مدل ایرانی (۳)

1389/11/21

قسمت قبل

با سرعت روندم به طرف اسکله،عصبی بودم از خودم،با کف دستم چند بار محکم زدم تو پیشونیم،این چه غلطی بود من کردم،چرا یه بهونه نیوردم تا کردن اون دوتا جندرو کمی عقب بندازم،رسیدم به اسکله،نبود،خدایا چی شد این دختر؟دورو اطرافمو نگاه میکردم ،ساعت 12ونیم بود،جز چراغای کنار اسکله جایی روشن نبود،از تو ماشین چشمم به یه جفت چکمه افتاد،دقت کردم،وای،چکمه های ساینا بود،در ماشینو باز کردم دوییدم سمت ساحل،خوردم زمین،دوباره دوییدم،آره چکمه های ساینا بود همیشه خدا کنار این اسکله پر از دختر و پسر بود،اما اونشب،گریه میکردم،رفتم سمت دریا، هرطرف و نگاه کردم پیداش نکردم،خدایا طوریش نشه، این دیگه بلایی سرش بیاد من مردم،طول دریا رو میدوییدمو نگاه میکردم،هیچ اثری از یه آدم،یه فریاد یا جیغ نبود فقط صدای موجای بیرحم آب،موجایی که حالا دومین عزیزمو گرفته بود میومد،صدای تی کاف ماشین شنیدم،سرمو برگردوندم،ماشین خودم بود که به سرعت ازم دور میشد،اما نرفتم سمتش،دزدیده شدن ماشینم واسم مهم نبود،تنها چیزی که مهم بود پیدا کردن یه نشونه از ساینا بود،خسته شدم،با زانو نشستم روی زمین؛رو ماسه ها سجده زدم و گریه میکردم، التماس میکردم،روکردم به دریا و داد زدم من قربونی مو دادم،من سهممو تو نامردیه تو دادم،دیگه تکرارش نکن،یه دفه یه دستی اومد رو شونم،نگهبان اسکله بود،عصبی بودم،نمیدونم چرا میخواستم سر اون خالی کنم،بلند شدم،زدمش زمین،نشستم روش و گلوش و فشار دادم، فشار،فشار؛داشت خفه میشد،کبود شده بود،دستمو ول کردم،چندتا سرفه کرد،وسط سرفه هاش گفت:چته وحشی؟بلند بلند نفس میکشیدم،اونم سرفه میکرد؛سرمو بردم بین زانوهامو شروع کردم به گریه کردن،نگهبان که بعدا فهمیدم اسمش مرتضی بود بلند شد و داد زد: از این به بعد غمو غصه هاتو سر یکی دیگه خالی کن،راه افتادم سمت خونه،زیاد راه نبود پیاده حدود 20 دقیقه،اما خیلی آروم میرفتم،نمیدونم چند دقیقه طول کشید،تو خودم نبودم یه غم بزرگ دیگه به سنگینیه بار دوشم اضافه شده بود،انگار قرار نبود گریه با من خداحافظی کنه،رسیدم دم خونه،اینقدر حالم گرفته بود که ماشین خودمو که پارک بود دم در آپارتمان ندیدم،سرایدار به پام بلند شد و گفت: سلام آقا،مهمون دارید،کی بود اونوقت شب،بدون جواب دادن از آسانسور رفتم بالا؛در خونمو که باز کردم چراغا روشن بود، کسیو ندیدم،کفشام و لباسام پر از ماسه بود،اما توجهی نکردم و رفتم داخل؛یه دفعه ساینا از داخل اتاق با یه چاقو ضامن دار دویید سمتم،جاخالی دادم،چاقو تو کتفمو خراش داد،سوختم،اما خوشحال بودم که زندس،دوباره اومد سمتم که فرو کنه،جلوش زانو زدم، چاقورو بالا برد،چشمامو بستم،نزد،چاقورو پرت کرد رو زمین،از دستم خون میرفت،شروع کرد با مشت بهم زدن به دیوار تکیه دادم،چشامو بستم،میزد،سیلی مشت، میزدو گریه میکرد،اما کوچیکترین حرکتی نمیکردم،وقتی خسته شد روبرم نشست و گریه میکرد،وسط گریه هاش گفت:خیلی پستی امیرعلی،تو یه آشغال حوس بازی که همرو بازی دادی،تنها دلیلی که باعث میشد از مردا متنفر نباشم تو بودی،که… ساکت شد،بلند شدم،نمیدونم چرا دردی احساس نمیکردم،نامه ای که سارا واسه ارتباطم با ملینا واسم نوشته بودو نشونش دادم،چون روش نمیشد بگه اون نامرو نوشته بود،منو جون خودش قسم داده بود که هر وقت ملینا ازم درخواستی داشت نه نگم،چون باعث نابودیم میشد و سارا سوختن خودشو به نابودی من ترجیح میداد،نامرو خوند،بعدشم بهم گفت: که چی؟اون گفت اینکارو بکن و تو گفتی باشه؟نگفتی داغون میشه؟نگفتی میشکنه؟ جوابی نداشتم که بدم،راست میگفت،فقط اشک میریختم،رفت تو اتاق،بعد از چند دقیقه با چمدونش اومد،یه قاب عکسم دستش بود،عکس منو سارا بود،گذاشتش کنار تختم و گفت: یه عکس تکی از سارا دارم،اونو قاب میکنم،حتی دیدن عکستم اذیتم میکنه،من امشب برمیگردم آلمان،همه چیو خراب کردی امیرعلی،همه چیو…
صدام درنمیومد،میخواستم بگم نرو،نشد،خون دستم بند اومده بود،اما تقریبا همه لباسم خونی شده بود،از خونه زدم بیرون،سرایدار آپارتمان خونمو دید،گفت: یا ابولفضل،دویید سمتم،خاک بر سرم شد،چی شده آقا؟اون خانوم زدتون؟گفتم چیزی نیست،به کارت برس، یکم اصرار کرد که بریم دکتر اما بدون توجه به حرفش از خروجی آپارتمان بیرون اومدم،نمیدونم ساعت چند بود،اما چیزی تا صبح باقی نمونده بود،ماشینمو تازه دیدم،یعنی کسی که با ماشینم دم اسکله فرار کرد ساینا بوده،قصدش انتقام گرفتن بود،سوییچ روی ماشین بود،روشن کردم،نمیدونستم کجا باید برم،روندم،یه دفعه خودمو دمه خونه مهرسا دیدم،تا قبل از ازدواجم کارامو ردیف میکرد،یه جورایی مدیر برنامه هام بود،دوسم داشت،واقعا دوسم داشت،وقتی ازدواج کردم،گرون قیمت ترین کادوی عروسیمو همین مهرسا بهم داد،اما بعدش خسته شدن از کارش و بهونه کرد و از من جدا شد،یه مدت برگشت اصفهان پیش خونوادش اما باز به کیش برگشت و یه بوتیک زد،یه بار رفتم بوتیکش،دیوارش پر از عکسای من بود،یه خونه نقلی و قشنگ داشت که با ساحل فاصله کمی داشت،بعد از کلی در زدن درو باز کرد،از پشت آیفون فهمیده بود منم،از حیاط خونش که دوسه تا نخل توش بود رد شدم و به در ورودی رسیدم،درو روم باز کرد،با یه لباس خواب که تا پایین روناش بود اومد جلوم،با دستش چشماشو یکم مالوند و وقتی لباسمو خونی دید حتی سلام نکرد،رفت تو و به منم گفت بیا تو،دنبالش رفتم،رفت تو آشپزخونه،به منم گفت برو رو مبلا بشین تا بیام،عینه بچه ای که به حرف مادرش گوش میده هرکاری میگفت انجام میدادم،با یه سری باندو گازو بتادین و از اینجور چیزا اومد،پیرهنمو در آورد،درد داشت،وقتی زخمم و دید گفت: اینقدر عمیق نیست که بخیه بخواد،یه گاز برداشت و روش یکم بتادین ریختو گذاشت رو زخمم، درد داشت،بعد آروم باندارو دور کتفم بست،تی شرتمو برد تو آشپزخونه و پرتش کرد تو سطل آشغال؛نگام به صلیب زیبایی که رو دیوارش آویزون بود افتاد،مسیحی بود، برگشت سمتم،خیلی وقت بود منو لخت ندیده بود،البته باهم سکس نداشتیم،اما لخت زیاد میشدم جلوش اونم همینطور،نشست روبروم و گفت: حالا بگو ببینیم چی شده،گفتم: اگه بگم نمیخوام توضیح بدم ناراحت میشی؟گفت:نه!منم ساکت شدم،و چشمامو روی هم گذاشتم،بهم گفت:خوابت میاد؟سرمو تکون دادم،گفت پاشو بیا تو تخت من بخواب،دنبالش رفتم،یه تخت دونفره که هیچوقت جز یه نفر روش نخوابیده بود،رو تختش خوابوندم گفت: شب به خیر،خواست بره بیرون که گفتم:تو کجا میخوابی؟گفت:بیرون،گفتم: بیا کنار من بخواب،اومد یکم رفتم اونورتر که جاش بشه،خوابید،داشت دیوارو نگاه میکرد،چشای من بسته بود،بازش کردم،بهش گفتم:به چی فکر میکنی؟گفت:به اینکه چقدر آرزو داشتم کنار من بخوابی،جوابی ندادم،یکم سکوت کردم و گفتم:بغلم کن،اومد نزدیکتر،رو پهلو خوابید و دستشو انداخت روی من،میدونستم داره آروم اشک میریزه،بوی خوبی میداد، بغلش یه حس خواسی داشت،یه حس آرامش،نمیدونم با اون همه گریه کردن و اذیت شدن انگار بازم دلم سکس میخواست،یک ماهی میشد با کسی که واقعا دوسم داره نخوابیده بودم، بهش گفتم: اگه الان بگم سکس میخوام چی میگی؟ بغض کرد و گفت: من که از خدامه،سرمو چرخوندم طرفش،اومد جلو،لباشو روی لبام گذاشت،یه چند دقیقه ای لب میگرفتیم،خواستم بلند شم که نذاشت،خودش بلند شد،لباس خوابشو در آورد،چیزی زیرش نپوشیده بود،من خیلی بدن لختشو دیده بودم،اما نه از روی شهوت،باهم راحت بودیم،جلوم لباس عوض میکرد،اون منو دوست داشت،منم داشتم،اما نه به اندازه ی اون،بیشتر مثه یه خواهر،اما اونبار حسم به بدنش فرق داشت،یکم توپول و گوشتی بود،سینه های متوسط اما خوش فرم،با یه کوس سفید و صورتی،از نظر بدنی هیچی کم نداشت،خیلی احتیاط میکرد که دستم درد نگیره،آروم دکمه های شلوارمو در آورد،از روی شرت دستشو به کیرم کشید،عذاب وجدان نداشتم،برعکس،بهم آرامش میداد،شرتمو از پام در آورد بینمون جز سکوت هیچ چیز دیگه ای نبود،سحر بود و آسمون خیلی قشنگ شده بود، کیرمو تو دستاش گرفت،یکم مالودنش،خیلی با آرامش اینکارو انجام میداد،از پایین تا بالای کیرمو لیس زد،بعد کرد تو دهنش،چشامو بسته بودم و سعی میکردم هرچی غمه از خودم دور کنم،خوب میخورد،کیرم به بزرگترین حدش رسیده بود،داشتم لذت میبردم، کیرمو در آوردو تخمامو لیس میزد و با کیرم بازی میکرد،بعد از چندبار دیگه که کیرمو لیس زد اومد روم نشست،یه پاشو اینور بدنم و اونیکی پاشو یه طرف دیگه گذاشت،کیرمو با دست گرفت،دم کوسش تنظیم کرد،خیلی آروم و ریلکس رو کیرم نشست،کیرم تا ته تو کوسش بود،درد داشت اما صداش در نمیومد،من احساس کردم کیرم خیس شده،نگاه کردم دیدم از کناره کوسش داره خون میزنه بیرون،فهمیدم بکارتش پاره شده،گفتم: مهرسا! یه دفعه گفت:هیییییییییییییس،ساکت شدم،شروع کرد آروم بالا و پایین شدن،اون دستم که زخمی نبودو با دستاش گرفت و گذاشت رو سینه هاش،سینه هاشو میمالوندم،چشاشو بسته بود و بالا و پایین میکرد،آه آه نمیکرد،اما بلند و طولانی نفس میکشید،سرعتشو بیشتر کرد،نفساشم تند تر شد،نفسای منم بلند شده بود، از رو کیرم بلند شدو کیرمو با کوس خودشو با دستمال پاک کرد،یه ذره خورد،دوبار برعکس نشست رو کیرم،جوری که کمرش رو به من بود، دوباره بالا و پایین میکرد،بعد از چند دقیقه ارضا شد و حرکتی نکرد، یکم که آروم شد، رفت سراغ کیرم و کرد توی دهنش،خیلی قشنگ میخورد،کل کیرمو تو دهنش جا میداد، داشت آبم میومد،بهش گفتم،اما توجهی نکرد،آبم تو دهنش خالی شد،همشو قورت داد، چشامو بسته بودمو نفس نفس میزدم،کنارم خوابید،دیگه هوا روشن شده بود،رومو سمتش کردم و یه لب ازش گرفتم،شروع کرد اشک ریختن،بهش گفتم چرا نگفتی دختری؟واسه اون داری گریه میکنی؟چرا اینکارو کردی؟اشکاشو پاک کردو گفت: نه ،چون به آرزوم رسیدم گریه میکنم،بکارتمو واسه تو گذاشته بودم،یه قطره اشک از چشام اومد،سرش و رو سینم گذاشت و چشامونو بستیم…

نوشته: love_2_love


👍 0
👎 1
25080 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

273023
2011-02-10 10:24:57 +0330 +0330
NA

با این که فقط یه داستانه .ولی عالی و رومانتیک بود.

0 ❤️

273025
2011-02-10 12:41:10 +0330 +0330
NA

همينجوري بنويس خوبه.فكر كنم نوبل ادبيات بهت بدن

0 ❤️

273026
2011-02-10 13:39:32 +0330 +0330
NA

خیلی عالی بود عزیزم. موفق باشی .
راستی از ساینا چه خبر چی شد.

0 ❤️

273027
2011-02-10 13:41:37 +0330 +0330
NA

من معذرت مي خوام من تا حالا فش ندادم ولي شخص تو داستان حروم زاده و لاشي بوده مي گم بوده چون اميدوارم تا الان مرده باشه!

0 ❤️

273028
2011-02-10 17:14:13 +0330 +0330
NA

love_2_love
دوست عزیز از اینکه برای دل خودت می نویسی و به توهین های بی دلیل و مرسوم سایت اهمیت نمی دی خوشحالم.
شخصا این صبر و خونسردیت رو ستایش می کنم و از طرف خودم از شما تشکر می کنم بابت نوشته زیباتون

و اما انتقاد کوچولو هم بکنم یا شاید بهتره بگم ایراد:
گفتی بکارتش رو گرفتی و خون میومد و بعد با یه دستمال تمیزش کرد
اول اینکه اگه دوست داری به حس واقعگرایانه نوشته لطمه نخوره سعی کن این رو مد نظر داشته باشی که یه دختر هر چقدر هم که تو جو رمانتیکی قرار بگیره باز وسواسه و حداقل نیاز به شستشو با آب داشت تا یه دستمال
و دوم اینکه دقت داشته باش وقتی داری حس شهوت رو به خواننده انتقال می دی وسط حس شهوتش پارازیت نندازی (همین موضوع لیسیدن خون به طور مثال) یه پارازیت می تونه تمام حس خواننده رو برای خوندن باقی نوشته با هدفی که نویسنده می خواسته از بین ببره.
منظور من اینه که اگه بین نوشته هات به بخش سکسی داستانت می رسی اجازه نداه هیچ عنصر خارجی و یا زننده ای روند سعودی این حس رو از بین ببره
من تجربه دیدن دخترهایی رو داشتم که با خوندن یک داستان قوی و سکسی که خوب نگارش شده بود بدون اینکه کسی به بدنشون دست بزنه ارضا شدند، چرا؟ چون انتقال حس شهوت در داستانی که می خوندن به صورت صعودی تا ارضا شدنشون تداوم داشت. (حد اقل دو تا از اون دخترا و خاطره ارضا شدنشون رو هیچ وقت فراموش نمی کنم)

آرتا

0 ❤️

273029
2011-02-10 17:26:21 +0330 +0330
NA
Xeusf.e.a.r

من معذرت مي خوام من تا حالا فش ندادم ولي شخص تو داستان حروم زاده و لاشي بوده مي گم بوده چون اميدوارم تا الان مرده باشه!

انتقاد عجولانه این دوستمون هم نشونه قوی بودن نوشته شماست

دوست من آقای Xeusf.e.a.r ما اینجا میایم تا داستان بخونیم نه پند اخلاقی بدیم بزار نویسنده داستانش رو تموم کنه ببین شخصیت داستانش از کارایی که می کنه راضیه و نتیجه خوبی می گیره یا نه بعد راجع به اون احساستی شو

0 ❤️

273030
2011-02-10 17:42:36 +0330 +0330
NA

متاسفانه این قسمت رو ریدی …اخه پسر خوب مگه میشه یکی تاچند دقیقه قبل پیش یکی به گوه خوردن بیفته: بعد طرف قهر کنه بره اونوقت تو کیرت یاده هندوستان کنه بری پیش یکی دیگه کمر خالی کنی …اخه ک…اگه ساینا برات مهم نبود پس چرا لب دریا ضجه میزدی ؟اگه مهم بود پس چرا وقتی با ناراحتی از پیشت رفت تو رفتی پهلو یکی دیگه خوابیدی ؟یا شاید گفتی ایدفه به کیرت بزار بره بمیره؟ها؟ اگه میخوای واقعا خوب بنویسی اول فکر کن . :( :(

0 ❤️

273031
2011-02-10 19:30:37 +0330 +0330
NA

آخه سیرابی تواصلامیدونی کوس چیه بکارت چیه؟کوچولوخون بکارت اونقدرنیست که تونوشتی شایدتوکوس اون بذاره مرغ سربریدن.قبل ازنوشتن خوب تحقیق کن ج ی گ ر م

0 ❤️

273032
2011-02-10 19:52:19 +0330 +0330
NA

ه کسایی که فوش دادن توجهی نمیکنم چون عادت ندارم با کسیایی که شخصیت ندارن هم صحبت بشم…

alborzpuya
ممنونم از راهنماییت،حتما تو قسمتای بعدی از نکته هایی که گفتی استفاده میکنم،ولی من سعی کردم بیشتر چیزی که اتفاق افتادرو بنویسم،که شاید یه سری چیزارو یادم رفته بنویسم،یا حضور ذهن ندارم…

deragon74
اول از اینکه داستانامو دنبال میکنی ممنونم و افتخاریه واسه من،دوم،دوست گلم،آدما تو بعضی شرایط وقتی از زمین و زمان واسشون میباره،سعی میکنن خودشونو به یه جای امن برسونن،مثل پرنده ای که زیره بارونه و عجولانه دنبال سقف میگرده،حتما واسه همه پیش اومده که گاهی اوقات آدما وقتی خیلی داغونن همینجوری قدم میزنن و سر از جایی در میارن که فکرشو هم نمیکردن،منم همینطوری بودم،فقط میخواستم به یه سقف برسم،یه سقف امن،و نا خودآگاه به سمت اون خونه رفتم…
:)

0 ❤️

273033
2011-02-11 00:49:07 +0330 +0330
NA

عالي بود :X

0 ❤️

273034
2011-02-11 11:56:48 +0330 +0330
NA

کیرم تو حلقت خالی بند,اخه کونی مدل سیگار میکشه کسخل

0 ❤️

273036
2011-02-11 17:41:26 +0330 +0330
NA

crazy wolf
لطف داری

Hamoun
واقعا چه انتقاد هوشمندانه ای ، نه مدل نمیتونه سیگار بکشه،بهونه ی دیگه نداشتی،الان ارضا شدی با فوش دادن؟

sutra
مرسی،اما خونو نمیخوره ها،با دستمال مرطوب تا اونجاکه یادمه تمیز کرد،شایدم اشتباه گفته باشم،معذرت میخوام

0 ❤️

273037
2011-02-12 02:10:05 +0330 +0330
NA

مرسی از داستان قشنگت
شیوه ی نوشتنتو دوست دارم
خیلی احساساتی و رمانتیک…

0 ❤️

273039
2011-02-12 19:13:46 +0330 +0330
NA

amoo manam kardam,pardam zadam,vali onghadi k u migi khon nemiad haaaaa!!! vali dar kol khob bod
Mr.Lock

0 ❤️

273040
2011-02-13 17:25:48 +0330 +0330
NA

Hamoun
الان فوشتو دادی؟خالی شدی؟چقد جالب،مدل سیگار نمیکشه،چه دلیل خوبی…
Mr.lock
مگه من گفتم چقدر خون اومد؟
essitala
لطف داری

0 ❤️

273041
2011-02-14 02:12:23 +0330 +0330
NA

ایول ادامه بده خوب مینویسی
فکر کنم درآینده ای نه چندان دور رمانت هم چاپ بشه
موفق باشی

0 ❤️

273042
2011-02-14 19:40:03 +0330 +0330
NA

شومبول طلا
ممنونم

0 ❤️

273043
2011-02-17 05:11:35 +0330 +0330

dastanet qashang bud khosham umad! Dustayi ke migan unqad khun nemiad! Unqadi miad ke niaz be dastmal bara pak kardanesh bekhad 2-3 cc miad joda az tajrobam man doctoram kheire saram ;-) edame bede dada sexam nadasht tori nis faqat nazar khaharzanet bargarde

0 ❤️

273044
2011-02-20 15:58:51 +0330 +0330
NA

Doctor65
ممنون از نظرت،اما نفهمیدم چرا نباید خواهرزنم برگرده؟

0 ❤️

273045
2011-03-06 12:09:43 +0330 +0330
NA

بین همه کتابهایی که خوندم این بهترین
زود بنویس داشی مردیم تو خماریش
سکس نداشت هم طوری نیست فقط بنویس

0 ❤️

273046
2011-04-06 05:27:06 +0430 +0430
NA

کاملا مصنوعی و خشک بود و لحظه به لحظه ی داستان آدم رو به یاد سکانس های کلیشه ای فیلم های مختلف مینداخت
من و امثال من که گوشه ای از وقتمون رو توی این سایت ها میگذرونیم با هم دچار تعارف نیستیم
میایم اینجا تا تا به واسطه ی داستان های هر چند تخیلیو ثانیا تخیل خودمون به تحریک برسیم و کار مشابهی انجام بدیم
اما این داستان رنگ و بوی سکسی آن چنان که مورد پسند اهالی سایت باشه نداشت و اگر هم بخش های سکسی هم داشت صرفا برای اجازه گرفتن برای درج در سایت سکسی بوده تا خونده بشه
و تمام داستان می خواست نقش پتکی رو بازی کنه که تو سر انسان های سنتی تر و مقید تر و کسانی که CD Player خونشون صفحه لمسی نداره کوبیده بشه
و به نظر من از این به بعد زمانی که می خوای بنویسی، جای خواننده بنشین و درباره ی حس نوشته ات قضاوت کن
نه اینکه همون جایی که هستی بنشینی و احساس قدرت کنی که 2-3 تا برگه رو سیاه کردی
بازم ممنون

0 ❤️