من ، ترانه ، نسترن ، سینا

1393/08/08

با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم. ساعت موبایل پنج ونیم صبح رو نشون میداد. معمولا راحت از خواب بیدار میشم حتی اگه بعد از یه شکش سنگین به خواب رفتم! اما دخترا برعکس. به هزار زحمت باید از تخت بلندشون کرد. ترانه و نسترن هنوز خواب بودن. یا شاید هم بیدار بودن ولی خودشونو میزدن به خواب. به هرحال باید بیدارشون میکردم. چون ساعت هشت سینا میرسید و ما باس میرفتیم دنبالش. اول رفتم سراغ نسترن. زود بیدار شد. با بیدار شدنش ترانه هم بیدار شد. چون رو دستش خوابیده بود.

سه تایی زودی رفتیم حمام یه دوش سریع گرفتیم. ترانه معمولا بعد حمام خودشو خشک نمیکنه واسه همین یه راست راه افتاد سمت آشپزخونه و سه تا لیوان شیرعسل با خرما آماده کرد. نسترن خیلی به مرتب بودن خونه اهمیت میده. واسه همین بعد از حمام شروع کرد به مرتب کردن اتاق خواب. لباسا رو از رو زمین جمع کرد. یه تعدادشونو ریخت تو سبد لباس برا شستن.تختو مرتب کرد. ترانه دیگه شیرشو خورده بود. بلند به نسترن که هنو تو اتاق خواب بود گفت: پس کجا موندی دخمر؟؟

نسترن سریع اتاق خواب و رها کرد و اومد سمت نشیمن در حالی که به ساعت نگاه میکرد گفت: هنوز ساعت شیش هم نشده!چقد عجله داری؟! پنج دقیقه مونده بود به شیش. گفتم ترانه راست میگه تا ما آماده شیم و بریم فرودگاه آقا میرسن. زود باشین حجاب کنین بریم. ترانه رفت تو اتاق خواب و جلوی آینه قدی ایستاد. موهاشو بادستش به سمت بالا جمع کرد. با یه دست دیگش سینه هاشو داد بالا و درست مثل دکتری که بخواد معاینه کنه بدنشو بادقت دست میکشد. منم رفتم پشت سرش و خودمو از پشت چسبوندم بهش. دستامو حلقه کردم دورش. موهاشو رها کرد. تقریبا رو صورتمو پوشونده بود. با اینکه سال هاست با هم رابطه داریم اما هنوز هم کیرم بی اختیار در برابرش قد علم میکنه. ولی من معمولا میگم این بلند شدنش از سر قلدری نیست بلکه از سر تحیر. از پشت گردنشو بوسیدم و رهاش کردم. از رو روی میز آرایش یه رژ انتخاب کردم و رو لبش کشیدم.

نسترن هم دیگه کارش تو آشپزخونه تموم شده بود. یعنی شیرشو خورد لیوانا رو هم شست. اومد تو اتاق خواب و من هنو رژ دستم بود . گفتم بیا خوشکلت کنم.برا اون هم همینو کشیدم رو لبش. نسترن و ترانه زیاد اهل آرایش نیستن. مخصوصا وقتی میخواییم بریم بیرون. اما یه وقتایی تو خونه همچی آرایش میکنن که یکی ندونه فکر میکنه میخوان عروس شن!!!

نسترن از تو کمد یه ست لباس زیر سفید قرمز در آورد و ترنه یه ست دیگه از همین رنگو پیدا کرد. تو خونه ماها معروفه چیزی که زیاد پیدا میشه شورت زنونست و چیزی که خانومامون کمتر میپوشن شورت زنونست. این یکی از پارادکس های معروف خونه ماست. ساعت شیش و چهل دقیقه رو نشون میداد که ما از در پارکینگ خارج شده بودیم.به موقع رسیدیم فرودگاه. با دیدن سینا سه تایی مون به سمتش دوییدیم. نسترن و ترانه دو تایی پریدن بغلش. اونم که یه هفته ای بود اینا رو ندیده بود محکم بغلشون کرد و از هر دو شون یه لب حسابی گرفت. من که جلوشن واستاده بودم گفتم سینا جان اگه بخوای همین طوری ادامه بدی من عواقبش رو تضمین نمیکنم. اونم خندید و گفت بهم حق بده. صحبت یه هفتست. ترانه گفت اصلا نگران نباش برات جبران میکنیم. از فرود گاه به سمت خونه راه افتاد. من نشستم پشت فرمون و نسترنو ترانه با سینا نشستن پشت. سینا وسط نشسته بود. تا برسیم خونه اینقدر قوربون صدقه هم رفتن که آخر کار به جایی رسید که ترانه کیر سینا رو در اورد و با نسترن براش ساک زدن. ترنه آبشو میگرفت میمالید به صورتش میگفت جووووون این آب دواست!!

خلاصه رسیدیم خونه بچه خودشونو جم و جور کردن و سریع رفتن بالا. من وسایلا رو از تو ماشین برداشتم. رفتم تو خونه دیدم صدادی دوش آب میاد. فهمیدم حمامن. سه تایی. وسایلا رو گذاشتم تو اتاق. رفتم دم در حمام. تو خونه ما کسی حمام میره درو نمیبنده. آخه همه با هم محریم! دو تایی این پروانه افتادن به جون سینا خوابوندنش تو وان و داشتن میشستنش. خندیدمو گفتم فقط تمومش نکنین ، نیازش داریم. ترانه گفت خیالت راحت نمیإارم اور دز کنه. گفتم خوب تا شماها به سینا جان برسین منم برم پول در بیارم. نسترن پاشد اومد جلوم ایستاد چون خیس بود نیومد تو بغلم خودشو خم کرد به سمتم و لبمو بوسد و گفت منم تا ظهر خودمو میرسونم. ما یعنی من، سینا، نسترن و ترانه یه کافه رستوران داریم که ازش پول در میاریم. معمولا خودمون می گردونیمش اما صبحا چنتا کارگر اضافه تر داریم اضافه تر داریم. یه جور کافی شاپه که فست فود هم سرو میکنیم. ما چهار نفر از بچگی با هم بزرگ شدیم. ترانه خواهر منه. نسترن هم خواهر سینا. همسایه بودیم. خونواده هامون خیلی با هم خوب بودن. تا حدی که وقتی قرار شد ما خونمونو بفروشیم و بریم یه جای دیگه، اونا هم همین کارو کردن.

بچه که بودیم بیشتر تو کوچه و حیاط بازی میکردیم. ام از وقتی که رفتیم آپارتمان نشین شدیم بیشتر تو خونه بودیم. پدر مادرامون معلم بودن. و ما هم تنها فرزندان خوانواده بودیم. تو دو تا واحد کنار هم زندگی میکردیم. صبحا چارتایی میرفتیم مدرسه. من چند ماهی از سینا کوچیک تر بودم اما با هم همکلاس بودیم. دخترا هم همین طور. بعد مدرسه هم یا خونه ما بویم یا خونه اینا. یه وقتایی حتی برای خوابیدن هم خونه خودمون نمیرفتیم.خیلی با هم راحت بودیم. داستان سکسمون هم دقیقا معلوم نیست از کجا شروع شد. اتفاقات زیادی دست هم داد تا ما برای اولین بار به نیت لذت بردن جلوی هم لخت شدیم. مثلا یه بار پریود شدن دخترا کنجکاوی ما رو برانگیخت. هشت نه سالشون بود. که ما متوجه چیزای غیر طبیعی تو اونا شده بودیم… یا یه بار تابستون بود با صدای دخترا از خواب بیدار شده بودم. دیدم شلوار سینا باد کرده . خواب بود. دخترا با دیدن این صحنه میخندیدن… دخترا دو سال ازمون کوچیک ترن. دفعه اولی که واسه هم شق کردیمو یادم میاد. سال دوم راهنمایی بودم یه بعد از ظهری ماها تنها بودیم. درسامونو هم خونده بودیم. داشتیم چارتایی با هم بازی میکردیم. بازی که نه خونه رو خراب میکردیم. تو بازیمون که دویدن و بپر بپر همراه بود سینا و ترانه میخورن بهم و میافتن رو فرش. یه طوری افتادن که ترانه چند ثانیه ای مونده بود زیر سینا . یهو پرید اومد سمت نسترن. منو نسترن تو عالم بچگی داشتیم میخندیدیم که قیافه ترانه برامون سوال برانگیز شد. ترانه خیلی رک و به اصطلاح پر رو بود. به سینا گفت اون چی بود؟ سینا گفت هیچی نبود. ترانه گفت نه یه چیزی بود. اومد جلو و دست گذاشت رو کیر سینا گفت اینا. هنوزم هست. راست میگفت. دیگه خیلی تابلو شده بود. حسابی زده بود بالا. سینا یه حالتی شد. انگار شرمنده بود. گفت واسه همه همین طوریه. واسه فریدو ببین. و یه دفعه همه سر ها چرخید به سمت کیر من. خلا صه اون روز تو عالم بچگی مون کار به جایی رسد که منو سینا مجبور شدیم کیرامونو بذاریم بیرون تا اونا ببینن اوضاع از چه قراره. فردای اون روز به فکرم زد حالا اونا که دیدن ما چرا نبینیم.واسه همین ازشون خواستیم تا اونا هم به نشون بدن. همه چی در همین دوران ساده بچگی شروع شد تا اینکه چن وقت بعد کارمون شده بود اینکه هر وقت خونه رو خالی گیر آوردیم سریع لخت شیم و بدن همو ببینیم… بعهد ها کارمون به جایی رسد که دخترا برامون جلق میزدن… ساک میزدن… ما براشون…

تا اینکه رسیدیم به دبیرستان. بزرگتر شده بدیم. از دسته دوستای ناباب چار تا فیلم سوپر دور هم دیده بودیم. و یه جورایی به کلیت قضیه پی برده بودیم که دقیقا اینا ماله چیه و چه استفاده ای میشه از اینا کرد. اما همون قدر که مسائل جنسیتی فکرمونو به خودش مشغول میکرد مساله ای به نام کنکور هم ما رو به خودش درگیر میکرد و سختگیری خونوادهامون برای درس خوندن.ام ما اونقدر درگیر سکس شده بودیم که نتونستیم طاقت بیاریم. سال دوم دبیرستان بودیم که یه روز تو تنهایی هامون مثله دفعات قبلی گفتیم باهم بریم حموم.تو حموم حسابی با هم لاس زده بودیم. حمامون نسبتا بزرگ بود. ولی نمیشد با حضور دو نفر دیگه یکی رو خوابوند. واسه همین وسط لاس زدنامون دست نسترنو گرفتم و اوردمش تو نشمین گفتم بخواب رو مبل. گفت میخوای چی کار کنی؟؟ گفتم دیگه تحمل ندارم. کستو میخوام. اون هنوز مونده بود که چی بگه. سینا هم با ترانه اومد پیشمون. گفت فرید عجله نکن.هنو زوده واسه این کارا. گفتم من نسترنو دوست دارم. میخوام باهاش ازدواج کنم. با اینکه ما همیشه با هم بودیم. و تو با هم بودنامونم بیشتر اوقات نسترن مال من بود و ترانه ماله سینا. ولی هیچ وقت حرف از ازدواج بینمون نبود. انگار داشتیم بزرگ میشدیم. سینا گفت اگه تو نسترنو میخوای من برادرشم میگم نه. یعنی الان خیلی زوده واسه این حرفا. ترانه هم ایستاده بود کنار سینا. گفتم تو میتونی بذاری تو کس ترانه. گفت ببینین بچه ها بیایین یه قراری با هم بذاریم. من دترانه رو دوست دارم. رو کرد سمت ترانه گفت تو چی؟ ترانه یه نگاه به من کرد بعد رفت کنار سینا دستشو گذاشت پشتش. عینه لاتا گفت میخوامت عشقی… سینا رو کرد به نسترن گفت: تو چی؟ اون که رو مبل نشسته بود گفت: خیلی وقته دلمو از دست دادم.سینا گفت پس مبارکه. اما کسی تا موقعی که رسما ازدواج نکردیم حق گذاشتن تو کسو نداره. من گفتم ای بابااااا این همه داستان تعریف کردی باز رسیدی به همون اولش که.نسترن یه دستی کشد به کیر که تقریبا شل شده بود . گفت من یه پیشنهاد دارم. رو شکم خوابید رو مبل و کونشو داد بالا. گفت دیگه حرف زیادی نباشه. مرد عمل میخوام.

منم از خدا خواسته رفتم سراغش و برای اولین بار از کون کردمش. سینا اولش خواست کاری نکنه ولی اونم طاقت نیاورد و رفت سراغ کون ترانه. … اینطور یبود که ما سکس رسمی رو با کون آغاز کردیمو هر چی ما بیشتر فشار میاوردیم، خونوادهامون هم بیش تر فشار میاوردن که باید حتما دانشگاه قبول شین. خلاصه ما اونقدر کون کردیم تا دانشگاه قبول شدیم. با اینکه رتبه اهامون فرق میکرد اما جوری انتخاب رشته کردیم که منو سینا تو یه دانشگاه قبول شدیم. همون سال اول دانشگاه قضیه خاطر خواهی رو با خانواده ها مطرح کردیم. اونا هم که از ظاهر ماجرا بی خبر نبودن پذیرفتن. اما امن از دست این معلما!!! گتن باید بعز قبولی دخترا ازدواج کنین. ماهم برا اینکه این مهم تحقق یابد از شدت کون کردنامون کاستیم تا دخترا در کمال آسایش بره به کون کور بدن تا دانشگاه قبول شن. اما ماها زرنگ تر بودیم هر چارتامون یه جا درس خوندیم. البته درس منو سینا دو سال زود تر تموم شد. بعد گرفتن لیسانس سعادت خدمت سربازی منتظر ما بود. و ما هم چنان زمان رسیدن به کس رو تمدید میکردیم. البته عقد بودیم. ام با خودمون قرا گذاشته بودیم بعد از این همه سختی طی یک مراسمی به کس برسیم. واسه همین به هر دری زدیم تا زود تر سربازی تموم شه. خدادپدر پدرامونو بیامرزه که سابقه جنگی داشتن و خیلی زود این دوران گذشت… بالاخره در آستانه بیست و چهار سالگی دو ماد شدم. دقت کنین دوماد نه دو ماد. چون دو تا عروس داشتم. نسترن و ترانه این خونه ای که الان داریم رو پدرامون برامون خریدن. درست عین خونه های خودشون . دو واحد کنار هم. هر طوری بود بساط عروسی به طور همزمان برپا شد. بعد عروسی دو تا عروس دومادا رو تا خونه هاشون رسوندن و همه رفتن. ماها هم که از قبل ساکمونو بسته بودیم. یه دنیم ساعتی موندیم خونه. بعد تماس گرفتم با بابام که ما داریم میریم شمال. بنده خدا تعجب کرد. گفت مگه شمال خبری شده؟ با همون شکلو شمایل عروسی با همون ماشین عروس زدیم به جاده. حوالی صبح رسیدیم شمال. خیلی خسته بودیم. یه ویلای شیک از قبل اجاره کرده بودیم. تا رسیدیم یه راس رفتیم حموم بساط عروسی رو شستیم . ولی اونقده خسته بودیم که دیگه به کس فکر نمیکردیم. واسه همین بعد حمام به سمت تخت حمله ور شدیم و تا بعد از ظهر خوابیدیم. حوالی چهار از خواب بیدار شدیم. اولین حسی که بهمون دست داده بود کشنگی بود.واسه همین خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که بریم برای غذا. تو دفتر چه تلفن یه نگاهی انداختم. دیدم شماره چنتا رستوران و آشپزخونه توش نوشته. با یکیش تماس گرفتیم و یه شام مفصل دریایی سفارش دادیم.خانوما موندن خونه و منو سینا رفیتم خرید. حسابی ولخرجی کرده بودیم. اینم بگم ما برای این سفرمون ماها برنامه ریزی کردیم. و بار ها و بار ها از اول تا آخرشو مرور میکردیم. قرار بود برای اولین بار مشروب بخوریم ، سیگار، و قلیون بکشیم بکشیم و حسابی غذا بخوریم تا برای سکس های طولانی کم نیاریم. چند سالی بود که چارتامون اهل شنا بودیم و چون به صورت مداوم شنا میکردیم بدن نسبتا ورزیده ای داشتیم. البته چند ماه اخیر بدن سازی هم کار کرده بودیم. همه اینها برای این بود که هم انرژیمونو مصرف کینم تا کمتر به فکر کس بیفتیم و هم اینکه بدن سالمی داشته باشیم. خلاصه خریدامونو انجام دادیم و اومدیم خونه. خانوما هم تو خونه به یه سری از کارا رسیده بودن. همه چی برای شروع یه شب رویایی آماده بود . هوای خنک بهاری. ویلای دربست و دلباز ساحلی. و از همه مهم تر خانومای خوشکل داش مشتی… تقریبا هیچ مردی زنشو آرایش نمیکنه اما منو سینا جز اون دسته از مردایی هستیم که زنامونو آرایش میکنیم. اول از همه لختشون کردیم. بعد یه آرایش تخصصی رفتیم سراغ لباساشون. از قبل فکر همه چیزو کرده بودیم.یه ست لباس زیر خیلی شیک و سکس مخصوص شب زفاف خریده بودیم.یه شورت سفید توری بود که تمام گردی کون رو تو خودش جا میداد. بدون اینکه ذره اضافه داشته باشه یا تنگ باشه. قبل از عروسی بدنامونو اپیلاسیون کرده بودیم. دیدن چنین کونی تو همچین شورت کیر پیر مرد صد ساله رو بلند میکنه چه برسه به ماها که یه عمری تو کف کس بودیم. سوتینش هم سفید بود و از بالا تا چاک سینه رو کامل میپوشوند. هردو شون سینه های درشتی دارن. قبل از این مراحل دوتا خوشخوابو آوردیم وسط سالن گذاشتیمشون کنار هم تا تو یه فضای بزرگ اولین سکس کاملمون رو تجربه کنیم. از لباسا میگفتم. یه پیراهن تمتم تور بلند و دنباله دار هم خریده بویدم که بدونه هیچ کم و کاستی تنشون کردیم. با یه تور عروس هم موهاشونو پوشوندیم. نمیدونم تونستم حس اون لحظات رو منتقل کنم یا نه. چیزی که بین ما موج میزد چیزی جز عشق و شهوت نبود. همه چی خیلی آروم پیش میرفت اما در عین حال سعی میکردیم زود تر شب شه و ما مشغول شیم… لباس و آرایش خانوما تموم شده بود ولی چیزی که خیلی ضدحال میزد درد بود. بله درد تو ناحیه خایه.ببخشید بیضه. تقریبا یه هفته ای بود که ارضا نشده بودیم. و از طرفی حال و هوای ما هم شدیدا سکسی بود. دیگه هرمردی هم که باشه تحمل نداره. خانوما رو راهی تراس کردیم تا یه خورده هوای تازه تنس کنن. و خودمون مشغول آماده شده شدیم. به پیشنهاد سینا حسابی به کیر و خایمون اسپری بی حسی زدیم تا بلکه دردشو کمتر احساس کنیم. ما هم یه لباس نسبتا رسمی پوشیدم. شرت، پیراهن و شلوار .همین ساعت حوالی نه بود که شامو آوردن. سینا رفت غذا ها رو گرفت و دو تایی یه میز مفصل چیدیم. چه عروسایی. رو کاناپه لم داده بودن بغل هم و دقایق پیش رو رو باهم بالا پایین میکردن. عین دوتا گارسون رفتیم جلوشون ایستادیم و در کمال احترام دستشونو گرفیم و آوردیمشون سر میز. البته دخترا اونقد شیطون بودن تا نذارن جو خیلی رسمی و خشک باشه. هر از گاهی کارایی میکردن که او سرش… مثلا وقتی خواستم ترانه رو بیارم سر میز. گفت پام درد میکنه نمیتونم راه بیام باید منو کول بگیری. نسترن هم سریع به سینا گفت آره منم نمیتونم بیام باید منو کول کنی. خلاصه مجبورمون کردن کولشون کنیم تا سر میز. یا سر میز هم مجبورمون کردن غذا بذاریم تو دهنشون. هر چی بود خیلی برامون خوب بود. و با هیجان و شادی خاص خودش همراه بود . شماو خوردیم . بعدش سینا برامون مشروب ریخت چوب بار اولمون بود زیاد نخوردیم. و خیلی زود میز شام و به حال خودش رها کردیم و رفتیم رو کاناپه نشستیم. من نشستم سمت راستو سینا هم سمت چپ. دخترا هم بغلمون جاخوش کردن. یه خورده حرف زدیم. از گذشته گفتیم. از کار هایی که کردیم تا به این شب برسیم از شیطنتامون از پنهون کاریهامون … از خاطرات خوش گفتیم تا بقول سینا رسیدیم به کس. کم کم نوازش های خاص سکس شروع شده بود. نوازش هایی توام با ناز. توام با آههههههه . جوووووون. دیگه کنترلی رو دستامون چشامون دهنمون…نداشتیم. اصلا اون شب تو این دنیا نبودیم. خیلی زود معاشقه ما به روی تخت رسید. آمار زمان و دقیقه رو ندارم ولی یه دل سیر با هم لاسیدیم. یه وقتایی هم با خواهرامون لاس میزدیم. دیگه چیزی تو تنم به نام لباس خودنمایی نمیکرد و نوبتی هم که بوده نوبت اص مطلب بود . کس. درست چسبیده به نسترن رو تخت دراز کشیدم .کنار ما هم سینا چسبیده به ترانه دراز کشید. تقریبا هم زمان کیر مونو به سمت کس هدف گرفتیم . من رو شونه چپ و نسترن رو شونه راست.پای چپ نسترن روی پای راست من. کله کیر درست مقابل سوراخی که تا به حال کیر به خودش ندیده بود. اول یه فشار آروم آوردم. اتفاقی نیفتاده بود. دوبار فشار آوردم. ولی بازم اتفاقی نیفتاده. انگار قرار نبود بره تو. پای نسترنو بیشتر آوردم بالا تا فضا مقابل کسشو یه دید بزنم و هم اینکه فشار روش کمتر شه. بالاخره دفعه سوم یه بخشی از کیر فرو رفت. هم به تایید کیر نیمه به حس من و هم به تایید آهههیییییییییییییییی که نسترن کشید.آوردم بیرون دوباره روانه کردم. این دفعه راحت تر شده بود . خلاصه به هر ترتیبی که بود جناب کیر را به مقصد رسونده بودم. سینا هم همینطور. دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد و تنها صدایی که تو سالن پیچیده بود آههههههه … بود و آههههههههه… با اینکه بیش از ده سال بود که با دخترا رابطه جنسی داشتیم. بار ها و بارها از کون میکردمشون. ام این دفعه یه چیز دیگه بود. احساس تعلق خاطری که میکردم لذت رو چند برابر میکرد. احساسا می کردم کس یه دخترو تصاحب کردم و مال خودمه. هنوز بعد گذشت هشت سال مزه اون شب تو کمره. بعد از اینکه کاملا کیرمو تو کسش جا دادم پوزیشن های مختلفی رو امتحان کردم.در نهایت یادم نمیاد چقدر طول کشید ولی احساس یه چیزی از قلبم خارج شد رفت تو خایه هام و کیرم اونو هدایت کرد به سمت کس نسترن. طوری که نسترن چنان آهییی کشید که یه لحظه فکر کردم جان به جان آفرین تسلیم کرده. اما لحظه ای بعد با دیدن لبخند رو لبش فهمیدم این بچه بزرگ شده و کارشو به خوبی انجام. سرنوشت ترانه هم زیر کیر سینا به یه همچین جایی ختم شد. از خماری شراب و از خستگی سکس نفهمیدیم که کی خوابمون برد. یه وقتی بیدار شدم دیدم آفتاب زده بیرون. تکون که خوردم نسترن چشاشو باز کرد. یه لحظه بعد سینا چشاشو باز کرد . در حالی که داشت بادستش چشاشو دست مکشید با یه صدایی رو به من گفت: چطوریی مردددد؟؟؟؟؟؟ همه مون زدیم یزر خنده.

ترانه هم بیدار شد. گفتم به مرحمت کس خواهرت. سینا پا شد نشست رو تخت رو کرد بهم گفت: فرید، کس خواهرتو گاییدم. گفتم حبر نداری منم کس خواهرتو گاییدم. هر هر و کر کر مون گل کرده بود. هر کی هرچیزی که به ذهنش میرسید میگفت و بقیه میخندیدن. طبق معمول هر زن و شوهری صبح که از خواب پا میشن میرن دوش بگیرن. ماهم همینطور. چار تایی از رو تخت یه راست رفتیم تو حمام. هر کی دست زنشو گرفت برد سمت دوش. ترانه خیلی خوب شده بود. تو حمام . بغلش کردم . بوسیدمش. گفتم چه عروسیت مبارک. حمام کردنمون زیاد طول نکشید. چون جناب کیر بلند شده. این دفعه نوبت خواهرا بود. ترانه رو بغل کردم آوردم بیرون. با یه حوله خشکش کردم. رفتیم سمت تخت و سکس دوم رو شروع کردیم. سینا هم با خواهرش یا همون زن من اومد اون سمت تخت. این دفعه خیلی زود کار کیر به کس رسید. ترانه و نسترن تفتوت چندانی از لحاظ اندامی نداشتن. جز اینکه تزانه کس خوش فرم تری داشت. بعد از تجربه چند پوزیشن مختلف بازم آب کیرو تو کس خالی کردیم. خیالمون راحت بود که دارو مصرف میکنن و حالا حالا ها قصد پدر شدن نداشتیم. دوباره مجبور شدیم بریم حموم. ام ایندفعه رسمی تر . حسابی تر تمیز شده بودیم. هر کدوم یه حوله پوشیدیم و اومدیم سمت آشپزخونه. اسا یه سکس درست تو تغذیه درسته. واسه همین با تو خوردن کم نمیذاشتیم. ظرف چند دقیقه بساط صبحانه رو چیدیم. تخم مرغ شر عسل کره خامه خرما و … ساعت حوالی ده صبح بود که کارمون تو اشپزخونه تموم شده بود. رفیم لباسای راحتی پوشیدیم و امودیم رو تراس مشرف به دریا دور همی نشستیم. یکی از کارهایی که ما همیشه میکینم مرور گذشتست. اون روز هم اتفاقات شب گذشته و صبحو با هم مرور کردیم و بقول مجری ها به نیکی یاد کردیم. از لذت سکس واقعی و کامل گفتیم . از علاقه بین خودمون گفتیم. از قرارامون و خلاصه کلی چیز های گفتنی که مارو از زمان غافل کرد . تا اینکه ترانه گفت بچه من گشنمه. و دوباره تماس دبرای غذا بود. ناهار سنگینی خوردیم. نمیخواستیم بعد از ناهار بخوابیم ولی پنچر شده بودیم. حوالی شیش غروب از ویلا خارج شدیم و رفتیم ساحل که بخشی از حیاط ویلا بود. تا شب تو ساحل بودیم. شنا کردیم… بازی کردیم… کشتی گرفتیم… تو ماسه ها خوابیدیم… غلیون چاغ کردیم… وکلی خنده و شادی. اما آخرش به دو چیز ختم شد. کیر. کس. خیلی زود بساط سکس تو ساحلو بر پا کردیم. سکس ترکیبی بود. یعنی هم نسترن تلمذ جستم و هم از ترانه. واییییییییییییییییییییییییییییی چقد نوشتم. خدا هیچ مردی رو تو بی کسی قرار نده.

بالاخره بعد گذشت چند سال و تجربه زنگی سکسی با زنم و خواهرم بالاخره تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. الان که دارم براتون مینویسم ترانه و نسترن با هشت ماهگی به سر میبرن. و منو سینا ممنوع السکس هستیم. اولش برامون جلق میزدن اما الانا این کار رو دیگه نمیکنن. میگن حالمون بد میشه. ما هم مجبور به یاد خاطرات گذشته واسه خودمون جلق بزنیم. کاری که هیچ وقت نکرده بودیم. تو این سال ها تو خونه ما معلوم نبود کی زن کیه. اما جلوی بقیه خیلی رسمی برخورد میکردیم تا کسی… یه وقتایی فکر میکنم دو تا زن دارم و دوتا هم خواهر و یه خواهر زن. بادیدن فیلم آذر شهدخت پرویز و دیگران به ذهنم زد که این داستانو بنویسم. در نظر دادن کاملا آزادید و هر چه خواستید …

نوشته: فرید


👍 3
👎 1
101086 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

442490
2014-10-30 17:55:48 +0330 +0330
NA

پلیز خلاصش کن بده بخونیم pleasantry

0 ❤️

442491
2014-10-30 18:28:09 +0330 +0330
NA

jagh jagh jagh … kam jagh bezan vali hamishe bezan majlogh

0 ❤️

442492
2014-10-30 18:38:19 +0330 +0330

شکش biggrin

0 ❤️

442494
2014-10-30 18:50:24 +0330 +0330

با توجه به عنوانش اومدم جسته گریخته خوندم
کیر تو تخیلت بره
لااقل کسشر مینویسی خلاصش کن دهن گاییده
کیر گورخر بره تو کونت از دهنت بزنه بیرون بره تو ملاج سینا
بعد بره کس ترانه و ازکونش بیاد بیرون مستقیم بره تو گوش نسترن
میشه یه چیزی تو مایه های کیر خایه به سیخ کشیده!!!
ننویس لاشی خان کسخل
شاشیدم به مخ اسهال گرفتت
پاچه ی بز گر تا دسته بره تو کونت
خر ابولهول همچین بگوزه تو مخت که تا آخر عمر آروغ گوز بزنی
تف تو کونت بیاد کونیه بی چشمو رو
خرس گریزلی همچین کونت بزاره که جیگرت از دهنت بپره بیرون
ننویس مجلوق عن تو کون
سگ جذامی رو هیکلت هفت قلو بدنیا بیاره
نویس متوهم کونی
دیووووووووووووووووووووووووووووث

1 ❤️

442495
2014-10-30 19:32:23 +0330 +0330
NA

ترا به تمامه مقدساتت علفتو عوض کن ، میزنه میکشتت ناکام از دنیا میری sorry2

1 ❤️

442497
2014-10-30 20:04:30 +0330 +0330
NA

هم خودتون خوبین هم خوب نوشتی
خوش باشین همیشه

1 ❤️

442498
2014-10-30 20:35:30 +0330 +0330
NA

علنن ریدی! وبس

0 ❤️

442499
2014-10-31 03:37:51 +0330 +0330
NA

ریدم تو تخیلاتت که کیری بود هر وقت چیزی میزنی که حالت بد میشه میتونی بری بخابی مجبور نیستی بیای داستان بنویسی

0 ❤️

442500
2014-10-31 05:18:29 +0330 +0330

وقتی زن و خواهرت با هم فرقی ندارن حتما بابا و مامانت هم با هم یکی هستن ??? اخه زرد چوبه کی دیده زن ادم با خواهرش براش ساک بزنن ? یا همزمان هم تو کس زنش کنه هم خواهرش ?? حالا اگه جدا جدا بود شاید میشد هضم کرد و تو صورتت رید !!! ولی اینجوری !!! والا منکه مخم گوزید بقیه رو نمیدونم !!!

0 ❤️

442501
2014-10-31 06:32:59 +0330 +0330
NA

دوستان… اینقد به این ملجوق فحش ندین بابا … این با این داستانی که آپلود کرده فی الواقع شلنگ عن رو گرفته طرف خودش… آخه کوس کش دقیقا کیلومتر چند اتوبان تهران - قم بود که اب سینا اومد… نسترن وترانه هم خوردن … آخه زن قحبه مگه داشتی تو جنده خونه های جنگلی لوییزیانا رانندگی میکردی … حداقل یه چیزی بنویس که شدنی باشه… کیر اورانگوتان تو اون فانتزیت بیاد…

0 ❤️

442502
2014-10-31 10:54:23 +0330 +0330

فکر میکنم دفعه اولیه که نظر میدم.
داستان زیبایی بود لذت بردم. باز هم بنویسی میخونیم دوست عزیز

0 ❤️

442503
2014-10-31 15:27:53 +0330 +0330
NA

از اینکه داستان به این زیبایی وبلندی نوشتی ازت تشکر میکنم میخواستم بدونی که با این داستانت خیلی خیلی حال کردم واقعا محشری دمت گرم

0 ❤️

442504
2014-10-31 22:46:34 +0330 +0330
NA

بابا روشن فکر . بابا مدرن. بابااااااااااااااا اپن ماینددددددددددددددددددددددددددددد. بابا دیوثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثثث. روانی . احمق . مردک حروم زاده .یعنی ایران انقد
بی ناموس شده که تو گو,ساله هر کاری خواستی بکنی؟
تو خیابون ساک بزنن؟ وسز فرودگاه لب بگیرن؟ بابا تو لس انجلس هم یک قوانینی داره واسه خودش .چه برسه به کشور اسید پاش ها.

0 ❤️

442505
2014-12-21 16:46:05 +0330 +0330
NA

از شکش و غلیون و کس شعر بودنش که بگذریم بیانش بد نبود dirol

0 ❤️

537376
2016-04-15 11:18:29 +0430 +0430

تخیلولی بود. فکر نکنم هیچ کجای دنیا اینجوری باشه چه برسه ایران. ولی دمت گرم سرگرم شدیم

0 ❤️

589385
2017-04-14 14:02:27 +0430 +0430
NA

خیلی طولانی بود! شکشتون (dash)

0 ❤️

725952
2018-10-25 01:27:19 +0330 +0330

طولانی بود نخوندم
ولی اولش جذبم نکرد

0 ❤️