واسه خودمی (۱)

1402/08/13

بعد دوسال بالاخره سربازیم تموم شد و با دختری که خیلی وقته روش کراشم یعنی نگار دختر خالم نامزد کردم.دختر خیلی خوشگل و خوش اخلاقی که آرزوی هر پسریه باهاش ازدواج کنه و آرزوی هر مادریه که همچین عروسی داشته باشه.من امیرم بیست چهار سالمه با قد ۱۸۳ و وزن ۷۹ لیسانس مدیریت دارم بلافاصله بعد فارغ التحصیلی رفتم سربازی و الان که چند ماه خدمتم تموم شده تو کارخونه بابام مدیرم.نگار هم بیست دو سالشه با قد ۱۶۸ و وزن ۵۴ لیسانس حسابداری داره. وقتی دو ماه به تموم شدنه سربازیم مونده بود نگار فارغ التحصیل شد و چون از شونزده سالگی کلی خواستگار داره و به خاطر ادامه درسش ازدواج نکرده بود میدونستم زود واسش خواستگار میاد و واسه این به مامانم گفتم که به خالم بگه و اونم گفت و نگار قبول کرد و نامزد کردیم.از پسر عموی من تا پسر عموی خودش خواستگارش بودن اینکه قبول کرده بود پیشنهادمو خیلی خوب بود حس برترین بودن بهم میداد.با مامانم رفتیم مسافرت روستامون که تو تبریز بود و چون خالم اینا ام تو تبریز زندگی میکردن اومدن چند روز با ما بمونن.با نگار تو یه خونه، خیلی خوبه.چون قبلا منو نگار خیلی معمولی رفتار میکردیم اینکه الان نامزد بودیم بعضی وقتا خجالت میکشید.روز اول منو نگار رفتیم شهر بگردیم و شب برگشتیم خونه بابابزرگم.
مامان:بچه ها چطور بود؟ خوش گذشت ؟
نگار:آره خاله جات خالی
مامان:امیر اذیتت نکرد که ؟
-عه مامان این چه حرفیه؟!
که همه با هم خندیدیم.
ساعت یازده شد و با نگار رفتیم حیاط و تو باغ روی تاب نشستیم و دستمو انداختم دور گردنش و گفتم:
-سرتو بزار رو شونم
نگار:زشته میبینن
-چرا زشت باشه نامزدیم دیگه، حالا ما فردا میخوایم باهم بریم حموم.
که نگار سرخ شد و با عصبانیت گفت:عه امیر.
-😂😂😂باشه حالا تا وقتی عروسی کنیم منتظر میمونم
نگار:انقدر که تو داری پررو بازی دربیاری بعد عروسی ام از این خبرا نیست😒.
-خب پس برم یکی دیگه رو بگیرم😂😂.
نگار:باشه هر طور میلته. و اخم کرد و رفت
-عه نگار وایسا شوخی کردم. وایسا با توام!!!
که از باغ رفت بیرونو تو حیاط وایساد تا بهش برسم.
-نگار چرا اینطوری میکنی ؟
نگار:راجب این چیزا حرف میزنی خجالت میکشم.
-خجالت نداره که نامزدیم
نگار:دست خودم نیست خجالت میکشم
-باشه پس امشب یه کاری میکنیم که دیگه خجالت نکشی.
نگار:امیر اینجا نه! جلو مامانینا ؟بعدا یه جا که کسی نباشه انجام میدیم
-نه همین امشب
که نگارم واسه اینکه منو از سرش باز کنه گفت باشه ولی میدونستم انجام نمیده و با خودم گفتم یه جا تنها شدیم نزدیکش میشم.
وقت خواب شدو نگار و مامانمو خاله تو یکی از اتاقا بودن و منو داداش نگار(محمد) و بابابزرگم تو یه اتاق.یکم‌ که گذشت از اتاق خودمون اومدم بیرون و رفتم اونجا و گفتم
-اتاق گرمه درو باز بزارم بابابزرگ سردش میشه
مامان:خب برو اتاقای دیگه
-همین دوتا اتاق تمیزن بقیه رو تمیز نکردین که
اونم قبول کرد و گفت باشه. نگار هم چون میدونست دلیل اومدن من این نبوده خودشو الکی به خواب زد.من جلو در خوابیدم تا طبیعی جلوه بدم و نگار بالاتر از من خوابیده بود.
وقتی مطمئن شدم همه خوابن آروم رفتم پشت نگار که یه تیشرت سفید و شلوار جذب مشکی تنش بود و از پشت آروم بغلش کردم که گفت:
امیر بیدار میشن میبینن.
-نترس بیدار شن خودمون به خواب میزنیم
نگار:بچه نیستن که میفهمن.
-توکاریت نباشه و دستمو گذاشتم رو سینش که یهو ساکت شد
شروع کردم آروم به مالیدن سینش از رو لباس و اونم واکنش خاصی نشون نمیداد و شروع کردم به خوردن گردنش.
آروم آروم داشت شل میشدو میدونستم داره لذت میبره که دستمو برداشتم از رو سینشو یهو کردم تو شورتش و شروع کردم به مالیدن کصش که آروم آروم داشت صداش در میومد.
نفس نفس میزد و بعضی وقتا آه های آروم میکشید.
انگشت وسطمو کشیدم‌ رو چاک کصش و انگشتمو کردم توش و با انگشت شصتمم‌ کلیتوریسشو میمالیدم و همینطوری گردنشم میخوردم.به کارم ادامه دادم تا جایی که آبش اومد و پاهاش لرزید.
نگار:اوووووف امیر ممنون کافیه.
-حالا نوبت منه. که شلوارشو یکم کشیدم پایین.
نگار:امیر کافیه همه بیدار میشن.
-تو آروم تر حرف بزنی کسی بیدار نمیشه.
نگار:بکنی توم نمیتونم صدام در میاد
-جوووون، نترس فقط لاپایی. و لپشو بوس کردم‌
نگار:مثلا با بوس خرم کردی ؟واقعا که!
-😂😂😂این چه حرفیه‌.
دستمو از زیرش رد کردم تا ایندفعه با دوتا دستم بهش دسترسی داشته باشم و گفتم:عشقم پاتو باز کن
نگار:وای وای وای چقدر تشک خیس شده. و باز کرد و کیرمو گذاشتم لای پاشو باز پاهاشو به هم چسبوند.
چون کصش خیس بود راحت میتونستم عقب جلو کنم و با یه دست کصشو انگشت میکردم و دستمم از پایین کردم تو لباسشو سینه هاشو رو از روی سوتینش میمالیدم.
-تو واسه کی ای ؟
نگار:واسه تو ام.
-لبو بده.
نگار:باشه💋💋💋💋💋.
و داشتیم لب همو میخوردیم که باز آب ارضاشدو آبش پاشید رو پاهاش لرزید و گفت:آههههههههه،امیر عاشقتم.
که منم سرعتو بیشتر کردم و آبم اومد و گفتم:منم همینطور عشقم.

نوشته: امیر


👍 5
👎 7
15901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

956547
2023-11-05 20:36:22 +0330 +0330

امیر دوازده ساله از تبریز

2 ❤️

956966
2023-11-07 19:51:37 +0330 +0330

کصکش پدر صابونتو عوض کن😂😂😂😂
ما دخترا وقتی ارضا میشیم چیزی نمیپاشه بیرون کونی خان
فقط بعضی ها میشاشن
زیاد فیلم سوپر دیدی مخت ریده شده توش

0 ❤️