عشقی که بعد از چند سال دوباره پیدا کردم

1402/10/13

متولد 57هفت بودم. درسم رو خونده بودم. کار خوبی هم داشتم توی یک کارخونه. سال هشتاد و یک با فاطمه ازدواج کردم و یه سال بعدش یه پسر به دنیا آوردیم. زندگیمون خیلی خوب بود.‌عاشق فاطمه بودم. اخلاقش و رفتارش قیافه زیباش. و هیکل سکسی که داشت واقعا زندگی ایده عالی داشتم.
اما سال نود که شد همسرم سرطان سینه گرفت.
سرطانش خیلی بد بود. مجبور شد عمل کنه و انقدر سرطان پیشرفت کرده بود که دکتر مجبور شد کلا اون سینه رو ببره و جدا کنه.
همسرم بعد عمل اوضاع روحی خوبی نداشت.‌یدونه سینه هاش رو از دست داده بود. باید تا شیش ماه شیمی درمانی میشد. کل موهاش ریخت.
خیلی شرایط سختی بود ولی خب بعد از یکی دوسال باز موهاش برگشت و زندگیمون خوب بود.
اما یک سال بعدش سال نود و سه حدود بود که دوباره فهمیدیم یه تومور مغزی داره همسرم.
گذشت و گذشت چندین سال عمل و درمان فایده نداشت و اخرش سال نود و شیش همسرم فوت کرد.
شرایط سختی بود هم برای خودم و بقیه.
با سرمایه ای که داشتم از کارم بیرون اومدم و یه مغازه اجاره کردم. کارم فروش وسایل کشاورزی و سموم کشاورزی و بذر کشاورزی و… بود و خب خداروشکر درامد خوبی داشت.
اشپزی بلد بودم. خودم صبح ها غذا رو درست میکردم و میرفتم بعدش مغازه.
پسرم هم توی کارهای خونه کمک میکرد.
یک سال قبل از فوت فاطمه کلا سکس نداشتم. شرایط فاطمه جوری شده بود توی دو سال اخرش که نمیشد رابطه داشته باشیم. من دل و دماغ سکس رو نداشتم کلا افسرده بودم.
بعدشم که فوت کرد هنوز با کسی سکس نکرده بودم.
حدودا شیش هفت ماهی گذشته بود. پدرم و مادرم و خواهر برادر هام بهم می گفت زن بگیر. ولی هر سری بهونه میاوردم.
کلا دوست نداشتم دیگه زن بگیرم. از طرفی این مجردی هم خوبی هایی داشت و هم مشکلات خودش.
یک روز مغازه رو سپردم دست شاگردم و رفتم به مغازه احسان که یکی از دوستای قدیمی هم بودیم و از دبیرستان باهم بودیم.
رفتم پیشش. حرف که میزدیم‌. بحث رفت سر ازدواج و… بهش گفتم واقعا نمیتونم ازدواج کنم و تو دیگه بهم گیر نده احسان.
گفت من نمیگم ازدواج میگم حداقل برو سکس داشته باش با یه نفر.
گفت یه دختره رو میشناسه دختر خوبیه و با هر کسی سکس نمیکنه. بهت معرفی میکنم و برو پیشش و بهش پول بده و حداقل خودت رو تخلیه کن.
قبول کردم. زنگ دختره زد و یه ساعت بعد اومد مغازه. احسان منو بهش معرفی کرد و شرایطم رو بهش گفت و اونم اوکی رو داد.
شمارش رو گرفتم. یه دختر 26 ساله بود اهل یکی از شهر های جنوبی بود.
کارم شده بود کردن این دختره. و تو این یک سال هفته ای یک بار یا حتی دو هفته یک بار بستگی به نیاز خودم داشت بهش رنگ میزدم و میرفتم خونش و میکردمش و پولشو میدادم.
این سکس رو دوست نداشتم چون فقط خودم رو تخلیه میکردم. نه عشقی داخلش بود و نه لذتی. من ادمی بودم که همیشه توی سکس با فاطمه اولویتم ارضا کردن اون بود. همیشه حدود نیم ساعت معاشقه داشتیم باهم تو سکسامون و قربون صدقه هم میرفتیم و بعد سکس میکردیم اما الان وقتی میومدم خونه این دختره این خودش لخت رو تخت حاضر بود و من فقط کاندوم رو میکشیدم و اینو میکردم و یه ده دقیقه می شد آبم میومد و پول رو میزدم به کارتشو و میرفتم.
گذشت و گذشت حتی یادمه خواهرم اومد یه دختره معرفی کرد و اون موقع خانوادم خیلی اصرار کردن باهاش ازدواج کنم ولی قبول نکردم.
گذشت تا اینکه واحد روبرویی ما یه مستاجر جدید اومد. یه خانوم چادری و یه پسر بچه.
از خانمای چادری خوشم نمیومد هیچ وقت و برام جذاب نبودن.
من پسرم میگفت براش موتور بگیرم و خودش بره مدرسه ولی خب از ترس این که اتفاقی براش بیفته خودم هر روز صبح با ماشین رسوندمش مدرسه.
هر روز موقع رفت پسرم اون خانوم رو هم میدیدم.اونم میومد تو پارکینگ تا اونم پسرش رو برسونه مدرسه.
کم کم توی پارکینگ باهم حرف میزدیم و کم کم آشنا شدیم باهم.
اسمش مریم بود. شوهرش طلاق گرفته بود و کلا رفته بود یه شهر دیگه. یه پسر داشت کلاس پنجم بود و خودش متولد 65بود.
خیلی خوشگل بود یه صورت سفید و چشم و ابروی مشکی.
سید بود و یه برادر هم داشت که گاهی بهش سر میزد. این برادرش خیلی حساس بود و چند باری هم با برادرش ملاقت کردم وقتی که توی آسانسور بودیم سلام و علیک داشتیم.
شغلش این بود یه کارگاه تولیدی لباس کار داشت و چند نفر زیر دستش کار میکردن.
ملاقات ما هر روز بیشتر و بیشتر میشد. دیگه کم کم از همه چیز هم باخبر بودیم.‌یک سالی گذشت و یک روز صبح دیدم بهم گفت سلام اقای… جایی سراغ دارید واسه اجاره. اینو که گفت دلم یهو ریخت. گفتم چرا میخواید برید. گفت صاحب خونه میخواد اجاره رو زیاد کنه مجبورم برم.
گفتم نگران نباشید من باهاش دوستم و حرف میزنم.
سر همین موضوع شمارش رو گرفتم تا بهش خبر بدم.
جدی با صاحب خونه دوست بودم. زنگش زدم و خواهش کردم و گفتم بزار اینا بمونن خودت میدونی که شرایطشون چجوریه و این زن تنها با بچه اگه جایی دیگه بره شاید امنیت نداشته باشه و…
خلاصه قبول کرد.
پیامش دادم که اوکی شده شما نگران نباشید.خیلی خوشحال شد و تشکر کرد.
دیگه شمارش رو داشتم و شروع کردیم به پیام بازی
دیگه آخر شب ها زیاد حرف میزدیم و درد و دل میکردیم.
یه شب عکس پروفایل رو یه عکس از خودش گذاشت یه دامن زیبا و یه لباس سفید مردونه و یه ارایش خوشگل داشت.
بهش گفتم به به چقدر زیبا هستید حیف اون چادر نیست جلو این همه زیبایی گرفته.
گفت دیگه داداشو خانوادش نمیزارن و مذهبی هستن. خودمم اعتقاد دارم و همین باعث میشه تو بیرون کمتر نگاه هیز بهم باشه و راحت ترم.
گفتم آره بخدا اگه این جور هیکلی رو مردا ببیند رحم نمیکنن
خندید.
سر همین موضوع یهو رفتیم به حرف زدن راجب نیاز جنسی.
بهم‌ گفت حالا این چند سال چیکار کردی چرا زن نگرفتی. شرایطو بهش گفتم. گفتم من دوست ندارم با کسی که عاشقش نیستم رابطه داشته باشم و فقط این یه مدت با اون دختره نیازم رو برطرف کردم.
گفتم شما چی.
گفت از وقتی طلاق گرفته رابطه نداشته.
از اون شب گذشت و کم کم بوس و قلب میفرستادیم. یه ماهی میشد. گفتم مریم میخوام یه چیز بهت بگم گفت بگو گفتم‌نمیشه بیا زنگت میزنم حرف بزنیم.
زنگ که زدم بهش گفتم حسمو.‌گفتم مریم امیدوارم ناراحت نشی ولی حس میکنم عاشقت شدم. تو بهم انگیزه زندگی دادی. حتی چندین بار خواب دیدم باهم بودیم.
گفت علی منم دوست دارم ولی شرایط ازدواج مهیا نیست.‌زندگی منو تو کنار هم الان ممکنه سخت باشه پسر هامون چطور میخوان کنار بیان.
گفتم‌میدونم ولی بیا و دوست دختر من شو.گفت فکرامو میکنم
فرداش قبول کرد ولی گفت باید صیغه کنیم.
قبول کردم.
گفت کسی رو سراغ داری صیغه کنه. گفتم خانم ابراهیمی رئیس ساختمون خوبه.‌هم درس حوضه خونده و هم ادم خوبیه.
گفت پس فردا بریم گفتم باشه.
فرداش باهم رفتیم صبح ساعت ده صبح بود خونه خانوم ابراهیمی. زنگ رو زدیم ما رو دید. گفتیم میشه بیایم داخل یه مسائله ای هست. رفتیم تو.
خانوم ابراهیمی یه زن مسن که با شوهر بازنشسته اش زندگی میکرد و درس حوزه هم خونده بود و اون رو به عنوان رئیس ساختمان حساب کرده بودن. واقعا ادم مهربون و خوش قلبی بود و کارهایش دقیق بود.
رفتیم تو و شوهرش هم بود.
رفتیم داخل و نشستیم.‌و ماجرا رو براشون گفتیم.و شرایط رو گفتیم. اونام خیلی خوشحال شدن.‌هر دو استقبال کردن. خانوم ابراهیمی مارو صیغه شیش ماهه کرد و توی یه سند نوشت و ما امضا کردیم و مهریه هم قرار بود چند میلیون باشه ولی من گفتم بنویس یک سکه تمام.
همونجا سکه رو به مریم دادم.
و ما رسما زن و شوهر شدیم.
شوهرش رفت یک ظرف عسل اورد و گفت عسل دهن همدیگه کنید تا مهرتون به دلم هم تا همیشه باشه.
انگشت کوچیکمون رو زدیم تو عسل و این اولین ارتباط لمسی ما بود. شهوت کل وجودم رو گرفته بود.
شوهر خانوم ابراهیمی گفت یه ماچ از عروس خانوم نمیخوری. گفتم من فداش میشم ماچ که چیزی نیست.
همونجا دستاشو گرفتم تو دستم و بوسیدم و گفتم عاشقتم و بعدشم صورتشو بوسیدم.
مریم گفت دیگه بیشتر از این خجالت زدم نکن.
بعدم پاشیدم و رفتیم.
تو آسانسور بهش گفتم مریم دیگه طاقت ندارم همین الان میخوام.
اونم با یه خنده گفت باشه وحشی.
رفتیم تو واحد اون. تا در رو بست شروع کردم.‌شال و چادرش رو در اوردن و شروع به بغل کردن و ماچ کردنش کردم. بدنش نرم و سفید و داغ داغ بود.
رفتم سراغ گردنش و گردنش و میک زدن.‌با اولین میک اه و نالش در اومد.
همین آه و ناله هاش بیشتر حشریم میکرد.
اومد سمت لبام و لباشو رو لبام گذاشت. اون حشری تر از من بود جوری لبامو گاز میگرفت که انگار میخواست کنده بشه.
تیشرتش رو در اوردم. یه سوتین مشکی داشت.رفتم بین ممه هاشو شروع کردم به بوسیدن.‌بند سوتینش رو باز کردم.ممه های سفیدش. سایز هفتاد بود.‌مثل وحشیا شروع کردم به خوردن و مالیدن.
از اون طرف مریم اه و نالش کل خونه رو گرفته بود و با دستاش داشت کیرم رو که مثل سنگ سفت شده بود فشار میداد.
هنوز دم در ورودی بودیم از بس حشری بودیم.
بغلش کردم و بلندش کردم و بردم سمت اتاق خواب و انداختمش رو تخت و شلوارمو در اوردم. اومد جلو و شروع کرد شرتم رو در آورد و کیرمو گرفت تو دستاش و لباشو غنچه کرد و گذاشت رو سر کیرمو واسم خورد. چندین سال بود کسی واسم ساک نزده بود حتی اون دختره.
واقعا تو بهشت بودم.
یک ساعت قبل از اینکه صیغه کنیم تاخیری زده بودم ولی با این حال جوری که مریم ساک میزد هر لحظه ممکن بود ابم بیاد بهش گفتم عشقم بسه بزار نوبت منه.
یه شلوار مشکی کشی مثل ساپورت پوشیده بود دراوردم و یه شورت ناز سفید زیر بود که خیس خیس شده بود.
با صورت رفتم لا پاهاش و شروع کردم خوردن کصش.‌یه کص کرم رنگ که خیلی زیبا بود.‌پشماش رو هم زده بود انگار اونم از شب قبل میدونست. خیلی منتظر بود.
دلم واسه ی کس و کس لیسی تنگ شده بود.تا قبل آخرین سکسم با فاطمه که کصلیسی کرده بودم‌دیگه کص کسی رو نخورده بودم.
شروع کردم بوسیدن و مک زدن و در این حین زبون رو هم داخلش فرو میکردم و تکون میدادم.نمیدونم چند دقیقه شد ولی آه مریم کل اتاقو گرفته بود و صورتم رو خیس خیس کرد.
مریم گفت بسه دلم‌کیر میخواد زود باش کیرتو بکن تو کصم.
ولی من بازم میخوردم.‌دوست داشتم اذیتش کنم بیشتر دلش کیر بخواد.
موهامو کشید و گفت بسه کیر بده بهم.‌گفتم چشم عشقم.
کاندوم رو از جیب شلوارم‌ در‌اوردم.
یه‌کاندوم خاردار گرفته بودم. سر کیرمو رو چاک کصش میکشیدم و مریم بیشتر دیوونه میشد.‌اینبار التماس میکرد که لطفا کیرتو فرو کن.
منم یهو کیرم رو کردم تو کصش. که جیغش کل ساختمون رو فکر کنم گرفت.
کصش تنگ تنگ بود.
خیس و لزج در عین حال داغ و تنگ. بهترین لحظه عمرم بود. شروع کردم تلمبه زدن و از اون طرف لباشو و سینه هاشو میخوردم.
مریم بعد از چند تا تلمبه لرزید و ارضا شد.
منم چند دقیقه بعدش آبم با فشار اومد و کل وجودم خالی شد.
افتادم رو مریم و همینجوری کیرم تو کصش بود. شروع کردم تشکر ازش و بوسیدن و عشق بازی باهاش. بعدم انقدر خسته بودم افتادم کنارش و خوابیدم.
مریم بیدارم کرد.‌گفت علی بلند شو عزیزم ساعت دوازده شده. یکی دو ساعت دیگه باید بریم دنبال بچه ها و از مدرسه بیارمشون. گفتم وای منم امروز قرار بود برم مغازه.‌دیدم شاگردم زنگ گوشیم زده چند بار که رو بی صدا بود.
زنگش زدم گفتم امروز نمیام دیگه خودت در مغازه رو ببند و فاکتور فروش ها رو هم‌ برام بفرست.
مریم بلند شد. هنوز باورم نمیشد همچین سکسی با این زن زیبا و کردم و منو یاد سکسای با فاطمه مینداخت.‌یه لحظه بغم گرفت ولی خوشحال بودم.کاندوم هنوز رو کیرم بود پر از آب.
مریم کاندوم رو در اورد و و انداخت داخل یه پلاستیک و دست منو گرفت گفت عشقم پاشو بریم دوش بگیریم. دستمو گرفت و منو میکشوند سمت حموم.
از پشت راه میرفت کون لخت و زیباش دیوونم کرده بود.
گفتم عشقم قربون کونت برم دفعه بعدی امادش کن که میخوام سوراخشو فتح کنم.
خندید و گفت عمرا شوهرم نذاشتم بهش دست بزنه.‌گفتم شوهر جدید چی دلت میاد.‌
بعد رفتیم زیر دوش.
شروع کردیم ماچ و بوس و لب خوری. ایستاده زیر دوش لب میگرفتیم و من کونشو میمالوندم. کیرمم نیم‌ سیخ شده بود و لای پاهاش بود.
گفتم عشقم کیرم چجوریه. راضی هستی ازش از قیافش خوشت میاد.‌گفت من واسه همچین کیری میمیرم عزیزم.
دیگه داخل حموم فقط لب بازی کردیم و سکس نکردیم.
اومدیم بیرون و من رفتم خونه. دیگه ظهر بود باید میرفتم دنبال پسرم.
مریمم باید میرفت دنبال پسرش باهام رفتیم تو آسانسور. توی آسانسور بهش گفتم من از چادر متنفرم ولی حالا که مال من شدی خوشحالم که چادر نمیزاره اون اندام سکسیت رو کسی ببینه.
با ارنجش زد به پهلوم و با خنده گفت خیلی بیشعوری.
رفتیم تو پارکینگ خانوم ابراهیمی هم بود.
بهمون گفت خوش گذشت بهتون. بهش گفتم عالی بود. دوساعت جنگ جهانی سوم بود.
مریم گفت حالا خجالت زدم نکن
خانوم ابراهیمی هم خندید و گفت هم خدا راضیه هم خودتون.
بعدش گفتم خانوم ابراهیمی شام عقدمون رو میخوام به شما و همسرتون بدم. یه شب بریم یه رستوران شیک و اونم گفت باشه.
خانوم ابراهیمی گفت راستی این واحد سوییت که ته پارکینگ هست رو کلیدش دست منه.‌اگه احیانا صداتون رفت بالا همسایه ای شنید یا بچه هاتون خونه بودن بیاید اینجا یدونه تخت کوچیک داره و صداتون هم کسی نمیشنوه. و راحت کارتون رو انجام بدید.‌مریم گفت اره اینجوری بهتره.منم‌گفتم والا با صدا های مریم فکر‌کنم کل همسایه ها شنیدن.
خانوم ابراهیمی گفت شما دوتا وقتی چندین سال رابطه نداشتید و شهوت درونتون زیاده و درک‌میکنم.
بعدم گفت به مریم که وقتی اومد بیاد دم واحدشون و کلید رو بگیره.

دوستان میدونم طولانی شد ولی خب گفتم مختصر و کامل باشه.
اگه پارت های بعدی و اتفاق هایی که افتاد و اولین سکسمون تو سفر و…‌بگم بهم‌ بگید تا براتون تعریف کنم.
نمیدونم دست تقدیر بود کار خدا یا چی که مارو اینجوری بهم رسوند.

نوشته: علی km


👍 32
👎 8
39001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

965119
2024-01-04 04:26:46 +0330 +0330

اخه گوز تو شکل ماهت کدووووووم زنیه همچین کاری کنه و کسکشی کنه علنن
چراااا کس تفت میدی بشر

1 ❤️

965163
2024-01-04 14:02:57 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

965178
2024-01-04 16:02:53 +0330 +0330

پیداست این کسکش عرزشی هست

0 ❤️

965186
2024-01-04 16:44:44 +0330 +0330

احمد 57این حواله میدم به خودت گوزو مجلوق کوس ندیده بدبخت گفت پس فردا بریم بعد صبح ساعت ده رفتید خونه ابراهیمی آخه گوز کدوم زن حاضر میشه تد جمع همسایه صیغه بخونه

0 ❤️

965196
2024-01-04 17:48:06 +0330 +0330

دوست نداشتیم ادامه نده

0 ❤️

965269
2024-01-05 08:50:48 +0330 +0330

با صاب خونه حرف زدی و‌نمیشد فردا تو پارکینگ بگی و شمارشو‌گرفتی
به صاب خونه‌گفتی اجارشو زیاد نکن میپره و‌کونم میسوزه
تو پیام بازی با یه زن که میگه اعتقاد دارم بودی؟
کسی که جدا شده و تا حالا باکسی نبوده راحت میاد با تو پیام بازی
خانوم ابراهیمی و شوهرش راحت بهتون گفتن بیا عسل بخور و ببوس و شوهرشم چیزی نگفت؟
بهتون گفت خوش کذشت و توام پررو گفتی جنگ جهانی و‌اونم گفت بیا کلید اونجا سکس کنین؟
چقدر پررو‌بود ابراهیمی
اونم بکن خب اونکه انقدر راحته پام میده ها
فک‌کنم اون‌تختم‌تو سوییت گذاشته برا دوست پسراش

0 ❤️