عشقی که نفرت شد

1393/10/16

سلام میخوام داستان خودم با دختری رو بنویسم که اوایل عاشقش بودم و واسش میمردم ولی الان شرایط فرق کرده ضمنا واسه امنیت بیشتر اسمارو مستعار مینویسم البته ببخشید مجبورم یکم با جزئیات بیشتر بنویسم تا متوجه داستان بشین،من مهدی هستم 18ساله یه رفیق داشتم که اسمش امیر بود خیلی باهم جور بودیم واکثر اوقات باهم بودیم وخونمون نزدیک هم بود،یه مدتی بود که امیراینا یه مغازه سوپری تو پارکینگ خونشون زده بودن منم زیاد میرفتم پیش امیر وحتی بعضی وقتا تنها وایمیسادم مغازه،امیر یه خواهر داشت که اسمش زهره بود و17سالش بود که خیلی خوشگل بود قدش 160 و یه کم تپل بود یه مدت که میرفتم مغازه اونم بعضی وقتا میومد مغازه (واسه بردن خوراکی یا شارژ) احساس کردم که یه حسی نسبت بهش دارم مثل عاشق شدن و دوست داشتن،پازکینگشون یه در از داخل داشت که راه خونه بود و اکثر بجز زهره همشون نوبتی وایمیسادن مغازه ومنم انقد رفته بودم اونجا که منم جزء نوبت حساب میشدم،یه روز که رفتم مغازه بابای امیر بود وگفتش که امیر نیست به منم گفت که به موقع اومدی چون من جایی کار دارم وبايد برم تو وایسا مغازه منم قبول کردم یه نیم ساعت بعد از اینکه رفت صدای زنگ خوردن یه گوشی میومد صداش از تو دخل بود البته از آهنگش فهمیدم که گوشی بابای امير. گوشی رو که درآورم دیدم نوشته زهره اول خواستم جواب ندم ولی پیش خودم گفتم بذار حداقل صداشو بشنوم وقتی جواب دادم اصلا نذاشت،حرف بزنم گفت الو بابا کجایی پس منم گفتم آقای محمدی یه نیم ساعتی میشه که رفتن بیرون گوشیش جا مونده تو مغازه،گفت آقا مهدی شمایی گفتم بله بعد گفت ببخشید و خداحافظی کرد بعدش من همش فکرم پیش اون بود تا دیگه طاقت نیاوردم و شمارشواز تو گوشی باباش برداشتم اوایل میرسیدم بهش زنگ بزنم و به همه بگه ولی بعد یه هفته بهش زنگ زدم و جوری وانمود کردم که شمارشو اشتباهی گرفتم بعد از یکم حرف زدن ازش اسمشو و بقیه چيزارو پرسیدم که همشو دروغ گفت یه مدت همینجوری تلفنی در ارتباط بودیم البته من قضیه رو به جاهای سکسی هم کشوندم مثلا بعضی وقتا اسای سکسی میدادیم یا تلفنی درمورد سکس حرف میزدیم من اصلا باورم نميشد که این همون دختر باشه چون زهره یه دختر چادری و خیلی سر سنگین بود که به هیشکی محل نمیذاشت حدودا یه ماه اینجوری گذشت تا اینکه زهره گفت میخوام تموم کنم ازش دلیلشو پرسیدم تفره رفت منم واقعا بهش عادت کرده بودم و وقتی دیدم که تصمیمش جدیه بهش نگفتم که کی ام ولی مشخصات خودشو بهش گفتم وگفتم که میشناسمش اونم همش گریه اصرار میکرد که بگم کی هستم میدونستم گریش بخاطر بحثای سکسیمونه منم میترسیدم بهش بگم وبه کسی بگه ولی بعدش فکر کردم که اون خودشم همراهی کرده پس دلو به دریا زدم و بهش گفتم اولش تعجب کرد. وسرزنشم کرد که چجور تونستم به امیر خیانت کنم منم چیزی نگفتم چون واقعا راست میگفت ولی بعدش رفتارش خوب شد یه دوماهی گذشت تا اینکه گوشی زهره خراب شد تو این مدت ما اصلا سر قرار نرفته بودیم و با همديگه رودررو نشده بودیم چون جفتمونم از هم یه جورایی خجالت میکشیدیم زهرا به باباش گفته بوده که ببره گوشیشو درست کنه اونم گفته بوده که وقت ندارم و از این حرفا(اینارو زهرا با گوشی مامانش اس میداد ومیگفت)بهش گفتم شب گوشیتو از پنجره اتاقت بنداز پایین من میبرم درستش میکنم(خونشون دو طبقه بود اتاق زهره طبقه بالا بود) ،شب حدود ساعت 12رفتم گوشی رو انداخت پایین ومن برداشتم رفتم،فرداش بردم دادم گوشی رو درست کردن و واسه اطمینان سیمکارت خودمو انداختم که امتحانش کنم و وقتی رفتم تو پیاماش دیدم اکثر پیاماش بایه مخاطبی به اسم نفسه اولش فکر کردم خودمم ولی وقتی شمارشو دیدم خشکم زد نمیتونستم آب دهنمو قورت بدم بغض کرده بودم،فکرشم نمیتونستم بکنم که زهره با یه نفر دیگه دوست بوده باشه من خیلی دوسش داشتم همینجوری داشتم اشک میریختم و پیاماشونو میخوندم که البته توشون سکسی هم بود از پیاما فهمیدم که اسم طرف میلاده و عاشق همدیگه هستن. هیچ جوره نمیتونستم با خودم کنار بیام،اگه زهره عاشق اون بوده پس چرا جواب منو میداد که بعدا از خودش پرسیدم یه کسشعرایی تحویلم داد که منم دیگه گیر ندادم،دیگه اون لحظه فقط داشتم گریه میکردم تا منتظر شدم زهره با گوشی مامانش زنگ زد اولش خوب سلام و احوالپرسی کردیم بعد ازش پرسیدم میلاد کیه اولش زد زیرش ومیگفت که گوشی دست دوستم بوده و از این حرفا ولی وقتی دید باورم نميشه راستشو گفت وقتی فهمیدم میلاد کیه حالم بدتر شد،من اونو میشناختم بچه محلمون بود و 4سال ازمن بزرگتر بود بدتر شدن حالم بخاطر این بود که میلاد یه پسر بد ریخت بود و چجوری زهره عاشق اون بود بعدش دیگه بردم دوباره گوشیشو از پنجره بهش دادم دیگه بهش زنگ نزدم و کلا به کسی چیزی نگفتم وکم کم حسم نسبت به زهره تبدیل به نفرت شد یه دوسه ماهی گذشت تا اینکه یه روز بهم زنگ زد و گفت که با میلاد تموم کرده وقتی دلیلشو پرسیدم گفت چون احساس کردم تو بیشتر دوسم داری گفتم پس دوست داشتن خودت چی تو که عاشق اون بودی گفت دیگه نیستم ولی دیگه دیر بود من از زهره متنفر بودم ولی تصمیم گرفتم تلافی کنم پس قبول کردم که دوباره باهم باشیم تا اینکه روز تولد من رسیدشبش بهم گفت برات یه چیزی گرفتم فرداش رفتیم یه جای خلوت اطراف محلمون از تیپش خوشم اومد یه مانتو صورتی و یه شال سفید انداخته بود وقتی کادوشو داد باز کردم یه ساعت قشنگ بود انداختمش دستم بعد دستمو گرفت لای دستاش کشید رو صورتش منم صورتشو ناز کردم بعد سرمو خم کردم ولبمو گذاشتم رو لبش یکم لباشو خوردم که گفت دیگه بسه الان یکی میبینه،هر دفعه که میرفتیم بیرون لباشو میخوردم و سینه هاشو میمالیدم. البته تو تمام این مدت با امیر رفاقت داشتم و میرفتم مغازه تا اینکه یه روز امیر گفت تو داهاتمون یکی فوت کرده مامان بابام رفتن داهات شب بیا اینجا بخوابیم،منم گفتم پس خواهرت چی گفت اون بالا میخوابه(البته از قبل میدونستم که مامان باباش نیستن چون زهره گفته بود) شب رفتم اونجا یکم مغازه وایسادیم بعد ساعت 11مغازه رو بستیم رفتیم تو راستی یادم رفت بگم که امیر یه داداش کوچیک داشت که اسمش محمد بودو13 سالش بود من زیاد باهاش شوخی میکردم، شب بعد ازکلی شوخی و فیلم دیدن ساعت 1:30تصمیم گرفتیم که بخوابیم البته تو تمام این مدت من داشتم با زهره اس بازیمیکردم،ساعت 2بود تو جام دراز کشیده بودم وداشتم با زهره اس بازی میکردم که یدفعه یه فکری به ذهنم رسید به زهره گفتم بیام پیشت اولش قبول نمیکرد و میگفت که امیر ومحمد بیدار میشن میبینن نیستی میفهمن ولی من انقدر اصرار کردم که قبول کرد دل تو دلم نبود بلند شدم رفتم آروم در پذیرایی رو باز کردم و باز آروم بستمش یواش یواش ا پله ها رفتم بالا اونجا دیگه با خیال راحت درو باز کردم میدونستم اتاقش کدومه در اتاقشم بسته بود وقتی باز کردم آروم گفت چراغو روشن نکن رفتم کنارش دراز کشیدم تخت کوچیک بود به زور جا میشدیم خیلی هول بودم دستمو انداختم دور کمرش کشیدمش طرف خودم لبامو گذاشتم رو لباش یه دستمم گذاشتم روسینش،سینشو محکم فشار میدادم که بدنش به لرزه میفتاد و آروم آه میکشید بعد بلند شدم به کمک خودش تاپ و سوتینشو درآوردم سینه هاشو که دیدم آب از دهنم راه افتاد تو تاریکی سفیدی سینه هاش ونوک صورتیش کاملا معلوم بود نوک یکیشو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم مک زدن و همزمان اون یکی سینشو میمالیدم اونم داشت از شدت لذت به خودش میپیچید بعد از پایین سینه هاش تا نافشو لیس زدمو وقتی خواستم شلوارشو بکشم پایین دستشو گرفت از شلوارش و گفت نه گفتم اذیت نکن دیگه فقط میخوام بخورمش یکم که اصرار کردم راضی شد بعد شلوار و شورتشو باهم کشیدم پایین کسش تپل بود و چون پاهاشو بسته بود فقط گوشت دورش معلوم بود وقتی پاهاشو از هم باز کردم لبای صورتی کسش معلوم شد اول زبونمو کشیدم روش که فهمیدم خیسه و یه مزه خوبی داشت یکم زبون زدم و لبای کسشو خوردم آخرشم یه گاز گرفتم و دوباره رفتم بالا شروع کردن ازش لب گرفتن بعد بهش گفتم تو نمیخوری گفت میخورم(چون قبلا ازش پرسیده بودم که اگه فرصت مناسب باشه واسم ساک میزنی که قبول کرده بود) بعد چون شلوار راحتی پام بود خیلی راحت کشید پایین ومن نشستم لبه ی تخت اونم بین پاهام رو زانو نشست زمین و شروع کرد اولش زبونشو زد که خیلی خوشم اومد بعد سرشو کرد تو دهنش و شروع کرد خوردن البته کمتر از نصفشو میخورد چون میگفت که احساس خفگی میکنه یه ده دقیقه داشت کیرمو میخورد که فهمیدم آبم داره میاد سرشو کشیدم عقب وبهش گفتم که به شکم بخوابه روتخت گفت میخوای چیکار کنی گفتم هیچی میخوام یذره بذارم لای پاهات بعد خوابید رو تخت منم خوابیدم روش و گفتم پاهاتو بچسبون بهم یکم که عقب جلو کردم دیدم زیاد حال نمیده بهش گفتم زهره میذاری از پشت بکنم گفت نه درد داره منم بعد از کلی اصرار و اینکه قول دادم آروم بکنم راضیش کردم یه بالش گذاشتم زیر شکمش و ازش پرسیدم کرم داری دستشو دراز کرد ازکشوی کنار تخت یه کرم داد منم یکم از کرم مالیدم در سوراخش ویکمم سر کیرم بهش لپای کونتو بادست بگیر بکش اونم اینکارو کرد سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و آروم فشار دادم تو که یه وای گفت منم گفتم جون جیگر بعد با یه فشار محکم تاته کردم تو که گفت آآآآآآآخ و سرشو آورد بالا ودستاشو گذاشت روتختو سعی کرد خودشو بکشه جلو که گرفتم از کمرش و نذاشتم بعد که دید نمیتونه گفت توروخدا درار میسوزه گفتم یکم صبر کن الان جابازمیکنه خوب میشه بعد دارز کشیدم روش و دستامو بردم زیرش و سینه هاشو میمالیدم و اونم همش آه و اوه میکرد یکم که گذشت احساس کردم کیرم یکم آزاد تر شد از روش بلند شدم شروع کردم آروم عقب جلو کردن یه ده دقیقه همینجوری داشتم میکردم که احساس کردم آبم میخواد بیاد بعد تند تندتلمبه زدم و یدفعه چسبیدم بهش و آبمو خالی کردم تو کونش و دراز کشیدم روش بعد یه ربع بلند شدم یه لب ازش گرفتم وشلوارمو پوشیدمو رفتم پایین که اس داد خیلی نامردی فقط خودتو خالی کردی و رفتی منم گفتم ببخشید ایشالا دفعه بعد که چند دفعه بعد از اونم آوردمش خونمون که بعدا مینویسم.

نوشته: مجتبی


👍 0
👎 0
14178 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

449669
2015-01-06 16:15:41 +0330 +0330
NA

ما نفهمیدیم زهرا یا زهره کس و شعر نوشتی

0 ❤️

449670
2015-01-07 01:26:03 +0330 +0330

عاشقی با 18 سال؟؟ :D بقیشو نخوندم
عمو جون یه سن قانونی رسیدی تو؟؟اخه ملجوق زیر 23 24 عشق بچه بازیه زیاد ناراحت نکن خودتو

0 ❤️

449671
2015-01-07 12:13:33 +0330 +0330

فقط سه خط اولا خوندم داستانت از اولش معلومه کس شره

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها