قطار و هتل

1400/11/20

چند سال پیش، که موبایل تو ایران نبود. حتی باجه تلفن کارتی تو کوچه و خیابون نبود. یه کاری شخصی و ضروری پیش اومد که باید میرفتم یکی از شهرها.
با قطار قرار شد برم. هم کم هزینه بود ، هم راحت، هم مسیرش نزدیک بود به مقصد .
آماده شدم . چند تخم مرغ خریدم و پختم که شام بخورم. مرسوم بود که هرکسی میخواست بره مسافرت با قطار، تخم مرغ می خرید برای شام . چه خاطراتی دارند این ملت؛ با تخم مرغ خوردنهای شبانه در کوپه های قطار .
آماده شدم و حرکت کردم به تهران. ظهر رسیدم کنار ایستگاه قطار.
قطار شب فکر کنم ساعت ۹ شی میخواست حرکت کنه.
بلیط گرفتن هم مصیبت بود. ظهر رفتم که بلیط گیر بیارم.
رفتم اولش تو یه رستوران حوالی ایستگاه قطار، یه غذا و چند فنجان چایی خوردم .
تقریبا ساعت ۴ بعد از ظهر، صف خرید بلیط تشکیل شد. زود پریدم تو صف .
یه پسر تقریبا ۲۰ و چند ساله جوان پشتم بود. به بهانه ازدحام جمعیت، خودش به کونم از رو شلوار از پشت چسبوند. راست بودن کیرش احساس کردم.
به رو خودم نیاوردم.
یه چند دقیقه بعد نوبت من شد و بلیط گرفتم. و اومدم بیرون ایستگاه.
ول می چرخیدم تو حوالی ایستگاه تا ساعت ۹ بشه و قطار سوار شم.
حدود ساعت ۶ بود که دیدم اون پسره اومد. ازش خجالت کشیدم. بهم گفت: بچه کجایی و کجا میری؟ .
چیزی مثل اصل رد و بدل کردن امروز.
اصل به هم رد و بدل کردیم.
دیدم هوس کرده منو بکنه. اما اونجا امکانش نبود. بهش گفتم بلیطت با مسافرها عوض کن بیا تو کوپه پیش من. بهش با کنایه گفتم که پایم. گفت اتفاقا تو کوپه باهمیم، نفر پشت سریت بودما تو صف.
خوشحال شدم.
خلاصه رفتیم و تخمه گرفتیم و خوردیم و وقت موعود رسید.
از بلندگوی ایستگاه اعلان کردن که قطار به مقصد فلان، آماده حرکت است، مسافرین عزیز، تا ۲۰ دقیقه سوار شین.
من و این پسره سوار شدیم. تو یه کوپه بود شماره بلیط هر دومون. روبروی هم افتاده بودیم.
آنزمان قطار ، مثل الان تخت خواب چند طبقه نداشت. شب موقع خواب، تختهای مثل مبل، و پاره پوره را که کشویی بودند، می کشیدن جلو؛ و ازش رختخواب مصنوعی درست می کردن و دراز می کشیدن روشون. پای یکی، در کنار دهن رو به رویی بود. بوی خفه کننده جورابها، خاطرات تلخ همیشگی قطار بود.
خلاصه ما رفتیم و نشستیم تو کوپه . این پسره گفت بیا بریم تماشای بیرون. هوس تماشای بیرون از پنجره قطار ، آرزوی عمومی بود. پنجره کشویی سالن قطار را با فشار می کشیدیم پایین تا نصفه. یا علی می گفتیم و تماشا آغاز می شد.
من و این پسره رفتیم تماشای بیرون، از پنجره سالن. روبروی کوپه خودمون. داشتیم تماشا می کردیم. راهرو سالن قطار هم تنگه. یکی رد میشه، می مالونه از پشت .
یه مهماندار که پسری تقریبا ۳۰ و چند ساله بود، هی میومد و به من می مالوند خودشو از پشتم، رد میشد. فهمیده بود مفعولم. هی یه چیزی بهانه می کرد و میومد رد میشد و خودش به کونم می مالوند از رو شلوار. منم که مفعولم خوشم میاد ‌ اعتراض نمی کردم . فهمیده بود سکوت من نشانه رضایت منه.
پسره یه یه ساعتی تماشا کرد و خسته شد و رفت داخل کوپه. نشست. اما حواسش به من بود.
دیدم اون مهماندار صدام زد. رفتم گفتم بله. گفت بیا نوشابه . اون زمان نوشابه ظرف شیشه داشت. نوشابه ظرف پلاستیکی نبود. دو نوشابه باز کرد. یکی خودش و یکی من. خوردیم . بهم گفت بذار رئیس قطار بیاد برای چک بلیط ، بعدش بیا بکنمت. جا خوردم. گفتم بله. گفت خودتو نزن به اون راه. مال من خار نداره. گفتم درسته مفعولم اما اینجا می بیننا. گفت نترس.
خلاصه من رفتم تا این پسره شک نکنه. نشستم داخل کوپه.
رئیس قطار نیم ساعت میشد بعدش که اومد و بلیطها را سوراخ کرد و رفت.
بعدش به پسره گفتم: این مهماندار فامیل از آب در آمده. گفت چیت میشه؟. الکی گفتم داماد داییم. گفتم میرم پیشش یه نیم ساعت. پسره گفت برو، اما زود سعی کن بیای. گفتم چشم .
اومدم تو کوپه این مهماندار. به مهماندار اون زمان مامور سالن هم می گفتن. داد میزدن مامور سالن بیا در باز کن پیاده شیم.
دیدم مهماندار در کوپه رو از پشت با زنجیر و قفل بست. درها کشویی بودن.
بعدش چراغ خاموش کرد. گفت بیا زود بکنم و برو. گفتم اگه اون پسره دوستم یا یکی بیاد چی؟. گفت پرده کشیدم رو پنجره. دید نداره نترس. گفتم پس بذار برم دستشویی بیام.
رفتم و خودم آماده کردم و اومدم .
دوباره پنجره رو پرده کشید و در رو قفل زد. سریع شلوارش کشید پایین . گفت دراز بکش. شلوارم کشیدم پایین. دمر خوابیدم . کیرش تف زد. کیرش کوچولو بود. راحت کرد تو کونم. چند تلمبه زد و آبش ریخت داخل کونم.

ارضا شد. اما من ارضا نشدم. گفت برو دستشویی جق بزن.
رفتم و هرکاری کردم آبم نیومد.
اومدم کوپه خودم . دیدم پسره منتظره. بهم گفت شام چی شد؟. گفتم آهان تخم مرغ دارم . گفت تخم مرغ که نشد غذا. بیا بریم رستوران.
رستوران قطار یه سالن سرخ رنگ بود. فقط رستوران بود. میز غذا خوری و تشکیلات داشت.
رفتیم رستوران و بدون پرسیدن قیمت، شام خواستیم. شاید باور نکنید، حتی نگفتیم چی بیار. فقط گفتیم دو پورس شام بیار. روی صندلی نشستیم و دوتا قورمه سبزی آورد. با چند تیکه نون.
خوردیم. چند فنجان چایی هم بعدش آورد و خوردیم.
حساب کردیم و اومدیم بیرون .
اومدیم کوپه خودمون . داخل کوپه ما ، یه مرد و سه پسرش بودن . هر کوپه شش نفر ظرفیت داره.

خلاصه یه نیم ساعت بعد؛ اون مرده گفت، چراغ خاموش کنین بخوابیم.
من صندلی خودمو و پسره رو جلو کشیدم و رختخواب مصنوعی کردم. اونا هم همین طور.
چراغ خاموش کردم. دراز کشیدیم.
دیدم یکی از پسرای اون آقا، فهمیده مفعولم. از حرکاتم فهمیده بود. بغل من دراز کشیده بود. دیدم از پشت چسبوند به من . حشری بودم. خوشم اومد. چیزی نگفتم. هی کیرش فشار میداد به کونم از رو شلوار.
خلاصه. شب ما با چسبوندن و مالوندن گذشت.
ساعت تقریبا ۵ صبح، قطار نگه داشت برای نماز.
این مرد رفت نماز با دو پسرش. این یکی پسره نرفت.
من موندم و دوتا پسر حشری. اما چون روشنایی ایستگاه داخل کوپه رو کاملا روشن کرده بود. پرده هم نداشت پنجره سمت ایستگاه داخل کوپه. هی جمعیت رد میشد از کنار پنجره. نشد کاری بکنیم . اما به بهانه خواب به هم چسبیدیم. پسره کیرش نبضش هی میزد و حس میکردم .
خلاصه وقت نماز تموم شد. بلندگو اعلان کرد که مسافرین تا یه ربع سوار شن که قطار آماده حرکته.
این مرده و پسراش اومدن.
مرده یه جوری نگامون می کرد.
باز چراغ خاموش کردیم و خواب.
من و این دو پسر شهوت کلافه مون کرده بود.

چند ایستگاه بعد، مرد و سه پسرش پیاده شدن. من و پسر اولی موندیم.
بهش گفتم کجا پیاده میشی؟. گفت فلان جا. باهم هم مقصد بودیم.
چراغ خاموش و پرده کشیدم و پریدم بغلش.
چون در ما قفل نداشت، بر خلاف کوپه مهماندار، سکس نکردیم. یه هو. کسی میومد مچمون می گرفت. اما همدیگه رو بغل کردیم و لب گرفتن و چسبیدن و مالوندن. پسره آبش اومد. ریخت تو شورتش.
من ارضا نشدم.
صبح رسیدیم به مقصد و باهم پیاده شدیم.
به پسره گفتم بیام خونت؟. گفت نمیشه تنها نیستم. گفتم پس مسافرخونه یه اتاق دو نفر اتاق کرایه کنیم.
باهاش رفتم و یه اتاق کرایه کردیم. تا کلید اتاق گرفتیم و اومدیم داخل. سریع در قفل کردیم. پنجره هم که نداشت. زود لخت شدیم و دو راند منو کرد. آبش هم ریخت تو صورتم. بعدش صورتم پاکیدم و پسره لبم خورد و خدا حافظی کرد.
منم کارم انجام دادم. اگرچه میتونستم همون روز برگردم. اما به خاطر پسره سه روز موندم اونجا. پسره همش میومد منو می کرد و می رفت.

بعدش بهش گفتم میخوام برم کرج.
منو تا ایستگاه قطار رسوند و به زور پول بلیطم حساب کرد.
بعدش رفتیم رستوران، غذا خوردیم و پول غذا رو حساب کرد.
و بعدش خدا حافظی کردیم و اومدم خونه.
هنوز یاد اون مسافرت میفتم حشری میشم.
اون زمان موبایل نبود که شمارش بگیرم.
سالها گذشت. اما هنوز انگار دیروز بود . خاطراتش هنوز برام رنده و جذابه.
نظراتتون رو بدید ببینم نسبت به این مسافرت شهوانی من نظرتون چیه؟.

نوشته: سالار


👍 15
👎 4
37401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858192
2022-02-09 02:11:49 +0330 +0330

اینجوری که توی توی قطار به همه دادی اون قطار کلش نجس شده باید اسقاط بشه دیگه فایده نداره

دو دیقه ندی قطار میرسه کونتم تونل قطار نمیشه

5 ❤️

858265
2022-02-09 12:00:30 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

858274
2022-02-09 13:32:14 +0330 +0330

چرا تمام داستانها شده گی و همجنس‌بازی ،خانمها آقایون دگر جنس گرا دست بکار شید

1 ❤️

858291
2022-02-09 17:01:19 +0330 +0330

ولی سر نماز ک ک پسر اون مرده میخواست بکنه کوپت پرده نداشت یهو چی شد اونا پیاده شدن پرده رو کشیدی؟ یهو اون مهمانداره اوند پرده زد به کوپت بتونی راحت سرویس یدی؟

1 ❤️

858311
2022-02-09 20:32:51 +0330 +0330

چقد چایی میخوردی، چند فنجان چایی خوردیم🤣

0 ❤️

858316
2022-02-09 21:49:44 +0330 +0330

جوون دیروز به این میگن جوون دیروزی کونی

0 ❤️

858527
2022-02-11 01:36:44 +0330 +0330

چقدر کرج اهل دل داره 😁 😁 😁

0 ❤️

858576
2022-02-11 03:32:15 +0330 +0330

داستانت جالب بود ولی رختخواب مصنوعی دیگه چه صیغه ای ه

0 ❤️