عشق به دختر داییم یاسمین

1399/10/02

واقعی بودن و دروغ بودن این داستان از نظر شما رو کاری ندارم چون توی شهوانی هیچ داستانی از نظر خیلیا واقعی نیست اما میگم که این داستان واقعی هست و لطفا تا اخر بخونید.

خب سلام اسم من صدرا هست ۳۱ و نیم سالمه و متولد اصفهان و اصفهان زندگی میکنم. کلا قدم یکمی بلنده ولی نه خیلی.
من یه دختر دایی دارم اسمشم یاسمین هست که ۷ ماه از من کوچک تره.
که ده سانت ازم قدکوتاه تر بود و هنوزم هست. کلا خیلی باهم میساختیم و راحت بودیم اما دختر دایی کوچیکم خیلی فضول بود و نمیتونستم بهش بگم که دوستت دارم و اینا. کلا از وقتی که ۱۴ سالم بود توی کفش بودم.

بریم سراغ داستان

وقتی ۱۶ سالم بود توی خونه مامان بزرگم داشتیم با دختر دایی کوچیکه ام که چهار سال از من کوچیک تر بود میخواستیم جاهای خواب رو بندازیم که مامانم به منو یاسمین گفت که بریم تا پتو هارو از توی انبار بیاریم تا جارو بندازیم. چون یلدا بود کل خوانواده مادریم جمع شده بودند و نگران نباشید خونه مامان بزرگم در اصل دوتا خونه دو طبقه بود که به هم چسبیده بودند و حیاتشون یکی بود.
خلاصه که رفتیم توی اتاقی که مختص پتو و ملافه و بالشت و اینا بود که توی خونه دوم بود که کمی کوچک تر بود و اکثرا بچه های فامیل میرن توی تا بازی کنن و یا توش آشپزی میکنن و اینا کلا ۷٠ درصد روز خالی بود. ما که رفتیم توی اتاق یاسمین اومد یه ملافه رو برداره ولی یه عالمه ملافه و پتو روش افتادن و یکی از قالی های لوله شده ی قدیمی مامان بزرگمم افتاد روش. من کمک کردم بلند شه ولی تا پتو ها و ملافه هاوو قالیشو برادشت از روش من دستشو کشیدم اما تا بلند شد سرم رو از روی لپ گرفت و بوسم کرد ولی نه پیشونی و لپ و اینا اینبار لبمو فقط برای دو دقیقه بوس کرد و انگار جفتمون فیریز شدیم. تا چشمامونو باز کردیم تازه شروع کرد به لب گرفتن و انقدر لذت داشت برام که لب گرفتناش شروع نشده منم شروع کردم و با فشار لبشو بوسیدم و فشار دادم اما تا به خودم اومدم زدمش کنار و گفتم این چه کاری بود که کردی و گفت که تو و من دو سال تمام منتظر این لحظه بودیم و تو میگی که این چی بود؟
گفتم اخه…
و اون با شدت بیشتری شروع کرد به حال کردن و ایندفعه سفت بقلم کرد و حسابی مشغول بازی با لبام بود و منم سه ثانیه بعدش شروع کردم به لب گرفتن ازش وای که چه حالی میداد اما یه لحظه با خودم فکر کردم وای نه این دختر داییمه یاسمین که دارم ازش لب میگیرم ولی شهوت جلوی این فکر رو گرفت. من اینقدر حشری شده بودم که بردمش کنار دیوار و چسبوندمش به دیوار و حین لب گرفتنم آروم با دستم سینه هاشو لمس کردم وای که چه سینه هایی داشت. اما همون لحظه صدای در خونه رو شنیدیم و از خودم جداش کردم و گفتم سریع موهاتو لباساتو مرتب کن. ماهم سریع ملافه و پتو های روی زمین رو برداشتیم و همون لحظه دختر دایی کوچیکم اومد( اسمش آفرین هست) و ماهم رفتیم پایین و رفتیم توی خونه اصلی. خلاصه اون روز فقط من به یاسمین نگاه و فکر میکردم. اونم هی منو نگاه میکرد و وقتی چشم در چشم میشدیم لبخند میزد.

چند روز گذشت و من کم کم داشت یادم میرفت ماجرا رو تا اینکه رفته بودیم برای عید آپارتمان خاله ام که طبقه ده بود من داشتم کیف لباس هارو میبردم توی آسانسور که یاسمین با چهره خوشگلش سریع با کیف خودش اومد توی آسانسور که تا ما برسیم به طبقه دهم چیزی نگفت ولی وقتی از طبقه دو با سرعت نسبتا کمی رد شد یاسمین دوباره حشری شد و منو گرفت و چرخوند تا خوش به آسانسور تکیه داد و منو بقل کرد و ازم لب گرفت و من تا تونستم دهنمو خلاص کنم گفتم یاسی تو چته الان میرسیم بالا گفت نگران نباش من زدم که همه طبقه ها به غیر از ۱٠ و همکف یه دور بره گفتم ای ناقل که تا خواستم لا ی کلمه ناقلا رو بگم دوباره لبامو پر کرد از بوسه و منم بدم نمیومد و همراهی میکردم و حسابی سینه هاشو میمالوندم و هی بقلش میکردم که یه کاری کرد و کسشو چسبوند به کیرم و حسابی کسشو از روی شلوار روی کیرم مالوند و حشرم رو ده هزار برابر کرد. اما تا رسیدیم به طبقه ده دوباره گفتم که اره لباساتو با موهای قشنگتو مرتب کن( همینجوری گفتم).

چند ماه گذشت و من برای تولد 17 سالگیم رفتیم یه پاساژ و من دیدم که داره میره دستشویی که نمیدونم چرا دستشویی مردونه زنونه اش قاطی بود ولی خلاصه این خبر نداشت که پشتشم و تا در دستشویی رو خواست ببنده من وارد شدم و تا هنوز گیجه یه حالی به خودم بدم. سریع تا چرخید و منو دید با دو دستم کمرشو گرفتم و شروع کردم به حشری بازی و اونم تا بخواد شروع کنه ده ثانیه ای گذشت.
ما هم همینجوری لب میگرفتیمو میدادیم تا اینکه من اینقدر حشرم زد بالا که یهویی بلوزشو دادم بالا و سوتین اشم باز کردم یهویی یاسمین گفت چیکار میکنی وگفتم تو کاریت نباشه شروع کردم به مکیدن و بوسیدن شکم و سینه هاش. وای که چه حالی میداد.
نزدیک ربع ساعت هم مالوندم و هم ازش لب گرفتم تا اینکه گفتم میخوای بریم خرید؟
گفت اره
گفتم پس لباساتو درسا کن که از مامان و بابامون اجازه بگیریم تا بریم پیتزا برای شام بخریم(شب بود) و رفتیم و اجازه گرفتیم و من گفتم اول بریم خونه من تا کارت بردارم. رفتیم خونه مون منم یه نقشه ای داشتم که عمرا میفهمید که البته واقعا هم میخواستم کارتمو بردارم ولی همزمان باهاش یه کاری کنم.
گفتم یه لحظه بیا توی اتاقم و کشومو باز کردم گفتم بیا کارت رو بگیر تا خواست کارت رو بگیره دستشو گرفتم و کارتو انداختم روی میز و یاسمین رو پرت کردم روی تختم که از خوش شانسیم بود که دو نفره بود
اونم تا فهمید موضوع چیه شل گرفت و مگرفتم روی تخت و شروع کردم به لب گرفتن و بلوز شلوارمو در اوردم وقتی بلوز و سوتین و شلوارشو جورابشو در اوردم وحشیانه همه جاشو مکیدم و اد سر و لب شروع کردم و بعدش گردنش رو بوس کردم و بغدش نوبت سینه هاش شد و اونا رو تا تونستم مک زدم و تا رسیدم به پاهاش که اون گفت نه و منم گفتم باشه و لی تا حواسش جمع لبام بود من شرتشو در اوردم و حسابی زبون زدم بهش و حسابی خیسش کردم و گفتم دیگه بسه ولی اون اومد و منو به کمر خوابوند روی تخت و اومد روم و شرتمو در اورد و کیرمو بدون ساک و اینا گذاشت لای پاش و عقب و جلو کرد که من چرخوندمش و گفتم حاضری تا ۶ ۷ سال دیگه ضبر کنی و بعدش باهم ازدواج کنیم و سکس کنیم و اون گفت هرچی که عشقم بگه و دوباره شروع یکرد به لب گرفتن ولی همون موقع صدای در اومد. مامانم بود که اومده بود یه چیزی رو برداره و منو یاسمین سریع پشت در قایم شدیم و لباسامونو بردیم دیر تختم گذاشتیم و بعد از ربع ساعت مامانم رفت و ماهم لباسامونو پوشیدیم و رفتیم و پیتزا هارو گرفتیم و تا شیش سال بعدش وقتی موقعیت به زور پیش میومد به خواطر درس ها همو میدیدیم ولی فقط سه بار تونستیم لب بگیریم. اما وقتی که ۲۴ سالم شد و دانشگاه جفتمون تموم شد بالاخره به مامان و بابامون گفتیم که میخوایم باهم ازدواج کنیم و اونا یکمی اذیت کردن و گفتن نه ولی مامانبزرگمو بابابزرگم گفتن بزارید اگر به هم علاقه دارن با هم زندگی کنن و منو یاسمین رسما توی سن ۲۵ سالگی ازدواج کردیم و پنج ماه بعدش که به زور خونه و اینا گرفتیم منو یاسمین توی خونه مون بودیم که من گفتم شیش هفت سال پیشو یادته که خواستیم پیتزا بگیریم؟
گفت اره
گفتم اون حرفم که الان سکس کنیمو عملی کنیم
یاسمین چشماش درخشید و امد و بوسیدنانه بردتم توی اتاق و سریع لباسامونو در اوردیم و من کیرمو آماده کردم و گفتم آماده ای گفت اره و منم خیلی آروم کردم توی کسش و وقتی در اوردم روی کیرم یگم خون بود و گفتم دیگه رسما همسرمی و دستمال اورمو کیرو کسشو تمیز کردم و شروع کردم به تلمبه زدن توی کسش وای که چقدر حال میداد خیلی خوب بود و نیم ساعت بعدش ابم اومد و ریختم تیو کسش و گفت وای نه گفتم یاسی ما زن و شوهریم گفت باشه
گفتم چند ماهه دیگه میبینیم
و سه ماه دیگه یاسمین باردار شد و وقتی بهمون گفتن که بچه تون دوغلو ان یکی دختر یکی پسر خیلی خوشحال شدیم چون سر سن دیگه دعوا نمیکردن.
خلاصه الان دیگه بچه هامون ۶ سالشونه و خیلی کم دعوا میکنن و خوانواده خوشی هستیم و جدیدا به خواطر کرونا خیلی کم میریم بیرون.
خب این بود از داستان من و امیدوارم که خوشتون اومده باشه و امیدوارم که کرونا نگیرید و راستی اگر توی نگه داری بچه تجربه داربد خوشحال میشم تجربیاتتون رو بگید از بچه داری.
خداحافظ و بدرود

نوشته: صدرا


👍 9
👎 7
26101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782737
2020-12-22 00:51:36 +0330 +0330

بردیش تو اتاق خودت و انداختیش رو تخت خودت؟ اونم تختی که از خوش‌شانسیت دونفره بود؟ بابا لوک خوش‌شانس
بعد چند سال هم پردشو زدی و بی‌درنگ داخلش نیم ساعت تلمبه مرحمت نمودی؟
به روح امام راحل قسم اگه تاحالا یه کوس رو از نزدیک دیده باشی.
کم بزن همیشه بزن.
امام خمینی «رض»

5 ❤️

782751
2020-12-22 01:19:07 +0330 +0330

تجربیات بچه داریمون رو بگیم؟ اونم اینجا؟؟ نی نی سایته مگه!!

پی نوشت: فقط برای اینکه روتو زمین ننداخته باشم یه دفعه زمان بچگی سرما خوردم دکتر بهم 4 تا اپول داد سه تا 800 یکی 1200! سر اخری با داداش کوچیکم و مادرم رفتیم درمونگاه مامان یه آشنا دید داداشمو سپرد به من رفت پیشش شروع کرد حرف زدن نوبتمون که شد داداشمو بردم داخل گفتم بزنید به این! هیچی دیگه امپول 1200 منو زد به داداشم بدبخت تا خود خونه داشت گریه میکرد! 😁

6 ❤️

782822
2020-12-22 13:42:09 +0330 +0330

جون همون داداش کوچیکت این بوسیدنانه را واسه من توضیح بده چارشاخ گاردون بریدم حالا کل داستانتو بیخیال میشم ولی این یکی رو قشنگ با ذکر مثال توضیح بده

2 ❤️

782834
2020-12-22 16:00:13 +0330 +0330

بوسیدنانه؟؟؟؟؟!!!
حداد عادل کی بودی تووووو؟؟؟؟؟

2 ❤️

782837
2020-12-22 16:16:15 +0330 +0330

Ridi baba ahh

1 ❤️

782851
2020-12-22 18:16:39 +0330 +0330

الان قد تو و قد دختر داييت ك ازت دقييق ده سانت كوتاه تره چ اهميتي داره اخه
مرسي ك با داستاناتون مارو ميخندونيد و بساط شادي مارو مهيا ميكنيد

2 ❤️

782875
2020-12-22 21:34:51 +0330 +0330

شهرست.

0 ❤️

782993
2020-12-23 12:11:32 +0330 +0330

آرزو بر جوانان عیب نیست

1 ❤️

860566
2022-02-22 23:35:15 +0330 +0330

عالی بود اولین داستان سکسی بود که تهش به ازدواج ختم شد

0 ❤️