حموم با مامان (۲)

1401/09/06

...قسمت قبل

ی شب سرد زمستونی بود از پنجره بیرون نگاه کردم برف میبارید آسمون نارنجی بود واقعا خوشگل بود مامانم رو مبل لم داده بود تلویزیون میدید بابامم شیفت بود گفتم مامان بیا ببین چقدر آسمون خوشگله
مامان: آره مامان ولی حال ندارم پاشم
من: چرا؟
مامان: امروز کلی کار داشتم خستم
منم رفتم کنارش رو کاناپه خوابیدم سرمو گذاشتم رو پاش
ی شلوار زرد تنگ تنش بود خیلی نرم بود دستمم گذاشتم رو پاش و منم فیلمو دیدم
اونم دستش برد لای موهام با موهام بازی میکرد کار همیشگیش بود دیگه عادت کرده بودم موهامو بهم بریزه، فیلم آخراش بود و تموم شد مامانم ی اسپنک زد رو کونم گفت پاشو که وقت خوابه
گفتم مامان میشه امشب پیش تو بخوابم؟
مامان: نع نمیشه
من: تو رو خدا بابا که نیست
یکم مکث کرد و گفت باشه برو مسواکتو بزن بالشت بردار برو اتاق ما منم یکم خونه رو جمع جور کنم میام
گفتم باشه خوشحال بدو بدو رفتم مسواک زدم بالش برداشتم رفتم اتاق بابامینا
چند دقیقه بعد مامانم اومد تو اتاق گفت پس فسقلی من میخواد پیش من بخوابه
من: عه نگو فسقلی من دیگه مرد شدم
مامان: بله بله مشخصه
اومد زیر پتو منو کشید سمت خودش و گفت ی بوس بده مامانی و بخوابیم
لپمو بوس کرد منم گفتم منم بوس؟ که گفت بیا لپشو گرفت سمت لبم بوسش کردم و فشار داد منو به خودش که بخوابیم ولی در همون لحظه کیرم مثل سنگ شده بود
مامانم زد زیر خنده و گفت خاک تو سرت دوبولت چرا بزرگ شده واقعا اون لحظه خجالت کشیدم دستشو برد پایین از رو شلوار کیرم گرفت که نفسم بند اومد
من: آه نکن مامان ولش کن
مامان با خنده گفت: بگو چرا بزرگ شده تا ولش کنم
من: نمیدونم، چون نرمی
زد زیر خنده و گفت خاک تو سرت بچه کجام نرمه
منم با خنده گفتم همه جات
مامان: خب کجا؟
من: پاهات دستات صورتت
مامان: دست بذار هر کجا نرمه
منم شروع کردم به همه جاش دست زدن بی صاحاب همه جا نرم بود بدتر حشری شده بودم که مامان گفت:
خب ببین پسرا چیزای نرم دوست دارن خانما چیزای سفت، واسه اینکه ازت پرسیدم چرا دوبولت سفت شده؟
من با تعجب: یعنی الان دوبولم سفت شده دوست داری؟
مامان غش رفت از خنده گفت نه نه ولش کن فراموش کن چی گفتم اصلا، بیا بخوابیم
باز بغلم کرد منم بغلش کردم چند دقیقه که گذشت گفت بچرخونمت اینطرفی بخوابیم، همونجوری که بغل بودیم منو از اینطرفش چرخوند اون طرف و محکم تر بغلم کرد، ی چند دقیقه که گذشت فک کنم خودمو زیادی میمالوندم بهش که یواش گفت بذار کمکت کنم
دستشو برد تو شلوارم که قشنگ قلبم تو گلوم داشت میزد ی حال وحشتناک خوب در عین حال استرسی بود نمیدوستم باید چیکار کنم
گفتم مامااان
مامان: هییییسسس
دستشو از تو شلوارم دراورد پتو رو زد کنار
چراغ خواب روشن بود ی نور ملایمی تو اتاق بود قبلنا مامانم به همجام دست زده بود ولی این بار فرق داشت به لختم خیلی وقت بود دست نزده بود حمومم که میرفتیم ی مدت بود من خودمو میشستم اونم خودشو اخر حمموم من زودتر شورتمو درمیاوردم میدادم بهش خودمو آب میکشیدم بدون اینکه بهش دست بزنم می اومدم بیرون.
ولی حالا من همونجوری خوابیده بودم مامانم کنارم نشسته بود موهاش رو شونه هاش ریخته بود بلند بود تا وسط کمرش، پاهاش تو اون شلوار زرد تنگ ی پیرهن که البته پوشیده بود ی فرشته به تمام عیار بود،
مامان: شلوارت بکش پایین ببینمش
من: اخه، ی مکث کردم دستامو گذاشتم رو صورتم اروم گفتم خجالت میکشم
مامان: انگار بار اولشه با ی خنده ریز
با ی حرکت شلوار شرتم کشید پایین
دستشو کشید رو کیرم گفت بزرگتر شده ها
ی لحظه به خودم افتخار کردم خوشحال شدم که مامانم سرشو برد پایین موهاش ریخت رو پا و دلم و وهااااای زبونش کشید رو کیرم رسما برق از سرم پرید مونده بودم چیکار کنم که کامل کیرم که اون موقع خیلی بزرگم نبود کامل برد تو دهنش چنگ بود که اون لحظه به تشک میزدم چند ثانیه ای بیشتر طول نکشید که بدنم شروع کرد لرزیدن این بینظیرترین حالی بود که تاحالا تجربه کرده بودم داشتم بیهوش میشدم که سرشو برداشت شلوار شرتمو کشید بالا گفت خب حالا دیگه اماده ای بخوابیم
بعدش گفت به هیچکس چی؟ در این مورد حرف نمیزنی گفتم باشه بعدم همو بغل کردیم و خوابیدیم
صبح با صداش بیدار شدم که میگفت پوریا پاشو مدرست دیر میشه مثل فشنگ از جام پریدم خیلی پر انرژی بودم، دست صورتمو شستم نشستم سر میز صبحونه گفتم دیشب خیلی خوب بود بهترین مامان دنیا ی لبخندی بهم زد و گفت توام بهترین پسر دنیایی لباسامو پوشیدم و رفتم مدرسه …
ظهر که از مدرسه اومدم بدو بدو رفتم پریدم بغل مامانم خندید و گفت چته خوشحالی آروم باش ابروهاشم هی میداد بالا بعد گفت برو بابارم بغل کن رفتم سمت بابام اونم بغل کردم بابام گفت پسر بابا چطوره گفتم عالی گفت بدو برو ناهارتو بخور باباجون
بعد از اینکه لباسامو عوض کردم و ناهار خوردم برگشتم اتاقم یهو مامانم اومد تو اتاق گفتم کار بدی کردم جلو بابا بغلت کردم ی ریز خندید گفت نه بغل اشکال نداره ولی نباید طوری رفتار کنی انگار من دوست دخترتم
من: خب تو دوست دخترم باش؟
مامان: لبشو گاز گرفت نه دیونه من مامانتم بعد یواش گفت کاری نکن از کار دیشبم پشیمون بشم
بعد از مدرسه پرسید منم جواب دادم و رفت
بعد که رفت واقعا ترسیدم پشیمون بشه!؟ نکنه دیگه نذاره بغلش کنم کنارش بخوابم بعد کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم باید ی طوری رفتار کنم که هیچکس چیزی نفهمه مثل حموم رفتنا که قایمکی بود.

پایان قسمت دوم

البته ادامه داره خیلی اتفاقات دیگه تو این سالها افتاده که اگه دوست داشته باشید میگم ولی الان بریم یکم جلو، چقدر جلو یعنی؟ یعنی همین الان! تو قسمت اول ی فرد ژاپنی به نام تاتاشی توشه پرسیده بود از جزئیات بیشتر بگو رنگ پوست و اینا
چشم، مامانم وقتی ۱۹ ساله بوده با بابام ازدواج میکنه دو سال بعد من به دنیا میام، منم الان اوایل ۲۲ سال هستم یعنی مامانم چند میشه؟ درسته ۴۳ سال
موهاش مشکیه البته الان گهگاهی رنگم میکنه
رنگ پوستش سبزس
نه چاقه نه لاغر هیکل کاملا متناسب و رو فرمی داره چون چند ساله مرتب باهم فیتنس کار میکنیم که اینم خودش داستان ها داره
خلاصه شیکه خیلی از لباسهاشو خودم انتخاب میکنم
قد و وزنش دقیق نمیدونم وایستید ببینم میتونم بپرسم …

ده دقیقه بعد …

خب داشتون شیر اومد پرسیدم بذارید اینم با جزئیات تعریف کنم
از اتاق که رفتم بیرون از حموم صدای آب می اومد رفتم سمت آشپزخونه
من: چای داریم؟
مامان: اره تازه دم کردم بریز بخور
من: بابا حمومه؟
مامان: اره
چای رو ریختم وایستادم کنار اوپن، مامان رو کاناپه لم داده بود داشت سریال میدید اگه مشتاقید چه سریالی اسمش نمیدونم ولی توش دادستان ایلگاز و جیلین داره (البته اگه درست نوشته باشم)
یکم مکث کردم و گفتم مامان قدت چقدره؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت ۱۶۶ چطور؟
من: همینجوری
ی مکث دیگه کردم و گفتم وزنت چقدره؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت میخوای چیکار؟
من: میخوام بدونم چند کیلو ازت دارم
خندید و گفت دیونه ی مکث کرد و گفت ۶۲ کیلو
من: میشه اندازه ی بوسشو الان بردارم
با خنده گفت بیا بردار
رفتم دو طرف صورتش گرفتم لبامو اااااممممممهههه گذاشتم رو لباش محکم بوسیدمش و گفتم عاشقتم
مامان: اوش عه شی
لبمو از رو لبشم برداشتم و گفتم چی؟
مامان: میگم یواش وحشی
دستم گذاشتم روی رون پاش ی چنگ گرفتم و پاشدم
مامان با خنده گفت گمشو الان بابات میاد بیرون
منم خنده کنان اومدم سمت اتاق و الان در خدمتتونم
خب فکر کنم همه چیزو گفتم اگه بازم چیزی جا مونده بود تو قسمت نظر ها بنویسید سعی میکنم آخر هر قسمت به سوالات قسمت های قبلی جواب بدم

ادامه...

نوشته: پوریا


👍 63
👎 11
338701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904339
2022-11-27 01:22:53 +0330 +0330

کمک خواستی بگو بیام با هم با مامانت حال کنیم

1 ❤️

904341
2022-11-27 01:27:02 +0330 +0330

تخیلی بود دیگ ن؟
تا نصفه خوندم

2 ❤️

904349
2022-11-27 01:50:44 +0330 +0330

خوب بود ادامه ش بنویس

0 ❤️

904366
2022-11-27 04:19:22 +0330 +0330

ریدی

1 ❤️

904377
2022-11-27 07:14:44 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

904395
2022-11-27 09:34:02 +0330 +0330

اصلا ارزش خوندن نداشت اولش خوندم دیگه نخوندم
اون ننه ای که کیر پسرش بگیره قطعا جندس برو ببین به چند نفر دیگه داده

1 ❤️

904402
2022-11-27 10:52:32 +0330 +0330

اسم فیلمی که مامانت داره میبینه “یارقی” هست . Yargi

0 ❤️

904403
2022-11-27 10:54:40 +0330 +0330

داستانت جالبه همینجوری ادامه بده

0 ❤️

904413
2022-11-27 13:42:13 +0330 +0330

خوب مینویسی

0 ❤️

904422
2022-11-27 15:10:49 +0330 +0330

عالی
ینی ده از ده
ولی باز میگم ضعف داستان کوتاه بودنشه و قوت داستان هم همینه که یه راست نمیره سر سکس و همچیو واقعی نشون میده
هر روز یه قسمت ازش منتشر کنی عالی میشه

0 ❤️

904445
2022-11-27 18:30:45 +0330 +0330

ادامه بده،به کامنت های منفی توجه نکن

1 ❤️

904543
2022-11-28 12:42:35 +0330 +0330

عالی بود. امیدوارم مامانتو لخت کردی از کس و کونش بیشتر بهمون بگی 😍

0 ❤️

904595
2022-11-29 00:37:36 +0330 +0330

امیدوارم مامانت اکانت شهواتی نداشته باشه
والا میبینه چه پسر زیرقول زنی داره
به هیشکی نگیا پسرم

0 ❤️

904636
2022-11-29 06:12:05 +0330 +0330

حموم با مامان ۱و۲رو خوندم خیلی خوشم اومد از ماجرایی که تعریف کردی عالیییی بود. به شدت منتظر ادامه ماجرا هستم.خیلی خوب بود واقعا❤👍🏼
اصلا دلم نمیخواد تموم بشه داستانت. شدیدا منتظر ادامه داستانت هستم 😍🤤

1 ❤️

905692
2022-12-06 19:47:00 +0330 +0330

قسمت اول کجا…این قسمت کجااا ریدی داآش

0 ❤️

905859
2022-12-08 02:18:00 +0330 +0330

وایییی خیلی عالیه داستانت پسر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها