عشق‌ پاک

1400/07/07

سلام
داستان من از اونجایی شروع شد که ۱۶ سالم بود و همیشه با بزرگتر از خودم میگشتم، یروز با بچه ها قرار گذاشتیم‌بریم قهوه خونه و وقتی وارد شدیم صاحب قهوه خونه میرزابولفضل که بسیار آدم سخت گیری بود بین بچه ها که از نوزده تا بیست و دو سال بودن به من گیر داد که کارت ملی.
من یه لحظه به شوخی گرفتم که قیافش و جدی کرد و گفت هیجده سالت شده؟؟؟
من فقط سکوت کرده بودم و خجالت میکشیدم بخاطر یه موضوع عادی که سنم باشه ولی خب خجالت زده شدم، تو همین سکوتم بودم که دوستِ میرزا به نام مصطفی بلند شد گفت رفیقه منه میرزا …
و میرزا از سره اجبار گذاشت برم تو، با دوستام پیش مصطفی نشستیم یه پسر هیکلی نه عضلانی ها نه گنده منده بود با ۱۱۰ کیلو وزن، کم کم دوستی من با مصطفی شکل گرفت و هروقت میخواست بره قهوه خونه به منم زنگ میزد و میرفتم اون بیست نه ساله بود و من ۱۶ ساله.
این رفاقت ما بصورت عادی یا بطوری عاشقونه ادامه پیدا کرد تا سه ماه، من با اکیپشون بودم خیلی لذت میبردم که همچین رفقایی پیدا کردم.
مصطفی وقتی کسی حواسش به ما نبود منو نوازش میکرد و من مست میشدم چون واقعا عاشقش بودم و اون دیوانه وار دوستم داشت.
یخورده بزارین قبل ادامه داستان از خودم بگم.
یه پسر خوشگل و بانمک، مو مشکی و گندمی چشمام عسلی‌، تعریف بیخود نمیکنم از خودم بطور مثال وقتی قلیون میکشیدم میشنیدم یه سری میگفتن کاش سری قلیون بودم کاش تخت بودم و غیره …
بعد از سه چهار‌ماهی که گذشته بود میدیدم مصطفی قرص مصرف میکنه و وقتی قرص میخورد تند تند سیگار میکشید، کم کم منو هم وارد این جریان کرد و اون قرص ترامادول بود و منم بعد از مصرف ترامادول کم کم سیگاری شدم و واقعا لذت میبردم، دوستانی‌که مصرف کرده باشن این قرصُ میدونن که باعث میشه احساساتی بشی، درد و از بین میبره زور پیدا میکنی اولای مصرف و در کل اوایل مصرف خیلی خوبه …
وقتی این قرص و میخوردم نوازش های مصطفی خیلی برام لذت بخش میشد و دوست داشتم با دستاش تمام بدنم و لمس کنه و بعضی وقتا که تو بغلش لهم میکرد دلم یجوری میشد.
یه شب از این شب ها که خانواده ی من حدود سه روزی بود مسافرت بودن و ما طبق معمول ترا میخوردیم من بجای نصف ترامادوله ۱۰۰ دوتا ترامادول دویست خوردم و برای اولین بار رفتم خونه ی مصطفی طبقه پایین خانوادش بودن و ما طبقه بالا بودیم که مجزا بود.
خواب نئشگی بسیار لذت بخش بود برام …
و اینم اضافه کنم خواب نئشگی خواب نیست و کاملا بیداریه ولی یجوریه که نمیتونم توصیفش کنم …
تو خواب نئشگی بودم و جامون بغل هم بود خخخخخخخیللللللی بالا بودم که مصطفی شروع کرد به نوازشم …
لباس راحتی پوشیده بودیم و از روی شلوار راحتی که بهم دست میکشید کیف‌ میکردم و راست کرده بودم …
ولی من کاملا خودم و زده بودم به خواب …
من با ۵۵ کیلو وزن تو هیکل درشت مصطفی گم شده بودم و تو اووج لذت بودم، مصطفی صدای نفس نفس زدن هاش دیوونم میکرد و وقتی بهم نزدیک شد کیرش و از روی شلوار حس کردم و به خیال خودم که مثلا نمیفهمه و من خوابم کونم و یخورده آروم آروم دادم عقب و چسبوندم به کیرش !
دوستان شاید باور نکنید ولی این تاثیر ترامادوله و من تو حالت عادی اصلا اینجوری نیستم …
مصطفی کم کم دستش و آورد جلو و خواست کیرم و بگیره و من چون از کیرم که خیلی کوچیک بود خجالت میکشیدم خودم و خوابوندم رو شکم که یعنی نگیر …
و اونم دست گشید و رفت سراغ تیشرتم و تیشرتم و میخواست دربیاره که من خودمم دستم و دادم بالا که در بیاره …
یخورده کمرم بوسید و با صدای دو رگه که شهوت توش موج میزد بهم گفت برگرد …
خیلی خجالت کشیدم دوست داشتم همونطوری مثلا خوابم به کارمون ادامه بدیم که چشمام و بستم و برگشتم لپام سرخ سرخ شده بود کاملا مثل یه دختر بودم !
صداش و صاف کرد و گفت فدات بشم خجالت نکش من داداشیتم، یخورده چشمم باز کردم و نگاهش کردم که سرش و آورد جلو و چشمام و بوسید بعد نوک دماغم بعد لبمُ، که وقتی لب پایینیم و بوسید تو قلبم یه احساس بسیار قشنگی داشتم که انگار داره یه چیزایی توش میترکه و هیجان بهم وارد میکنه !
من تا حالا نه اصلا رابطه ای داشتم نه سکسی نه چیزی ولی وقتی لبم و میبوسید و دست رو شکمم و نافم میکشید مثل یه جنده آه میکشیدم که پر از لذت بود !
همونطور‌که لب پایینم و میخورد کم کم دستش و داشت میبرد از زیر کش شورت که کیرم و دوباره بگیره که با خجالت و تن صدای بسیار پایین گفتم نه …
گفت نه نداریم دیگه من داداشیتم …
و به کارش ادامه داد و وقتی کیرم و گرفت و من راست کرده بودم یلحظه مکث کرد و من تو دلم باز خجالت کشیدم و گفتم حتما بخاطر کوچیک بودنش جا خورد و واقعا هم موضوع از همین قرار بود که بعدها فهمیدم …
شلوارم وشرتم با هم در آورد که خودمم همکاری‌کردم و لخت لخت شده بودم …
نوری که از پنجره وارد اتاق شده بود برام لحظه ی بشیار قشنگی و ساخت …
بدن لختم و برعکسه صورتم و دستام که گندمی بود بدنم کمی سفید بود و بی مو که بخاطر لخت بودنم تو بغل عشقم برام فوق العاده هیجانی و جالب شده بود …
مصطفی از بغل کونم دو دستی گرفتُ و گفت مبین بچرخ …
چرخیدم ناخوداگاه بسیار حرفه ای کونم و فقط دادم عقب طرفش …
شروع کرد با انگشتش سوراخم و لمس گردن که نمیتونم بگم چقدددددر چون عاشقش بودم برام لذت بخش بود …
همونطور‌که میمالید من کیرم دِل دِل میکرد یا همون بالا پایین میشد …
با صدای خیلی پایین آه و اوه میکردم از لذت …
یلحظه بلند شد و رفت من تو همون حالت ساکن بودم و تکون نمیخوردم که ب یه قوطی وازلین برگشت.
لای کونم و کاملا چرب کرد و اینقدر حرفه ای سوراخم و ماساژ میداد و کم کم انگشتش و وارد میکرد که داشتم دیوونه میشدم ولی خجالت میکشیدم بهش بگم منو بکن …
که از تند تند نفس کشیدنام فهمید !
بچه ها میتونم بگم عاشقانه ترین لحظه ی گی جهان اون موقع داشت صورت میگرفت !!!
کیرش و درآورد و لای کونم میکشید.
خیلی کیرش نسبت به کیر‌من بزرگ بود …
ولی من نه فکر درد میکردم نه چیزی فقط لذت …
خیلی دوست داشتم کیرش و ببینم و با دستم بگیرمش ولی خجاااااااااالت میکشیدم …
مصطفی با صدای بم و دورگه که سعی میکرد بلند صحبت نکنه گفت آماده ای ؟؟
با تکون دادن سرم و چسبوندن کونم بهش فهموندم آره لعنتی فقط زودددتر دارم دیوونه میشم خو.
میدونم باورش شاید سخت باشه و حق میدم، کیرش و کم کم فرو کرد ولی من درد آنچنانی احساس نمیکردم که بگم دو تا قرص ۲۰۰ ترامادول خورده بودم …
کیرش و که وارد کرد باز شدن سوراخم و حس میکردم و اونقدر تنگ بودم حس میکردم سوراخ کونم چه فشاری داره به کیرش وارد میکنه و قشنگ ورود کیرش و کشیده شدن به سوراخم و درونم حس‌میکردم …
کم کم حس کردم سوراخ کونم داره از خودش خیسی میده و وَرم کرده .‌‌…
مصطفی وقتی کیرش تا نصفه رفت تو یه آه خیلی قشنگ کشید که من دیوونه ی این آه شدم …
ما به بغل بودیم و همونطور‌که کیرش تو کونم بود منو روی شکم قرار داد و روم قرار گرفت و خیلی قشنگ و آروم شروع کرد عقب جلو کردن و تقه زدن …
صدای لیز کونم و رفت و برگشت کیرش تو کونم خیلی قشنگ بود و یه صدایی انگار حباب دارا میترکه میداد …
بعد از دو دقیقه آبش امد‌و خالی کرد تو کونم و بزور لباسامو پوشیدم و جفتمون خوابیدیم …
صبح که بیدار شدم درد عجیبی تو کونم حس‌میکردم واقعا داشتم اذیت میشدم …
رفتم دسشویی آب و که گرفتم به کونم خخخخیلللللی عجیب سوراخم سوخت …
آب دماغم جاری شده بود و خمار بودم.
از قضیه ی دیشب چون امده بودم تو حاله طبیعی خودم خیلی ناراحت بودم …
و درد داشتم …
برگشتم بالا از دسشویی که مصطفی از اون اتاق امد بیرون و داشت صبحونه آماده میکرد …
روم نمیشد تو چشماش نگاه کنم یه بادی به نشانه ی پیروزی تو خودش انداخته بود.
نمیدونستم اون لحظه چکار کنم !
هی تو دلم میگفتم مبین خاک تو سرت چه گویی خوردی !
بدون هیچ صحبتی و فقط یه سلام برگشتم تو جام خوابیدم و یخورده بدنم و کش میدادم، مصطفی کارش‌ و خیلی خوب بلد بود …
و اگر این کار که در ادامه تعریف‌میکنم و نمیکرد شاید دیگه بهش نمیدادم.
امد بغلم و دراز کشید.
یخورده دست تو موهام کشید، خواست بغلم کنه شونه هام و دادم جلو به نشونه ی این که یعنی ولم کن …
گفت داداشی ناراحتی از دستم ؟
هیچی نگفتم .
گفت با داداشی قهری ؟؟؟
بگم گه خوردم خوبه ؟؟؟
دوست نداشتم ناراحتش کنم یه اشک از چشمم سرازیر شد و گفتم اگر داداشیتم چرا این کار و دیشب‌ کردی ؟؟؟
گفت داداشی ببخشید دیگه قول میدم تا خودت نخوای بهت دست نمیزنم اصلا غلط گردم خوبه؟؟؟
بزور برم گردوند پاهام و جمع کردم تو شکمم و یخورده یخورده اشک میریختم که اشکم و پاک کرد گفت گریه نکنی ها.
خب ؟
منم گفتم خب‌و بعدش‌گفتم ولی یبار دیگه از این کارا بکنی دیگه نمیام پیشت و نگاهتم نمیکنم .
گفت چشم و کم کم شوخی‌کردیم و صبحونه خوردیم و دقیقا چهار ساعت بعد این قول شکسته شد !
بعدظهر شده بود که بغلم کرد و کم کم مثل کارهای دیشب شروع شد و ولی وقتی میخواست بکنه و کیرش و فرو کرد ددددددددردددددددددی بهم وارد شد که تا حالا تو زندگیم همچین دردی و تجربه نکردم و از همین رو بعدش فهمیدیم هروقت میخوایم سکس کنیم ترامادول بخورم که درد نکشم …
مثل مار به خودم میپیچیدم …
خلاصه از این درد ها گذر‌کردیم و من رسما شده بودم زن مصطفی و چندین بار نزدیک بود توسط خانوادش مچمون گرفته بشه و البته شک داشتن و خانوادش بخاطر سطح خانوادم و زیباییم خیلی منو دوست داشتن البته خواهرش یبار منو زیر مصطفی دید و از من خیلی بدش امد که نمیدونم چرا ولی خلاصه باهام دشمن شده بود …
کاره هرشب منو مصطفی شده بود عشق بازی و سکس و جوری شده بودم که واقعاااا اگر یک شب نمیکرد منو دیوونه میشدم و شب بعدش باید دو تا سه بار میکرد که راحت بشم …
آتیش درون من یکی بود ولی کم کم مصطفی لاس نمیزد و بوسه هاش کم شده بود و فقط شلوارم و میکشید پایین و وازلین یا تف‌میزد میکرد و میخوابید و این خیلی منو ناراحت میکرد چون من عاشق بغل کردنش و بوسه هاش بودم …
مصطفی یه دوست داشت به نام محمد که سی و سه سالش بود و هم هیکل مصطفی …
یه هفته مهمون امده بود خونه مصطفی اینا که ما جا نداشتیم و من خیلی هوس کرده بودم و داشتم دیوونه میشدم .
که مصطفی به دو روز نکشید امد دنبالم در خونمون منو سوار موتور کرد و رفتیم در مغازه محمد و سر راه کیک گرفتیم برای تولد هفده سالگیم و رفتیم طرف خونه محمد …
ولی من اصلا از این کار از درون راضی نبودم …
تو راه بودیم به مصطفی به محمد چی‌گفتی برای چی‌کلید و خواستی نگفت چرا میخوای کلیدُ؟
با اعتماد بنفس گفت که بهش گفتم برای تولد مبین میخوام و نیم ساعت تولد میگیریم و میریم …
من دیگه چیزی نپرسیدم تو دلم میگفتم بابا آخه تابلوه …
خلاصه رسیدیم خونه محمد‌ و درو باز کرد وارد شدیم تا درو بستیم و رفتم تو یکی محکم زد در کونم …
از این حرکتش خیلی ناراحت شدم چون یجوری با غرور بود و انگار برده اونم و ما اصلا از این حرکتا نداشتیم و هیچ عشقی در این کارش نبود !
بیشتر شبیه قدرتنمایی بود .‌‌
کیک و خوردیم و دیدم مصطفی نگاه به ساعتش میکنه و لفتش میده و شروع نمیکنه منو لخت کنه و سکسمون و سروع کنیم !
انگار به یه ساعت معین که رسید شروع کرد منو لخت کرد و از انداختن لباسام اونورتر و دورتر بازم شک کردم ولی میگفتم نه بابا مصطفی عاشقه منه …
بدون هیچ بوس و لمس و آماده کردنی شروع کرد منو کردن به دو دقیقه نکشیده بود که همینطور که بدون ملاحظه تقه میزد تو سوراخم و درد داشتم یخورده بخاطر اینکه داشت بد میکرد یه صدایی شنیدم …
با صدایی مقطع که بخاطر تقه های سفتش بود گفتم مصطفی یه صدایی شنیدم …
حس‌کردم تپش قلبش رفت بالا گفت کسی نیست !
تو دلم داشتم میگفتم کسی‌نیست یعنی چی ؟؟؟
مگه قراره کسی باشه؟؟؟؟؟؟
چرا نگفت چیزی نیست ؟
که محمد و دیدم درحالی که زیر مصطفی بودم وارد شد و با یه پوزخندی گفت به به آقا مبین و آقا مصطفی‌چکار دارید میکنید ؟؟؟
مصطفی به حالته خیلی تابلویی میخواست بازیگری‌کنه که خیلی تابلو بود .‌…
من خودم و میخواستم از زیر مصطفی بیارم بیرون که خودم و کج کردم و کیرش تو سوراخم بود باعث شد درد بکشم خواستم برم طرف لباسام که محمد اومد جلو گفت نترس منم میخوام، وگرنه آبروت و میبرم که دوباره با بازیگری زشت مصطفی مواجه شدم که داشت با حوچی‌گری میگفت وای نه باشه داداش بکن مبین آبرو داره ولی به کسی نگو …
من بی اختیارم تو بازیگری از پیش تعیین شده ی اینا که قرار گرفته بودم زدم زیر گریه و فحشششششش میدادم …
مصطفی شرتش و پوشید محمد دست منو گرفت برد به سمت اتاق …
وقتی داشتیم وارد اتاق میشدیم سرم و برگردوندم به مصطفی نگاه کردم که همون لحظه محمد یکی از لامبه های کونم و سفت تو مشتس فشار میداد یه نگاه به مصطفی کردم و اشک میریختم و یجورایی خجالت و تو چهره مصطفی میدیدم ‌…
محمد منو برد تو اتاق نشوند زمین داشت لخت میشد خیلی مودبانه در حالی که از خجالت داشتم هق هق میکردم به محمد گفتم محمد آقا تروخدا من اینکاره نیستم …
با یه حالته خیلی زشتی بهم گفتم بله بله دیدم …
لخت شد امد خودش منو خوابوند زمین و منو کرد …
از اون روز به بعد تا سه سال هر روز کارم شده بود به مصطفی و محمد بدم ولی دیگه هیچ حالی نمیکردم …
حتی بعضی وقتا جمشید دوستشون که از کرج میومد هم مهمون این سفره میشد و منو میکرد …
خیلی غم انگیز بود برام و یه قانون نانوشته ای بود که انگار مجبورم بهشون بدم …
داستان خیلی طولانی شد و خیلی داستان ها از همین یه داستان در میاد و خیلی طولانیه بحث راحت ۴ سال رابطست ولی من همینجا داستان و میبندم .

نوشته: مبین


👍 5
👎 10
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

834798
2021-09-29 01:55:57 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که از خودت تعریف کردی.
صاحب نداشتی که با این همه جمال و زیبائی و قشنگی و خوشگلی و منحصربه‌فردی، تنها تو کوچه نری؟
بری قلیون بکشی و با اراذل بگردی و کسی مواظبت نباشه؟
قلیون تمام قلیون‌کِش‌خونه‌ها حواله‌ت بادا ابله مزخرف!

4 ❤️

834808
2021-09-29 02:26:25 +0330 +0330

عشق لاتی خیلیارو به اینجاها میکشونه. خب باید توی انتخابت بیشتر دقت میکردی. چرا یکی که از خودت ۱۳ سال بزرگتر بوده؟ بعدم برای تشکر ازش نیاز نبود حتما باهاش دوست شی و بهش بدی

0 ❤️

834809
2021-09-29 02:35:30 +0330 +0330

سلام
وقتتون بخیر
من نمیفهمم
چرا بعد سکس کردن با میل خودتون،
کارتونو به دلیل قرص و عوامل دیگه میندازین.
و
در نهایت میگین دوست نداشین،
نخواستین
خوشتونم نیومده جونم!!!
💅💅💅💅💅💅💅

0 ❤️

834839
2021-09-29 06:59:19 +0330 +0330

یه لحظه صبر کن بینم…چی شد؟؟؟ اول داستان فک کردم دختری بعد یهو اومدی از خودت تعریف کنی فهمیدم پسری.اصن کاری به داستانت ندارم،داداشم تگ گی لازم بود واسه این داستان حداقل میتونستی یکی از تگ هارو برداری تگ گی رو بزاری که کسایی که سبک گی نمیخونن الکی نیان وقتشون گرفته بشه

0 ❤️

834939
2021-09-30 00:27:00 +0330 +0330

بخاب بابا معامله اگه قرار بود هر کی نعشه کرد کون بده که تمام ملت ایران الان کونی بودن بعد تو صاحاب نداشتی 24 ساعت زیر کیر بودی

0 ❤️

835312
2021-10-01 23:44:07 +0330 +0330

نکته اخلاقی داستان ترامادول نزنین که کونی میشین، این خوبه هنوز عشق پاکه 😕 😕

0 ❤️

835314
2021-10-02 00:01:07 +0330 +0330

متاسفانه اون گی نبوده فقط چون تو خوشکل بودی تورو میکرده و یجورایی ازت سواستفاده کرده حالا هم که اینطور که نوشتی 20 سالت شده اگه راضی نیستی دیگه باهاشون نباش البته میدونم که تهدیدت میکنن ولی این تهدیدا همش الکیه

0 ❤️

835316
2021-10-02 00:06:01 +0330 +0330

صادق ؟

0 ❤️