مسافرت با احمد (۱)

1402/02/13

سلام دوستان این یک داستان واقعی هست ولی تغییر جزیی
و تغییر اسامی

من سامان هستم الان ۲۴ سالمه از وقتی یادم میاد یه بچه خوشگل بودم بور چشم رنگی با بدنی سفید که همیشه مورد توجه بقیه بودم گرایش خاصی به چیزی نداشتم

ولی از اونجایی که تو محله معمولی بودیم و خیلی از آدمایی که میشناختم چه فامیل چه دوست همیشه رو من نظر داشتن ، و چنباری یکی از پسر خاله هام به زور البته اوایل با من رابطه داشت و براش ساک زدم و لا پایی دادم بهش بعد ها دیگه خودم خوشم میومد یه جورایی شرایط همیشه منو سمت دادن میبرد بگذریم که یه بارم یکی از بچه محلمون با زور این رفتار رو با من داشت
ولی بیشتر با اونایی که بودم دل به خواهی بود و من یه جورایی رابطه دو طرفه داشتم
ولی از بچهگی یه چیز ذاتی تو من بود که همیشه عاشق لباس های زنونه بودم و دوس داشتم همیشه لباس زیر جوراب شلواری و سوتین زنونه بپوشم عکس بندازم با خودم ور برم خود ارضایی کنم تو نقش یه زن ، برا همین همیشه تو خلوت خودم میرفتم سمت کشوی لباس زیر مامان و همشون رو امتحان می‌کردم تا این که چنتا دیگه برا خودم خریدم و یجورایی این حس با من شروع به رشد کرد
و جزیی از وجودم شد اینم بگم که شرایطم همیشه جوری بود که واقعا پسرا همش دنبالم بودن و تو نخم مثل اینکه همه چیز دست به دست هم میدادن که من مثل یک دختر باشم و همیشه یکی تونخم باشه تا من پا بدم نمی‌دونم شایدم موقعیت محلی که زندگی می‌کردیم اینطور بود ولی خوب هم سنام همش ازم حساب میبردن اینجوریم نبود که همه بدونن من اون کارم یا دوس دارم
خوشبختانه هیچ لطمه ای به ابروم نخورده در این مورد و در ظاهر یه آدم معمولی هستم، ولی
همیشه دوس داشتم خودم رو تو نقش یه زن ببینم وقتایی که تنها میشدم لباس کامل زنونه میپوشیدم جوراب شلواری همه مدلش رو دارم و عاشق جوراب شلوارم که همیشه هم بود، برا خودم غذا میپختم با خودم ور میرفتم پای درسام هم با لباس سکسیام مینشستم یه وقتایی اصلا کلا یادم نبود که پسرم می‌دیدی از صب تا شب با همون لیاسام مثل یه دختر و این خیلی برام لذت بخش بود و همیشه دوس داشتم اون موقع ها کا دختر میشدم خلاصه به همین روال ادامه داشت زندگیم که من تابستون چند سال پیش بود که بچه مدرسه بودم حالا دقیق یادم نیست کدوم سال من رفتم مغازه عموم کار کنم حالا نه به خاطر پولش بیشتر وقت گذرونی اونجا انگار وارد یه محیط دیگه شده بودم با ادمای جدید آشنا شدم دوستای جدید پیدا کردم و بیشتر دیگه فکر ذکرم کار بود و گهگاهی با بچه های همون محل بیرون میرفتیم فوتبال اینا کلا جمع خوبی بودن منم باهاشون چفت بودم
بین اینا یکی بود به اسم احمد که سنش بیشتر از همه بود و یجورایی بچه خوب جمع و اینم بگم از اصناف محل بود بنگاه داشت و خیلیم وضع مالی نسبت به بقیه خوب بود احمد اوایل با من اوکی نبود در حد سلام علیک تا اینکه یه چنباری منو رسوند خونه شبا شماره بینمون رد و بدل شد چنباری باهم نهار رفتیم بیرون
دیگه بیشتر باهم در ارتباط بودیم و یجورایی صمیمی که بگم تقریبا ۱۰ سالی از من بزرگ بود ولی زیاد هوای منو داشت و خیلی خوب بود
یه شب که بعد سالن بر میگشتیم خونه احمد گفت وقت داری یه دور بزنیم اوکی دادم
رفتیم دکه محل نشستیم چای آورد خوردیم
یه جورایی خودم از نگاهش میتونستم بفهمم که چیزی داره از کلش رد میشه می‌خواد بگه که خودم هم دلم شور داشت
احمد یه جوون تقریبا ۲۶ ۲۷ ساله موفق بود زیاد خوش قیافه نبود ولی به دل میشست من یه جورایی باهاش حال می‌کردم احساس می‌کردم خیلی هوامو داره
که بالاخره دهن وا کرد
گف سامان من ازت خوشم میاد
گفتم خوب منم که چی الان …
گف ببین من خودت میدونی زیاد دختر دیدم دوستم دارم خودتم دیدی با هم رفتیم بیرون این حرفی که میزنم فک نکنی من منظوری دارم یا چی اینا فقط حرف دلمه
گفتم خب
ادامه داد:
سامی من یجورایی وابسته شدم بهت هر روز باید ببینمت شبا با هم میریم خونه بیشتر از اونی فک کنی دوست دارم
گفتم بیشرف منم دوست دارم ولی یه جور میگی انگار میخوای ازم خواستگاری کنی خندیدم
که یهو برگشت گفت
اره سامی من بیشتر از اینی که هستیم رو میخوام با دستش دستمو گرفت شوکه شدم یهو دلم شور زد
گفتم یعنی چی
گفت میدونی من گی نیستم ولی تورو میخوام سامان
من مات بودم میدونستم که همچین بحثی می‌خواد باشه بینمون ولی دیگه نه تا این حد
گفتم میگی چیکار کنیم الان یعنی
گفت هیچی فقط خواستم بدونی پاشو بریم خونه برسونمت ، اوکی دادم
تو راه هیچ حرفی نزدیم ولی با دستش دستمو میگرفت ناز می‌کرد
چنباری هم پاهامو لمس کرد که دل تو دلم نبود
رسیدیم دم در خونه باهاش خدافظی کردم که کفت صبح میام دنبالت
انبار یکم کار دارم قبل مغازه بریم اونجا برگردیم
گفتم باشه
شب کلا فکرم درگیر بود من اولین باری نبود که میدیدم کسی بهم را میزنه یا روم چشم داره ولی اینجوری کسی قلبمو به تالاب تولوب ننداخته بود آشوب بود قلبم و ذهنم
ولی خوب خودم هم خیلی دوس داشتمش
صبح اومد دنبالم زود
رفتیم انبارش چون از شهرداری چنتا پیمانی کار برداشته بود برا همون انبار داشت خوشتیپ بود عطرش ادمو مست می‌کرد معلوم بود این تیپ برا انبار کارگاه نیست که کار کنه منم اسلش پوشیده بودم شبم حموم رفته بودم (اینم بگم همیشه من به خاطر اینکه لباس دخترونه میپوشن و زشت دیده میشه موهامو شیو می‌کنم)
کلا منم خوشتیپ بودم
رسیدیم انبار در و باز کرد دیدم خالیه گفتم اینجا که خالیه باید چیکار کنیم گفت بیا دفتر بشینینم الان بار میاد اوکی دادم رفتیم
تا درو بست محکم از پشت بغلم کرد جا خوردم
گفتم چته چیکار میکنی
گفت دوس دارم بغلت کنم دیشب که گفتم بهت بیشتر از اونی که بگی میخوامت
نمیدونستم چی بگم فقط سکوت کرده بودم بدنم سست شده بود از پشت که چسبیده بهم دستاش دور کمرم بود سرش چسبیده بهم نفساش که می‌خورد به گردنم حس می‌کردم کلا از خود بی خود بود
منم دیگه کم کم مو به تنم سیخ شده بود نمدونین چه حس خوبی داشت احساس مالکیت روم داشت انگار واقعا لحظه خوبی بووود نوازشم میکرد نمیخواستم تموم شه
که یهو به خودم اومدم ترسیدم
از ابروم بچه محل ها ، عمو ، کلا دیگه محیط کاری …
زدمش کنار گفتم داری چیکار میکنی بیشعور احمد منو تو این حرفارو نداریم زشته من این کاره نیستم و این حرفا که افتاد به التماس
که:در مورد من فکر بد نکن من دوست دارم و این حسی هست که از ته دل برات دارم من نه ابروتو میبرم نه ازت میخوام بهم بدی یا هر چی
فقط میخوام بغلت کنم بهت بچسبم حست کنم بیشتر نزدیکت بشم
سامان میدونم تو هم دلت می‌خواد پس لطفا نذار اتیش من نسبت بهت خاموش بشه چون واقعا اگه از این در پامونو بذاریم بیرون دیگه منو نمیتونی ببینی چون دیگه با این اشتباهی که کردم نمیتونم روت نگاه کنم و این حرفا. . .
یه لحظه نمیدونم یه جوری شدم دلم خواست محکم بغلش کنم اونم منو تو آغوش بگیره دلم نمیخواست از دستش بدم چون منم دوسش داشتم و خیلی هوامو داشت
یه کم فک‌کردم دلو زدم به دریا چون واقعا منم احتیاج داشتم
واون آدمی نبود که بخواد هم با ابروی من بازی کنه هم خودش
رفتم جلو دستش تا گرفتم باز محکم بغلم کرد
قلبش تند تند میزد اتیشی تو وجودش بود که به منم منتقل کرده بود نفساش محکم بود بوی عطرش ادمو دیوونه می‌کرد گردنومو بو میکرد
با لباش‌لای گوش هامو لمس میکرد نفسش که به گردنم می‌خورد دیوونه میشدم
یه لحظه که چش تو چشم شدیم قرمزی دور چشماش حکایت از عشق درونی بود
محکم‌لبامو رو لباش چفت کرد گره خورده بودیم به هم
دستاش دور کمرم بود و انگار تو اغوشش یه بچه کوچولو بودم
همه جامو لمس میکرد می‌خورد به قدری حشری شده بودم که هیچی عین خیالم نبود فقط میخواستم تو بغلش بمیرم
ارو‌م لباشو از رو لبام برداشت اومد در گوشم گفت دوست دارم گفتم منم
بعد آروم خوابوندم رو تختی که بود
دیگه تسلیمش شده بودم دلم میخواست هر کاری دوستداره بکنه آروم تیشرتم رو در آورد تا چشمش به بدنم سینه های کوچولوم افتاد گفت لامصب تو چی هستی
دختر به تمیزی تو نیست
آروم یه چشمک‌زدم براش دلبری کردم اونم بی هوا شروع کرد به خوردن سینه هام هم‌زمان پیرهن خودشو در آورد و شلوارشو و‌ باشرت دقیقا روم بود
بلندم کرد خواست شلوارمو دربیاره مانع شدم
دیدم قیافه گرفته یه بوس از لبش کردم گفتم نوبت منه محکم هولش دادم رو تخت یه جووونی از ته دل گفت بعد گف کار بلد بودی من نمیدنستم که خوشم نیومد ولی نمیخواستم حسم بپره
آروم رفتم سمت کیرش از رو شرت با دهن گرفتم مثل سنگ بود و بزرگ
چشاش خمار شده بود
آروم شرتشو کشیدم پایین واااییی چی میدیم یه کیر واقعا بزرگ که خیلیم شد بود
خیلی خوشم اومد سرشو گذاشتم دهنم که به سختی جا می‌شد براش ساک زدم تخماشو لیس زدم خیلی برام باحال بود
برا اولین بار با یکی کاملا از ته دل یک طرفه رابطه داشتم
اینقدر خوردم که گفت میاد الان از دهنم در آوردم کامل چرب و چیلی بود
گرفت بغلم کرد بوسم کرد خوابوندم
شلوارمو که در آورد دید شرت ندارم یا معمولا نمی‌پوشم یا هم سکسی میپوشم
یکم کیرمو گرفت برام ساک زد باهاش بازی
بعد بهم گفت بکنم گفتم جر میخورم احمد گفت نگران نباش
ولی ترسیدم قبول نکردم
اونم اوکی داد بعد برگردوند منو بین پاهامو لیس زد چرب کرد گذاشت لای پاهام
وای من دیگه واقعا حشری شدم و خیلی حس خوبی بود با دستش کیرمو گرفته بود او یکمیم با ممه هام بازی میکرد خیلی خوب‌بلد بود
آروم آروم میکرد تا اینکه دیدم فشار روم‌زیاد و تلمبش سریع شده محکم انگار هی چی آب تو بدنش هست خالی شد بین پاهام
که همون لحظه منم خالی کردم رو دستش
وای انگار دنیا رو سرم میچرخید
بهترین حس دنیا بود تو عمرم هیچ وقت اوجوری ارضا نشده بودم محکم بغلم کرد نفس نفس میزد
در گوشم ارو گفت عشق منی
منم خوشحال از این آروم بغلش چشامو بستم و باهم خوابیدیم 😍

دوستان ممنون که وقت گذاشتین من اولین بار داشتان نوشتم ولی این حسیه که من تجربه کردم ادامه این جریان جذابتر هم هست و اگه دوس داشتین ادامشم تا یکی دو روز مینوسم
😘😍

نوشته: Ttboy20


👍 18
👎 4
18801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926147
2023-05-03 00:43:18 +0330 +0330

عاشق اوکی دادناتم یه اوکی هم به ما بده

3 ❤️

926163
2023-05-03 01:47:58 +0330 +0330

عالییییییی عزیزم بنویس ادامه این عاشقانه رو

1 ❤️

926169
2023-05-03 02:28:07 +0330 +0330

سعی کن لباهای کونت کیر رو لمس کنه لذت زنپوشی زیر کسب باشی و کیرش تو کونت و وزنش روت

1 ❤️

926182
2023-05-03 05:35:21 +0330 +0330

صرفنظر از یکسری ایرادات ولی داستان خوب و قابل باوری بود.آفرین

0 ❤️

926183
2023-05-03 05:42:43 +0330 +0330

صرفنظر از یکسری ایرادات ولی داستان خوب و قابل باوری بود.آفرین.منتظر قسمت های بعدی زنپوشی و سکس هاردت هستیم

1 ❤️

926281
2023-05-03 23:17:33 +0330 +0330

راست کردم

1 ❤️

926334
2023-05-04 02:26:52 +0330 +0330

لایک دادم برای حس قشنگت،،،ولی خدا هیچ کسو یه طرفه عاشق نکنه،واقعا دیوانه کننده اس

1 ❤️

926394
2023-05-04 12:54:58 +0330 +0330

داستانت عالیه ،فقط خیلی تخته گاز گرفتی من یکم گیج شدم
ولی ادامه بده و امیدوارم که اخرش با غم و جدایی و این جور چیزها نباشه
لایک پونزده تقدیمت

1 ❤️

926395
2023-05-04 12:56:03 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود 😍

1 ❤️

926434
2023-05-04 23:08:57 +0330 +0330

اسم داستان بعدیتو بزار جهانگردی با احمد😏والا کی ب کیه🚶🏿‍♂️

1 ❤️

928626
2023-05-18 12:20:50 +0330 +0330

سامان ادامش کو 😭

0 ❤️

934896
2023-06-26 09:36:58 +0330 +0330

واسه اولین بار خوب بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها