ساعت حوالی ۳:۳۰ بعد از ظهر بود که به خونه رسیدم قبل رسیدن به خونه رفتم داروخونه نزدیک و قرص ضد بارداری گرفتم ؛ گشنم بود ولی از یه طرف میخواستم سهراب رو سورپرایز کنم …
سریع لخت شدم رفتم حموم ؛ حسابی حشری شده بودم ؛ تو این مدت به جز بعضی اوقات که خودارضایی میکردم کار دیگه ای نکردم … سریع خودم رو شستم و اومدم بیرون
یه آرایش غلیظ کردم ؛ ست لباس زیری که خریده بودم رو پوشیدم ؛ میخواستم لباس خواب حریری که امروز خریدم رو بپوشم اما واسه اولین بار خجالت میکشیدم …
یه لباس مجلسی کوتاه که یکبار فقط پوشیده بودم رو آوردم آنقدر کوتاه و تنگ بود که روم نمیشد زیاد جایی بپوشم … به مقدار از سینه هام از لباسم بیرون میوفتاد …
یه کفش پاشنه بلند هم انتخاب کردم و پوشیدم …
ساعت حدود پنج و نیم عصر بود ! شروع کردم به آماده کردن شام … همش تو ذهنم داشتم مرور میکردم که امشب چیکار کنم ؟! چی بگم ؟! اگه سکس کردیم چجوری تو چشماش نگاه کنم ؟! یعنی میتونم اصلا … آه این افکار منفی ول کن نبود …
گوشیم رو آوردم و زنگ زدم بهش !
الو ؛ سلام کجایی ؟!
صدای چرخیدن کلید داخل قفل در اومد …
سریع بلند شدم و رفتم سمت در ؛ سهراب تا منو دید انگار داشت سکته میکرد !
سهراب : س س سلام …واییییییی چیکار کردی ؟!!!
من : در ببند اول بچه جون … از دست نری حالا
برق خوشحالی رو تو چشاش داشتم میدیم ؛ سریع بغلم رو باز کردم و سهراب پرید تو بغلم !! دستاش رو دورم حلقه کرد ؛ صورتش رو آورد جلو و لباش رو روی لبام گذاشت انگار جهان وایستاده بود و داشت این عشق ممنوعه رو نگاه میکرد …
از داخل داشتم آتیش میگرفتم … خیلی آروم و شمرده شمرده لب میگرفت و این برای من لذت بخش بود زبونش رو آروم داخل دهنم میکرد ؛ با اینکه دوست نداشتم اما خودم رو ازش جدا کردم …
بسه بسه الان لبام کبود میشه پسر جون ! برو دوش بگیر بیا اول شام بخوریم باید قبلش باهم صحبت کنیم …
سهراب : مرسی مامان جون ؛ مرسی هرچی تو بگی عشقم …
خندم گرفته بود باشه باشه زود برو حموم قشنگ تمیز بشور خودت رو ؛ فقط زودتر
سهراب : باشه ! مگه میشه عروس به این خوشگلی رو منتظر بزارم
رفت سمت حموم ؛ مامان یه چیزی بگم ؟!
من : بگو !؟
سهراب : تو سکسی ترین زنی هستی که دیدم ! مرسی که منو داری به آرزوم میرسونی …
از این حرفش احساس غرور کردم ولی میخواستم زیاد اول کاری وا ندم ؛ برو پسر جون برو به کارت برس !! آخرین بار که این جمله رو شنیدم دیگه یادم نمیاد … بعد متین با اینکه تو مهمونی و جمع دوستان همه ازم تعریف میکردن ولی من انگار کر شده بودم و دوست نداشتم بشنوم …این حس داخلم گم شده بود
از حموم اومد و رفت اتاق خوابش و لباس پوشید یه شلوارک کرم کتون و یک تی شرت ساده ! سفره شام رو روی میز چیدم و نشستیم سر میز !
من مشغول کشیدن شام بودم و سهراب فقط تو صورتم نگاه میکرد ! صورتش سرخ شده بود … مونده بودم هنوز چجوری یا حتی از کجا بحث رو شروع کنم ؛ سنگین شده بودم انگار توانایی تکلم رو از دست داده بودم ! یه لیوان آب ریختم و یه نفس خوردم یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به حرف زدن .
سهراب قبل از شروع این داستانا باید باهم صحبت بکنیم و البته باید خوب گوش بدی چی میگم !!
سهراب قاشق و چنگالش رو گذاشت کنار با دستمال صورتش و تمیز کرد و گفت من سرتاپا گوشم بگو مامان
من : ببین خیلی با خودم تو این چند روز کلنجار رفتم ؛ هزار بار تا مرز پشیمون شدم رفتم ولی میدونی الان چرا اینجا نشستم و خودم و واست آماده کردم ؟! سهراب با تکون دادن صورتش گفت نه !
واسه اینکه دیگه از ؛ ازدست دادن آدما خسته شدم ؛ نمیخوام از دستت بدم ! نمیخوام اتفاق بدی واست بیوفته ! من هیچکس رو غیر از تو ندارم … آره خواهر ؛ مادر ؛ برادرام هنوز هستن ولی تو برای من فرق میکنی !
سهراب بغضش گرفته بود ؛ پرید تو حرفم :
مامان … به خدا بدون تو نفس نمیتونم بکشم ؛ این حرف رو بدور از هرگونه هوس میگم ! عشقی که من بهت دارم فرای هرچی هوس و چیز دیگس … اگه دلت راضی نیست من نمیخوام … من این رابطه رو نمیخوام …
من : عزیزم گریه نکن عزیزم ! تو تمام وجود منی … من دیگه مشکلی ندارم با این موضوع فقط میخوام بدونی که دیگه راه برگشتی نیست ! من قبل اینکه اینجا بشینم و این حرفارو بزنم با خودم کنار اومدم …
اول از همه واسم خیلی خیلی مهمه هیچکس هیچکس از این موضوع خبر دار نشه ؛ یعنی یاد بگیری جلوی بقیه چطور رفتار کنی ! من مادرتم با اینکاری که قراره انجام بدیم همه تابو ها شکسته میشه ولی باید سعی کنی از چهارچوب روتین زندگی خارج نشی !! مهم ترین موضوع تحصیلت ؛ دوست ندارم این موضوع تو رو از بقیه راه های زندگیت عقب بندازه …
سهراب حواست به من هست ؟!
سهراب اشکاش رو پاک کرد و گفت : آره …
خوبه …
شام رو خوردیم و سهراب تو جمع کردن میز بهم کمک کرد ؛ ظرف ها رو گذاشتم تو سینک نمیخواستم دستمو کثیف کنم گوشیم زنگ خورد ؛ خواهر عاطفه بود ؛به سهراب گفتم برو مبل بشین منم الان میام … سهراب روی مبل نشست ولی با چشم همش منو دنبال میکرد …
مشغول حرف زدن با عاطفه بودم میخواست امشب بیاد خونمون که گفتم فردا شب بیان امشب قراره با سهراب برم خونه یکی از همکارام و سعی کردم بپیچونمش ؛ خلاصه تلفن رو قطع کردم و دوتا چای ریختم و اومدم روی مبل نشستم …
سهراب : مامان میشه یه خواهشی ازت بکنم ؟!
من : عجله نکن سهراب هنوز وقت هست …
سهراب : نه مامان ! میدونم خودم ! میتونم ازت خواهش کنم بیای روی پاهام بشینی چای بخوری ؟!
من : دیوونه ای تو به خداااا ؛ آنقدر هول آخه …
سهراب : نمیتونم صبر کنم آخه …
من : پات درد میگیره توله سگ
سهراب : نه به خدا تازه جون میگیره
خندم گرفته بود ؛ از جام بلند شدم و رفتم سمتش و آروم نشستم روی پاهاش ؛ بیا خوشت اومد ؟!
سهراب : آره عالیه !
با شیطنت گفتم بله پای وسطت که معلومه خوشش اومده …
قشنگ سفتی کیرش رو روی باسنم حس میکردم …
سهراب دستاش رو از بغلم رد کرد و سرش رو توی موهام میکرد ؛ با این کارش داشتم دیوونه میشدم …
سهراب : معلومه که خوشش میاد یه خانوم با این حجم … روی مرده هم بشینه بیدار میشه
من : با این چی ؟!
سهراب با حالت شوخی : با این حجم زیبایی خخخ
خدا بگم چیکارت کنه بچه جون !! چایی رو با هر زحمتی بود خوردم و سهراب هم چاییش رو خورد ؛ دستاش رو روی بدنم تکون میداد و هی قوربون صدقه میرفت ! آروم خودش رو تکون داد و من از جام بلند شدم گفتم پاهات درد گرفته ؟!
سهراب : نه نه … فقط دیگه نمیتونم صبر کنم
چراغ پذیرایی رو خاموش کرد و گفت : آماده ای محبوبه جون ؟!
من : اینجا ؟!
سهراب : نه بابا بریم اتاق خواب
رفتیم سمت اتاق خواب ؛ سهراب از پشت بهم چسبیده بود و شونه هام رو غرق در بوسه میکرد ! یکی از دستاش رو گذاشت روی باسنم و شروع کرد مالیدن ؛ کم کم برگشتم سمتش و صورتش رو آورد جلو و لبامون قفل شد …
این شیرین ترین و ممنوعه ترین لب هام دنیا بود ! چقدر با حوصله و دقت لب هاش روی لبام مبچرخوند واسم جالب بود هیچوقت متین اینجوری لب نمیگرفت … لباش و از روی لبام جدا کرد و شروع کرد به خوردن گردنم … انگار خوب میدونست نقطه ضعف من گردنم بود …
خیلی سعی میکردم صدام در نیاد ولی نفس هام اجازه نمیداد و به ناله افتاده بودم ؛ چشام رو بسته بودم و از لذت داشتم به خودم می پیچیدم …
آه …
سهراب : عاشقتم زندگی من …
منم همینطور
کم کم منو به تخت هدایت کرد و با یک هول روی تخت افتادم ؛ آنقدر خودش رو عقب کشید و یکی از پاهام رو تو دستش گرفت و شروع کرد درآوردن کفشام … زبونش رو روی پاهام میکشید و انگشت شصت پام رو به آرومی توی دهنش میکرد … وای که مچاله شده بودم … یه بچه ۱۸ ساله این کارا رو از کجا یاد گرفته بود … بعد ۴ سال انگار یه حس گمشدم رو پیدا کردم …
از شدت لذت نفسام به شماره افتاده بود … چشام رو بسته بودم و نمیتونستم باز کنم …
با زبونش تمام پام رو خیس میکرد یکم ازم فاصله گرفت و تیشرتش رو درآورد … خوشگل خانوم بلند شو لباسات رو در بیارم … به آرومی روی تخت نشستم تا لباسم و بتونه دربیاره
سهراب : آخ قوربون مامان سکسی و حرف گوش کن برم !
پشت لباسم یه زیپ کوچیک داشت که باید اول اون رو باز میکرد …
آروم زیپ و باز کرد ولی هنوز لباس رو از تنم در نیاورده بود ؛ موهام رو داد بالا و شروع کرد لیس زدن قسمت بالای کمرم …
زبری زبون مردونش روی کمرم داشت منو به مرز جنون میکشوند …
سهراب : مامان موهات رو به خاطر من بلوند کردی ؟!
تو حس دیگه ای بودم و داشتم تمرکز میکردم !
سوالش و تکرار کرد !
من : آره عزیزم واسه تو
سهراب با موهام بازی میکرد ؛ دستاش عین یه رقص رمانتیک روی موهام حرکت میکرد
سهراب : میدونی واست میمیرم من ؟! تا دیروز رویات رو بغل میکردم و امروز خودت رو
من : خدا نکنه …
شروع کرد به درآوردن لباسم و با آوردن دستام به سمت بالا بهش کمک کردم راحت تر در بیاره … زیر لباس یه ست لباس زیر گیپور پوشیده بودم … لباس رو از تنم در آورد و منو برگردوند به سمت خودش
سهراب : وای که الان بیهوش میشم از این همه زیبایی ؛ چجوری تو این چهار سال تنهایی گذروندی …
انگار لال شده بودم ؛ تو سکس با متین همیشه حرف میزدم ولی انگار امروز زبونم بند اومده بود
سوتینم و از تن درآورد و شروع کرد به خوردن سینه هام وای که چقدر خوب میخورد ؛ مدام از شدت لذت پاهام رو سفت روی تخت فشار میدادم …
بخور عزیزم ؛ سینه هام دلشون واست تنگ شده …
زبونش رو دور نوک سینه هام میکشید و بعد با دهن نوکش رو میخورد ؛ بعد چهار سال شهوت تمام بدنم رو متلاشی داشت میکرد . آروم آروم پایین تر اومد و به نافم رسیده بود زبونش رو دور نافم مبچرخوند و با دستاش با سینه چپم بازی میکرد
سرش و پایین تر آورد و از روی شرت گذاشت روی کسم و با بینش حرکت میداد … چند دقیقه ای بدون اینکه لباس زیرم رو در بیاره همین کارو انجام میداد و یکم میرفت بالاتر …
چشمام رو بسته بودم و آروم ناله میزدم … آه … یه لحظه حس کردم از روم بلند شد سرش رو آورد بالا و دوباره لباش رو گذاشت روی لبام …
سهراب : مامان ؟!
من : بله عزیزم ؟!
سهراب : میشه چشمات رو نبندی ؟! بازش کنم …
من : نمیتونم نگاه کنم آخه … هنوز…
سهراب : مامان خجالت رو بزار کنار من از امروز میخوام بشم مردت ؛ الان تنت زیر منه…میخوام ببینی … میخوام چشمات بهم باشه …
باشه عزیزم هرچی تو بخواهی ! بیا
سهراب که انگار خوشحال شده بود و سرش و آورد روی صورتم و پایین چشمام رو بوسید ؛ ای قوربون این چشم های درشت برم …
سهراب که میخواست احساس راحتی بکنم و خودش زودتر از مرز تابو ها رد بشه ؛ پرسید مامان اجازه میدی شرتت رو در بیارم و از بهشت لای پات رونمایی کنم ؟
با سرم علامت تایید و نشون دادم …
دستاش رو گرفت کنار شرتم و با بالا آوردن باسنم بهش کمک کردم که از تنم در بیاره .
میدونی چقدر تو فکرم رویای اینجایی که هستیم و ساختم مامان ؟! دیگه نمیتونم صبر کنم
بی معطلی سرش رو کشید روی کسم و شروع کرد به خوردن … زبونش رو کامل داخل کسم میکرد و بیرون میکشید … هرچقدر سعی کردم آروم باشم نشد ؛ دیگه نمیتونستم خودم و کنترل کنم و صدام در اومده بود
اهههه ! آخخ… واییی
سهراب : تو عمرم خوشمزه تر از کست نخوردم ؛ کاش تا آخر عمر تو دهنم بمونه
ماله خودته عزیزم …
تمام بدنم داشت میلرزید ؛ هیچوقت آنقدر زود ارضا نمیشدم ولی ایندفعه همه چیز فرق کرده بود از شدت لذت یه لحظه تمام بدنم جمع شد و ارگاسم شدم …
وای اهههههع …
سهراب هنوز ول نمیکرد و تمام آبی که ازم داشت میومدم رو میخورد ؛ وای که تو عمرم این حس و پیدا نکرده بودم …
حال وقتش رسیده بود تا جبران کنم واسش ؛ از پایین پام بلند شد و رفت کنار تخت وایستاد ؛ منم سریع بلند شدم … از تخت پایین اومدم و ایندفعه من پیش قدم شدم ولبام رو چسبوندم رو لباش و با دستم از روی شلوارک روی کیرش میکشیدم …
لبام و از روی لباش جدا کردم و نوک بینیش رو شروع کردم به خوردن ؛ متین همیشه عاشق این حرکتم بود و گفتم شاید اونم خوشش بیاد …
زانو زدم و با دستام شلواکش رو کشیدم پایین ! شرتش رو درآورد … کیرش شق شده بود و یهو پرید جلوی چشمام…
کیرش سفید سفید بود عین کیر متین تمیز و البته چقدر کلفت؛ سایزش حدودا ۱۶ بود ولی کلفتیش خیلی بزرگ تر از اونی که تصور میکردم بود تا ۱۳ ۱۴ سالگی بعضی وقتا باهاش حمومم میرفتم ولی از اون موقع خیلی تغییر کرده بود
با دست یدونه آروم زدم رو کیرش و گفتم : از اون وقتی که ندیدمش خیلی بزرگ شده ؛ اینو چجوری تو شلوارت جا میکنی ؟!
سهراب که حشری شده بود گفت : همینجوری که تو کون به این گوشتی رو تو شلوار جا میدی !
خندیدم … حالا با این شیلنگ آتش نشانی چیکار کنم ؟! دستمو گذاشتم رو کیرش و شروع کردم به لیس زدن این کار رو خیلی خوب بلد بودم … زبونم رو دور کلاهک کیرش میچرخوندم و تا پایین میرفتم ؛ کیرش و دادم بالا و تخماش رو لیس زدم سهراب آروم نفس میکشید و قوربون صدقه میرفت …
جون قوربون این لبات برم که دور کیرم و گرفته … آه
کیرش رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن آنقدر کلفت بود که اگه تا آخر میکردم تو دهنم عوق میزدم و احساس خفگی میکردم …
سهراب : مامان کیر کی رو داری ساک میزنی ؟!
به ساک زدن ادامه دادم ؛ بازم سوالش رو تکرار کرد ؛ کیرش رو از دهنم درآوردم و یه نفس کشیدم …
من : کیر تو رو !!!
دوباره شروع کردم به لیس زدن کیرش و گذاشتم تو دهنم و دستمو گذاشتم زیر تخمامشو میمالوندم ؛ سهراب آروم داخل دهنم تلمبه میزد و دستش رو توی موهام حلقه میکرد …
سهراب : اخخخ داره میاد مامان
به ساک زدن ادامه دادم و سرعتم رو بالاتر بردم که یهو تمام کیرش داخل دهنم شروع کرد به نبض زدن … آبش خالی شد تو دهنم … کیرش رو درآوردم از دهنم و آب کیرش رو قورت دادم … با زبونم روی دور لبام کشیدم و زبونمو به نوشته خالی بودن از دهنم بیرون آوردم …
سهراب : اوفففففف عالی بود … آب کیرم و دوست داشتیاا شیطون …
من : آره عزیزم عاشقشمممم
قوربونت برم محبوبه جون که خوردیش … با دستمال سر کیرش و تمیز کرد و ازش خواستم تا بره یه بطری آب بیاره کنار تخت ؛ رفت سمت آشپزخونه و سریع برگشت …یکم آب خوردیم و دراز کشیدم روی تخت سهرابم اومد کنارم خوابید و منو بغل کرد …
هو آخیش …
یکم بهم نگاه کردیم و دوباره لبامون بهم گره خورد ؛ سهراب با دستاش بدنم و میمالید
سهراب جان ! عزیزم عجله نکن ! هنوز نفس نفس میزنی همین الان تازه خالی شدی من که در نرفتم !!
سهراب : مامان نمیتونم ازت دست بکشم ! تا کیرم طعم کستو نچشه درست نمیشه …
خنده ام گرفته بود ولی خوشحال بودم که آنقدر فعاله …
من : قوربون پسر کیرکلفتم برم که میخواد امشب عروسشو بکنه …
سهراب : مامان خیلی دوست دارم
من : منم همینطور
سهراب از تو بغلم بلند شد و نشست وسط پاهام و دوباره شروع کرد به لیس زدن کسم ! چقدر از اینکار خوشم میومد متین هیچوقت اینکارو واسم نکرده بود ؛ دو سه دقیقه ای ادامه داد ؛ انگار نه انگار تازه ارضا شده بودم دوباره داشتم حشری میشدم …
سرش رو آورد بالا و گفت : مهداولیا راضی هستن ؟!
من : اوهوممم …
یکم دیگه ادامه داد و بلند شد ؛ کیرش رو آورد سمت دهنم و روی لبام کشید ؛ دهنم و باز کردم و شروع کردم به ساک زدن یک دقیقه ای ساک زدم واسش تا خودش کیرش رو کشید بیرون …
اومد دستاش رو ستون کرد بغل بدنم و کیرش رو روی کسم بالا و پایین میکشید ؛ حسابی داغ شده بودم … انگار بدنم با تموم وجود کیر میخواست …
بکن عزیزم … کشتی منو …
کلاهک کیرش و تنظیم کرد و آروم فشار داد داخل …
اهههه ؛ وایییییی … وایییییی آروم بکن عزیزم …
آروم آروم کیرش و میکرد داخل و در میآورد با این کارش حسابی داشت منو حشری تر میکرد ؛ صدای ناله هام تو اتاق پخش شده بود دیگه نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم
سهراب بکن تو …
سهراب : آهان همینه !! بگو چی میخوای ؟!!
من : کیر … کیر میخوام
سهراب کیرش و تا آخر داخل کسم کرد ؛ یه جیغ بلند کشیدم و سهراب شروع کرد به تلمبه زدن
اهههه …بکن …
صورتش رو آورد روی لبم و با یکی از دستاش روی سینم بازی میکرد ؛ آنقدر خوب داشت این کارو میکرد که احساس میکردم روی ابرام …
قوربون این بدن سکسیت بشم ! جون چه شاه کسی داره بهم کس میده !! چقدر تنگی مامان …
اوفففففف !
کیرش و کشید بیرون و ازم خواست داگی بشینم
سهراب : وای چه جواهری جلوی چشمامههه
کیرش رو از پشت گذاشت داخل کسم و شروع کرد تلمبه زدن ؛ یکی دو دقیقه گذشت که دوباره بدنم منقبض شد و یه جیغ کشیدم و ارضا شدم …
احساس میکردم از یه زندان آزاد شدم ؛ بهترین حس دنیا رو داشتم تجربه میکردم …
سهراب تلمبه هاش رو سرعت داد ؛ مامان آبمو کجا بریزم ؟؟!
پایان قسمت دوم
نوشته: مفقودالاثر
بجز در بعضی قسمتها که اشتباه تایپی داشتی،بنظرم از مسیر قبلی نگارشت خارج شدی.
این قسمت نگارشت کلا تغییر کرده و به یک نگارش عادی و بدون جاذبه تبدیل شده.سبک نوشتن رو عوض نکن.
قسمت اول یک شاهکار نگارش بود ولی این قسمت ؟؟؟!!!
عالی بود، اگه دختر محبوبه هم اضافه بشه خیلی بهتر می شه
خیلی قشنگ نوشتی،،ونکته قابل توجه تعداد لایک ها نشون میده که کلا ذات آدمیزاد چقدر مایل به تابو شکنی و ناهنجاریه
از جنبه مهیجی با قسمت اول قابل مقایسه نیست
سرعت گرفتن داستان در قسمت دوم
تابوشکنی اونم مادر، خیلی محتاطانه پیش میرن
تکرار مداوم کلمات
من تم کلی رو دوست داشتم ولی یه نقد جدی دارم.
اینکه مقدمه چینیها هیچ بار اروتیکی ندارن. هیچ انتظاری رو برای رسیدن اون لحظه نهایی سکس ایجاد نمیکنن. اینکه قصه پردازی میکنی خوبه ولی انگار بی هدف قصه پردازی کردی. یا دست کم با هدف نامربوط. اگه داستان سکسیه پس فضاسازی هاش هم باید در جهت اروتیک شدن فضا باشه. ولی الان اکثر دیالوگ ها و مقدمه چینی ها تو چه جهتیه؟
پسری که عاشقانه مادرشو دوست داره زرتی هم میزنه زیر گریه. نه تنها خیالپردازی اروتیک توش نیست بلکه توی همون رسوندن حس و حال رمانتیک پسره هم لنگ میزنه
مادری که برای از دست ندادن پسرش تن به سکس میده. اینم کجاش سکسیه آخه.
در کل مرسی که قصه داری و صرفا به توصیف تکراری یه صحنه سکس بسنده نکردی،
ولی این قصه و روایت ارزشی اضافه نکرده به بعد اروتیک داستان
آها اینم اضافه کنم، تو قسمت اول هم تغییر راوی داستان چه کارکردی داشت؟ هیچ کانتکست جدیدی اضافه نکرد به قضیه. من نویسنده نیستم گوه خوریشم نمیکنم ولی دیدم که آدما وقتی از این تکنیک استفاده میکنن یه هدفی دارن
گاهی میخوان جای قهرمان و ضدقهرمان رو تو نظر ما عوض کنن که ببینیم ضدقهرمان هم حق داره
گاهی زاویه های جدیدی از روایتی که میدونیم رو نشون میدن
گاهی…
اینجا به چه دردت خورد تعریف کردن همون قضیه وقتی کلشو یبار گفته بودی؟
داستانش قشنگ بود فقط باید قسمتهای عشقیشو زیاد میکردی نه اینکه قسمت سکسیش زیاد باشه خب سکس که تو همه داستانها هست ما میخوایم بدونیم چه اتفاقاتی غیر سکس افتاده
از عشق یهویی رفتی تو سکس مامانه اول با حیا بود بعد شد عین جنده ها
کیرمون تعجب کرد
درکل خوب بود ادامه بده
واقعا متاسفم ک مادر و خواهر و تابو شکنی میکنید
اونی ک مینویسه قطعا یتیم بوده
هم عالی بود هم رئال و واقعی نوشتی
این درست است که خیلی از پسرها نمی توانند حسی به مادرشان پیدا کنتد اما عده ای می توانند سالها در خیالشان و به عشق حتی بخشی از بدن مادر و یا بوسیدن لباس زیرش روز و شب بگذرانند.و فقط عده بسیار کمی به وصال این عشق بی انتها می رسند و باز عده ای بسیار بسیار کمتری صاحب عشق دو طرفه می شوند .آنها خوشبخت ترین موجودات روی زمین هستند چون صاحب زیباترین و پاک ترین بی منت ترین و بی انتها ترین عشق جهانند
این چیه ک جدیدا یاد گرفتین … کیر کی رو داری میخوری … الان داری چیکاری میکنی … داری به کی میدی
مگه روی جنده خوابیدی ک داری این حرفا رو میزنی
عااااالیه