پاییز 🍂

1402/06/28

برام عادت شده بود، اینکه هر روزم رو با یه زن جدید بگذرونم. نظرم این بود هر گلی یه بویی داره. اکثر وقتا هم باغبون که نه، ولی گل های زیادی رو از باغ مردم می چیدم. یعنی با چند نفر همزمان در ارتباط بودم.
جالبه! که خود طرف هام میدونستن من جز اونا، اونای دیگه هم دارم و هیچی نمی گفتن. نباید هم می گفتن. من سوای بحث اعتماد به نفس و غرور بی نهایت اعصاب خورد کنی که داشتم، گیر یه مشت خایه مال هم افتاده بودم که واسشون یا یه فراهم کننده ی عالی بودم یا یه بکن قهار. بستگی به آدمش داشت که چی می خواست، و در مقابلش چی می داد.
این تشنگی من واس کس و عوضی بودنم دلیل های دیگه ای هم داشت؛ یکی از اون دلایل، انزوای چند ساله ی من بود. از خود هجده سالگی که رفتم سربازی تا دو سال بعدش که رفتم دانشگاه و حقوق خوندم و بعد که رفتم سر کار و روتین باشگاه هر روزه و بدن فیت و خرید خونه و ماشین و ویلا و حساب بانکی پر… تموم اینا باعث شد فکرم از کمرم خالی که نه ولی عقب بمونه، و بعدها دهنم رو سرویس کنه.
این وسط یه رفیق کصکلک لازمه که شیطنت هاش رو داشته باشه و وقتی دیگه حس می کردم از تلاش پشت سر هم خسته ام، دستم رو بگیره و پرتم کنه بین یه مشت رفیق لاشی تر از خودش و هزار مدل برنامه و مشروب و کس و …
منم نتونستم بیرون بیام هیچ، افتادم توی این ماجرا و معتادش شدم. معتاد سکس. توی سه سال هر مدل سکسی که بشه تصورش رو کرد انجام دادم و توی سکس با زنا و دخترای مختلف معمولا زود سیر می شدم. طولانی ترین مدتی که یکی رو تونستم تحمل کنم یه ماه و سه روز بود که البته در کنارش افراد دیگه هم بودن.
با تمام اینا گوشه ی ذهنم هنوز یه چیزی مثل خوره مغزم رو می جویید؛ رابطه ی آنال با یه دخترِ ریزه میزه یِ هفده هجده ساله، که بتونم نهایت خشونت رو روش اعمال کنم. بنظرم هیچ دختری انقدر هورنی نبود که این چیز ها رو بپذیره. و همین مسئله باعث شد بعد چند بار امتحان کردن این رابطه با یه عده و آخ و اوخشون همون اول کار، کلا قید اون مدل رابطه رو بزنم و همون به سکس های مختلف با آدم های مختلف اکتفا کنم. ولی همیشه یه خلاء رو توی زندگی جنسیم حس می کردم که توی زندگی کاری و رفاقت هام نبود. اون حس رهبری و خشونت رو همه جا داشتم، جز اونا که باید داشته باشم. و انقدر زندگیم به هم گره خورد و پیچیده شد توی یه دوره که نتونستم ریشه ی پرخاش توی زندگی واقعی و روتینم رو پیدا کنم و از طرفی‌همخوابی من با زن ها و دخترا داشت روحیه و سلامت و پول و روانم رو به گای سگ می داد.
توی همون دوران برای کم کردن فکر و خیال ساعاتی از روزم رو اختصاص دادم به راه اندازی یه پیج کاری و وقت گذروندن پای پست ها و استوری های بقیه.
بعد از گذر چند وقت که پیجم رو راه اندازی کردم، خیلی اتفاقی توی پیشنهاد هام یه دختر اومد. چهره ی ملیحی داشت. بی آرایش، زیبا و معصوم.
اما جذب محتوا های پیجش شدم. متن های ادبی، نقاشی ها و تابلوها، موسیقی های عجیب دلخواهش و خیلی چیزهای دیگه.
نمیدونم روی چه حسابی فالووش کردم ولی میدونم از بک دادنش لبخند پیروزمندانه ام تا چند دقیقه روی لبهام بود.
اینکه بعد از یه مدت کراش زدن استوری یه نفر رو ریپ بزنی و مراحل اولیه آشنایی رو پیش بری، قصه ی تکراریه، قصه ی من رو اما پاییز خاص میکنه. پاییز، اسم دختر بیست و دو ساله ای که دانشجوی زبان و ادبیات فارسی شهر خودم بود، اما بر خلاف روحیه ی احساسیش، یه نیم وجبی مطیع بود که خشونت رو حتی توی کلامم ترجیح میداد به کلیشه های عاطفی و قربون صدقه های الکی.
سه ماه تابستون رو به انتظار گذشت تا خانم بیاد دانشگاه و ما زیارتش کنیم.
اومد.
دیدمش پسر،
اون واقعا کوچیک بود!
یه ریزه میزه یِ سفید با لپای سرخ و نرم،
با بدن پوشیده شده از ساده ترین لباس ها.
یه باسن ژله ای و سینه پرتقالی.
و صدای ظریف و لرزونش…
نمی گم عاشقش شدم و قید همه رو زدم بخاطرش و این کصشرا، ولی نمیتونم انکار کنم لحظه شماری نمیکردم واسه کردنش.
هر لحظه این چیزی بود که توی سرم بود، که می خواستم و می دونستم اون هم می خواد.
پنج ماه رابطه ی چتی و تلفنی و صرفا دیت توی سینما و کافه و پارک، باعث شده بود رومون وا شه و از سکس و علایقمون حرف بزنیم.
همین ولع ها کار رو جلو انداخت و پاییز گریز پایِ کار بلد رو کشوند به خونم.
پاییزی که توی پیرهن دکمه دار سبزِ گره زده شده از روی شکم کوچیکش، با اون دامن چین چینیِ بلند و سفید و موهای مواجش عجیب خواستنی و بانمک شده بود. اغواگر نه، انقدر دختر و زن های مختلف رو توی لباس های توری و براق و چسبون دیده بودم که دخترِ روبه روم واسم تازگی داشت. طراوت نوک سینه هاش از روی پیرهنش هم حتی معلوم بود.
لباس های شاد تن دختر با ذوقی که به فضای آپارتمان سر تا سر خاکستری و سفیدم، با اون دیزاین مدرن به قول گفتنی، روح داده بود.
ولی سوای همه چی اون از من نمی خواست واسش یه عاشق آروم باشم که لباس هاش رو حین معاشقه دونه دونه در بیارم و در هر مرحله ازش اجازه بخوام. اون یه وحشیِ افسار گسیخته می خواست که مثل سگ بکندش و آخرش هم یه تف بندازه روی کونش و بره.
دقیقا توصیف خودش این بود. فکر کردن به این حرفش که پشت تلفن بهم گفت چنان موجی به جونم انداخت که نذاشتم ادامه ی شعر اخوان ثالث رو در باب سرما و پاییز و ربطش به اسم خودش بگه.
زدمش زیر بغلم، مثل پر کاه.
خندش هوا رفت و وقتی روی تخت پرتش کردم جووون کشدار و پر از شیطنتی از بین لبهاش بیرون اومد.
تیشرتم رو جلوی چشم های منتظرش از تنم با تردید در آوردم‌. هنوز هم واسم عجیب بود سکس اول با پاییز و روحیات لطیفش ،اینطور خشن پیش رفتن درسته یا نه؟
نمیدونستم حرفاش از روی جوگیری بوده یا واقعا اینقدر کسخله که دوست داره این چیزا رو.
زیاد فکر کردن بهش طول نکشید، تا به خودم بیام دیدم شلوارم رو کشیده پایین و همونطور که جلوم زانو زده گونش رو به شورتم میماله و نگاهم میکنه.
نگاهش کردم و مات موندم.
لباساش رو کی درآورده بود وروجک سکسی؟
هیچ شورت و سوتینی هم زیرش نبود.
انگار واقعا همونطور که خودش گفته بود حوصله معاشقه و قرتی بازی قبل سکس رو نداشت!
تیر خلاص رو وقتی بهم زد که با دندوناش شورتم رو پایین کشید و یه ضرب کیرم رو فرستاد توی دهنِ پر تف و خیسش.
چند تا عقب جلو با لب از اون، و بالا اومدن اون روی خشنِ من.
چیزی که می خواست.
چیزی که می خواستم.
کمربند شلوارم رو درآوردم و دور گردنش چفت کردم.
با حرکت دستم و فشاری که به کمربند میاوردم، و کمربند به گردن اون، مجبورش میکردم تند تند واسم ساک بزنه. کمی جابه جاش کردم و سرش رو بین دیوار و کیرم قفل کردم.
دارکوبی و تند تند ساک میزد. مجبورش میکردم نگاهم کنه وقتی کیرم ته گلوش بود. چشمای اشکیش رو دوست داشتم، و وقتی چشمای اشکیش از فشار کیرم سفید میشد و حس خفگی بهش دست می داد جسم و روحم همزمان لذت می برد.
با نوک انگشت های ظریفش آروم تخمام رو بازی می داد.
گاهی مجبورش می کردم تخمام رو بلیسه و کیرم رو خودش میمالید همزمان.
وقتی دیدم می خواد دستش رو به کصش برسونه واس مالیدنش، با کمربند و فشار به گردنش بلندش کردم.
چونه ی ظریفش رو بین انگشتام گرفتم و توی صورتش غریدم: کی بهت اجازه داد کصت رو بمالی جنده؟ هان؟ حرف بزن!
توی صورتم نفس داغ و خمارش رو بیرون داد: حامد، کصم خیسه. کیر می خوام.
_نشنیدم!
+کیر میخوام لعنتی منو بکن.
به شکم روی تخت انداختمش، موهای پخش شده روی صورتش رو توی دستام پیچیدم و با ضرب سرش رو عقب کشیدم.
کیرم رو لای چاک کونش می مالیدم و لب هام کنار گوشش بود.
_التماسم کن که بکنمت.
+التماست میکنم، توروخدا، منو کونیِ خودت کن، پارم کن، جرم بده.
_ جوون کونیِ منی آره ،صدات در نمیاد که اگه بشنوم صدات رو نمی کنمت.
+اوووف چشممم تو فقط بکن.
_چشم‌چی؟
+چشم ارباب.
این رو که گفت آروم کلاهک کیرم رو لای کس خیسش کشیدم تا خیس شه و یهو سر کیرم رو به سوراخ کونش فشار دادم. دیواره های تنگ کونش به کلاهک کیرم فشار میاوردن و خودش برای جلولگیری از صدای احتمالیش رو تختی رو محکم چنگ زده بود. فقط صدای نفس های کشدار من از لذت و نفس های منقطع اون از درد بین ما بود. با یه حرکت دستاش رو با یه دستم روی کمرش چفت کردم بدون اینکه با دست دیگه ام موهاش رو رها کنم.
از این قفل شدن لذت میبرد. کیرم رو سر می دادم توی کونش و از شکافته شدن تنگی کونش با کیرم احساس فاتح بودن رو داشتم. یه دختر بچه ی قفل شده زیرم که کونش به نرمی الیاف بود و صدای نفس های نامنظمش اتاق رو پر کرده بود، هر مرده ای رو زنده می کرد.
همین که حس کردم یکم ریلکس شده با بی رحمی شروع کردم به تلمبه های قدرتی روی سوراخ کون بی نواش پیاده کردن.
کمی‌ ناله از طرفش کافی بود که موها رو دستاش رو ول کنم و تموم وزنم رو بندازم روی تن ظریفش تا صداش بین تخت و بدن من خفه شه.
سرش و به تخت فشار میداد و ناله می کرد.
با یه حرکت کشیدمش لب تخت و به پهلو خوابوندمش.کمی‌خم شدم و کیرم سر دادم توی کونش.
با دست سرش رو توی تخت فشار میدادم و تند تند می کردمش.
واس پوزیشن آخر کمربند رو از دور گردنش باز کردم و دور رون پاهاش چفت کردم.
شورتم رو توی دهنش چپوندم و تاکید کردم این شورت نباید از دهنش در بیاد.
کیرم رو توی حالت داگی روی سوراخ کونش که بسته شده بود تنظیم کردم و با گرفتن بازوهاش و کشیدنش به سمت خودم کیرم رو یه ضرب توی کونش جا کردم. جیغش توی شورتم خفه شده بود. تند و محکم‌می کردم کونش رو. انعکاس تصویرش توی شیشه ی پنجره و تکون خوردن سینه های پرتقالیش، با سرش که از شدت توی حس بودنش رو به سقف بود و رد کمربند روی گردنش، واقعا زیبا بود.
بدنش رو روی تخت انداختم و جای اسپنک های محکمم رو روی قمبل های کون سفیدش گذاشتم.
بعد دو سه تا تلمبه ی محکم، خم شدم و با گاز گرفتن گردنش، از ناله موقع ارضا شدن جلوگیری کردم.
آبم رو توی کونش خالی کردم و اونجوری که دوست داشت بعد سکس روی کونش تف کردم، به سمتم برگشت و بی رمق با انگشت شصتش لایک گرفت و لبخند خسته ای نثارم کرد.
نفس زنون دستام‌رو به کمرم گرفتم. راضی بودم. راضی بود.
پر از عرق بودیم و دوش لازم داشتیم، ولی خواب اون من رو هم وسوسه کرد کنارش بخوابم.

تا مدت ها بارها بعد دیدن خوابش کنارش خوابیدم. ناخواسته زندگیم خالی شد از آدمها، رفیق ها و زن هایی که فقط من رو عقب مینداختن. ماه های زیادی از پاییز رو کنارش بودم. روحم دیگه سرخورده نبود چون اون چیزی رو که میخواستم پیدا کرده بودم. اما منِ عوضی بی لیاقت، که یه شانس بزرگ آورده و دیگه انگار عوضیِ بی لیاقت نیست، اگه بخوام بعد چند سال با پاییز بودن چیزی بگم که به یادگار بمونه، میگم هر کسی گفته بعد پاییز زمستونه، چرت گفته. بعد پاییز هم پاییزه و همیشه پاییزه. برام عادت شده بود، ولی کسی که همه ی گلا رو بو کرده میدونه، عطر گل های پاییزی رو هیچ گل دیگه ای نداره…

نوشته: ترمه:)


👍 9
👎 3
13801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948509
2023-09-20 18:10:00 +0330 +0330

کاش اتفاقای واقعی رو بنویسن همش شده فانتزی

0 ❤️

948514
2023-09-20 20:06:12 +0330 +0330

به قول داش احمدمون چرندیات یک جلقی ک…س ندیده که آرزو داره ک…س از نزدیک ببینه . عنبر نساء تو گوش چپت بچه کونی مزلف .

0 ❤️

948562
2023-09-21 01:34:36 +0330 +0330

داستانت بقدری کسشر بود که فقط یه کیرم تو تخیلاتت بهت میدم

کمتر جق بزن که اینجوری مخت نرینه و توهم نزنی

0 ❤️

948571
2023-09-21 02:17:22 +0330 +0330
MQ4

گووووووووووووووووووووز برات ، اسکل

0 ❤️