مَی‌گُل (۲)

1401/03/17

...قسمت قبل

با شنیدن صدای در که با قدرت کوبیده می‌شد ترسیدم. به میگل نگاه کردم و گفتم کیه؟
تو چشمای قشنگش نگرانی رو به وضوح می‌دیدم اما اون لحظه انقدر ترسیده بودم که برای حال بدش کاری از دستم بر نمی‌اومد. خودم رو جمع و جور کردم و بهش گفتم زود مانتوت رو تنت کن و قبل از اینکه ترکش کنم یه بوسه سریع از لباش گرفتم. از در گوشه اتاق آندوسکوپی که به اتاق معاینه باز میشد وارد اتاق معاینه شدم و در رو قفل کردم. تو اتاق معاینه بعد از مرتب کردن موهام چند نفس عمیق کشیدم و دستام رو هول‌هولکی تو روشویی خیس کردم و از اتاق خارج شدم و با صدای بلند گفتم چه خبره آرومتر. وقتی وارد اتاق انتظار شدم اول برق هارو روشن کردم و بعد در حالی که تظاهر می‌کردم که دارم دستام رو خشک می‌کنم به طرف در رفتم. از پشت شیشه یک خانم کوتاه قد تپل رو تشخیص دادم و تو دلم بهش فش دادم رفتم کنار در و با صدای بلند گفتم تعطیله خانم. با گویش محلی چیزی میگفت که خوب متوجه نمی‌شدم که تا اسم می‌گل رو از صحبت هاش تشخیص دادم کمی ترسیدم. در رو باز کردم و زن با عجله وارد شد و صدای بلند همش می‌گفت :میگل کوا؟ ها کوا؟ گفتم :آروم باشید لطفا. با کی کار دارید؟ نگام کرد و گفت میگل کجاست؟ الان میاد باید سریع ببرمش میگل کجاست؟ خواستم شناختن میگل رو انکار کنم اما از بس حالش بد بود که نتونستم. گفتم حالش خوبه آروم باشید اینجاست. و به طرف اتاق آندو حرکت کردم. با تقه ای در رو باز کردم که زن با دیدن میگل به طرفش دوید. با دیدن میگل و مانتو و اوضاع مرتبش نفس راحتی کشیدم و به طرفشون رفتم. زن با زبان محلی تند تند چیزی به میگل می‌گفت که میگل رو هر لحظه نگرانتر میکرد. خواست سریع از تخت پایین بیاد که سرش گیج رفت و نزدیک بود زمین بخوره. سریع دویدم و تنش رو به آغوش گرفتم و گفتم یواش الان میافتی. زن دوباره عصبی شد و من رو کنار زد و گفت برو کنار الان میاد. و به میگل کمک کرد تا از تخت پایین بیاد و سریع میگل رو به طرف در برد و من هم نگران به دنبالشون. گفتم چی شده؟ کی میاد؟ میگل برگشت و به چشمام نگاه کرد و گفت شوهرم. یک لحظه احساس کردم دنیا رو سرم آوار شد. با نگاه ناامید تا دم در بدرقه‌اش کردم. توان حرکت نداشتم. حس می‌کردم که فلج شدم. در اون لحظه درک درستی از واژه شوهر نداشتم اما این کلمه چنان ناراحتم کرده بود که برای خودم هم غیر قابل باور بود. در همین افکار بودم که صدای جیغ‌های بلند و ممتدی منو به خودم آورد به سمت خیابون دویدم و رو پیاده رو یک مرد رو دیدم که داره با لگد یه دختر رو میزنه. با دیدن خانم کنارشون که با گریه و جیغ سعی می‌کرد مرد رو جدا کنه خون تو رگهام منجمد شد و فهمیدم اونی که زیر مشت و لگد اون حیوون پست فطرته میگله. به طرفشون دویدم و سعی کردم که پسره رو بزنم هر چند قد من بلندتر بود اما هیکل اون خیلی قوی‌تر بود و یک مشت محکم حواله صورتم کرد که به عقب پرت شدم و رو به میگل گفت خودشه اره‌‌؟فاسقت همینه؟ به خاطر این من رو نمیخوای؟ اون مادر جنده‌ت رو به عزات می‌نشونم و به طرف من حمله کرد. با هر مشتی که بهش میزدم دو تا می‌خوردم اما از بس با دیدن میگل ناراحت و عصبی بودم که هیچی برام اهمیت نداشت. بلاخره با دخالت مردم از هم جدامون کردند کسبه اطراف من رو بردند رو روی یکی از صندلی جلدی مغازه ها نشوندند و سعی کردند با حرف زدن آرومم کنند و اون احمق هم در محاصره چند مرد بود تا از حمله دوباره‌ش به من جلوگیری کنند. از بین مردم با نگاهم به دنبال میگل می‌گشتم. می‌ترسیدم زیر مشت و لگد اون احمق چیزیش شده باشه که خانم همراه میگل رو دیدم که با شیون و گریه و مویه با زبان محلی بهش کمک می‌کرد که سوار ماشین اون احمق بشه که میگل بی‌هوش شد. انقدر ترسیدم که ناگهانی از روی صندلی بلند شدم و مردم که فکر کردند میخوام به شوهر میگل دوباره حمله کنم جلوم رو گرفتند اما وقتی گفتم که دختره رو کشت متوجه شدند و با هم به طرف میگل دویدیم. میگل تو بغل خانم همراهش بیهوش افتاده بود و از دماغش و شکاف لبش خون میومد. فورا نبضش رو چک کردم که دوباره اون احمق به طرفم حمله کرد که با پادرمیونی مردم به خیر گذشت. فورا به یکی از کسبه خیابون گفتم که با اورژانس تماس بگیره. خوبیش این بود که مطبم نزدیک بیمارستان کوچیک شهر بود و آمبولانس خیلی سریع رسید. با سوار کردن میگل یکی از بچه های فوریت به طرفم اومد و گفت دکتر شما خوبین؟ گفتم خوبم. سریع خانوم رو ببرید و بگید که تو سرویس خودم بستریش کنند. من هم الان خودم رو میرسونم. با عجله به طرف مطب دویدم و بعد از برداشتن کت و وسایلم و قفل کردن درهای ساختمون به طرف ماشینم رفتم و رو به بیمارستان حرکت کردم. بعد از پارک کردن ماشینم تو پارکینگ بیمارستان به طرف اورژانس دویدم. خواستم وارد شم که از پشت پیراهنم کشیده شد. وقتی برگشتم خانومی رو دیدم که همراه میگل بود. گفتم حالش چطوره؟ ولم کنید برم الان به کمکم نیاز داره. که جلوم رو گرفت و با کشیدن آستینم من رو به کنار اورژانس کشوند. گفت ببین دکتر الان اگه سرکوت دوباره تو رو ببینه حتما میگل بدبختم رو میکشه خواهش میکنم از اینجا برید التماس می‌کنم از اینجا برید. نذارید میگل بدبختم بمیره. بهش گفتم از شما که مادرش هستی بعیده چجوری این حرف رو میزنید اون الان به کمک من احتیاج داره. گفت من مادرش نیستم الهی براش بمیرم الهی مادرش براش بمیره. برید آقای دکتر میگل رو از این بدبختتر نکنید. می‌خواستم زن رو کنار بزنم و هر طوری شده برم و ببینمش اما باز هم زن مانعم شد و قسمم داد که میگل رو به حال خودش بذارم. علی رغم میل باطنیم گفتم که باشه ولی برمیگردم، زن گفت باشه شما الان فقط برید تا سرکوت شما رو ندیده. به طرف ماشینم رفتم و به طرف خونه حرکت کردم. بعد از رسیدن به خونه سوت و کورم و روبه‌رو شدن با اون حجم از تنهاییم تازه درد صورت و بدنم خودش رو نشون داد. به طرف سرویس بهداشتی رفتم و توآیینه به خودم خیره شدم. حتی برای یک ثانیه، لحظه بیهوش شدن میگل از جلو چشمم کنار نمیرفت. از اینکه رگ غیرتم برای یک زن شوهردار باد کرده بود از خودم تعجب می‌کردم اما یک احساسی بهم می‌گفت اصلا قضیه اونطور که به نظر میاد نیست. بعد از پانسمان زخم هام و خوردن یک قهوه و کمی بیسکویت هوس سیگار کردم. دوباره با یاد مزه لبهای میگل ته دلم غنج رفت و دلم پر از غم شد. بعد از هزار بار مرور اتفاقات و نرسیدن به هیچ نتیجه ای به تخت خواب رفتم و بعد از کلی تلاش بی نتیجه برای خواب، بلند شدم و با اورژانس تماس گرفتم. با یکی از پرستارها حرف زدم و از حال میگل پرسیدم که گفتن استخون دستش و بینیش شکسته و الان تحت سرویس دکتر محمدمرادی(متخصص ارتوپد) هست و خوشبختانه سی‌تی‌اسکن سر و داخلیش مشکلی نداشته. بعد از قطع کردن تماس به تخت خواب برگشتم و به خودم قول دادم فردا هر طور شده ببینمش. وقتی خواستم چشمام رو ببندم که با دیدن عکس خودم و تارا رو پاتختی جا خوردم. واقعا تاب و توان فکر کردن به تارا رو هم نداشتم. چشمام رو بستم و تقریبا بیهوش شدم.
ادامه دارد…
(با عرض پوزش خدمت همراهان گرامی بابت وقفه بین ادامه داستان، واقعا از لحاظ روحی توانایی نوشتن نداشتم.معذرت خواهیم رو پذیرا باشید)

نوشته: ولادیمیر


👍 13
👎 0
7401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

878083
2022-06-07 01:30:17 +0430 +0430

عالی بود
منتظر ادامه‌ش هستیم

0 ❤️

878131
2022-06-07 04:05:20 +0430 +0430

زودتر بنویس

0 ❤️

878147
2022-06-07 05:23:09 +0430 +0430

زیبابود 👍

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها