مستاجر ناخوانده و اوس جعفر

1402/03/30

هوا بسیار سرد شده بود و هواشناسی در پیشبینی اش یخ بندان و کولاک برف اعلام کرده بود اوستا جعفر یا همون اوس جعفر در داخل خانه ی قدیمی خودش در حالی که با رادیو قدیمی خودش در حال ور رفتن بود چشمانش به بیرون پنجره خیره شد لعنتی بازم برف و دانه های ریز برف رو دید که در حال باریدن بود این سومین زمستانی بود که اوستا جعفر در نبود همسرش به تنهایی در خانه قدیمی در حال گذراندن زندگیش بود اوس جعفر مردی ۶۵ ساله لاغر با پوستی افتاب سوخته و موهایی سفید رنگ قد ۱/۵۰ بوده و سالیان سال بر سر ساختمان ها به شغل بنایی مشغول بوده و از زمانی همسرش با او وداع کرده خودش را تا حدودی بازنشست کرده و بیشتر اوقات را در خانه سپری میکنه صبح روز بعد اوس جعفر بیدار شد و با دیدن سفید پوش شدن حیاط خانه قدیمیش متعجب نشد دیشب با دیدن بارش سنگین حدس میزد هوا بسیار قراره سرد بشه و کلی برف بباره کاپشن قدیمیش را تنش کرد و یک کلاه بر سرش گذاشت و پارو را گرفت تا اینکه جلوی حیاط خونش رو پاکسازی کنه اوس جعفر بعد از کلی تلاش و خلاصه موفق شد مقداری از برف جمع شده در حیاط رو با پاروی خودش جمع کنه ولی خیلی خسته شد دیگر اون توان قدیم و نداشت و از این بابت خیلی شاکی بود یه نفس عمیق کشید و پارو رو کنار دیوار تکیه داد دلش لک زده بود برای چای دم کشیده خانومش تو این هوای سرد میچسبید! در حالی ک در فکر و ذهنش خاطرات قدیم و روزهای خوشی ک در زمان حیات خانومش به یادش می آمد صدای زنگ در حیاط بصدا در اومد اوس جعفر کسی رو نداشت که بهش سر بزنه اون تک و تنها انتهای یک محله زندگی میکرد خلاصه با زحمت از جاش بلند شد رفت دم در دید اقای محسنی از املاک اومدن اقای محسنی که مردی بسیار زبون باز و حرفه ای بود با دیدن اوس جعفر سلام بلندی داد گفت اوستا چه خبر کلی احوال پرسی و زبون بازی ک اوس جعفر خیلی هم بدش می آمد و اصلا حوصله این مردک رو نداشت مطمئنم که ایندفعه دیگه نه نمیگی اوس جعفر ، اوستا ک میدونست محسنی راجع چی صحبت میکنه گفت نه اصلا و ابدا من خونمو اجاره بده نیستم چند بار بهت بگم من میخوام تنها باشم حالیت نمیشه ! آقا بخدا ادمای خوبین این موقع سال وسط زمستون تنها گزینه تو بودی بنده خداها جونن نگاهشون کن خدارو خوش نمیاد تو ماشین نشستن ماله این شهر نیستن جا پیدا کردم جا به جاشون میکنم مرده حسابی خسته نشدی این چند سالی تنها بودی سن و سالی ازت گذشته یه موقع خدایی نکرده یه چیزیت بشه کی خونس به دادت برسه حداقل بزار پای ادم به این خونه باز بشه تازه اینا جونن خیلی هم با شخصیتن بچه هم که ندارن سر صدا هم ندارن شوهره صبح میره شب میاد خانومه هم تنهاس کسیو نداره بیان شلوغ بازی دربیارن اوستا سرجدت کوتاه بیا در حال حرف زدن بودن که یه جون قد بلند نسبتا توپول اومد کنار اقای محسنی اوس جعفر فهمید اقایی هستن ک میخواد مستاجرشون بشه سلامی داد و دستی به اوس جعفر داد و دوست داشت وارد بحث این دو نفر بشه اوس جعفر به جوون گفت سردته ؟ علی سرشو تکون داد و گفت اره خیلی سرده ما عادت به این سرما نداریم اوس جعفر گفت خب پس برگرد دیار خودت اینجا دووم نمیاری منم خونمو به شماها نمیدم محسنی دید اوس جعفر پاهاش رو گذاشته تو یه کفش و اصلا هم کوتا بیا نیست نازنین خانومه علی بعد از دیدن این دوتا مرد کلافه شد واقعا خیلی طولش دادن تصمیم گرفت بره بیرون ببینه قضیه از چه قراره چرا انقد طول کشیده از ماشین پیاده میشه و میره سمت سه نفرشون و به اوس جعفر سلام میده و دستشو سمت اوس جعفر میبره اوس جعفر با دیدن نازنین که یک زن سی و چهار پنج ساله به نظر میرسید با صورتی سفید و موهایی مسی رنگ قدی بلندتر از خودش یک مقدار خودشو صاف تر میکنه و چهرشو جدی تر دستای نازنین و میبینه ک به سمتش اومدن و اوس جعفر اصلا خوشش نیومده اخه با خانوم غریبه در رسم و رسومش نبوده اقا سلام اوس جعفر در جواب میگه سلام ولی از دست دادن به نازنین امنتا میکنه و نازنین این موضوع رو میفهمه و دستشو میکشه عقب بعد اقای محسنی و علی شوهر نازنین شروع به صحبت میکنن تا بلکه بتونن راهی برای نفوذ به خونه اوس جعفر پیدا کنن اونا واقعا تنها گزینه پیش روشون همینجا بود بعد از کلی حرف زدن و قانع نشدن اوس جعفر ، نازنین دیگه کلافه میشه و از یک دنده بودن پیرمرد صداش در میاد اخه تو چه ادم لجباز و یک دنده ای هستی مگه نمیبینی ما نیاز به خونه داریم قول میدیم اذیتت نکنیم و ادمای خوبی باشیم مزاحمت نباشیم اخه ادم اینقدر مغرور و یک دنده نمیشه اوس جعفر کمی اروم شد شما با این سن و سال باید الگوی ما جوونا باشین و حمایتمون کنین اوس جعفر که یکه خورده بود به قیافه نازنین نگاهی انداخت هوا شروع به باریدن برف کرد دوباره آقای محسنی گفت ببین اوستا تو این سرما کجا ببرمشون. اوس جعفر گفت فقط یه ماه میتونن بمونن و بعدش اسباب اساسیشونو جمع میکنن میزنن به چاک ! نازنین و علی که تو دلشون بابت این حرف اوس جعفر کمی آروم گرفته بود حداقل تو این سرما دیگه لازم نبود به این در و اون در بزنن اوس جعفر گفت وسایلاتون کجاست چقدر وسیله دارین ؟ زوج ها گفتن که وسایلشون زیاد نیست و قراره که فردا برسه به محل انتخابی شون اوس جعفر میگه شبو کجا میمونین زوج جواب میدن جایی نداریم ! اوس جعفر رو به علی میگه برو بمیر ! خاک بر سرت به تو میگن مرد ! نازنین از برخورد اوس جعفر اصن خوشش نمیاد ولی حس کل کل کردن با این مردو دوس داشت و تو دلش میگفت که من دهن این پیری رو باید سرویس کنم اوس جعفر میگه شب و بیاین یکی از اتاق هام تا فردا وسایلاتون برسه در ضمن یادتون نره که من فقط یه ماه بهتون فرصت دادم برای اینجا بودن بعدش باید راهتونو بکشید و برید نازنین علی سری تکون دادن و گفتن باشه ممنون از لطفتون اوستا آقای محسنی هم خوشحال شده بود یه معامله سخت رو خلاصه به سرانجام رسوند و به علی و نازنین گفت قرداد و همه این چیزا رو خودش ردیف میکنه و اونام میتونن شبو اینجا بمونن و مشکل و ناراحتی بابت جا دیگه نداشته باشن
علی و نازنین وارد خونه اوس جعفر شدن و با دیدن حیاط بزرگ و پوشیده از برف لذت بردن اخه تو شهرشون همچین خونه با حیاط بزرگ خیلی کم پیدا میشه و اگه بشه هم خیلی گرون قیمته اوس جعفر جلوتر از علی و نازنین وارد خونه میشه و در داخل راهرو میگه اون پایین قسمتی هست که شما باید زندگی کنین قسمت پایین خونه سه چهار پله میخورد و یه حالت انباری مانند و دوتا اتاق بیشتر نبود نازنین میگه گندش بزنن چقد کثیفه اینجا اوس جعفر میگه خودتون خواستین اگه ناراضی هستین بفرمایید شرتون کم! نازنین چشم هاشو ریز میکنه با نگاهی خشم الود به اوس جعفر میگه تو واقعا کله شقی پیری ! مثل یه بچه کوچیک میمونی ! علی که با تعجب کل کل بین اوس جعفر و نازنین میدید راهی جز سکوت پیدا نمی کرد اگه حرفی میزد جعفر امکان داشت همین یک ماه اجاره رو هم فسخ کنه !
نازنین میگه من فقط یه ماه باید این دو تا اتاق تمیز کنم برا ایشون بعدشم باید بریم ! کور خونده جعفر ک صدای نازنین میشنید لبخندی زد و به سمت خونه خودش به بالای طبقه رفت
نازنین میگه کجا میری سرتو خم کردی ما کجا باید بمونیم کدوم اتاق جعفر گفت همون انباری پایین نازنین ک به شدت عصبانی شده بود دست علی و گرفت تا به داخل خونه برن و ببین داخل این خونه چه وضعیه یک مقدار خلاصه کنم ک نازنین و علی تا فردای اون روز کلی تلاش کردن و خونشونو تمیز کردن و وسایل های زندگیشونم فردای همون موقع وارد خونه شد اوس جعفر بعد از چیده شدن وسایل ها بالای راهرو همه چیزو کنترل میکرد مبادا دیوار یا چیزی خط و خشی بیفته فردای روز بعد علی سرکار میره و نازنین هم ناهار درست میکنه یه مقدار برای اوس جعفر میبره و بهش تعارف میکنه تا حداقل این کارا باعث بشه این مرد سخت با این جوونا کنار بیاد شاید بتونن بیشتر بمونن و اقامت داشته باشن تا سر فرصت جای بهتر گیر بیارن نازنین یه تاپ مشکی و یه شلوارک کوتاه پوشیده بود ک اندامش و خیلی به چشم میاورد پاها و روناهای درشتش و کون برجستش کیر هر مردی و سیخ میکرد
نازنین چادر به سر میکنه و در اوس جعفر میکوبه اوس جعفر که کلافه بوده با داد و بیداد میگه ادم نمیتونه خونه خودش ارامش داشته باشه !؟ چ طرز در زدنه نازنین برمیگرده میگه اوس جعفر شیر آب پایین خونه آبش قطع شده بیا یه نگا بکن کلی کارام عقب افتاد
جعفر گوششو تیز کرد و بلند شد که بره ببینه چ خبره میدونست نازنین آدمی نیست که ول کن قضیه باشه سیگار به دهن ب سمت در میره در و باز میکنه نازنین و با چادر باز شده میبینه ! کمی شوک میشه و چشماشو به سمت دیگه میبره نازنینم خودشو بعد این که میبینه جعفر دیدتش جمع و جور میکنه و با التماس به جعفر میگه کلی ظرف و ظروف هام مونده و لباسامونم موندن دستم ی کاری بکن !
اههههه !!!چقد بو سیگار میدی توووو
ماهی یه بار ظاهرا حموم میری پول آبت زیاد نیاد !
جعفر میگه به تو ربطی نداره
خدا خانومتو بیامرزه ک تحملت میکرد !
جعفر میگه در مورد زنم حرف نزن !
نازنین میگه چرا منو نمیبینی ! بیا پایین کلی کار عقب افتاده دارم
جعفر میره و میبینه مشکل از یخ زدگی لوله هاس و کاری از دستش بر نمیاد
خب چیکار باید کرد
هیچی برو برف حیاط و آب کن ازش استفاده کن
نازنین دیگه خونش به جوش اومد پیرمرد روانی تویه دیوونه ای
من ظرف و ظروف هامون میارم بالا اونجا بشورم
جعفر میگه آب کل خونه یخ زده بفهم!
نازنین دیگه کلا شاکی شده و نمیدونه چیکار کنه جعفر در حالی که سیگار میکشید میره ب سمت بالا خونه خودش تا راحت استراحت کنه و از اینکه کار نازنین به تاخیر افتاده لذت برد این بی توجهی نسبت به نازنین نازنینو بیشتر عصبی کرده بود .و دنبال فرصت تا تلافی کنه این حرکت جعفرو . بعد از چند دقیقه جعفر نازنین صدا کرد ک بیاد بالا ظاهرا بالا تانکر آب بوده و مقداری آب ذخیره داشته میتونه مقداری از کارای عقب افتاده رو جبران کنه
خلاصه نازنین اون روز کارشو انجام میده و فردا تصمیم میگیره بره حموم که حموم خونه جعفر مشترک بوده باید لباس و حوله هاشو میبرده خونه جعفر بعد از در زدن جعفر درو باز میکنه و میگه میخواد بره حموم بوی عطر و ادکلن خوشبوی نازنین کل خونه جعفرو در برگرفت جعفر که مدهوش این رنگ و لعاب و بوی ادکلن نازنین بوده به خودش میاد
میگه زیاد لفتش نده وگرنه باید کلی پول آب بدیم نازنین باز عصبانی میشه و میگه داری تبدیل به یک شپش میشی جعفر از بس که رنگ حموم ندیدی نازنین با یه بافت و یک لگ تو پاش که برجستگی اندامشو قشنگتر از واقعیت به نمایش میزاشت پوشیده بود حوله بدست بسمت حموم رفت و زیر چشی میدید که جعفر یواشکی نگاش میکنه وقتی از جلوش رد شد اون برجستگی کونش و بالا و پایین رفتن کونش موقع راه رفتن داخل لگ حسابی نگاه جعفرو به خودش جذب کرد لبخند ریزی رو لبای نازنین ظاهر شد و جعفر که کماکان تا داخل شدن نازنین به رختکن و نظاره میکرد بعد از ورود نازنین تو حموم جعفر یک چیزی به ذهنش رسید یه حس عجیب بعد از دیدن اندام فوق العاده زیبای نازنین بهش دست داد اولش کمی ترسید ولی یواش یواش دلش گنده شد سمت سوراخ قفل در رختکن رفت آروم سرشو خم کرد نگاهشو به داخل رختکن کرد باورش نمیشد نازنین داشت لخت میشد که بره حموم همچین صحنه ای در زندگیش ندیده بود نازنین بافتشو در اورده بود و پشت به جعفر لباسشو آویزون میکرد تنش خیلی سفید بود نوبت به شلوار رسید کمی سخت از باسنش جدا شد چون کونش واقعا بزرگ بود چند لحظه بعد دید یه شورت صورتی کم رنگ که چسبیده به کون نازنین ظاهر شده کیر جعفر بلند شده بود و حسابی به نفس زدن افتاده بود دستشو اروم به سمت کیرش برد با دیدن نازنین با کیرش ور میرفت صحنه ای دید ک دیونه ترش کرد نازنین خم شد تا لگو از پاهاش در بیاره کون بزرگش سمت جعفر بود و خط کس نازنین از زیر شورت دیده میشد بعد از درآوردن لگ نازنین وایساد ولی جعفر دید کافی نداشت ظاهرا نازنین داشت سوتینشو میگرفت سوتینش مشکی بود کمی هم درشت میشد حدس زد سینش بزرگ و سفید بود همونی که جعفر دوس داشت بعد از درآوردن سوتین به سمت حموم رفت جعفر با دیدن این صحنه دل تو دلش نبود دوست داشت سینه نازنین و کس قشنگ و تمیز و جووونشو میدید جعفر بعد از رفتن نازنین به حموم اومد کنار در نشست و به فکر فرو رفت
امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه

نوشته: Nima

ادامه..


👍 21
👎 9
54001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934070
2023-06-20 23:51:31 +0330 +0330

ok

0 ❤️

934080
2023-06-21 00:30:53 +0330 +0330

خوب بود منتظر ادامه بمونیم یا نه

0 ❤️

934081
2023-06-21 00:32:59 +0330 +0330

نمی‌دونم چرا حس میکنم خوندمش و کپیه

2 ❤️

934087
2023-06-21 00:54:21 +0330 +0330

تکراری

1 ❤️

934089
2023-06-21 00:58:59 +0330 +0330

قدیمیه

0 ❤️

934091
2023-06-21 01:06:03 +0330 +0330

داستانش قشنگه و حیف تکراری

0 ❤️

934095
2023-06-21 01:09:00 +0330 +0330

خیلی قدیمیه 😂😂😂

0 ❤️

934096
2023-06-21 01:15:12 +0330 +0330

لطفاً داستان بقیه رو ندزدین با اسم خودتون پخش کنین

0 ❤️

934102
2023-06-21 01:56:09 +0330 +0330

کفگیر ادمین برای داستان به ته دیگ خورده و تکراری میزاره

1 ❤️

934107
2023-06-21 02:25:01 +0330 +0330

اره خوب بود.قیافه هاشونم توصیف کن

0 ❤️

934109
2023-06-21 02:38:19 +0330 +0330

خاک توسرت با این صعیف بازیا
کپی چیه جم کن نمیخواد ادامه بدی سرچ کنیم ادامه‌سو میخونیم

0 ❤️

934113
2023-06-21 03:09:19 +0330 +0330

تکراریه
شهوانی هم شده ifilm3

2 ❤️

934116
2023-06-21 03:29:48 +0330 +0330

این سناریو خیلی جذاب و قشنگ هست البته تکراری هست و فوق العاده هوس انگیز و وسوسه انگیز هست بسیار عالیه دوسه سال قبل دراین سایت نوشته شده بود براوور بر نویسنده
موفق باشید

0 ❤️

934120
2023-06-21 04:59:52 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

934136
2023-06-21 09:05:12 +0330 +0330

تو سه کاف یا لوتی خوندمش اما قشنگه

0 ❤️

934145
2023-06-21 10:26:44 +0330 +0330

می خواستم بگم تکراریه که دوستان زحمتشو کشیدند . واسه همین دیگه نمیگم !!! 😂

0 ❤️

934146
2023-06-21 10:43:05 +0330 +0330

تکراریه

0 ❤️

934147
2023-06-21 11:12:59 +0330 +0330

از همین بردمیدارین حداقل یه تغییر بدین دوباره بزارین

0 ❤️

934168
2023-06-21 15:12:48 +0330 +0330

چرا اوس جفر اندازه اجاق گازه؟ اولین داستانیه ک احمد ۹۱۳ چیزی نگفته چرا هیچی سر جای خودش نیست
چرا داستان تکراریه

0 ❤️

934183
2023-06-21 16:55:21 +0330 +0330

تکراری اخه؟😡😡😡

0 ❤️

934386
2023-06-22 23:22:51 +0330 +0330

بااونگه تکراری بود ولی لایک داری

0 ❤️

934392
2023-06-22 23:40:25 +0330 +0330

تکراریه چند سال پیش خوندمش

0 ❤️

934558
2023-06-24 01:57:48 +0330 +0330

اسم داستانی که ازش کپی کرده رو میتونید بگید؟

0 ❤️

936250
2023-07-05 17:39:06 +0330 +0330

داستان عالیه ولی انشا و نگارش ضعیف بنظرم سواد پنجم ابتدایی داری نویسنده محترم

0 ❤️