من و زن پسرخاله

1392/08/21

سلام.اسم من رضا هست.من22سال سن دارم و در استان فارس زندگی میکنم.من یکی از پسر خاله هام که حدود 6سال ازدواج کرده که زنی بسیار خوشکل و زیبا رو سفید پوست داره البته کمی لاغر اندامه ولی خیلی بدن نرمی داره که از لحاظ خوشکلی میشه گفت تو اقوام ما تکه.دوستی ما از اونجایی شروع شد که خودش یعنی ندا خانم که 23 هم سن داره با اس دادن خودشو با من اشنا کرد البته اینم بگم که تا یه مدتی خودشو معرفی نمیکرد ولی خورده خورده بهش شک کردم ودیگه کامل فهمیدم که خودشه و اونم دیگه خودشو معرفی کرد.وواقعا برام خیلی تعجب اور بود که اون کجا و من کجا چون خیلی وضع مالیشون خوبه البته رابطه خانوادگیمون هم خیلی خوبه منم بد پسری نیستم از لحاظ قیافه.خلاصه دوستیمون دیگه خیلی جدی شده بودتا اونجایی هم که یادم میاد همین عید پارسال بود.از اول صبح تا اخر شب به هم اس میدادیم و زنگ میزدیم.تا یه 5.6 روزی گذشت یعنی 12عید بود که تمام اعضای خانوادشون رفته بودند به شیراز چون با خانواده پدر شوهرش زندگی میکنند.و اون تنها مونده بود خونه چون باید از بی بی پیرش مواظبت میکرد.خلاصه منم که دیدم موقعت خوبی هست بهش پیشنهاد کردم که من میاد خونتون که با هم حال کنیم اولش مخالفت کرد که کسی میاد و ابرومون میره یعنی خودشم بد دلش نمیخواست ولی میترسید ولی با اصرار من موافقت کرد.ومنم زود رفتم داروخونه قرص گرفتم ویه حموم رفتم وسریع اماده شدم و حرکت کردم وای که چه حالی داشتم وقتی رفتم دم درشون بهش زنگ زدم و اونم در رو باز کرد وای که چه ارایشی کرده بود وچه لباسهای سیکسی پوشیده بود برای من که واقعا درکش غیر ممکن بود اخه تا حالا اینجور ندیده بودمش.خلاصه رفتیم تو یکی از اتاقها که دری جداگانه از تو حیاط باز میشد اخه نمیشد مستقیم نمیشد رفت تو پذیرایی چون بی بی مریضش اونجا بود.وقتی که رفتیم داخل سریع تو اغوشم گرفتمش وازش لب میگرفتم و زیر گلوشو میخوردم بعدش خوابوندمش رو زمین وشلوارشو کشیدم پایین و شلوارمو خودموم کشیدم پایین خوابیدم روش وای که چه بدن سفید وتره تازه ای داشت وای که چه کس نازی داشت یه کم باهم حال کردیم و بعد از چقدر همدیگه رو خوردن بلند شدم اخه اینجورنمیشد حال کرد چون لباسهمون رو کامل بیرون نیاورده بودیم به خاطر اینکه هر لحظه ممکن بود کسی بیاد.بعدش بهش گفتم چهار دست وپا شو اونم همین کارو کرد و منم نشستم پشتش کیرمو گزاشتم دم کسش یواش یواش کردم داخل یه اهی کشید ومن شروع کردم به تلمبه زدن وای که چه کس تنگی بود ادم دیوونه میشد من همین طور تلمبه میزدم واونم اه ناله میکشید منم هی زیر گلوشو میخوردم چون نقطه ظعفش رو میدونستم وبا همین کارم تونستم ارضاش کنم و خومم بعداز چقدر تلمبه زدن ابم اومد و ریختم رو کمرش و افتادم روش و بعد از چند دقه معاشقه بلند شدیم و من بیرون رفتم وبعدش دوستیمون خیلی صمیمی تر شد وبعد از چند مدت 2باره دیگه موفق شدیم با هم حال کنیم البته این 2بار خیلی خوش گذشت چون دیگه مطمعن بودیم که کسی نمیاد کاملا لخت شدیم و مفصل با هم حال کردیم

بعد از گذشت یک سال دیگه دوستیمون سرد شده بود چون تمام اقوام از دوستیمون با خبر شده بودنند به همین خاطر دیگه ادامه ندادیم تا ابرومون بیشتر از این نرفته ولی الانم گاهی باز یادی از هم میکنیم.ولی هیچ وقت این یک سال رو فراموش نمیکنم چون بهترین روزهای زندگیم بود.این بود داستان دوستی من با زن پسر خالم ندا خوشکله خیلی دوستش دارم.شاید سکسش زیاد نبود ولی همش واقعیت بود.

نوشته: رضا


👍 0
👎 1
175867 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

403956
2013-11-12 16:02:25 +0330 +0330

فحش نميدم چون :
نگفتي كيرم يك متره. قدم سه متره . شربت خوردم . پنج ساعت تلمبه زدم .
اما خودت هم كه بهتر ميدوني ؛ جقي هستي ديگه !
فتوا: تا زمان ازدواجت ؛ بزن بزن كه داري خوب ميزني. دامت ادامت الجلق.

0 ❤️

403968
2013-11-12 17:03:04 +0330 +0330
NA

باعرض پوزش بايد بگم که ريدى به الک

0 ❤️

403957
2013-11-12 17:55:50 +0330 +0330
NA

بله بله . یه ویرایش می کردی داستان فاقد جذابیتت رو اقلا .

0 ❤️

403958
2013-11-12 20:10:10 +0330 +0330
NA

تشنه سکس!! خخ

0 ❤️

403959
2013-11-12 23:26:16 +0330 +0330
NA

عزیزم افتضاح بود… از همه نظر… تو این موندم که چی بگم؟… یه لطفی هم بکن که دیگه ننویسی…باشه؟!

0 ❤️

403960
2013-11-12 23:39:48 +0330 +0330

پسر خاله زنش را بد میگایه
از اون ور خانمش نیز هست پایه
به فصل چیدن انجیر در سپیدان
تپل کس را بگایم من تا خایه

0 ❤️

403961
2013-11-13 02:14:36 +0330 +0330

دیوث، ننویس . . . . . . . . . . . . . . .
دوست داری که پسرخاله‌ات هم زنت رو بگاد؟ کله کیری دیگه ننویس. تف به ذاتت. شاشیدم تو افکار و اعصابت، دیگه ننویس. همه فامیل از روابط شما باخبر شدن به جز پسر خاله‌ات؟ روت نشد که بگی پسرخاله اومد کونت گذاشت؟ شاشیدم رو دنده‌ی چپت، دیگه ننویس.

پسرخاله زنش خوش آب و رنگه
گمان کردی سر و گوشش می‌شنگه
نشستی منتظر، آید به سویت
یکی کردت بگفت کونت چه تنگه

0 ❤️

403962
2013-11-13 09:02:15 +0330 +0330

بفرما بینم اوقت او پسر خاله شهید شده بود که در هیچ کجا حضور پرشور نداشت؟!!!..

0 ❤️

403963
2013-11-13 15:32:05 +0330 +0330

“لباس سیکسی” هم موجود نبود که موجود شد/
البته جدا از موجودات دیگه در داستان :-D

0 ❤️

403965
2013-11-15 06:41:55 +0330 +0330

ميگم اين لباس سيكسي كه گفتي چيه جديده؟بعدشم اون رو4دست وپابودتوهم كه پشت سرش بودي پس چطورزيرگلوشوميخوردي نكنه باكاراگاه گجت نسبتي داري؟بعدش كله كيري مطمعن نه مطمئن :D :D

0 ❤️

403966
2013-11-16 08:40:33 +0330 +0330

حالا لباس سیکسی به کنار این دیگه چیه :D
گزاشتم دم کسش :D
پس که اینطور گزاشتی :D آخه چرا گزاشتی :D قبول کن اشتباه گزاشتی :D باید درست گزاشت =))
دیگه ننویس >:P
کاش میشد یه داستان درست و حسابی آپ شه که از خوندنش ادم یه لذتی ببره 8|
خسته شدیم از این داستانک های خسته کننده ~X(
از قدیم میگن نوشتن بلد نیستی ننوشتن که بلدی پس ننویس :D

0 ❤️

558228
2016-09-28 10:02:06 +0330 +0330
NA

ازپشت که میکردی بعد چطوری زیز گلوش رو میخوردی هان؟دروغگو

0 ❤️