پسر کونی حاج حیدر

1401/05/29

همیشه پسر ناخلف حاج حیدر بودم! از وقتی که یه کف دست بیشتر نبودم و با دیدن کیرای کلفت و بلند و هیکل های مردونه حالی به هولی میشدم فهمیدم که ای بابا! مثل اینکه این کیر برا ماده جماعت شق بشو نیست.
یه مدت هم چُو افتاده بود تو روستا که پسر کوچیکه ی حاج حیدر تو آلاچیق های باغ مشغول کون دادنه! منم که دیدم حرفش افتاده پس دیگه جدن عملیش کردم و دیگه شدم کونی یه محل!
اولین بارم با هادی پسر همسایمون بود‌‌‌ . انصافا هرچقدر خدا رو سرو ریختش ریده بود خوب کیری براش ساخته بود! تا مدت ها از شدت درد گاییده شدن زیرش ریدن برام مرگ شده بود!
هادی رفت سربازی و من موندم دست به خایه!
بعد رفتن هادی بکن جدید پیدا کردم و دیگه اون موقع هایی که میومد مرخصی هم دیگه بهش پا نمیدادم. یه سری تهدید بی اساس میکرد که حتی خایه ی انجام دادنش رو نداشت.
تا ۱۸ سالم شد و به واسطه ی دانشگاه پام به شهر باز شد و اونجا موندگار شدم کلا شدم یه نفر دیگه. البته هنوزم کونی بودم اما سرو ریختم جوری عوض شده بود که حس میکردم تن حاج حیدر تو گور به لرزه افتاده!
شکر خدا زودتر مرده بود وگرنه همین سکته کردنش هم میفتاد پای شلوار قد ۹۰ پوشیدن من!
هرچقدر از کینه و نفرتی که نسبت به خانواده ی افراطی و مذهبیم داشتم بگم کم گفتم.
دیگه از اون موقع که کونی بودنم تو دهن این و اون افتاد جام تو خونه نبود! فقط برا اینکه نگن فلانی پسرش و انداخته بیرون یه جا تو طویله کنار گوسفندا بهم دادن. غذا هم که هیچ! چند ساعتی میرفتم بیرون علافی و کون دادن همونجا یه چی میزدم تو رگ و برمیگشم.
هیچ کدوم از اعضای خانواده هم به تخم چپشون نمی‌گرفتن که حداقل بهم نون و آب بدن، البته بجز سعید بزرگترین برادرم که از قضا مجرد بود و تو کف یه کس!
یکی دو روز اومد یواشکی یکم غذا بهم بده که روز سوم نشون داد نه! مثل اینکه تنها پسر ناخلف حاج حیدر من نبودم! اونقدر بی غیرت بود که میگفت باید برا اینکه بازم بهم نون بده بهش کون بدم!
لو دادنش به حاج حیدر هم بی فایده بود چون کتک بی غیرتی اونو هم من خوردم.
البته که حاجیمون پسر بزرگش رو مثل من ننداخت گوشه طویله‌. اونقدر گشت تا از روستای بالایی یه دختر کس ترشیده رو زنش کرد.
منم که ترسیدم بگیرن یه دختر بدبختو زنم کنن و برا ارضای نیازمون اون با یه خیاری کدویی چیزی بیاره منو بکنه نشستم درس خوندن تا از این آلاخون والاخونی نجات پیدا کنم.
بلانسبت خر اونقدر میخوندم که دیگه تایمی هم برا کون دادن نداشتم. حاج حیدر هم که به خیال خودش فکر می‌کرد همنشینی با گوسفندا آدمم کرده اجازه داد برگردم همنشین خودشون بشم.
چند روز بعد کنکورم بود که سکته کرد و مرد!
هرچقدر هم که بد بود و هنوزم رد کمربند هاش رو تنم نرفته بود اما بازم یه نیمچه ناراحتی و چند قطره اشکی بالا سر قبرش ریختم.
بعد اون دیگه اوضاع خانواده ی حاج حیدر قاراشمیش تر شد. ۸ تا بچه ای که داشت سر چندرغاز زمین و دوسه تا گوسفند به جون هم افتادن. قربون حاج حیدر برم که تنها یادگاریش برا من همون کتک ها بود و بس! اندازه ی تف کف دست هم چیزی به من نرسید!
ننم که از این قوم مغول بامرام تر بود یه لطفی کرد پول اتوبوس و حساب کرد و با چند تا آرزوی موفقیت راهی تهرانم کرد.
با چند تا سکه ی ته جیبم یه روزنامه گرفتم و نشستم بالا پایین کردن آگهی های استخدام.
هیچ کاری هم جز کونی بودن از دستم برنمیومد!
شماره ی رستورانی که نیاز به گارسون داشت و گرفتم و با چند تا اهم اوهوم صدامو صاف کردم.
تا صدای الو الو کردن طرف پشت تلفن رو شنیدم گفتم: الو سلام…برا آگهیتون زنگ زده بودم.
_فردا ساعت ۱۰ صبح بیا به این آدرس…مینویسی؟
+یه لحظه صبر کنین
با بالا آوردن شونه ام گوشی رو بغل گوشم نگه داشتم و تند تند تو کیفم مشغول گشتن شدم‌.
خودکار بیک آبی که ته کیف افتاده بود بیرون آوردم و گفتم: خب بفرمایید.
آدرس رو که گفت تند تند تو کف دستم نوشتم و تلفن و قطع کردم‌. با این ریخت تو گوهدونی هم راهم نمیدادن چه برسه به یه رستوران باکلاس که آدرسش تو فرمانیه بود!
تنها جایی که برا رفتن داشتم خونه ی خاله مهشید خواهر ناتنی مامان بود که تو این ۱۸ سال عمر بدون عزت فقط یبار دیده بودمش اونم وقتی یه کف دست بچه بیشتر نبودم! چیز زیادی ازش یادم نمونده فقط یادمه هرچند دقیقه یبار دماغش و میگرفت و از بوی گوسفندا شکایت میکرد. روستا گردی بهش نچربید و بعد دو روز فلنگ و بست!
به آدرسی که مامان بهم داده بود رسیدم. آدرس همین مهشید چس کلاس بود!
از همین درش معلوم بود اوضاع داخل چخبره. البته شاید خونه های خیلی خفن تری از این هم بود اما برا منی که دو سال از عمرم طویله خواب بودم اینجا بهشت بود!
همینطور که سعی میکردم آهنگ بیخودی که راننده تاکسی گذاشته بود و من با وجود اینکه ازش بدم اومده بود اما تو دهنم افتاده بود از ذهنم بیرون کنم آیفون در رو زدم.
با اینکه روستایی و طویله خواب بودم اما دیگه ندید بدید نبودم که جلو دوربین جنگولک بازی دربیارم.
حالا انگار که از ریختم شناخته باشنم در با صدای تیکی باز شد.
یالله گویان در رو باز کردم و رفتم تو.
یه ۲۰۶ آلبالویی که توش با عروسک بزک دوزک شده بود گوشه ی حیاط بود و دیگه هیچی!
از گل و بلبل و درخت خبری نبود. زمین حیاط تا دم خونه موزائیک بود.
خب مثل اینکه فقط از نمای در خونه ی قشنگی بنظر میرسید. تنها تفاوتش با خونه خودمون این بود که بجای بوی گوسفند بوی قرمه سبزی میومد‌.
با دیدن زنی که از در بیرون اومد هول شدم و سریع سلامی دادم.
با مهربونی جوابم رو داد و گفت: عزیزم! چقدر بزرگ شدی… بیا تو اونجا واینستا هوا گرمه.
از خدا خواسته سریع به سمتش رفتم و گفتم: ای گفتی! گرم کجا بود خانم جون خدا قشنگ آفتاب و کرده تو…
با دیدن نگاهش سریع گفتم: کرده تو پاچمون!
دست پشتم گذاشت و گفت: برو تو نقی جان…راستی خدا پدرت روهم بیامرزه.
+جون شما سلامت باشه. جسارته اما نقی نیستم…سیناام من.
آروم خندید و گفت: واقعا؟ مادرت اینطور به من گفت آخه.
سری تکون دادم و گفتم: متوجه شدم! اسمم و عوض کردم تا تو دهنش بیفته سختشه.
همینطور که به آشپزخونه میرفت گفت: خوب کاری کردی عوضش کردی.
کیفم رو انداختم رو مبل و همینطور که یواشکی از تو ظرف روی میز جلوی مبل شکلات برمیداشتم گفتم: اینم از شانس گو…از شانس ماست دیگه!..۷ تا بچه ی دیگشون رو اون قدیما نقی نزاشتن! به سال ۸۰ که رسیده و باید جدید تر میشدن اومدن نقی رو چسبوندن دم ما.
قبل اینکه برگرده سمتم شکلات هارو تو جیبم انداختم.
مهشید همونطور که میخندید گفت: یادمه مامانت میگفت اسم تورو قرآن باز کردن سوره ی لقمان اومده. لقمان به دلش ننشسته یه بار دیگه باز کرده عنکبوت اومده‌. اولین کلمه ی اون صفحه که نقی بوده رو گذاشتن روت.
+شانس آوردم از عنکبوت هم می‌ترسیده وگرنه الان اسپایدر من در خدمت شما بودم.
تک خنده ای کرد و با سینی از دوتا چایی به سمتم اومد و گفت: خب…چه رشته ای قبول شدی؟
نشستم روی مبل روبه رویش و گفتم: معماری
_آفرین…خیلی خوبه که اینطور خودت رو بالا کشیدی.
یه هورت از چایی داغ رو خوردم و گفتم: اسم پسرتون چی بود؟ پدرام؟پرهام؟
_اره. پرهام…سرکاره تا شب میاد خونه
سری تکون دادم و گفتم: شرمنده ها! حمومتون کجاست؟
از جا بلند شد و گفت: بیا نشونت بدم.
حموم تو یه اتاق صورتی گل گلی بود که وقتی مهشید گفت اتاق دخترشه تموم فکرایی که درباره کونی بودن پرهام داشتم پرید!
طبق حرفاش دوتا حموم داشتن که چون اون یکی سر دوشش خراب شده موقتا از حموم دخترشون استفاده میکنن!
تصور همچین چیزی تو خونه ی ما میشد کتگوری های پورن هاب!! احتمالا اگه حموم تو اتاق خواهرهام بود سعید بی رگ یه دور همشون رو حامله میکرد بعد برا جنابت میرفت یه دوش بگیره!
حمومشون هم حموم بودا
چند مدل شامپو و چیزایی بود که حتی نمیدونستم چین و برا چی خوبه!! اطلاعاتم از این محصولات تو شامپو تخم مرغی خلاصه میشد و یه ژیلت برا زدن پشم هایی که نوره و مطرح برشون نداشته!
خود تراش رو برداشتم و بعد زدن خمیر ریش هرجی پشم بود زدم رفت.
لامصب برندش انقدر خفن بود که پوستم درست مثل پوست بچه شده بود.
پوست آفتاب سوخته ام به لطف طویله خوابی و آفتاب ندیدگی صاف صاف شده بود. با اینکه باید یه نوجوون لنگ دراز میبودم که صورتش جوش جوشیه یه نوجون نیمچه قدی بودم که بقول خواهرام حقشون رو تو پوست صاف و مژه های پرپشت و بلند من خورده بودم!
خوبه این دوتا ارثی که بهم رسیده بود تقسیم و شکایت نداشت وگرنه حتما بخاطر این دو قلم درم میزاشتن.
حالا که نوره نبود از همون خود تراش برای زدن پشمای بدنم هم استفاده کردم و بعد شستن موها و بدنم رفتم بیرون.
حوله رو دور خودم پیچیدم و همونطور که آهنگ بیخود اون راننده ی کله کیری رو تکرار میکردم مشغول لباس پوشیدن شدم.
یه تیشرت سفید و شلوار اسپرت مشکی پوشیدم و بدون خشک کردن موهام از اتاق رفتم بیرون.
مهشید رو مبل بغل تلفن نشسته بود و مشغول حرف زدن بود‌.
بعد مکثی رو چهرم نگاهش رو گرفت.
همین نگاهش اثبات بیشتری بود که از کیرفیس بودن به دیک فیس بودن تغییر دادم!
اگه یه سلمونی هم میرفتم و ترتیب این موها روهم میدادم شاید از دیک فیس بودن هم ترفیع درجه پیدا میکردم!
بلاخره که مهشید از تمام اتفاقات نصف روز خودش و حتی اینکه من کی ام و چیم و چی بودم و چی شدم برا طرف پشت تلفن تعریف کرد رضایت داد تلفن رو قطع کنه‌.
آدرس سلمونی تو محلشون روکه پرسیدم فلنگ و بستم. یه مغازه ی کوچیکی بود در حد دوتا صندلی و یه میز که روش پر شونه و سشوار و ژل بود‌.
آرایشگر پسری از خودم چند سال بزرگتر بود که یوبس و انگار که خدای نکرده آرایشگر خفنی چیزیه قیافه میومد و دائم میگفت آرایشگاه قبلی تر زده به موهات!!
نتیجه ی مدل مویی که گفته بودم مثل موهای خودش بزنه چیزی بود که کفم برید! هادی اینطور منو میدید که سوراخ برام نمیزاشت.
آرایشگره که دید زیادی کفم بریده پیشنهاد مش کردن مو رو داد که بی توجه به چس تومن ته جیبم اوکی رو دادم و نشستم تا ببینم چه تری به موهام میزنه.
کلم و رنگ کرده بود و پوشونده بود تا رنگ بگیره.
با دقت مشغول دید زدنش شدم. تیریپ باحالی داشت. شلوارش بقول حاج حیدر پاجه دریده بود. مچ پاش با موهای ظریف روش از شلوار بیرون بود و بند کفش هاش رو دور مچش بسته بود‌. وقتی دید زیادی زل زدم بهش چیه ای بهم توپید.
نرخ اینجا چنده؟
از رک بودنم تعجب کرد و بعد به همون فاز یبس خودش برگشت.
_چیه میخای دستمزدم رو کون بدی؟
+گیریم که آره…نظر تو چیه؟
رو صندلیش جا به جاشد و گفت: گرفتی مارو؟
+نه خداوکیلی!
از شوک رک بودن خودم و حرفام که بیرون اومد سری تکون داد و گفت: حالا کی گفته من جا دستمزد کونت میزارم؟
_میخای من بزارم؟
اخمی کرد و گفت: اگه میخای دیه ات و جا دستمزد برندارم گوه نخور!
+تکلیف مارو مشخص کن داداش! میکنی یا میزنی؟ من چس تومن هم کف دیگم نیست.
_گوه خوردی پول نداشته اومدی!
با ابرو به برامدگی شلوارش اشاره زدم و گفتم: آخه تو که کیرت علم کرده چرا ناز میای؟ خوبه میخای بکنی! چیه نکنه یه فندق دودوله؟
پوزخندی زد و گفت‌: ببینیش که از حال رفتی بدبخت
+خب ببینمش…
از جاش بلند شد و به سمت در شیشه ای مغازه رفت.
+نترس بابا سگ پر نمیزنه.
در رو بست و گفت: برو اون پشت تا بیام
از خدا خواسته از جا بلند شدم و رفتم به پشتی که میگفت‌.
با یه دیوار نصفه نیمه از آرایشگاه جدا شده بود و یه سری خرت و پرت توش بود.
با استرس واضحی به سمتم اومد و گفت: خب…شروع کن
پوزخند روی لبم رو قورت دادم. اولین بار بودن و ناشی بودنش نگفته داد میزد.
تکیش دادم به دیوار آروم لبمو گذاشتم رو لباش.
انگار همین تماس کافی بود تا مثل ندید بدید ها به جون لبم بیفته‌. همینطور که لب هامو ناشیانه میبوسید لپ های کونم رو تو مشتش گرفته بود و فشار میداد.
بی تاب گردنم رو میبوسید و گاز میگرفت.
از اونجایی که پوستم سریع نم گند کاری هامو پس میداد سرشو از گردنم بیرون کشیدم و پایبن پاش زانو زدم.
شلوار جین و شورتش رو باهم پایین کشیدم.
کیر تمام شق شدش مثل فنر بالا پرید.
از حق نگذریم خوب کیری داشت. بلند نبود اما کلفت و سفید بود‌. پشم هاش رو که زده بود سرشون دراومده بود و به خایه هاش حالت تیزی داده بود.
با اینکه خیلی برا کون دادن میخاریدم اما میخواستم با همین ساک زدن همش رو سرهم بیارم! کاندوم نداشتم و بعید میدونستم این پسر هم همچین چیزی تو چنجه داشته باشه.
سرش رو داخل دهنم کردم و همینطور که خایه هاش رو تو دستام میمالیدم مشغول لیسیدن و مکیدن سر کیرش شدم.
کیرش حسابی تفی شده بود.
دهنم که به حجم کیرش عادت کرد بیشترش رو وارد دهنم کردم‌.
دست از شک و آه و ناله برداشت و سرم رو تو دستش گرفت.
محکم سرم رو به شکمش فشار داد. کیرش تا ته تو حلقم بود و مشغول عق زدن بودم.
بی توجه به حالم بعد کمی سرم رو ول کرد.
بعد چند تا نفس عمیق دوتا تف سر کیرش انداختم و از دوباره شروع کردم.
پوزیشنی که توش بودیم براش خسته کننده شده بود. کمرش هم انگار سفت تر از این حرفا بود که با ساک زدن خالی شه!
رو صندلی قدیمی و داغونی دراز کشم کرد و خودش بالاسرم اومد.
به جلو خم شد و کیرش رو از بالا سر جلو دهنم گرفت‌. تو این پوزیشن حالت تهوعم بیشتر میشد اما ارضا شدن و حال کردن اون سریعتر!
دهنم و با کون اشتباه گرفته بود و تند تند توش تلمبه میزد.
برام سخت بود اما بعد مدت طولانی سکس نداشتن حسابی بهم میچربید!
ضربه هاش که بیشتر شد کیرش رو ته حلقم نگه داشت و با ناله ی بلندی ارضا شد.
حجم آبش زیاد بود. بیشترش رو قورت دادم و اونی هم که تو دهنم جمع کرده بودم وقتی از دهنم بیرون کشید به گوشه ای تفش کردم.
با بی حالی روی صندلی دراز کشید و گفت: خوب حال دادی…برو سرتو بشور بیا
کاری که گفت رو انجام دادم.
نمیدونستم منظورش از بیا چیه! من که کارم رو انجام داده بودم.
حوله ی سرم رو به موهام کشبدم و بدون اینکه نزدیکش بشم گفتم: چیکارم داری؟
_با تو کاری ندارم
دستم رو گرفت و به سمت خودش کشید.
اینبار خشن تر از قبل مشغول بوسیدن لبام شد. طعم و بوی لب و دهنش رو دوست داشتم.
باهاش همکاری میکردم که شلوارم رو پایین کشید و مشغول مالیدن کیرم شد‌.
اون لحظه فقط به این فکر میکردم که چقدر خوب شد پشم هام رو زدم!
با دیدن بدن سفید و رو فرم لاغرم بیشتر تحریک شد. سریع لباسم رو هم درآورد و با چشمای خمار مشغول بوسیدن و میکیدن بدنم شد‌.
اونقدر مکش و داغی دهنش وقتی سینه ها و گردن و شکمم رو میخورد برام لذت بخش بود که حالا ناله های من بلند شده بود.
وقتی به سبک خودم شروع به ساک زدن کیرم کرد دیگه پری برای ریختن نداشتم!
دومین بار بود که کیرم داشت خورده میشد!
بار اول توسط هادی بود که اونم فقط برا کشیدن نازم برا سکس بود.
هیج وقت تنها چیزی که برای پانتر هام اهمیت داشت ارضا شدن من بود و حالا این پسری که حتی اسمش رو نمیدونستم داشت برام ساک میزد که منم ارضا بشم؟
قبل اینکه جسمم ارضا بشه یه دور کامل
عاطفی ارضا شدم!
تا یکم از آبم تو دهنش ریخت سریع بیرون کشید و بعد جمع و جور کردن خودش بیرون رفت.
چند قطره از آبم رو که به زمین ریخته بود با کف پا پاک کردم و بعد پوشیدن لباس هام منم بیرون رفتم‌.
عجیب بود اما هیچ کدوم روی نگاه کردن بهم رو نداشتیم. برای منی که سال ها این کارم بود عجیب تر بنظر میرسید.
بدون هیچ حرفی موهام رو سشوار میکشید و حالت میداد.
چهرش همون یوبس قبلی بود انگار نه انگار چند دقیقه پیش آب کیرش و هم مزه کرده بودم!
سشوار رو از برق کشید و گفت: تموم شد میتونی بری
تازه یادم افتاده بود به موهام نگاه کنم!
چند شاخه ی رنگ موی روشن بین موهام بود و جدن عالی شده بودم.!
از جا بلند شدم و گفتم: کارت درسته پسر! خوب کلمو رنگ کردیا دمت گرم
_میتونی بری
+همینجوری؟ شماره ای کارتی؟
با اخمای درهم و صدای نسبتا بلندی گفت: گمشو برو!
+تو گمشو…خوددرگیر بدبخت! خوبه کونت نزاشتم.
بدون اینکه حرفی بزنه به همون مکان عشق و حالمون برگشت.
از آرایشگاه زدم بیرون و همینطور که زیر لب فشش میدادم به سمت خونه مهشید راه افتادم.

نوشته: فاطی عشق گی


👍 69
👎 6
37101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891176
2022-08-20 01:26:16 +0430 +0430

تو روح حاج حیدر با این پسر بزرگ کردنش 😂

5 ❤️

891204
2022-08-20 02:52:19 +0430 +0430

داستان فانی بود من ک خوشم اومد

1 ❤️

891215
2022-08-20 03:33:36 +0430 +0430

خوب بود. رگه‌های باریک و ظریف طنزش، درسته باعث قهقهه نمی‌شد، ولی لبخند عمیقی رو هدیه می‌داد.
پرش‌های داستان، خوب بود و روایت سالمی داشت.
معلومه نویسنده به کارش مسلّطه.
من خوشم اومد و لایک کردم.
امیدوارم ببشتر ازت بخونیم. 🌹


891221
2022-08-20 04:17:25 +0430 +0430

بامزه بود ولی روی املا و دایره واژگان و جمله بندی ات دقت کن، یه حالتیه داستانت که انگار یه بچه کوچیک که تازه با سواد شده نوشته.

1 ❤️

891285
2022-08-20 14:00:44 +0430 +0430

کیرم دهن تو و حاج حیدر و حاج قاسم

1 ❤️

891292
2022-08-20 14:43:17 +0430 +0430

ادامه بده ،داستانت اگرم تخبلی بود نوشتارش خوب بود داستانی بود
بنویس ببینیم چی میشه تهش

0 ❤️

891295
2022-08-20 14:49:53 +0430 +0430

ای کونی

0 ❤️

891297
2022-08-20 15:05:48 +0430 +0430

داستانت شبیه یکی از دوستای بات ام بود جالب بود و سکسی 🔥❤️

0 ❤️

891301
2022-08-20 15:37:12 +0430 +0430
0 ❤️

891309
2022-08-20 16:52:13 +0430 +0430

همدان نمیای بکنمت؟

0 ❤️

891318
2022-08-20 18:34:40 +0430 +0430

راستش داستانت بیشتر برام ناراحت کننده بود ، تو شرایط خوبی نبودی و کلی اذیت شدی و …، به نظرم میاد به خاطر همین شاید یکم بد اخلاق و بی اعصاب باشی ، اما برات امیدوارم که بتونی تو بقیه ی زندگیت موفق باشی ❤️

1 ❤️

891339
2022-08-20 23:02:17 +0430 +0430

گی خوشم نمیاد ولی نوشته خوب و با مزه ای بود 👏 👏

0 ❤️

891374
2022-08-21 01:20:23 +0430 +0430

حاجی من حال کردم
پارت دو بزار خداوکیلی عالی بود
خیلی جا برا ادامه دادن داره
مثلا داستانت با پرهام یا زندگی تو اون خونه
دمت گرم فقط 😂😂💜

3 ❤️

891407
2022-08-21 04:22:03 +0430 +0430

خیلی باحال بود کلی خندیدم ادامه 👍👍👍

0 ❤️

891450
2022-08-21 10:49:28 +0430 +0430

خیلی خوب بود دوباره ادامه بده من ک خیلی مشتاقم دنبالش کنم

0 ❤️

891511
2022-08-21 17:21:26 +0430 +0430

قشنگ بود ، البته با چاشنی طنز ؛ داستانت فضای جذابی داشت ، امیدوارم ادامه بدی😊❤

2 ❤️

891513
2022-08-21 17:26:42 +0430 +0430

استعدادت تو نویسندگی بدک نیست. حاج حیدر آب منی شو هدر نداده اون شب که ریخته تو کص حاج خانم حیدر و نطفه تو رو گذاشته نقی کونی!

0 ❤️

891545
2022-08-22 00:36:47 +0430 +0430

لابد رفتی خونه ارایشگره پسر خالت درمیاد😂

0 ❤️

891679
2022-08-22 15:37:53 +0430 +0430

بایسکشوال از تهران کسی هست پیام بده
سن هم بالای بیست سال نباشه
زیر اینم هرچی بود قبوله
دو طرفه هم هستم

0 ❤️

891696
2022-08-22 20:00:48 +0430 +0430

عاااالی بود عاللییییییی

0 ❤️

891950
2022-08-24 18:20:25 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️

892143
2022-08-25 17:54:59 +0430 +0430

لطفا ادامه بده

0 ❤️

892308
2022-08-26 18:14:23 +0430 +0430

نمیدونم پسری یا دختر که این متنو نوشتی
ولی دوست دارم باهات حرف بزنم :)
پیام بده بهم

0 ❤️

892529
2022-08-28 12:54:57 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

892595
2022-08-29 01:25:02 +0430 +0430

ایول باحال بود

0 ❤️

893294
2022-09-02 09:05:06 +0430 +0430

حاج حیدر 😁

0 ❤️

896125
2022-09-19 10:08:40 +0430 +0430

جونه مادرت بازم بنویس دمتگرم

0 ❤️

931630
2023-06-05 16:47:17 +0330 +0330

خیلی قلم خوبی برا داستان نویسی داری و چاشنی طنز رو خیلی خوب بکار گرفتی
فقط میتونم بگم خیلی عالی بود دمت گرم
امیدوارم نوشته های بیشتری ازت بخونم

0 ❤️