وجودمون یکی شد (۲ و پایانی)

1402/03/19

...قسمت قبل

کیان بقیه ی لباسامو دراورد و خودشم لخت لخت شد.افتاد روم پاهامو غیرارادی دور کمرش حلقه کرده بودم کسم خیس خیس بود اونقدر که تشک هم کمی خیس شده بود.
سر کیرشو میکشید روی چاک کسم آه وناله میکردم و کیان همش میگفت جون جونم عشقم عشقمی تو .بکنمش تو؟ آره بکن بکن… بکن تو کسم. سرشو وارد کرد وای لذتش وصف نشدنی بود کیان:چقد تنگه آخ قربون کست برم کس ناز منی توووو
آخ کیان اییی اییی اه اه تلمبه هاش همش تندتر و تندتر میشد و من بیشتر لذت میبردم. نبض کسم شروع کرده بود به زدن. تا صبح ۴ بار با هم ارضا شدیم کیان آبشو تو کسم میریخت هر بار و من از داغی آب کیرش هربار واژن رو جمع میکردم بی حال کنار هم افتاده بودیم و خوابمان برد نزدیک ظهر بیدار شدم و دیدم کنارم چند نایلون و یه پاکت کادو هست
برام لباس گرفته بود. شورت و سوتین سفید توری. مانتو شلوار سفید داشتم با ذوق نگاهشون میکردم که بهم زنگ زد سلام عزیزم خوبی خوبم کیان تو خوبی اینا چیه
عزیزم تو عروس منی برات لباس گرفتم تا بری حموم وبپوشی مرسی عزیزم خیلی ذوق زده شدم فدات بشم کس کوچولوی من نفسم داخل نایلون برات وسایل صبحانه گذاشتم
خودتو بشور استراحت کن عصر بریم بیرون حمام اقامتگاه برای نفری ۳۰ هزار تومان بیست دقیقه بود.سریع رفتم خودمو شستم و لباس پوشیدم صبحانه خوردم و کیان زنگ زد. زمان زیادی مشغول صحبت بودیم همش میپرسید درد که نداری. اذیت که نشدی. و من میگفتم نه. چقدر دیر میره زمان ساعت ۳ عصر با هم بیرون رفتیم وای عزیزم مثل ماه شدی کیان وقت وبی وقت هر جا که میشد منو میبوسید و کمرمو نوازش میکرد کیان انقدر منتظر خلوت شدن اقامتگاه و تاریک شدن هوا بود که سر از پا نمی شناخت
بعد از گشت وگذارمون تو جاهای دیدنی شهر وبازار وقت شام رسید. بیرون شام خوردیم و به اقامتگاه برگشتیم از نیمه شب که گذشت پیام داد درو باز کن ببین کسی نیست تا بیام
درو باز کردم کسی نبود گفتم کسی نیست ولی از اون پشت صدا میاد سریع بیا کیان اومد. درو بستیم بغلم کرد هر بار که نگاهش میکردم فکر میکردم فرشته ای از اسمون اومده و بیشتر به ادامه دادن رابطمون ترغیب میشدم لبامون چسبیده بود به هم و جدا نمیشد
از این که مردونگی وسنگینی تنشو روی خودم احساس میکردم لذت میبردم. کسمو بهش فشار میدادم و خودمو بهش میمالوندم بی تاب بودم که لختم کنه و کسمو جر بده
کیان گفت عشقم دیشب خجالت میکشیدی ازم ،امشب راحت باش با عشقت
اولین بار بود داخل کس یه دختر گذاشتم خیلی خوب بود، کست بهشت بود
امشب میخوام حسابی از هم لذت ببریم سرمو پایین انداخته بودم و از شهوت لبمو می گزیدم که همه ی لباسامو کند ازم خواست لباساشو دربیارم
لباسام رو به آرومی در آورد وشروع کرد به ماساژ دادن بدنم دستاش از گردنم می لغزید تا نوک انگشتای پام و دوباره برمیگشت ودوطرف کسم رو میمالید.بالاتر میرفت و سینه هامو نوازش میکرد و نوکشو تک انگشتی ماساژ میداد کم کم داشتم خیس میشدم دستشو گذاشت روش و انگشتاش چاک کسموول نمیکرد انگشتشو اورد سمت کونم واروم کرد توش وبا دست دیگش کسمو همچنان میمالید اروم اه میکشیدم و هر چقدر باهام ور میرفت کیرش بلندتر میشد و بیدارتر حشری وهات بودم دلم میخواست سرشو بزارم لای کسم تا حسابی بخورتش خجالت میکشیدم و ازبیانش میترسیدم نشست روی سینم و شروع کرد سر کیرشو به لبام مالیدن. لبام از خیسی کیرش خیس شده بود.شاید اونم دلش میخواست براش بخورم اما چیزی نمیگفت پاهامو بالا داد وانگشتشو کرد توکسم اخخخ چه حس خوبی
دومی رو کرد و من بیشتر لذت میبردم خیس خیس بودم شروع کردم به التماس بکن بکن منو.کیان بکن طاقت ندارم دیگه بکن توش جووون میکنمت الان کست مال منه فقط مال منه کس تنگ منی اروم گذاشت داخل و کم کم تند ترش میکرد. چراغ گردسوز لب طاقچه میتابید رو تنمون و ما توهم قفل شده بودیم کیرشو توم عقب جلو میکرد ومن مست شده بودم بکن منو کیرت تو کسم اخ بکن منو اه و نالم خیلی بلند بود دستشو گذاشت روی دهنم و گفت اروم اروم میشنون نمیتونستم از لذت و درد کس دادن صدای اه وناله کنترل کنم لذت میبردم به شدت و نزدیک ارضا شدنم بود من میگفتم تندتر تندتر تندتر و اون تندتر می کرد تا شل شدم کیان گفت شدی؟ من:نه هیس هیس دوباره کرد توکسم وبا شدت هر چه تمام تر تلمبه میزد. اخ اییییی . اب داغ کیرش پاشید تو کسم وکسم همزمان ارضا شد کنار هم دراز کشیدیم و با تموم بی حالیش منو محکم به اغوش کشید با بوسه هاش به پیشونیم و لبام بیدار شدم و همو محکم تر در آغوش کشیدیم کیان دلم نمیخواد ازت جداشم تو صدام بغض بود کیان قول بده ولم نکنی حالا که طعم بدنمو چشیدی ولم نکنی وبری
کیان: هیچ وقت ولت نمیکنم بهت قول میدم. من باید برم تا هوا روشن نشده از اتاقت
میتونی وسایلاتو جمع کنی؟ نه بدنم سسته هنوز باشه بگو هر جور میخوای تا من بچینم
همه ی وسایلم رو جمع کرد و به اتاق خودش برگشت قرارمون بعد جمع وجور کردن و حمام و تسویه شده بود ته همون کوچه باغ.بغلم کرد و صورتمو غرق بوسه. حال عجیبی داشتیم به سختی جدا شدیم از هم .کیان منو به راه آهن رسوند و خداحافظی کردیم.
بعد از اون رابطمون خیلی گرم و صمیمی ترشده بود و کیان مرتب می خواست تا روزای تعطیلش که فقط پنج شنبه ها بود و گهگاهی تعطیلات رسمی باهاش به مسافرت برم
اما من میگفتم تازه پیش هم بودیم بزار حداقل یک ماه بگذره مدتی بعد دلهره وجودمو گرفت و…
پریودیم عقب افتاده بود دو هفته گذشت اما بازم شروع نمی شد
فکر میکردم برای استرس روحیه وحدیش نمیگرفتم تا این که سه هفته گذشت
ترس برم داشته بود حتی به خاطر محیط کوچیک نمیتونستم بیبی چک بخرم
به هر سختی شد بیبی چک خریدم تستم مثبت شد سر درد امونم رو بریده بود مثل مرغ سرکنده شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. حس میکردم از بوی غذا بدم میاد مرتب اندانسترون مصرف میکردم و از اتاقم بیرون نمی رفتم تا خانوادم بویی نبرن
از کیان خواستم پیشم بیاد عصر یک روز بهاری به مرکز استان محل زندگی من اومد خوشحال و فکر میکرد بازم با هم سکس میکنیم و من سکس میخواستم و روم نمیشده بگم
با هم تو ماشینش نشسته بودم نمیتونستم حرف بزنم لکنت گرفته بودم کیان کیان من
من فکر میکنم باردار شدم

+چی ؟باردار شدی
برو دختر باز از این چالش های مسخرته
بریم خلوت کنیم؟
-کیان من از روزی که از هم جدا شدیم نزدیک یک و ماه ونیم گذشته و پریود نمیشم
حس حالت تهوع دارم از بوی غذا بدم میاد
+چی میگی چی میگی
_من تست انجام دادم مثبت شد
+اشتباه میکنی اون تستا معتبر نیست
ماشینو روشن کرد و دم داروخانه ایستاد
برگشت و گفت بریم دوباره تست کن
منفی بود سه شب میبرمت شمال پارت میکنم
دم سرویس بهداشتی عمومی یک مکان خلوت ایستاد
+برو
_گرفتم تو دستم و با چشمایی که دلهره توش موج میزد نشونش دادم
صورتش گر گرفته بود و بهت زده نگاه میکرد
_کیان ،میشه؟ میشه مگه
دستش تو صورتم فرود اومد به سمت دیوار پرت شدم
دستمو به دیوار گرفتم تا نقش زمین نشم
کف دستم عمیق بریده بود به آیینه ی نیمه شکسته ی روی دیوار
خون میریخت
اشک میریختم
+خفه شو سوار شو

مجدد دم داروخونه ایستاد و با گاز استریل و وسایلی که گرفته بود دستمو پانسمان کرد‌.
حرف نمیزد و فقط صدای هق هق من فضا رو پر کرده بود
+باید بندازیش
_من،من نمیتونم چطوری کجا
+به من هیچ ربطی نداره
کارتمو میدم بهت ۵تومن هست بیشترم خواستی هر چی خواستی میریزم برات
اما اسمی از من نمیاری
_نمیتونم
+گمشو به من هیچ ربطی نداره
سرم داد میکشید
+من بار اولم بود .تو که پرده نداشتی تو که قبلا داده بودی
نمیتونستم تحمل کنم پیاده شدم و به خونه برگشتم استرس و وحشت امونمو بریده بود چیکار کنم کجا برم من که جایی رو بلد نیستم به مطب پزشک زنان رفتم وازش خواستم کمکم کنه بهم گفت وقتی زیرش بودی فکر اینجاشم میکردی .انگار یه جنده خیابونی دیده باشه و منو بیرون کرد مطب های زیادی رفتم هیچ کس انجام نمیداد بعضی ها هم میگفتن غیرقانونیه و پدرش از ما شکایت میکنه.هر چقدر میگفتم اون نمیخوادش گوششون بدهکار نبود یک شب با پسری در فضای مجازی آشنا شدم و اون آدرس یک مطب سقط غیرقانونی تو محله خواجه ربیع مشهد رو بهم داد باورم نمیشد پسری که اونقد مودب و باوقار با من رفتار میکرد یک دفعه از این روبه اون رو شده باشه و با وقاحت تمام به خاطر موقعیت اجتماعی و درآمد شغلش حتی حاضر به همراهیم نشده باشه با هزینه گزاف به خاطر تنها بودن و ناچاریم قبول کرد جنین رو از بین ببره عصر بود یک در حیاط کوچک از قبل هماهنگ کرده بودم .منشی دم در کارت میکشید و بعد وارد میشدی یک زن میانسال با روپوش سفید
دخترجون پسره باهات نیس؟
_نه
+پس بعدش چیکار میخوای بکنی؟
_هیچی نگران نباشین دوستم هست
میترسیدم انجام نده و به دروغ گفتم دوستم به دنبالم میاد
آماده شدم و دراز کشیدم
بعد از نیم ساعت چشامو باز کردم داخل یک ظرف استیل هلالی تیکه های سفید مویرگ دار آغشته به خون رها شده بود
+خب دختر جون پاشو پاشو که بقیه منتظرن
ازم خون میرفت به سختی راه میرفتم آژانس گرفتم تا به هتل برم راننده آژانس مرتب از آینه به من نگاه میکرد و می پرسید خوبی دخترم و من سر تکون میدادم و میگفتم بله ممنون
به هتل رفتم مدارک شناساییم رو تحویل دادم مسئول پذیرش هتل گفت نه خانم اتاق نداریم گفتم اقا الان گفتی اتاق داری نه خانم نمیتونی رو پات وایسی معلوم نیست کی چکاره ای برامون دردسر میشه اتاق نداریم همکار خانمش رو صدا زدم و گفتم من پریود شوم و کم خونی دارم و حالم برای همین بده تو رو خدا فردا صبح میرم خانم احمدی همکارش رو راضی کرد و من به اتاقم رفتم بدترین شب عمرم بود از اون شب من هیچ وقت مثل گذشته نشدم شب ها دلم برای جنین دوماهم تنگ میشه و دستم رو بی اختیار روی شکمم میزارم و گریه میکنم از خودم بدم میاد و یاد حرفای اون پسر میوفتم که با این که میدونست بکارتم رو بر اثر یک سکس عادی و دلخواه از دست ندادم بهم توهین کرد و توبدترین حال رهام کرد داستان واقعی از زندگی پرماجرای من سکسی نبود ولی یک سرگذشت واقعی بود

نوشته: قلب یخی


👍 13
👎 3
16101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932328
2023-06-10 00:02:14 +0330 +0330

داستانای امشب بعضیاشون واقعاً عالین

0 ❤️

932383
2023-06-10 07:34:02 +0330 +0330

اخر رابطه همینه

0 ❤️

932410
2023-06-10 12:38:50 +0330 +0330

چه درد آور
بعنوان یک مرد حالم از این همه وقاحت و نامردی بهم میخوره
کوچکترین کاری که یک انسان میتونه بکنه بعهده گرفتن مسئولیت کاریه که کرده

0 ❤️

932414
2023-06-10 13:24:15 +0330 +0330

بعضیا دیوسن

0 ❤️

932741
2023-06-12 16:34:29 +0330 +0330

بعضی ازمردها ازمرد بودن فقط اسمش رویدک میکشن اگه وارد عشق شدی اگه وارد رابطه شدی باید تاآخرپای همه چیزش وایستی خیلی متأسفم واسه دخترایی که گول همچین مردای هوسبازی رو میخورن 😔😔😔😔

0 ❤️

932754
2023-06-12 18:24:42 +0330 +0330

خوب گاهی باید ضربه خوردتا بفهمی بزرگترین دشمنان عشق خداوشیطان هستند وقتی میشنوم یامیخونم که دونفر که تا چندلحظه قبل برای باهم بودن چکارها که نکردن وبعدش چطوری جدا شدن فقط به اون خدایی که‌ میگه تامن نخوام هیچ برگی بزمین نمیفته فحش میدم فحش میدم یوقتایی از شب تا صبح ویوقتایی از صبح تا شب …بعدم میگم ولش کن این بیغیرت بیوجود نه خواهر‌مادر داره که توبهشون فحش میدی نه‌پدرومادر داره نه زنوبچه داره که‌بفهمه توچی کشیدی ولش کن بذاربره گورشو گم کنه میگند خیانت تحملش سخته‌ ازاون سخت تز اینه که زنت بارییست بریزن روهم وتویی که یه شرکت بزرگ میشناختنت روچنان به گه بکشند.وچنان بدنامت کنندکه‌همه‌کسایی که رواسمت قسم‌میخوردند وبرای گرفتن یک کارویا اموزش یه برنامه ودراوردن یه نرخ هرکاری میکردند وتاامروز بی منت کارهاشون راه میفتادوبی هیچ سواستفاده ای وپیشنهاد شرم اوری یا تقاضای دلخواهی میرفتندوحتی اگرهم میخواستند با پول جبرانش کنند میشنیدند که قبلا حساب شده ووقتی اصرارمیکردند میشنیدند که من اینجام که همین کارو بکنم وحقوقموهم ازشرکت میگیرم ومیگفتنداخه حالا ما چطوری بریم واگه بازم کارداشتیم میگفتم خیلی ساده ومثل همیشه وانها میرفتندو دوباره برمیگشتند وباز میرفتند اما اینروزها وقتی بهم نگاه میکردند حسی داشتند که وقتی توی تاریکی شب از پایین یه تپه به درخت گردوی بلند بالای تپه نگاه میکنی ومیبینی هنوز بلندبالا روی نوک تپه خودنمایی میکنه اما ناگهان یه رعد وبرق توی اسمون بهشون نشون میده این درخت دیگه سوخته وازبین رفته دیگه جز ذغال وسیاهی چیزی نداره بهت بده وکی دوست داره به یک درخت سوخته کمک کنن یا ازش کمک بخواد وبرای همین هم همه بهت پشت میکنند وتومثل همیشه تنهایی چه اونوقتی که سبز بودی وچه حالاکه سوختی وتو تنها میتونی ازاین نوک تپه بگی خدایا لعنت به تو که جواب خوبیهات بدیه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها