پناه امن من

1401/06/16

چند ماه از فوت مامانم میگذشت و افسرده ترین دختر دنیا بودم ، انگار تمام دنیا به من پشت کرده بودن . دیگه آغوشی نبود تا تو روزای تاریکم بهش پناه ببرم ، دیگه دستی نبود که موهامو نوازش کنه و حسرت روزای گذشته من را داشت از پا در میاورد .
من ترم دو کارشناسی بودم و نزدیک مهر بود و کم کم باید انتخاب واحد میکردم با اینکه اصلا حوصله نداشتم ولی به خودم قول داده بودم که قوی باشم و خودمو نبازم .

اینروزا بابا هم منو فراموش کرده از صبح میره بیرون شب ساعت ۱ میاد خونه و سکوت خونه منو ازار میده ، تا وقتی مامان بود هر روز دعوا میکردن حالا هم که نیست راحت به کثافت کاریاش میرسه . چندین بار ی زن رو کنارش تو ماشین دیدم ولی حرفی نزدم و سکوت کردم .

روزا گذشت تنها سرگرمی روزای من دانشگاه رفتن بود ، همیشه ارایش داشتم چون دلم نمیخواست رد گریه های شبانم رو چهرم نمایان شه .

از دانشگاه که اومدم خونه تو راه ی ۲۰۶ دنبالم راه اوفتاد و کلی حرف زد و میخواست باهام دوس شه ولی من تو این روزا حوصله ی خودمم نداشتم چه برسه به یکی دیگه . دید که من بهش اهمیت نمیدم ماشینو پارک کرد و اومد کنارم راه اومد و گفت :

_سارا من تو رو میشناسم ، همسایه طبقه پایینتونم چند ماهه میخوام باهات صحبت کنم وقت نمیشه . ی فرصت بده همو بشناسیم ، قول میدم از من خوشت بیاد !!
_ببینید من تو موقعیتی نیستم که بخوام کسیو وارد زندگیم کنم.
_فقط ی ماه بهم فرصت بده اگه نخواستی دیگه بهت زنگ نمیزنم . شمارمو سیو میکنی
اون لحظه میخواستم فقط بره حوصله حرف زدن با غریبه ها رو اصلا نداشتم
_باشه بگو
_میس بنداز
_بعدا بهت زنگ میزنم
با کلی اصرار بهش زنگ زدم
و امیر خوشحال از اینکه به هدفش رسیده خداحافظی کرد و رفت .

دیگه هر روز کلی با هم حرف میزدیم و وقت میگذروندیم ، پسر خوبی بود بهم کلی انرژی مثبت میداد ، هر روز برام ی شاخه گل میخرید و میزاشت روی جاکفشی صبح که از خواب بیدار میشدم پیامشو که میدیدم میرفتم گلی که خریده بودو برمیداشتم . برای اولین بار تو زندگیم احساس خوشبختی داشتم ، چقدر خوبه تو روزای سخت یکی دوست داشته باشه .

رفتارهای بابام هر روز بدتر و بدتر میشد هر روز بیشتر تایمشو خونه بود چون شغلش ازاده تایمش دست خودشه . میموند خونه و ما هر روز دعوا داشتیم ، اینروزا همش اصرار میکنه که با پسر دوستش ازدواج کنم ، میدونم دوست داره از شر من خلاص شه تا راحت کسایی که صیغه میکنه رو بیاره خونه ولی من زندگیمو بخاطر کثافت کاریاای اون خراب نمیکنم . من نمیدونم پسر دوستش چه شخصیتی داره ولی دلم میخاد با کسی ازدواج کنم که عاشقش باشم نه برای فرار از خونه ی بابام باهاش ازدواج کنم .

روزا میگذشت و تنها دلخوشیم امیر بود . بعد از دانشگاه میومد دنبالم و کلی با هم میگشتیم ،روزای ۲۰ سالگیم با وجود امیر قشنگ شده بود ، آغوشش امن ترین جا برای من بود . تماس لب هاش روی لبهام و بوسه های ارومش ارامشو به زندگیم برگردوند . و نگاه های مردونش که عشق رو به دلم سرازیر میکرد . من عاشق این پسر بودم ، پسری که ۱۲ سال ازم بزرگتر بود ، قد بلندش ، تن صداش همه اینا دل منو برده بود .

رابطه ی ما روز به روز گرم تر میشد ، شبها کلی باهم چت میکردیم ، سکس چت جزئی از رابطه ی ما شده بود و هر دو میدونستیم که عشق بین ما بزرگ تر از چیزیه که بخواییم نیازمونو سرکوب کنیم ، من تنها چیزی که تو زندگیم میخاستم این بود که این حسو با امیرم تجربه کنم . بعضی از شب ها زنگ میزد بهم و من فقط گوش میکردم بهش، به حرفای سکسی که میزد و کارایی که قرار بود تو سکس برام انجام بده گوش میکردم .

_خانومم
_جانم
_الان باید تو بغلم بودی
_اگه بغلت بودم چیکار میکردی
_از لبات شروع میکردم به خوردم
_عزیزم
_سارای من لبات مزه بهشت میده وقتی لباتو میخورم شق میکنم
_🙈🙈
_عشقم
_جانم عزیزم
_میخام مال من شی
_مگه نیستم
_عشق من، میخام بدنتم مال من شه من همه چی تو رو میخام روحتو ، عشقتو ، بدنتو . مال من باش ، باشه خانومم ؟؟ من ۳۲ سالمه خیلی دارم اذیت میشم
_اخه امیر من میترسم
_از چی خانومی
_اگه رابطمون بهم بخوره
_چرا باید بهم بخوره از هیچی نترس من تو رو راحت به دست نیوردم که راحت از دست بدم . قول میدم تا روزی که نفس میکشم عاشقت میمونم .
_خیلی دوست دارم
_من بیشتر خانوم من
_سارا فردا صبح خودم میبرمت دانشگاه بیا ایستگاه اتوبوس اونجا میام دنبالت ، حالا هم بیا بغلم بخوابیم
_باشه عزیزم
_شبت بخیر

بهترین لباس و بهترین ارایشمو کردم ، ملایمو زیبا. رفتم تو ایستگاه نشستم و چند دقیقه بعد امیر اومد دنبالم ، به محض سوار شدنم نگاه کرد بهم و گفت میخایی اینجوری بری دانشگاه ؟؟؟
_مگه چمه
_ارایشت زیاد نیست؟؟؟!!!
_بخاطر تو ی کم بیشتر ارایش کردم
راه افتاد و رفت توی کوچه خلوت منو کشید تو بغلش و لبامو وحشیانه بوسید منم همراهیش کردم ولی همش میترسیدم یکی مارو ببینه .
دستمو گذاشت رو کیرش گفت :
هر وقت میبینمت اینجوری میشه دلت میاد من تو این حال باشم تو بری سر کلاس .
من ی خنده کوتاه با خجالت تحویلش دادم .
امیر گفت : امروز دانشگاه تعطیله سارای من پیش خودم میمونه ، ی روز نری دانشگاه چیزی نمیشه .
زنگ زد به همکارش گفت که مریضه و امروز نمیتونه بیاد .
بعدشم زنگ زد به یکی دیگه کلید ی باغ توی کردانو گرفت .
اون روز میدونستم که دیگه راه فراری نیست ، با اینکه خودمم میخاستم باهاش سکس کنم ولی همش استرس داشتم و ی جورایی دلم میخواست در ماشینو باز کنمو فرار کنم .

تو ی اون ی ساعتی که تو راه باغ بودیم کلی قربون صدقم رفت و دستشو میذاشت رون پامو میمالید . ی دستش رو فرمون بود و دست دیگش روی کسم ، خیس کرده بودم .

همین که ماشینو بردیم داخل باغ از ماشین پیاده شدیم ، ی باغ قدیمی خیلی بزرگ بود و ی ساختمون کوچیک توش بود ، پر از درختایی قدیمی بود ، امیر ی کم خوراکی خریده بود اورد داخل و به منم گفت بیام تو ساختمون ولی من ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم تو حیاط نشسته بودم ، هوا ی کم سرد بود ولی من دوست داشتم این هوارو .

من معمولا صبحانه نمیخورم و شدیدا ضعف کرده بودم رفتم سراغ خرید ها ی کیک و ابمیوه برای خودمو امیر برداشتم . کنارش نشستم و شروع به خوردن کردم اونم بدونه اینکه ازم چشم برداره نگام میکرد .

_خانومی پاشو بریم بیرون قدم بزنیم
_باشه عشقم
_مرسی که بهم اعتماد کردیو اومدی باهام تا تو نخوایی اتفاقی نمیوفته نفسم
_جلوش وایسادم ، تو چشماش نگاه کردم لبمو بردم کنار گوششو گفتم 'میخام ’
_لبامو اروم بوسید منو به عقب هل داد به درخت چسبیدم انقدر اومد جلو که فاصله ای بینمون نموند.
لباش رو لبام بود زبونشو میکرد تو دهنم و با ولع لبای همو میخوردیم ، دستش رو سینه هام بود و محکم سینه هامو میمالوند ، برجستگی کیرشم وقتی خودشو بهم میمالوند متوجه شدم .

نمیدونم چقدر همو بوسیدیم ولی من خسته شدم و نشستم رو زمین امیر ی نیش خندی زد بود گفت زود خسته شدی سارای من .
من رو زمین نشسته بودم و امیر بالای سر من بود که کمربندشو باز کرد شلوارشو دراورد هوا هنوز ی کم سرد بود ولی تو اون حال که ما بودیپ داشتیم عرق میریختیم .
با شورت بالا سرمن وایستاده بود ، همیشه بهم گفته بود که عاشق ساک زدنه با اینکه اولین بارم بود دلم میخاست براش بهترین باشم شورتشو تا زانو زدم پایین از عکسش بزرگتر بود.گرفتم تو دستمو اروم نازش کردم .
_اااخ بخورش عشقم
__
_صبرم تموم شه جرت میدما خودت بخور
_منم فقط نگاش میکردم
_عشقم با توام
ی لیس زدم ، خایه هاشو بادستم میمالیدم سرشم تو دهنم بود .کیرشو بیشتر کردم تو دهنم با اینکه حرفه ای نبودم ولی سعی کردم دندون نزنم و بهش لذت بدم .دستشو برد لای موهام کیرشو تا ته کرد تو دهنم .

صدای اه و ناله هاش دیونم میکرد .از دهنم دراورد بلندم کرد و دستمو گرفت رفتیم داخل ساختمان .

لباسامو دونه دونه دراورد اول تی شرتمو بعد سوتینمو ، همین که ممه هامو دید شروع کرد به خوردن . نقطه ضعف من سینه هام بود و دیگه اهو ناله هام داشت به جیغ تبدیل میشد . جوری سینه هامو میک میزد که حس میکردم داره از جاش کنده میشه . تمام وجودم حس خواستنش بود .

رفت لای پام کیرش میمالوند به کسم داشتم دیونه میشدم

اروم گفت : بلاخره داری مال من میشی دختر …

اگه دوست داشتید بگید ادامه بدم

ادامه...

نوشته: حنا


👍 12
👎 4
15501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894049
2022-09-07 02:55:32 +0430 +0430

چطوری وقتی زنگ زد کلیدو گرفت؟
کلاغا کلیدو اوردن؟

0 ❤️

894121
2022-09-07 11:25:07 +0430 +0430

عالیه عزیزم ادامه بده

0 ❤️

894159
2022-09-07 18:16:58 +0430 +0430

نه اقا دوس نداریم ادامه نده

0 ❤️

894269
2022-09-08 05:47:20 +0430 +0430

عزیزم‌ فک کردی سریال ساختی که به جای حساسش رسیدی استوپ‌ کردی و بقیشو میخای تو قسمت بعدی بگی؟؟حتمن باز تو قسمت بعدی هم‌میخای همینکارو کنی.نگارشت و داستانت خوب بود ولی خب این حرکتت اصلا جالب نبود و بخاطرش دیسلایک میدم بهت و قطعا ادامه داستانتو دیگه نمیخونم

0 ❤️

894769
2022-09-11 14:52:07 +0430 +0430

کلید الکترونیکی بود؟

0 ❤️