لذت نهفته در درد

1401/06/14

پیشگفتار:
من در واقعیت سکسی نداشتم. به عقیده من، در رابطه‌ای که عشق موجود نباشه، سکس فقط یه فعل مبتذل هست؛ پس تا وقتی قلبی عاشق کسی نشم، سکس ها رو در عالم تخیلاتم نگه می‌دارم. هدف از داستان‌نویسی در اینجا، ایجاد تمایز بین افراد همجنس گرا و همجنس‌باز هست. هدف، القای احساس عشق به خواننده هست؛ چون به نظر من در اکثر داستان های مربوط به سکس با جنس موافق که در سایت هست، عشقی دیده نمیشه؛ داستان سراسر شهوت و کثافت و لذت سطحی هست.
در این داستان، سعی می‌کنم که مازوخیسم رو بنویسم. دردی رو بنویسم که ناشی از لذته، و لذتی که از درد حاصل میشه. دقت کنید که اینها فقط در حد تخیلات هستن. کسی از داستان ایدز نمی‌گیره، ولی از سکس واقعی چرا. پس حواستون باشه که اینا همش داستانه و اگر واقعا سکس می‌کنید، کاندوم و مسائل بهداشتی نشه فراموش.

————————————————

درد، نهفته در لذت است.
لذت، نهفته در درد است.
درد همان لذت، و لذت همان درد است.
هنگامی که جسم وقیح انسان محو شده و دو روح منزه با یکدیگر بخوابند، مرز میان درد و لذت مضمحل می‌شود.
تخت خواب، محلی برای درد کشیدن است.
درد کشیدن، یگانه راه لذت بردن است.
لذت بردن، یگانه معنای زندگی است.
و زندگی کردن، محکومیت ابدی ماست…

کتاب رو بست و بهم نگاه مغروری انداخت. هنوز رو زانو هام بودم، لخت لخت، با چهره‌ای منتظر.
اروم به سمتم قدم برداشت، وقتی رسید جلوم، پاشو گذاشت روی سینه‌م و هولم داد به عقب؛ افتادم کف حموم و نفس نفس زدنم شروع شد. نزدیک تر سد و کنارم ایستاد؛ دکمه های شلوارش رو باز کرد، شلوار رو با شورتش تا زانو پایین کشید و کیرشو گرفت دستش. سر کیرش رو ماهرانه به سمتم نشانه رفت و شروع کرد به شاشیدن.
تمام بدنم از شاشش خیس شد؛ تمرکزش روی صورتم بود، میدونست که اینجوری بیشتر تحقیر میشم. وقتی تموم شد، با اشاره چشم ازم خواست کیرشو تمیز کنم.
ازم خواست :)
عجب گزاره اشتباهی! اون هیچوقت ازم‌ چیزی نمی‌خواد؛ اون فقط تعیین تکلیف می‌کنه و من چاره‌ای جز اطاعت ندارم.
جلوش زانو زدم و کیرش رو با زبونم تمیز کردم. طعم شاشش تو دهنم بود و تمام بدنم بوی شاش میداد.
شلوارش رو پوشید و رفت بیرون؛ منم از فرصت استفاده کردم تا خودمو تمیز کنم. بعد از یه دوش سریع، دوباره زانو و زدم و منتظرش شدم.
چند دقیقه گذشت و دوباره وارد حموم شد. گفت: “چهار دست و پا میای بیرون جای تخت”. همینقدر کوتاه و مختصر!
چهار دست و پا رفتم جای تخت و زانو زدم. لخت بود، بدن سفید بدون موش دیوونم می‌کرد. عطر تنش باعث می‌شد بیشتر از هر موقعی بخوام زیرش بخوابم. اومد جلوم ایستاد و گفت: “بخور”.
میدونستم که از اضافه کاری خوشش نمیاد، پس مستقیم رفتم سراغ اصل ماجرا. کیرشو گذاشتم دهنم و بدون دخالت دست سرمو جلو عقب کردم. طعم کیرش، بعد از لباش بهترین طعمی بود که تابحال چشیده بودم. بعد از چند دقیقه ساک زدن موهامو گرفت و کشید عقب، سیلی نسبتا محکمی بهم زد و اینبار خودش کیرشو کرد تو دهنم. شروع کرد به جلو عقب کردن و وسط کار بهم سیلی میزد. داشتم اذیت میشدم، و همین باعث میشد لذت بیشتری ببرم. بعد از چند ثانیه گاییدن دهنم، کیرشو کشید بیرون.
با هدایت دستاش بلندم کرد و روی تخت به حالت داگی منو نشوند. کتاب “یازده دقیقه” هنوز روی تخت بود. کتاب رو پرت کرد اون طرف و بطری شراب رو از روی میز برداشت. شراب ریخت روی پشتم و شروع کرد به لیسیدنش؛ یکم شراب خورد و کمی توی دهنش نگه داشت، اومد جلوم، سرمو بلند کرد، لبشو نزدیک لبم کرد، با فشار دادن فکم دهنمو باز کرد و‌ شراب رو تو دهنم تف کرد. سرم رو ول کرد و رفت پشتم. خم شد، چاک کونمو لیس عمیقی زد و بعدش با سیلی جبرانش کرد. چندین ثانیه داشت بهم اسپنک میزد. خسته که شد، شروع کرد به لیسیدن جایی که اسپنک زده.
بلند شد، شلاقش رو‌‌ برداشت و نمی‌دونم تا کی ادامه داد، ولی اینقدر زد که دستام شل شدن و رو تخت ولو شدم، اما اون هنوز ادامه می‌داد.
بالاخره بس کرد، ولی مطمئنم دلش نسوخته بود. نقشه بعدیش یادش اومده بود ظاهرا!
بهم گفت که باید بریم بیرون؛ زمستون بود و هوا به شدت سرد. خودش لباسای گرم پوشید ولی نزاشت من هیچ لباسی بپوشم. لخت بودم و از کلبه زدیم بیرون و شروع کردیم به قدم زدن وسط جنگلی که برف سفیدش کرده بود. راهپیمایی در سکوتی که شکسته نمیشد!
رسیدیم به تنه قطع شده درخت، نشست روش و منم جلوش ایستادم. داشتم از سرما جون میدادم ولی به روی خودم نمی‌آوردم؛ اون اما از چشمام همه چیو میفهمید. شروع به صحبت کرد:

-“درد کشیدن چه حسی داره؟”
+“درد بخشیدن چه حسی داره؟”
-“سوال رو نباید با سوال جواب داد!”
+“تو این دنیا، به هیچ سوالی پاسخ داده نمیشه. ما فقط از هر سوال، سوال های بیشتری در میاریم”
-“کاربرد فلسفه‌ام دقیقا همینه؛ شوپنهاور میگه…”
پریدم وسط حرفش: “گور پدر شوپنهاور؛ من لخت وسط جنگل وایسادم منتظر کیرت”
-“اصلا کاری که ما می‌کنیم اخلاقی هست؟”
+“اخلاق یه امر مطلق نیست که برای هر کسی تعیین تکلیف کنه. تا وقتی دوتامون مشکلی نداشته باشیم، هر کاری اخلاقیه!”
-“قرار بود وسط سکس فلسفه نبافیم”
+“خودت شروع کردی”
نزدیکم شد، اومد پشتم، دستشو گذاشت رو گردنم و خمم کرد. یه شمع از جیبش در اورد و روشنش کرد؛ شمع رو خم کرد روی کمرم و احساس سوزش کمرم شروع شد. در حالی که زجر میداد گفت: “چی تو رو سر راه من قرار داد؟”.
از شدت درد نتونستم وایسم، افتادم روی زانو هام ولی هنوز خم بودم. نفس زنان جواب دادم: “عشق”.
-“عشق چیز مزخرفیه. یه ادمو مثل بیماری میندازه به جونت. من رسما به تو مبتلا شدم”
+“میتونی خفه شی و به جای مهمل گفتن منو بکنی”
انگار عصبانی شد، محکم زد در کونم و چون سرد بود، سوزشش چندین برابر شد. پشتم رو زانوهاش نشست و کیرشو مستقیما تا ته کرد تو کونم. بدون وقفه شروع کرد به تلمبه زدن و منم صدای جیغم تو محیط میپیچید. لذت ناشی از اسپنک زدن هاش و تف کردن رو پشتم غیرقابل وصفه!
داشتم جون میدادم، تلمبه هاش تند تر شد، شلاقش رو برداشت و همزمان با تلمبه زدن به پشتم شلاق میزد. درد دیوانه کننده‌ای وجودمو فرا گرفته بود. صدای جیغم به خوبی تعادل بین درد و لذتی که داشتم تجربه میکردم رو به نمایش میکشید.
کشید بیرون و بلند شد. فورا جلوش زانو زدم و شروع کرد به جق زدن، بعد از چند ثانیه تمام ابشو ریخت رو صورتم و سینه هام.
دیگه توان نداشتم، ول شدم رو برفا، اومد روم و ابشو از رو بدنم لیس زد. یه پتو از تو کوله‌ش در اورد و پیچید دورم. منو گرفت تو بغلش تا گرم شم و با بوسه‌ای که رو لبم گذاشت، گرمای عشقش رو هم بهم منتقل کرد. با صدای اروم گفت:
-“بابت زجر دادنت عذاب وجدانی ندارم”
+“چون تو فقط بهم لذت دادی و بس”
-“نباید منکر درد بشی؛ بجاش میتونی تاوان لذت تلقی‌ش کنی”
+“بیخیال این حرفا، قراره حسابی سرما بخورم”
-“خودم ازت مراقبت میکنم”
+“نه بابا، زحمت میکشی واقعا!”
-“اونکه اره، ولی خب هزینه‌شو‌ پرداخت می‌کنی با کونت”
+“بحث منم همینه، چجوری یه مدت از کیرت دور بمونم؟”
-“اینجوری که شب و روز با بوسه های من مواجه میشی”
+“مگه میشه عاشقت نبود روانی من؟”
-“خایه مالی نکن؛ پاشو بریم که خیلی خسته‌م”
+“لیاقت نداری؛ اصن اگه خودت بغلم نکنی تا خونه نبری نمیام”
-“انگار من از خدام نیس”
زد زیر خنده و بغلم کرد، رفتیم به سمت خونه؛ خونه‌ای که شاهد خوردن ها، کردن ها، زدن ها و فریاد ها بود…

نوشته: SexNevis


👍 7
👎 2
31501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

893782
2022-09-05 12:57:10 +0430 +0430

در قرن بیست و یکم هر شخصی آزاده که اون چیزی رو دوس داره برای خودش و طرف مقابلش اجرا کنه و حقیقت خودش رو اشکار کنه،فکر میکنم این داستان جز معدود داستان هایی هستش که میتونه یه بخش ازیه فیلم کوتاه باشه.خیلی تاثیر زیبا بر روی فیلم و اون اثر میذاره.
توصیه مطالعه داستان💫
(جای نقدی بر این داستان بجز چند غلط املایی یا نگارشی نیست)

1 ❤️

893855
2022-09-05 23:57:20 +0430 +0430

گاوی بیش نیستید

0 ❤️

893893
2022-09-06 02:56:34 +0430 +0430

چه خوب یه مازوخیست رو نوشتی
کاش یه سادیست پیدا میکردم توی زندگیم…

0 ❤️

893919
2022-09-06 07:05:54 +0430 +0430

یک روانی و یک مبتلا به خود -آذاری یا مازوخیسم
کاش زر نمیزدی رابطه بدون عشق مبتذل است وجدان ندارید خوانندگان که جواب این سوال رو با صداقت ندهید کدومیک از شما دوست دارین این جور عشقی رو تجربه کنید

0 ❤️

911443
2023-01-20 00:51:14 +0330 +0330

روانی بیمار

0 ❤️