بعد از اینکه فهمیدم درس ساختمان داده رو افتادم خیلی حالم گرفته شد ، منتظر بودم ببینم استادی که این درس رو ارائه می ده کیه . خلاصه با شروع ترم جدید وقتی سر کلاس حاضر شدیم فهمیدیم که معلم یه خانومه و ازاونجایی که جلسه اول خیلی سرنوشت ساز بود
همه بچه ها سر کلاس بودند ، طبق معمول این استاد هم مثل بقیه با عجله وارد کلاس شد
قد نسبتا متوسطی داشت با یه مانتوی نه تنگ نه گشاد همیشه اخم می کرد و در ضمن کفشای پاشنه بلند می پوشید . استاد بسیار بد اخلاقی بود ، تو حال همه می زد ، حتی من که ازش خوشم میومد – خلاصه همه از دستش شاکی بودن ولی برعکس ، من از تحقیر و لحن حرف زدنش یه احساس عجیبی بهم دست میداد – برخلاف بقیه بچه ها که پا میشدن و از کلاس خارج می شدن من دوست داشتم اونجا بشینم و ضایع بشم .
تا اینکه یه چیزی فهمیدم که دیگه داشتم دیوونه می شدم ، فهمیدم که استاد وقتی به میزشون میرسن اون زیر، کفش های پاشنه بلندشون رو در میارن . من هم به امید اینکه بتونم یه مقداری به پاهای زیبا و باشکوه استاد نزدیکتر بشم ، میرفتم ردیف اول روی صندلی کنار میز استاد مینشستم ( در واقع پاهای استاد فقط از روی یک صندلی قابل مشاهده بودن )
درس هایی که ایشون میدادن برای من نسبتا تکراری بود ، پس برای همین من بدون اینکه سئوالی بکنم یا مساله ای حل کنم تمام مدت مینشستم و به پاهای استاد خیره میشدم
ایشون جورابهای زنانه مشکی به پا داشتن و مرتب پاهاشون رو به صورت دورانی حرکت می دادن یا بعضی وقتها انگشتانشونو تکون میدادن
انگار پاهاشون منو هیپنوتیزم می کردن
بارها به بهانه برداشتن پاک کن یا خودکار سعی می کردم تا به پاهاشون نزدیک بشم ( که فکر میکنم یه دفعه خودشون قصد منو فهمیدن )
خلاصه با نزدیک شدن انتهای ترم فکری به ذهنم رسید
پیش استاد رفتم و از ایشون درخواست کردم تا این درس رو به صورت خصوصی به من تدریس کنن – ایشون اول نپذیرفتن ولی بعد با اصرار و التماس من حاضر شدن
روز تشریف آوردن استاد کاملا خودمو آماده کرده بودم – با ورود ایشون ، به سمت اتاقم راهنماییشون کردم و به بهانه ای اینکه سر و صدا حواسمونو پرت میکنه در اتاق رو بستم و یواشکی قفل کردم
ایشون درس رو با چند مثال و سئوال شروع کردن ولی من که پاک محو عظمت و ابهت استاد شده بودم اصلا زبونم بند اومده بود
ایشون دوباره طبق عادت همیشگی شروع به تحقیر بنده کردن که تو که بار دومته که این درسو بر میداری چرا دیگه درس نمی خونی
پس کی می خوای آدم شی ؟
میز اتاق من شیشه ای بود و می توستم به راحتی زیر اونو ببینم ، مثل همیشه استاد کفشهاشونو در آورده بودن و پا هاشونو تکون می دادن
من دیگه طاقتمو از دست دادم با دست پاچگی اتودم ( مدادم ) رو زمین انداختم تا به پاهای استاد برسم ( پاهای استاد مثل پاهای یه فرشته ظریف بودن ولی درعین حال قدرتمند )
سینه خیز روی زمین مثل یه مار خزیدم تا به پاهای ایشون رسیدم – و ایشون هم با مشاهده این صحنه یه پاشونو روی اون یکی انداختن
آهسته و آروم صورتم رو به کف پای استاد رسوندم و بقیه بدنم به همون صورت دمر روی زمین باقی موند
استاد بدون اینکه تغییری در تون صداشون ایجاد کنن گفتن : خب ، سوال بعدی !
"کف پای من چه بویی میده برده ؟ "
من گفتم : " بوی قدرت سرورم "
ایشون گفتن : " پس خوب بو بکش "
عجب بویی می دادن ! ، مطبوعترین بویی که تا بحال تو عمرم حس کرده بودم – داشتم بی هوش می شدم
از پشت جوراب مشکی ، سرخی کف پاشونو می دیدم . بعد نوبت انگشتاشون رسید آروم آروم دماغمو به بین انگشتاشون می مالوندم و ایشون هم اونا رو برای من تکون می دادند
انگار با حرکت انگشتها ، بوی پاشون بیشتر می شد
در این حال استاد یکی از ابروهاشونو بالا بردن و گفتن : " حسابی بو کن ، چون تو باید به این بو عادت کنی ، تو باید بدونی که ارباب وسرورت کیه و هر وقت اینو یادت رفت این بو رو به خاطر بیاری .
بوی پاهای قوی و عرق کرده اربابت "
و بعد هر دو پاشونو روی صورت من قرار دادن به طوری که صورت من زیر پاشون دفن شد و بعد اونها رو صورت من مالیدند ( به طوری که دیگه قادر نبودم جایی رو ببینم )
و گفتن : " برده همیشه باید مطیع باشه و تو باید اینو یاد بگیری . اصن تمام مردا باید یاد بگیرن که وجودشون فقط برای احترام به پاهای
قدرتمند خانماس"
تمام صورتم از عرق پاشون خیس شده بود و بوی پای استاد تمام وجودم رو گرفته بود ، بدنم به شدت داشت می لرزید چون هیچ وقت حتی فکرشو هم نمی کردم که بتونم به پاهای استاد نزدیک بشم
دیگه طاقتم تموم شد و نتوستم خودمو کنترل کنم – در اون لحظه به آرومی کف پای استاد رو بوسیدم
هیچ باورم نمی شد که به آرزوم رسیده باشم
ولی با این کار سرورم بسیار عصبانی شدن و با صدای بلند سر من داد کشیدن : " کی بهت اجازه داد پای منو ببوسی ؟ "
و بعد پای راستشنو بالا بردن و محکم با کف پا یک سیلی به من زدن ( به طوری که برق از سرم پرید ) و بعد گفتن : "من تو رو آدمت می کنم و همینطور بقیه اون همکلاسیاتو – این ترم همه پسرا رو می خوام بندازم "
و بعد شصت پای راستتشنو روی لب من گذاشتن و با اون شروع کردن به بازی کردن با لب من و بعد با همون تون صدای آمرانه گفتن : " می خوام تو رو هم بندازم نظرت چیه سگ کوچولو "
منم که دیگه نمی خواستم برای بار دوم بیفتم شروع به حرف زدن کردم ولی چون لبم داشت تکون می خورد نمی تو ستم درست صحبت کنم
" سرسرسروروررم …م م من من من م م م م "
دوباره شروع به صحبت کردم ولی دوباره انگشت استاد نمی ذاشت کلماتو درست ادا کنم
در این حال استاد گفتن : " خوبه ، اگه تو نتوستی برده خوبی بشی ، حداقل می تونی دلقک شی و بری تو سیرک . آخه بعضی سیرکها سگ هم دارن "
و بعد دوباره پاهاشونو محکم رو صورتم مالوندن ( عقب و جلو ) – ( نمی دونم چرا ولی اینجوری کاملا احساس مطیع بودن می کردم )
و بعد پنجه هاشونو رو دماغم گذاشتن – حالا دیگه دهنم آزاد شده بود و می تونستم حرف بزنم
به حالت عجز و التماس به استاد گفتم : " سرورم ، خواهش می کنم بذارین من کف پاتونو ببوسم و بعد با زبون اونارو تمیز کنم "
استاد -: " خفه شو ، تو لیاقتشو نداری !
التماسم کن ، تو باید از این به بعد التماس کردن رو یاد بگیری "
التماس می کنم .
استاد - : " خیله خب، بیا "
ومن از حالت طاق واز، دوباره به حالت دمر دراومدم به طوری که چونه ام روی زمین بود و پاهای استاد فقط چند میلی متر با صورتم فاصله داشتن و در همون حالت شروع به بوسیدن پاهای سرورم کردم
از پاشنه ، کف پا تا پنجه ، انگشتها و بینشون و حتی روی پا
بعد شروع به لیسیدن کردم ( البته از روی جوراب ) تمام کف پا و تک تک انگشتارو لیسیدم و مک زدم
دهنم مزه شوری گرفته بود و هنوز بوی عرق پای استاد می اومد ( بوی پاش واقعا مدهوشم کرده بود )
از بوی عرق پاشون نمی توستم دل بکنم
تمام عرق و چرک پاهای استاد رو با اشتیاق و اشتهای تمام لیسیدم و صورتمو به پاهاشون مالیدم
در تمام مدت ( همون طور که از زیر میز شیشه ای معلوم بود ) استاد هیچ توجهی به من نمیکردن و مشغول ورق زدن کتاب بودن
بعد از اینکه کارم تقریبا تمام شد استاد پاهاشون رو از صورتم برداشتن و گفتن : " بسه دیگه ، خیلی لوست کردم "
و بعد کفشهای مشکی پاشنه بلندشونو پوشیدن و کف اونها رو جلوی صورت من گرفتن و گفتن : " منتظر چی هستی ؟ بلیس دیگه "
با اینکه کف کفش استاد خیلی خاکی بود ولی من چشمامو بستم و به ارومی و با دقت اونارو لیسیدم
اونقد لیس زدم تا کفش های استاد کاملا براق شدن
کارم که تمام شد کمی عقب خزیدم و از زیر میز مبهوت قدرت ، شکوه و جذبه استاد شدم ( مثل همیشه در حال مطالعه و اخم کرده بود )
تا اینکه استاد هم خسته شدن و به من دستور دادن تا چهار دست و پا شوم
استاد - : " خوب من که خسته شدم ، الان دیگه زنگ تفریحه –
یه بازی بهت یاد میدم اگه یاد گرفتی که جایزه ات اینه که اجازه میدم زیر پای من بمونی ولی اگه یاد نگرفتی تنبیه می شی
بازی این جوریه که من کفشمو پرت میکنم اونطرف اتاق ، بعد تو مثل یک “سگ” واق واق می کنی و چهار دست و پا می ری و کفشمو میاری "
استاد در حالی که پاشونو روی اون یکی پا انداخته بودن یکی از کفشاشونو به سمتی از اتاق پرت کردن
منم همونطور که سرورم امر کرده بودن عمل کردم
معلوم بود که سرورم از این بازی لذت می برند و در همین به من قول دادن که دفعه بعد حتما برام قلاده می خرند
منم که از شنیدن این حرف خوشحال شده بودم ازاستاد پرسیدم : " یعنی منو به بردگی قبول می کنید ارباب ؟"
هنوز جمله ام تموم نشده بود که استاد عصبانی شدند و محکم با پاشنه کفش راستشون به دهن من زدن ( دهنم خیلی درد گرفت )
و گفتن : " من بتو گفتم حرف بزن ؟ تو فقط حق داری اطاعت کنی ، و اگه سوالی ازت پرسیده شد جواب بدی و گرنه باید همیشه با پارس کردن صحبت کنی، فهمیدی ؟ "
بعد استاد به ساعتشون نگاه کردن و گفتن : " خب من دیگه باید برم دیرمه ، تو هم باید منو تا دم در بدرقه کنی ، منظورم اینه که جای پاهای منو روی زمین ببوسی "
استاد شروع به راه رفتن کردن و من هم سینه خیز روی زمین مثل یک کرم می خزیدم و رد پای سرورم رو می بوییدم و می بوسیدم
از صدای تق تق کفشهای پاشنه بلند ، به خودم می لرزیدم . تا اینکه استاد به در اتاق من رسیدن ، من وایسادم و در رو که تا اون موقع قفل بود براشون باز کردم و ایشون رفتن
من اون درس رو با نمره 10 پاس کردم و بقیه پسرها هم افتادن ، و دیگه استاد از دانشگاه ما رفتن و من هم دیگه فرصت نوکری پاهاشونو از دست دادم.
(این داستان تخیلی است)
هر کاری کردم نتونستم داستانتو کامل بخونم … به خاطر همین سریع اومدم پایین بگم کس ننت با این داستان کیریت
تو خجالت نميكشي حتما هم پيشه خودت فكر كردي صادق هدايتي چيزي هسي نه؟
از من به تو نصيحت دفعه ديگه داستان بنويسي ميبندمت به فهش من تا حالا به كسي فهش ندادم
خدا زده
عالی عالی عالی خیلی عالی بود از ته وجودم لذت بردم حتما ادامه بده اون کس خلایی هم که از این جور کارا خوششون نمیاد لطفا نظرشونو برا خودشون نگه دارن واقعا عالی بود بازم حتما بنویس…
akhhhhhh dare ogham migire to dastan benevis madareto migam
Kir too dahane dastan nevis va movafeghash. Makhsoosan sezzar kos nane.
يعني كسي هست كه واقعا با اين كارا حال كنه و بقول اين يارو
براش جذابيت داشته باشه ؟
منظورم آدمهاستا ؟
+.+.+.+.داستان خوب بودولي ازاون مهمتر(يه مژده دارم)براي ايرانسلي ها(شارژ رايگان ايرانسل)فقط بروبه سايتixlovely.blogspot.com
متاسفم…
از صمیم قلبم متاسفم…
برای انسان و انسانیت برای خودم و خودت متاسفم…
برای تمام اونایی که نسبت به این داستانا نظر موافق دارن و با این داستانا حال می کنن متاسفم
خاک بر سر بوگندوت کنن…!
آخه ننه 2زاری،یه آدم اینقدر پست میشه…
حیف کیر که آدم حواله تو و همه دوست و آشناهات کنه.
shomaha marizid.Sadomasochista.berid pishe ravanpezeshk balke darman shid!
intorisho dg nadide bodam,vali zehne gav dare bacheha.
خاک بر سرت کثافت بی شعور.اسم خودتو گذاشتی انسان ولی از سگ هم کمتری.درسته که آخر داستان نوشتی این داستان تخیلیه ولی تخیلش هم برای آدمهای پست و نکبته.این گونه زنها ارزش ندارند که در موردشون داستان نوشته بشه و یا شخصی غلامی اونها را بکنه.فقط باید کردشون و مثل دستمال کاغذی نجس دورشون انداخت.
هم خاک بر سر تو ، هم کیر تو کون اون استادت
استاد هم انقدر …
حالم بد شد بابا!
ميدوني چيه؟
برج ميلاد با ميمنت
تو كس ننت
كشتي نوح باتمام حيواناتش
تو كون ننت
كير همه ي جوونا تو كون خواهر كونيت
مادرتو رسما گاییدم.تو بیا بردگی کیر بچه های شهوانی رو بکن.
فرمودم : کیرم تو کون خودتو افکارتو طرز نوشتنت …
راستی چاقالییییی کلآ
پدر سگ
کدوم بچه کونی همچین کاری میکنه و کدوم مادر جنده ای همچین اجازه ای میده؟ حالم به هم خورد مادر جنده
تیر برق تو کس ننت
نمی تونستی اولش بگی تخیلیه؟؟؟
حروم زاده
ولش کنید این حیوون آشغال رو؛این بدبخت فکر کرده خونه استادشه اومده اینجا داره پارس میکنه؛کس عمت؛
از من ب تو نصیحت فرزندم اگه میخوای کمتر فحش بخوری اون جمله اخری که نوشتی رو اول داستانت بنویس .
akhe koskesh kiram too ghiafat ba dastan neveshtanet.