ندا و پریماه

1402/07/15

من فرزادم و تازه اتفاقی با این سایت آشنا شدم و داستان های زیادی رو خوندم بنظرم همه داستانها یه جورایی واقعی ان اما یا بطور کامل توضیح داده نمیشن یا یه جاهایی اش رو دوست ندارن بگن یا اصلا بیانشون خوب نیست که غیر واقعی جلوه میکنه منم تصمیم گرفتم داستان خودمو بنویسم اما فکر نکنم قلمم خوب باشه 17 سالم بود و دختر خالم ندا هم 16 سالش بود ما همدیگه رو می خواستیم اما مامان بابای من مخالف بودن چون با خاله و شوهر خاله ام کمی مشکل داشتن اما من و ندا تصمیممون رو گرفته بودیم و می خواستیم با هم باشیم هر وقت میرفتیم خونه پدر بزرگم یه دختر خاله دیگه داشتم بنام مرضیه مراقب بود تا من و ندا توی زیرزمین هم حرف بزنیم هم با هم عشق و حال کنیم چه بوسه ها که توی زیرزمین گرفتیم کم کم بوسه ها تبدیل به بغل کردن شد و بغل کردن ها به دستمالی و خوردن این آخریا دیگه من و ندا لخت میشدیم و برای هم میخوردیم ندا بیشتر از من حشری بود میگفت فرزادم کاش همه وجودت رو میکردی توی وجودم من جز تو به هیچ کس تن نمیدم تو باید نانازمو افتتاح کنی یه بار بهم گفت کیرتو بذار لای کوسم توف زیادی زدم لیز شد و خیلی به جفتمون حال داد بعد چند بار که کیرمو لای کوسش میذاشتم وقتی آبم میومد میگفت آبتو بریز روی کوسم و آبمو می ریختم روی کوسش یه بار کیرمو لای کوسش گذاشته بودم گفت کاش میکردیش توی کوسم ولی تا ته نکنیا؟ و من یکم سر کیرمو توی کوسش فرو میکردم و میگفت اوف چه خوبه چند بار اینکارو هم انجام دادیم تا اینکه یه روز وقتی داشتم سر کیرمو میکردم توی کوسش از بس لیز بود و توف زده بودم کیرم رفت توی کوسش دو تایی توی اوج شهوت بودیم و تا کیرم رفت توی کوس ندا یه جیغ زد و منم ترسیدم و درش آوردم ندا گفت خوب بود بازم بکن و من کیرمو میکردم توی کوسش و زود در میاوردم و دوتایی حس خوبی داشتیم از اینکار کم کم این کار رو بیشتر و بیشتر تکرار میکردیم و ندا هم اینکارو خیلی دوست داشت تا اینکه یه روز ندا گفت قول میدم صدام در نیاد کیرتو تا ته بکن توی کوسم و منم تا ته کردم توی کوسش داغ بود و تنگ و چند ثانیه بعد گفت درش بیار میکردم توی کوسش تا ته و درمیاوردم و ندا میگفت درد داره اما خیلی حال میده از اون روز چندین بار کیرمو توی کوسش کردم تا آبم بیاد دو بار آبم رو توی کوسش ریختم البته دست خودم نبود کیرم تا ته توی کوسش بود از این اتفاقات یه چند ماه گذشت تا اینکه یه روز خونه پدربزرگم بودیم ندا حالش بد شد و بردیمش دکتر، من و مرضیه و مامان بزرگم و مامانم بودیم، دکتر گفت ندا حامله است همه شوکه شدن مامان بزرگم و مامانم با دکتر دعوا کرد که نوه ام 16 سالشه باکره است و اینا… مرضیه اومد ازم پرسید کار توئه؟ گفتم بچه ندا؟ نه، گفت شما دقیقا چیکار میکردید با هم فرزاد میگی بهم یا… گفتم بهش چیکار میکردیم گفت برو خونه اینجا نباش من درستش میکنم من اومدم خونه بابابزرگ اینا همه ازم پرسیدن ندا چی شد؟ گفتم ندا خوبه… گفتن خدا رو شکر… دو ساعت بعد مرضیه و مامان بزرگم و مامانم اومدن خونه مامانم میگفت فرزاد تخم سگ چه گوهی خوردی؟ چطور این دخترو حامله کردی؟ می خواست بزنتم مامان بزرگ و مرضیه نذاشتن مامان بزرگم بردم توی اتاق گفت چند تا سوال ازت میپرسم راستشو بگی خودم تا آخرش پشتتم گفتم باشه راستشو میگم گفت کیرتو کردی توی کوس ندا؟ گفتم آره گفت چند بار گفتم چندین بار گفت آبتم ریختی توی کوسش؟ گفتم اینم چندین بار گفت کوس ندا خون هم اومد؟ گفتم نه نیومد گفت مادر توی همین اتاق بمون هر چی شد هم تو نیا بیرون باشه؟ گفتم باشه
بعد از چند دقیقه انگار خاله و شوهر خالم و بابام اومدن نمیدونی چه دعوایی شد من که صداشو میشنیدم چند بار شلوارمو خیس کردم و حسابی ترسیده بودم گویا چون ندا حامله بود دکتر گفته بود امشب باید بیمارستان بمونه و مرضیه رفته بود پیشش و منم در حال دادگاه صحرایی بودم در نهایت با وساطت پدربزرگ و مادربزرگم دعوا تمام شد قرار شد همین هفته یه عقد ساده بگیریم و من و ندا با هم عقد کنیم اما این بار خانواده دو طرف مخالف بودن که ما ازدواج کنیم وقتی پدر بزرگم صدام کرد که بیام بیرون بهم گفت ندا رو چقدر دوست داری؟ گفتم خیلی، همه سکوت کرده بودن و کسی چیزی نمیگفت گفتم میخوام برم ندا رو ببینم شوهر خالم گفت تو گوه می خوری بابام گفت دیگه قراره زنش باشه حق داره بخواد زنشو ببینه دوباره دعوا شد و با فریاد بابابزرگم دوباره همه ساکت شدن و بابابزرگم به بابام گفت ببرش ندا رو ببینه و شوهرخالمم گفت بیا من باهات حرف دارم توی راه بابام یه پس گردنی محکم بهم زد و گفت توله سگ این چیزا رو از کجا یاد گرفتی؟ تو هنوز بچه ای، حالا پدر هم شدی واسه من. دید پس گردنی محکمی زده گفت اما انتخاب خوبی کردی ندا هم قشنگه هم خیلی دختر خوبیه، واقعا دوستش داری؟ گفتم اوهوم گفت اهوم و زهرمار هر کس این سوالو ازت پرسید محکم بگو خیلی زیاد گفتم خیلی زیاد وقتی رسیدیم بیمارستان مرضیه بهم گفت اینم زن و بچه شما آقای پدر، پدر 17 ساله ندیده بودیم والا و خندید ندا گفت چی شد؟ گفتم هیچی تو خوبی؟ گفت خوبم بچمونم خوبه گفتم از دست تو اینطور شد همش میگفتی بکن توی کوسم بکن توی کوسم حالا دیدی توی کوس کردن آخرش چیه؟ گفتم حالا قهر نکن قراره بزودی عقد کنیم گفت واقعا؟ گفتم واقعا گفت فرزاد بوسم نمیکنی؟ و منم بوسیدمش گفت خیلی دوستت دارم فرزادم گفتم من بیشتر، اون بچه شد یه دختر بنام پریماه که الان 10 سالشه.
میدونم قلمم خوب نبود اما واقعی بود.

نوشته: فرزاد


👍 26
👎 7
26301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951716
2023-10-08 01:51:28 +0330 +0330

کاش داستانت باشه ❤️

0 ❤️

951717
2023-10-08 01:53:13 +0330 +0330

کاش داستانت واقعی باشه ❤️

0 ❤️

951740
2023-10-08 05:31:30 +0330 +0330

نگفتی کارت و چیکار کردی خونه اجاره کردی یا بابات بهت واحد و الان با ابن گرونی توش موندی یا نه

0 ❤️

951976
2023-10-09 14:47:28 +0330 +0330

عالی بود مبارکت باشه ایشالا
فقط زنت و عاشقونه دوس داشته باش

0 ❤️

951980
2023-10-09 15:24:20 +0330 +0330

عزیزم ، پدر جوان خوش باشی و همیشه خوشبخت ، داستان خوبی بود ،
خنده هم بر لب ما آورد ، خب بچه ۱۶ ۱۷ ساله کاراش طنز هم هست و مهم این بود که خانواده سگ غیرتی نداشتین و آخرش ختم به خیر شد.
ولی اما اول داستان که گفتی یه جورایی داستان ها راست ، مشکل این عزیزم که وقتی همه شوهرا کیر ۱۰ سانتی دارن و بکن های محترم از رنج ۲۵ تا ۳۵ سانت دارن ، بعد خانم محترم به ۱۰ سانتی کون نداده میاد به ۲۵ ۳۰ سانتی کلفت کون میده اونم اولین بار و تا خایه هم می‌کنه تو کص و کون طرف . از خانم دکتر سکس تراپ میپرسند بهترین سایز آقا واسه خانم میگه ۱۳تا ۱۵ ولی گنجایش شهوانی ۲۵ بار اول ساپورت می‌کنه اونم دوطرفه،الباقی خزعبلات هم بماند ، حالا گلم داستانی که شما گفتی چیز غیر عادی نداشت ، بدم نبود میگم با عقل جور و راست ،
عزیزم تازه واردی ولی اینجا ما متخصص زیاد داریم . 😛 😁 😁 😎
آقا خوش باشی و روزگار به کام .

0 ❤️

962815
2023-12-18 10:32:02 +0330 +0330

اینجوری اتفاق واسه یکی از فامیل هامون افتاده اما خانواده پسر زیرش زدن و بچه رو قبول نکردن دختر هم مجبور شده سقط کنه
بعدش هم رفت زن دوم یه مرد متاهل شد
خانواده پسر هم از اون محله رفتن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها