هدیه دختر رویایی

1401/07/04

خب دوستان میرم سراغ اصل داستان اینم بگم قدم ۱۸۵ نیست و سیکسپک هم نیستم وقتی ۱۵ سالم بود داداشم ازدواج کرد با یه دختری که همکلاس خواهرم بوده و اتفاقا خواهرم و زن داداشم ارتباط خوبی نداشتن علی رغم مخالفت ها بالاخره ازدواج سر گرفت و …
من با زن داداشم خیلی راحت بودم ، اینم بگم تو یه ساختمان با ما زندگی میکردن خلاصه اینکه مثل اسکولا هر چی داشتم به زن داداشم میگفتم
کلا درس خیلی میخوندم زمان بیکاری هم سریع میرفتم پیش زن داداشم
راحتی مون درحد اینا بود که میپرسیدم درسته خانم ها آلت کلفت دوست دارن یا دراز و از اینجور سؤالات مزخرف
همش میخندید میگفت داداشت این حرفهارو نمیزنه و اما جوال میداد مثلا میگفت سلیقه ای و این داستانا
خلاصه همینطور زمان میگذشت و من به فکر هر حرفی بودم به جز کردن
البته در خفا خودارضایی می کردم مثلا اندام زن داداشم واقعا فوقالعاده بود قد بلند توپر و دست های بزوگ و جلو بندی عالی خلاصه تصورش میکردم خودارضایی میکردم
زن داداشم یه خواهرزاده داشت که اونم بیشتر مواقع میومد خونمون
یک سال از من بزرگتر بود اسمشو خودم گذاشتم هدیه (مستعار) قدش از از زن داداشم کوچیکتر بود اما فوق العاده سکسی بود یکسال افتاد و با هم همکلاس شدیم خلاصه سعی میکردم به هر طریقی خودمو بهشون نزدیک کنم چیزی که تو ظاهر هردوشون میشد فهمید شدت شهوتی بودنشون بود با حرف ها و کارها و …
من روزها و هفته ها خودارضایی میکردم عکس های شخصی شون برمیداشتم میبردم تو اتاق و با خودم ور میرفتم تا جایی که زن داداشم که خیلی زرنگ بود فهمید انگاری کامل منو زیر نظر داشت
نمیخوام وارد جزئیات بشم همش زن داداشم سوال میکرد دوست داری خانمت چه شکلی باشی و چه اندامی داشته باشه از این حرفا
یه جورایی داشت با احساساتم بازی میکرد میگفت مثلا شبیه هدیه باشت خوبه دوست داری اینقدر حرفهای عجیب و غریب میزد دیگه میخواستم کیرمو دربیارم بزارم تو دهنش
کم کم تمام فکرم این شده بود که چه طور یکی شون بکنم زن داداش نزدیک و شرایط محیا اما جربزه نداشتم با هدیه همکلاس بودیم همش میرفتم دوره دبیرستان خونشون بهش آموزش میدادم اما بهش دست نزدم و همینطور خودخوری میکردم
یه شب خونمون کسی نبود رفتم بالا خونه اونا و همونجا خوابیدم صبح یه صدایی اومد متوجه شدم داداشم داره میره سرکار بلند شدم برم دید بزنم
در اتاقشون باز کردم دیدم زن داداشم با لباس سفید و سکسی تنها پاهاشم بازه قشنگ اون کس خوشکلش وای اون صحنه هیچ وقت یادم نمیره یه قدم برداشتم اما اومدم بیرون دستمو گذاشتم رو کیرم و فقط نگاه کردم … جرأت نکردم چقدر اسکول بودم … انگار خودش خبر داشت لعنتی
یه شب دیگه اعصابم بهم ریخت به زن داداشم پیام دادم و توضیح دادم که تو اون شرایط دیدمش و گفت چه احساسی داشتی ! جا خوردم پیام بازی مون ادامه داشت تا اینکه بهش پیشنهاد دادم اما شدیدا مخالفت کرد و گفت خجالت بکش …
با خودم عهد بستم دیگه هر طور شده باید کار رو تموم کنم منتظر فرصت بودم که زمستان بود و برف اومده بود خانواده گفتن بریم تو حیاط برف بازی ، همینطور که داشتیم سمت همدیگه گلوله برف پرت میکردیم چشمم به اون لب زیبا و سینه های نازش افتاد بدجور تو حس بودم حیاط بزرگی داریم بعد اینکه بقیه سردشون شده بود و رفتن و ما داشتیم ادامه میدادیم گرفتم دستشو محکم تو برفها زدمش زمین و خودمو انداختم روش وایی هیچ وقت یادم نمیره کامل تو بغلم بود اما سریع بلند شدم خودش فهمید اولتیماتوم اول رو دادم خودمونو جمع کردیم و همنطور که از سرما میلرزیدیم رفتیم خونه …
یه بار دیگه که تو آشپزخانه بود بهش نزدیک شدم از پشت گرفتمش و لب شو خوردم و سینه هاشو لمس کردم اما منو جدا کرد و
دیگه اجازه نداد نزدیکش بشم
رفتن یه شهر دیگه و من همچنان تو خماری موندم اما رفتم سراغ پلن بی
هدیه جان من تو کفش بودم ارتباط مو باهاش بیشتر و نزدیکتر کردم و به خودم گفتم این یکی باید بکنم وگرنه تا آخر عمرم جقی میمونم رفتم خونشون و یه سی دی پورن بهش دادم و گفتم با دوستات ببین ، من دیگه تقریبا ۱۷ یا ۱۸ سالم بود اون موقع فلش و این داستانا نبود خلاصه دیدن و کلی کیف کردن و میگفت بازم میخوان
به بهانه های مختلف میرفتم خونشون یه بار که امتحان ریاضی داشت و من داشتم بهش توضیح میدادم احساس کردم حواسش نیست و به خودم گفتم این بهترین موقعیته تو همون لحظه مامانش صدا زد و گفت که داره میره بیرون و … هدیه هم سریع جواب داد برو مامان
منم که مثل سابق فرصت سوزی میکردم ناخودآگاه دستمو گذاشتم رو دستش
گفت چیکار میکنی گفتم نمیدونم ببخشید بلند شد و رفت شربت آورد دیدم دکمه پیرهنش بازه و از بالا سینه هاش دیده میشه شایدم از قبل مشخص بود نمیدونم خلاصه بهش گفتم ببین من نمیخوام به اجبار باهات رابطه داشته باشم بزار دستمو بزارم رو سینه هات یه نیگاه کرد و کنارم نشست گفت یه کوچولو ، دستمو گذاشتم رو سینه هاش و همینطور که با یه دستم شونه هاشو گرفته بودم لب هاشو خوردم فقط سینه هاشو می مالیدم و لباشو میخوردم وایی بهشت واقعی و حوری …
لباس شو باز کردم و انداختمش رو تخت هی میگفت یواش وحشی بازی درنیار آروم دوست دارم ، منم سعی میکردم خودمو کنترل کنم بعد از اینکه حسابی لباشو خوردم دستمو گذاشتم رو کسش و ور رفتم میگفت داخل نبر و فقط از روش
فقط لاپاش گذاشتم و حسابی حال کردیم و …
بعد از چند وقت ازدواج کرد و انگار نه انگار که ما باهم رابطه داشتیم هنوز که هنوزه تو کف زن داداشم هستم و به یادش جق میزنم
یه سری جزئیاتو ننوشتم …

نوشته: ممدی


👍 0
👎 12
37701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

896956
2022-09-26 02:08:23 +0330 +0330

منم اونجا بیخیال شدم که بالا گفتی اختلاف سنیتون یه سال بوده بعد پایین تر گفتی همکلاس بودیم

0 ❤️

896973
2022-09-26 04:02:44 +0330 +0330

هر داستان نویسی کسخل نیست ولی چرا هرچی کسخله داستان نویسه؟

0 ❤️

897683
2022-10-02 02:47:21 +0330 +0330

خیلی دیگه خیال پردازی کرده بودی تا اونجایی خوندم که درسته خانوما الت بزرگ‌دوست دارن

0 ❤️