امروز روز خاصی بود
این اولین بار بود که میدونستیم برای چی داریم سراغ هم میریم و خودمون رو براش آماده کرده بودیم…
وارد اتاق که شدم فهمیدم که چیزهایی خیلی بیشتر از سطح انتظارم منتظرمه …
الهام جلوی من ایستاده بود اما نه مثل همیشه…
نزدیکم شد دستم رو بالا آورد و بوسید.
هنوز تو بهت بودم که شروع کرد به در آوردن لباس هام حتی یه کلمه حرف هم بینمون ردو بدل نشده بود…
نمیدونستم چی باید بگم…
بعد از روسری و مانتو سراغ تیشرتم رفت که دستاش رو گرفتم و نگه داشتم. تا اومدم بگم که… لباشو رو لب هام گذاشت و شروع کرد به خوردن لبام منم نا خود آگاه همراهیش کردم و دستاش رو ول کردم… به در آوردن تیشرتم ادامه داد و بعد سراغ شلوارم رفت… نشست جلوی منو شروع کرد به بوسیدن و لمس کردن…
نمیتونستم به ایستادن ادامه بدم…
بلند شد و من رو به سمت تخت کشوند… انگار هیچ اراده ای از خودم نداشتم من رو روی تخت هل داد و خودش هم روی من افتاد و شروع کرد به خوردن گردنم…
من هیچ کاری جز همراهی الهام تو چیزهایی که می خواست نمیتونستم انجام بدم و بدون اینکه دلیلش رو بدونم از این لذت می بردم …
انگار منو جادو کرده بود…
تو اوج لذت بودم که دست نگه داشت جلوی من ایستاد و سوتین و شرتش رو در آورد…
همون طور که نگاهم رو سینه هاش قفل شده بود بدون اختیار همونکار رو انجام دادم و روبروش نشستم
هردومون همون طور نشسته به عشق بازی با هم ادامه دادیم درحالی که واقعا نمیدونستم که اسم این احساس تازم رو باید عشق بزارم یا هوس…
ادامه دارد …
نوشته: Yasamant
بخوره بر فرق کونت ادامش اس ام اس نوشتی ؟! نمی دونم چه اجباریه حتما داستان بنویسین واقعا فکرم می کنین کسی این کستان واسش جذابه ؟!!!
نصف خط نوشتی میگی ادامه دارد گندت بزنن واسه داستانت نمیخواد ادامشو بنویسی برو جقت رو بزن