لطایف الحیل

1399/11/24

درد و دلای سنگینشو با گذاشتن سرش رو دوشم سبک کرد دستای لاغرشو برد سمت چشم خیسش تا اشکاشو پاک کنه و بعد همون دست و آروم رو سینم گذاشت سینه ای که حالا به شدت میتپید نم نم انگشتای لرزونمو لای موهای مشکیش فرو بردم و با دلداری دادنم سعی میکردم همه چیز و عادی جلوه بدم ولی هیچی حالت عادی نداشت نه سرخیه صورت من و نه سکوت ناگهانی محدثه که همراه با نوازش های من روی سرش بود انگار که بنزینی روی آتیش وجودم بپاشه به یکباره گفت میلاد خیلی دوست دارم، و من با صدای پر از تحریر و استرس گفتم منم دوست دارم…خیلی زیاد بعد این جمله سرشو بالا آورد و با صورتی که نقش لبخند داشت گفت میخوام همینجوری تو بغلت خوابم ببره،این لحضه صورتم شبیه تابلوی مونالیزا بود رعدی از عشق و ترس وشهوت و هزاران احساس دیگرو میشد توش دید ولی تونستم یک لبخند بزنم.و در نهایت بگم هر جور که دوست داری…محدثه که به حال من اشراف داشت با بوسه ای از صورتم تیر خلاص و رها کرد و وقتی که چشمای مبهوت و پیکر خشکم رو دید به بوسه هاش ادامه داد اما اون راضی به شاه کیش شده ی من نبود و با بوسه از گردنم وجودم رو مات خودش کرد بی اختیار دستامو دور کمر رعنای یار گره کردم دستایی که درامتداد تن نحیفش بالا و پایین میرفت وقتی در جواب بوسه هاش لب های خشکم رو به گردن نازکش میرسوندم تلاطم دستاشو روی کیرم حس کردم و بعد ید طویلمو بین کص لطیفش لغزوندم و آرام تیشرت صورتیش رو از سطح تنش بیرون کشیدم تنی که به سفیدیه دریا یا شاید سرخیه کویر بود شاید هم تلفیقی از هردو اما هرچه که بود خوردنی تر از شیر مادر بود بی مهابا به جان جانش افتادم و با بوسه و نوازش شیره ی نهالشو میمکیدم شلوار صد پارشو از پای دلربای محدثه بیرون آوردم به قول شاعر او لا لا برم قوربون اون پاها از نوک انگشتان لاک زدش تا گردن خال دارش در حصار و شکار شغال تشنه ی من بود پوسته از تن دریدم و کیرمو به سمت سیبل کون پر جنب و جوش محدثه هدف گرفتم اما زود بود باید با چنتا تف سوراخ خشک کونشو بارونی میکردم و وقتی با انگشتام این روزنه ی امید رو کمی گشاد کردم بی درنگ سر کیرمو به جزیره مجنون کون محدثه فرو بردم هر چند چیزی که فکر میکردم کمی گشاد شده هنوز مثل تنگه ی هرمز عبور از اون سخت بود اما با لطایف الحیل و سعی در فتح و گشایش کون یار،نصف و نیمی از کیرمو به نقطه کور کونش رسوندم و محدثه با آه و ناله هاش پیام تبریکشو بهم رسوند بعد از رفت وآمدهای پر تکاپو در منزل کون محدثه آبم رو به فرش سینه های مر مریش ریختم …و دیگر هیچ

نوشته: Yazan


👍 1
👎 1
5001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

791473
2021-02-12 01:02:49 +0330 +0330

وقتی عشایر لمهنجون صاحب اینترنت میشوند!

پینوشت : محدثه به یقین گوسفندی بزی چیزی بوده… 😁

3 ❤️

791479
2021-02-12 01:10:46 +0330 +0330

شاه ایکس ناموسا شده یه بار غر نزنی؟؟؟؟
😂😂😂😂😂😂تموم نظراتت همش غر غر. انقدر سختگیر نباش.داستان به این زیبایی نوشته.مخصوصا اونجا ک نوشته راضی به شاه کیش شده ی من نبود خیلی عالی بود.دمت گرم

0 ❤️

791554
2021-02-12 09:49:51 +0330 +0330

کلا کیرت تو ایین نگارش! فکر کردم داستان حسنک وزیر رو می خونم، البته بدون نقطه و ویرگول !
یه داستان دیگه بنویس ببینیم چی میشه ؟

0 ❤️

791596
2021-02-12 16:37:36 +0330 +0330

یاد شعر مرد هزار چهره افتادم
پوتین برای سربازان،دستبند به تعداد،بازداشگاه نم کشیده،پول گاز را باید بدهیم پول آب جدا،ودیگر هیچ😂

0 ❤️