انگشت کردی؟ من دچار ابهامم بیا بگو :)))))))))))))))))))

0 ❤️

339795
2012-10-24 20:59:45 +0330 +0330
NA

بااینکه قول داده بودم کامنت نزارم ولی انگشتت توی حلقم!
تیپ کردی؟
جدیدا تیپو میکنن؟
مطمعنی تیپ تو رو نکرد ؟
فیس بوکت توی حلقم
پارک سارا تو حلقم
لوزالمعده دوست دخترت تو حلقم
کفشای پاشنه بلندش تو حلقم
شلوار صورتیش توی حلقم
شلوارک مامانش تو حلقم
اصلا مامانش تو حلقم
سکته باباش تو حلقم
خونه خاله مامانش توی حلقم
پرتت کرد روی زمین؟
مطمعنی زمین تو رو پرت نکرد؟
نگارشت تو حلقم
لباس پوشیدنت تو حلقم
کافیه یا بازم بگم؟

0 ❤️

339796
2012-10-24 22:30:12 +0330 +0330
NA

چی بگم ؟ زبانم از تحیّر الکن شده! از اینهمه استعدادِ شگرف هنری ؟!
گلم ، تو هم قند و عسل “سایت شهوانی” هستی؟! باورت نمیشه؟؟؟ از دوستان دیگه سوال کن!
«بگشای لَب که قند فراوانم آرزوست» این مصرع را هم مولوی حدود هزار سال قبل در وصف تو سروده نویسنده ی عزیز، فقط حواست باشه “قند و عسل” بعضی ها شایعه کرده اند که مولوی بچه باز بوده! مواظب باش!! یا حتّا اون ترانه ی “تو خودت قند و نباتی ؛ شکلاتی ،شکلاتی…” !!! که در وصف تو خونده شده! بای هانی!

0 ❤️

339797
2012-10-24 22:34:21 +0330 +0330

یه چند روزیه نمیدونم چی شده…دارم به عالم و آدم میخندم.
حالا خودمونیم اشکال از منه یا این که داستان تو طنز بود؟؟؟
به جون تو خودم رو کنترل کردم وگرنه علاوه بر دل درد یه هفت هشت دهتا قطره اشک شادی هم میریختم :)
دمت گرم.
سر صبحی باعث شدی کیفور بشم.

0 ❤️

339798
2012-10-24 22:35:29 +0330 +0330
NA

دوست عزیز فیس بوک چند تا عضو داره؟

من اگه از بین این همه ادم می زد و طرف همسایه ام در می اومد مطمئن می شدم خوش شانس ترین ادم کره زمینم.

پسرای ایرانی چه چشم گوش بسته شدن .خداروشکر.

0 ❤️

339799
2012-10-24 23:13:45 +0330 +0330
NA

motmaeni oon toro nakard?

0 ❤️

339800
2012-10-24 23:45:58 +0330 +0330
NA

خاک بر سرم برم اف بی رو حذف کنم خداییش راستش رو بگو فیس بوک داری توروخدا تورو جون عسل بگو که دروغ میگی .
خدایا یعنی به جز آدم ایزاد تو فیس بوک کسه دیگه ای هم میره اگه نمیره پس این خرشتر سواره موتور تو فیس بوک چه میکنه . نکنه پاتوق خنده تویی لول
فکر کنم قبل از خیال پردازیت آهنگ سیگار صورتی رو گوش کرده بودی هنگ کردی زدی تو نخ شلوار و شلوارک و تاپ و ماپه صورتی نه البته اگه گوش ندادی گوش هم نده توروخدا خز میشه
« موسسه و شرکت پشتیبانی از گروه زد بازی »

0 ❤️

339801
2012-10-24 23:56:43 +0330 +0330
NA

خدا کنه انگشت وسط تو تو کس ش نکرده باشی
تو فیسبوک هم اگه به 99%دخترا درخواست دوستی بدی جوابتو نمیدن
این بخاطر قیافه نیست چون به کسی که نمیشناسنش اعتماد نمیکنن
گراز

0 ❤️

339803
2012-10-25 01:39:54 +0330 +0330
NA

اخه سه سال پیش ازین شلوار رنگیا مد بود بچه کونی؟

0 ❤️

339804
2012-10-25 05:10:34 +0330 +0330
NA

بابا انقد بهش فحش ندین پسفردا میره معتاد میشه
لول

0 ❤️

339805
2012-10-25 06:03:07 +0330 +0330
NA

Vaqean vaqeie?
Aslan hal nadad.
Goodluck

0 ❤️

339807
2012-10-25 11:59:37 +0330 +0330
NA

انشالله تو هم دوست دختر پیدا میکنی میری میکنیش غصه نخور
ولی فانتزی قشنگی داری امیدوارم یه روزی به رویاهات برسی

0 ❤️

339808
2012-10-25 15:11:10 +0330 +0330
NA

عبدول جون کجایی

0 ❤️

339809
2012-10-25 15:17:27 +0330 +0330
NA

هی میخوام نظرندم ولی کفرمودرآوردبااین داستانش؛آهان دوران دوستی توهمه چیزمث فیلم هندیاپیش رفت؛بابامرددرخانه برایم بازشد؛؛حوصله ندارم بنویسم

0 ❤️

339810
2012-10-25 15:25:44 +0330 +0330
NA

Khob bod yekam bishtar be negareshet beres! man bodaM mikardamesh az kos! khak to saret ishala dafe haye badi ! :D

0 ❤️

339811
2012-10-25 17:22:45 +0330 +0330
NA

نمیدونم چند نفر مثل منن؟؟!!من داستانا رو نمیخونم !!به عشق نظرات زیرش میام و میترکم از خنده!!قربان همتون برم …خیلی باحالین!!

0 ❤️

339813
2012-10-25 21:20:19 +0330 +0330
NA

Tip kardam yani chi?chetori azat lab gereft k to nafahmi?fk nemikonam hich khanevadeyi harcheqadram azad ejaze bede bache 15 salash ravabetesh dar in had bashe makhsusan 2khtar,mamanesh did azash lab gerefti faqat chap negat kard? Charand bud,na mozush qashang bud,na negareshet khub bud

0 ❤️

339814
2012-10-26 03:55:50 +0330 +0330
NA

ای کیرم تو فرق سراتون که وقتم رو با این کس و شعرا حدر میدین.دیگه فحش گزاشتم.کیرم سه جاف کس ننه ی هرکی داستان کیری نوشت

0 ❤️

339815
2012-10-26 08:10:05 +0330 +0330
NA

جدیدا داستانها همش کس شعر شده همه میان سوژه های جق زدنشونو به عنوان یه خاطره تعریف میکنن چقئر آدم جقی زیاد شده دوره ما اینقدر نبود

0 ❤️

339816
2012-10-31 00:07:12 +0330 +0330
NA

برا چي بچرو ضايع ميكني كير تو كونت

0 ❤️

339817
2012-11-05 11:15:21 +0330 +0330
NA

خب راست میگه دیگه!2 انگشته میری تو کسه دختر مردم بعد پاره نمیشه جلل خالق

0 ❤️