مازوخيسم يا ساديسم ؟ (۱)

1401/11/20

من آرمان هستم ٣٤ ساله تو يه شرکت دارويى به عنوان داروساز کار ميکنم البته دوستى پدرم تو استخدامم کاملا تاثير داشت . تو اين شرکت که چندتا شبعه تو ٣/٤ شهرستان هاى کشور هم داره زياد پيش ميومد منو ماموريت بفرستن اينور اونور (واقعيتشو بخواييد من تجربه کارى نداشتم و اينکه زياد هوامو داشتن بخاطر پدرم بود ، اما خوب تمام سعيم اين بود گند نزنم و بهترينمو نشون بدم ) .
پدرم تک پسر يک خانواده مرفه بود براى همين پدر بزرگم پدرمو ميفرسته يکى از کشورهاى اروپاى که اونجا درس بخونه ( پدرم هم داروسازه ) تو رفت امدهاى تابستونيش به ايران با يک پسرى دوست ميشه که اون هم تو ايران داشته داروسازى ميخوندنه ، کم کم اين دوستى باعث ميشه پاى پدرم به خونشون باز بشه ،على فرزند بزرگ يک خانواده مذهبى با ابرو و کاملا سنتى از قشر ضعيف جامعه بود. پدرم تو اين رفت و امدها عاشق خواهر رفيقش ميشه و بالاخره بعد از مدتى باهاش ازدواج ميکنه ، مادرم همون اوايل همراه پدرم ميره تا درسش تموم بشه و برگردن ايران ، تو اين چند سالى که اونجا بودن من متولد ميشم و بخاطر تولدم تو اون کشور ميشم شهروند اونجا و الان هم پاسپورت اونجارو دارم و سالى يکى دو هفته ميرم اونجا .

تو مهمونى تولد يکى از دوستام با يه دختر به اسم شيما اشنا شدم که دانشجوى دوره اى دکتراى اقتصاد بود ، شيما دخترى با صورت کاملا معمولى بود اما انصافا هيکل سکسيى داشت هم باسن هم سينه هاش فوق العاده بودن بخصوص سينه هاى سايز ٨٠ نوک بالا ، دختر خوش خنده و خوش مشربى بود اما از نظر چهره اصلا سليقه من نبود ، خلاصه دو سالى باهم تو رابطه بوديم تا اينکه شيما کاملا به قطعيت رسيد که من هيچ وقت قرار نيست براى زندگى از ايران برم ، همين باعث شد کم کم دعواهامو زياد بشه تا جاى که قشنگ تو حرفاش مشخص بود که فقط زندگى تو اون کشور براش مهمه ، سر همين جريان من باهاش به هم زدم و خودمو سالار خان تنهاى تا يک سال به خوبى و خوشى زندگى کرديم .
اوايل سال جديد بود از من خواستن که سه روزه ماموريت برم شيراز ، منو و يکى از همکارام راهى شيراز شديم اون هم اواسط ارديبهشت بود ، واقعا بهشتى بود تو اون تايم سال عجب هواى داشت ، اونجا بود معنى اين شعرو بيشتر درک کردم (خوشا شیراز و وصف بی‌مثالش ) هر روز تا ساعت ٣ سر کار بوديم و بعد از کار با ماشين شخصى مشغول گشت و گذار تو شهر بوديم ،دوستم متاهل بود اما هم سن و سال من البته سر و گوشش هم حسابى ميجنبيد و بيشتر از من دنبال يه کس بود که تو اين سه روز بزنه !از دختراى رسپشن هتل که دوتاشون انصافا مدل بودن بگيريد تا همکاراى شرکت تو شيراز ، يک شب تو کافه هتل ما (مثل اينکه پاتوق جوونا بود و حسابى شلوغ ميشد) با يه دختر اشنا شدم ، گلى خانم يه دختر زيبا جذاب و با وقار و صورت زيباى داشت ، يه مانتوى بلند اما جلو بازى داشت با همون نگاه اول مشخص بود بشدت مراقب هيکلش هست که بعدها فهميدم تى ار اکس کار ميکنه .
من و گلى رفتيم روى يک ميز جداگونه نشستيم تا بيشتر با هم اشنا بشيم ، خيلى رسمى حرف ميزد کنترلى عجيبى روى حرکاتاش داشت دونه به دونه حرکاتش و اکت هاى صورت و حرکات بدنش فکر شده بود سعى ميکرد کاملا رسمى و سر سنگين باشه وقارتش کاملا مشخص بود کلا طورى رفتار ميکرد انگار بانوى اول امريکاست. پا فشارى ريادى داشت که تاکيد کنه از خانوادهاى اصيل شيراز هست و از خانوادهاى مهاجر اطراف شيراز نيست ( اين بحث خانوادهاى اطراف شيراز و اصيل بودن رو تو همون سه روز از سه نفر شنيدم ! مثل اينکه زيادى حساسن شيرازيا به اين قضيه )
گلى عکاسى خونده بود و با کمک پدرش مزون لباس زنانه داشت و کار طراحى لباس هم انجام ميداد ، تا يکى دوماه اول که با هم در ارتباط بوديم در مورد اينکه شرايط زندگى خارج ايران رو دارم نمى دونست اما بعدش که چندبارى اومد تهران و با پدر مادرم ديدار کرد اينو فهميد اما اصلا و هيچ وقت در موردش حرف نزد بر عکس شيما که شب و روزش مهاجرت بود ، همين رفتارش منو بيشتر مجذوب ميکرد ، رفتار با وقارش حتى پدر مادر منو هم تحت ثاثير گذاشته بود.

تو اين مدت هر دو سه روز براى من عکس ميفرستاد ، که چه شکلى ميره بيرون يا مهمونى ، هر وقت قرار بود بره مهمونى منو در جريان ميذاشت و حتى ميپرسيد اگر خوشحال نيستى نميرم اگر دوست ندارى لباسمو عوض کنم ؟ گلى بشدت به شعور ادم احترام ميذاشت ،با اين اخلاق و رفتار وقار و جذابيت يه فرشته محسوب ميشد .

دايره دوستاى گلى گسترده بود ، از طراح و نقاش و عکاس و همکلاس بگير تا دوستاى صميمى مدرسه و بچگى و فاميلاش ، بعضا توشون پسر هم بود که باهاش صميمى بودن اما رفتار گلى و اينکه تاکيد ميکرد اگر راضى نيستى ميزارمشون کنار منو تا حدى متقاعد کرده بود که ميشه بهش اطمينان داشته باشم . اولين تناقضى که تو رفتارش ديدم اين بود که هميشه شاکى بود مرداى ايرانى هنوز متوجه نيستن اگر دخترى دست دراز نکرد به سمتت يعنى نميخواد با دست احوال پرسى کنه در حين حال گلى تنهايى با دوست پسرش ميرفت کافه يا قبل از اشنايى با من از تورهاى بيابان ( که همه ميدونن تور نيست بيشتر مکان سکس گروهيه ) مختلط که رفته بود تعريف ميکرد .
دومين تناقض تو نوع اريش و لباس پوشيدنش بود ، به طرز عجيبى متفاوت بود !!! يک روز چنان ارايشى ميکرد ميشد عين استريپرهاى جندخونه ها يه روز طورى ارايش ميکرد انگار معصومه ابتکاره ، يه روز طورى لباس باز ميپوشيد که خط سينه و نافش بيرون بود يه روز انگار خواهران کاماندوى گشت ارشاده !!
گلى تک فرزند خانواده بود ، يه مادر عين خودش از نظر ظاهرى و رفتارى داشت که زن دوم پدرش ميشد ، يه خانم معلمى که شاهنامه ميخوند اهل قلم و هنر و بشدت عاشق خريد عتيقه بود ، پدرش مهندس نفت بود و تو جنوب کار ميکرد و کمتر خونه بود . گلى و مادرش زياد تو کار هم دخالت نميکردن و کاملا راحت و مستقل از مادرش بود .
بعد از چند ماه رفت و امد بين من و گلى ، يک روز صبح سر کار بودم ديدم نوتيفکيشن واتساپ رو گوشيم هست بلافاصله باز کردم و ديدم يه عکس از گلى هست که تو اتاق پرو مزون خودشه که يه تيشرت تنشه اما پايين تنه فقط يه شورت که بود و نبودش زياد فرق نميکرد!! اما طورى عکس تمام قد گرفته بود که بيشتر نماى پشت بدنش ديده ميشد ، ديدن اين عکس منو ميخکوب کرد پشت ميز ، نميدونستم ناراحت بشم که اون گلى باوقار يهو براى من اعتبارشو از دست داد ، يا از ديدن عکس سکسيش که خيلى حشرى کننده بود لذت ببرم !! چند دقيقه که زل زده بودم به صفحه گوشيم يهو زيرش يه پيام اومد .
اين عکس براى نشوندن دادن اعتمادم به عشق زندگيم بود و لطفا برداشته ديگه نداشته باش .
اين پيام منو بيشتر درگير اين دو قطبى بودن رفتارى گلى کرد من تو سنى نبودم که مثل نوجونا عکس نود بخوام يا سکس چت کنم با نوع رفتار گلى هم اين کارا کاملا از ذهن من به دور بود ، تو اين مدت که باهم بوديم هنوز سکس نداشتيم ! موقعيتش بود مکانش بود اما بعد از چند دقيقه لب گرفتن و عشق بازى گلى موضوع رو جمع ميکرد و نرم نميذاشت کار حتى به لباس کندن هم بکشه! من هم که رابطه برام جدى بود و دنبال ازدواج بودم و با نوع رفتار گلى سعى ميکردم اونو تحت فشار نزارم و هر وقت خودش خواست کارو انجام بديم .
اين عکس گلى و صحبت در موردش کم کم شد سکس چت و ديگه به صورت هفتگى عکساى سکسى از طرف گلى داشتم ، به صورت هوشمندى روند عکسا طورى بود که هر يکى دو هفته بيشتر بدنشو نشونم ميداد ، از عکس با لباس زير يا لباساى سکسى جذاب بگيريد تا عکس کاملا لخت اما طورى پوز ميگرفت که نوک سينه ها و کسش پيدا نبود ! طورى معتاد اين عکسا بودم که اگر فاصله بين عکسا طولانى تر ميشد ديگه خودم به زبون ميفتادم و ازش عکس ميخواستم !! اين وسط گلى از علايق سکسيش از پوزيشن هاى مورد علاقش هم ميگفت بعضا نظرمو در مورد تريسام ميپرسيد ! از اينکه بهش تجازو بشه شايد لذت ببره !! يا اينکه يکى از طرف هاى سکس به تخت خواب بسته بشه !! کلا سليقه و عقايد سکسى عجيبى داشت که روز به روز چيزهاى عجيب جديدى ازش ميشنيدم .اين روند ادامه داشت و قرار شد گلى بياد تهران که با هم رابطه داشته باشيم ، دو سه روز مونده بود به سفر گلى ، يه پيامى بهم داد و نوشت ارمان من يک شرط دارم برات قبل انجام اين کار !! شرط من اينه که ………

پايان قسمت اول

نوشته: مدمدوف


👍 7
👎 2
5801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914407
2023-02-09 23:16:04 +0330 +0330

کیرم تو دهنت آرمان با این تمام کردنت

0 ❤️

914409
2023-02-10 00:01:59 +0330 +0330

آرمان کونت آماده کن گلی میخواد بذاره توش

0 ❤️

914695
2023-02-11 15:29:14 +0330 +0330

دهنت سرویس فکر کنم میخواد کونت بزارن ولی با متانت🤣🤣🤣

0 ❤️