کامی و کاملیا (۱)

1401/10/03

سال آخر دبیرستان بودم که احمد و خونوادش به محله ما اساس کشی کردن و هم محله ای شدیم و از اونجایی که همسن و هم رشته بودیم توی دبیرستان هم همکلاسی شدیم. از همون اول با من گرم گرفت و منم یجورایی ازش خوشم اومده بود. پسر باحالی بود. اهل ورزشم بود و بدن ورزیده ای داشت. پدرش ماشین سنگین داشت و بیشتر وقتا توی جاده بود و محمد برادر بزرگترش عسلویه کار میکرد و دو هفته سر کار و یک هفته خونه بود و با این حساب بیشتر اوقات خودش و مادرش توی خونه تنها بودن.
یه روز پنجشنبه بعد از ظهر دعوتم کرد خونشون و من رفتم. تنها بود و گفت مادرش رفته خونه فامیل و تا عصر نمیاد.بعد یه شیشه ویسکی آورد و با مزه جات گذاشت وسط و دو تا پیک ریخت و یکیشو دستم داد. من تا اون روز نخورده بودم و گفتم مرسی من نمیخورم. قیافش رفت تو هم
_بخور دیگه چرا ضد حالی!
_آخه تا حالا مشروب نخوردم
_خوب بابا حالا بار اولت باشه. بخور حال میده … بگیر دستمو رد نکن
یجورایی حس کردم بخاطر رفاقتمونم شده نباید دستشو رد کنم پس گرفتمش و بهم زدیم و ریختمش توی حلقم و اه اه داشتم بالا میاوردم باورم نمیشد همچین مزه ای داشته باشه! با هر سختی دادمش پایین ولی از قیافم همه چیو فهمید و زد زیر خنده
_طوری نیس عادت میکنی! فعلن مزه بزن تا پیک بعدی رو بریزم
_نمیخام بسمه دیگه
_دهه!باز داری ضد حال میزنیا! بزن دوتا پیک دیگه که بریم بالا اونوقت میفهمی چه باحاله
با هر بدبختی دو سه تا پیک دیگه رفتم بالا و کم کم شنگول شدم
_آهان دیدی چه باحاله… با گوشیش یه آهنگ شاد پلی کرد و گفت پاشو پاشو یکم برقصیم
بزور بلندم کرد و منکه رو پاهام بند نبودم با ریتم آهنگ شروع کردم به رقصیدن یا تلو تلو خوردن و هی بیشتر و بیشتر مستی منو میگرفت ، میرقصیدیم و مسخره بازی در میاوردیم و میخندیدیم و از سر و کول هم بالا پایین میرفتیم. با وجود مستی متوجه تغییر نگاهش بخودم شده بودم و اینکه گاهی به بهونه رقصیدن دستمالیم میکرد اما هم مست تر ازین حرفا بودم که بفهمم چه خبره هم بیشتر به حساب مسخره بازی گذاشته بودم و احمد هم این وسط دو بار دیگه نشست و پیک پر کرد و دستم داد و رفتم بالا و دیگه رسمن رو پاهام بند نبودم و گیج و منگ شده بودم که دیدم تیشرت و بعدم شلوارشو درآورد و با یه شورت شد. گفتم چه خبرته؟ چیکار میکنی؟
_هیچی گرممه تو گرمت نیست؟ تو هم در بیار و اومد سمتم اما من با هر زحمت خودمو کشیدم کنار و گفتم نه راحتم
_باشه هر جور راحتی
دوباره شروع کردیم به بالا پایین پریدن و مسخره رقصیدن و اونم چندبار چسبید بهم و یهو با چشمایی که دیگه رسمن تار میدیدن دیدم شرتش قلمبه شده انگار یه بچه گربه تو شرتش باشه
_این دیگه چیه؟
با چشایی که برق میزدن و زل زده بود به سر تا پام اومد سمتم و گفت این به عشق توعه کامی جون! خواستم خودمو بکشم کنار ولی داشتم میخوردم زمین که یهو دیدم تو بغلشم و از زمین بلندم کرد و انداختم روی تخت و افتاد روم، روی تخت که درازم کرد و افتاد روم حس کردم دنیا دور سرم میچرخه و نمیتونم چشمامو باز کنم
_چیکار میکنی احمد؟
_هیچی تو بخاب و راحت باش
گیج و منگ بودم و حس هیچکاری رو نداشتم و حس کردم دارم بیهوش میشم. با اینهمه فهمیدم شلوارم رو از پام کشید بیرون و شروع کرد به مالیدن رونام
_چرا لختم میکنی؟
_باید لخت باشی دیگه خخخ
نمیفهمیدم دور و برم چخبره و دنیا دور سرم چرخ میخورد و واسه چند لحظه بیهوش شدم. چند لحظه بعد که بهوش اومدم با همه اون مستی و گیجی، درد توی کونم بهم حالی کرد که انگشت یا انگشتای احمد توی کونمه
_آخخخخ چیکارم میکنی؟
_آروم باش چربت میکنم که حال کنی
نه تنها قدرت مقاومتی نداشتم که حتی درست و حسابی چشمام باز نمیشد که ببینم دور و برم چخبره و هر چند لحظه یکبار هم بیهوش میشدم. تنها چیزی که میفهمیدم و حس میکردم این بود که روی شکم خوابیدم و سوزش کونم بهم میفهموند که احمد رسمن داره ترتیبمو میده. نمیدونم چقد گذشت اما یکبار که چشمامو باز کردم دیدم روی کمر خوابیدم و احمد توی بغلمه و دستاش زیر کونمه و همزمان که ازم لب میگیره، ضربه های محکم از زیر میزنه توی کونم که دیگه حتی سوزشم نداشت و یجور بیحسی بود. آخرین چیزی که با چشمای بسته و توی حالت بیهوشی فهمیدم این بود که پاهام رو چسبونده بود بهم و با یه صدای نعره مانند یه چیز داغ ریخت روی شکم و سینم و بالاخره ولم کرد و با افتادن پاهام روی تخت خودمم کامل بیهوش شدم. نمیدونم چقد طول کشید تا بهوش اومدم ولی با باز شدن چشمام دیدم احمد کنارم دراز کشیده و هر دو لخت مادرزادیم و حس کردم پوست شکمم یجوریه انگار که چسب روی پوستم خشک شده باشه و تازه وقتی با دست کشیدم روش فهمیدم چخبره و هم بهمین دلیل و هم بدلیل بدمستی ای که اومده بود سراغم دلم ریخت بهم و حس کردم دارم بالا میارم و پاشدم و تلو تلو خوران خودم رو رسوندم به توالت و بالا آوردم. بیرون که اومدم هنور منگ بودم و سرم درد میکرد. احمد که بیدار شده بود همونجور لخت وسط در اتاق وایساده بود و با دیدن من نیشش باز شد و گفت چطوری کامی!
از اینهمه پررویی ماتم برده بود. گفتم کثافت میفهمی چیکار کردی؟ با بی قیدی شونه بالا انداخت و گفت از روز اول که اومدم تو این مدرسه بد جوری چشممو گرفته بودی باید یه کام حسابی ازت میگرفتم اگه نه یه عمر افسوس میخوردم! تازه فهمیده بودم که اونهمه گرم گرفتناش با من همه نقشه بوده و از شدت عصبانیت، اومدم سمتش و مشتمو انداختم واسه صورتش اما هنوز سرم گیج میرفت و نه تنها مشتم بصورتش نخورد بلکه تعادلم رو هم از دست دادم و داشتم میوفتادم که با دستای قدرتمندش منو کشید تو بغلش و محکم نگهم داشت و دوباره کیرش چسبید به کونم و هر دو لخت بودیم. اومدم با تقلا خودمو خلاص کنم اما توی دست و بدن ورزیدش کاری از دستم ساخته نبود و عوضش زد زیر خنده و لبشو گذاشت گوشه لپمو بوسید و گفت جوووون نظرت چیه یه دور دیگه بریم! شروع به تقلا کردم و داد زدم ولم کن.
_بگو لطفن ولم کن!
وقتی مطمئن شدم زورم نمیرسه که خودمو خلاص کنم تسلیم شدم و گفتم لطفن! نیشش باز شد و همینجور که بازوهاش از دورم باز میشد گفت آهان حالا بهتر شد و همینجور که ازش فاصله میگرفتم یه کشیده محکم زد روی باسنم و گفت برو بسلامت و باز خندید. منکه میدونستم کاری ازم ساخته نیست خودمو به بیخیالی زدم و شرت وبعدم لباسمو زیر نگاههای همراه با نیشخندش سریع پوشیدم و اومدم سمت در اما در رو با دستش گرفت و زل زد تو چشمام و اینبار خیلی جدی طور گفت
_اگه میموندی خوشحال میشدم
با عصبانیت نگاش کردم و گفتم خیلی نامردی
_چیزی نشده بابا اینقده سختش میکنی یه حاله…
داد زدم بزار برم. اما فقط ابرو بالا انداخت و یجوری متوقع زل زدم بهم
_لطفن
_آره حالا شد. و بالاخره رفت کنار تا بتونم از آپارتمانشون بیام بیرون

تمام پنجشنبه شب و جمعه، فکرم درگیر بود و باورم نمیشد احمد همچین بلایی سرم آورده باشه. شنبه صبح رفتم مدرسه و همینکه وارد حیاط شدم، اومد به استقبالم و همراه با سلام نیشش باز شد. اومدم بزنمش کنار که بیخ گوشم گفت تابلو بازی در نیار قرار نیست کسی بفهمه بین ما چی گذشته! دیدم راست میگه و بالاجبار مثل سابق باهاش گرم گرفتم و توی کلاس بازم روی یه نیمکت کنار هم نشستیم. اما احمد دیگه روش باز شده بود و به هر بهونه ای دستمالیم میکرد و دستش رو بکون و رونم میکشید و تا میخاستم اعتراض کنم یا دستشو پس بزنم میگفت هیسسس تابلو نکن! و من مجبور بودم بروی خودم نیارم.
روز سه شنبه بود که زنگ آخر بیخ گوشم گفت امروز بعداز ظهر تنهام بیا خونه! با تعجب نگاش کردم و گفتم اصن روت میشه همچین حرفی بزنی؟
_بیا بد نمیگذره
_خوابشو ببینی
با نیش باز بهم گفت: میای و یه چشمک بهم زد!
بعد از ناهار بود که صدای موبایل بهم فهموند پیام دارم. احمد بود که توی واتساپ برام دوتا کلیپ فرستاده بود. اولی رو دانلود کردم و بازش کردم. یه کلیپ گی بود که معلوم بود فاعل از بالا فیلم گرفته و مفعول تو حالت فرقونی بود و کیر توی کونش تلمبه میخورد و بعد فیلم از روی کیر و کون اومد بالا و از شکم و سینه رد شد و رسید به صورت مفعول و من خشکم زد! صورت خودم بود واضح و کاملا مشخص! باورم نمیشد که احمد از سکسمون فیلم گرفته باشه با استرس زیاد کلیپ دوم رو باز کردم اینبار رونهام بهم چسبیده بود و کیرش بین رونهام بود و آبش پاشید روی شکم و سینم و بازم فیلم روی صورتم تموم میشد! سر تا پام یخ کرده بود و دستام میلرزید. شماره احمد رو گرفتم و انگار منتظرم باشه با اولین زنگ جواب داد
_به به کامی جووون دیدی فیلمارو؟ خوشت اومد؟ خوب درومده بود؟
_خیلی پستی بیشرف…
_گوه نخور بابا! عوضش پاشو بیا اینو بخور که با دیدن فیلما بدجوری سیخ شده!
لباسمو پوشیدم و سریع خودمو به خونشون رسوندم. باید باهاش حرف میزدم و راضیش میکردم که فیلمارو پاک کنه. زنگ رو که زدم از پشت آیفون گفت بیا بالا، وقتی رسیدم پشت در بی اینکه در بزنم در بروم باز و داخل شدم و احمد که پشت در بود در رو بست. نگاش کردم لخت لخت بود و کیرش واقعن نیمه راست بود. با دیدنم خنده پیروزمندانه ای زد و گفت
_گفتم که میای!
_احمد تورو خدا فیلمارو پاک کن
دستمو گرفت و کشوندم سمت اتاق خواب و گفت :حالا بیا
احمد بخدا من آبرو دارم
_نگران چی هستی؟مگه من قراره آبروتو ببرم؟
_واسه چی اون فیلمارو گرفتی؟
_فیلمارو واس دل خودم گرفتم. دیدم سکسمون خیلی با حاله خواستم یه یادگاری ازش نگه دارم
_توروخدا پاکشون کن
همینطور که مینشست لبه تخت و منو جلو پاش یا در واقع جلو کیرش روی زانو مینشوند با بی خیالی گفت
_اینقد نگران فیلما نباش. تا وقتی منو تو رفیق باشیم جای فیلما امنه
این حرفش هم اتمام حجت و هم تهدید بود. ولی بازم با ناامیدی گفتم تورو خدا! اما فرصت نداد و کیرشو مالید به لبام و گفت دیگه فیلمارو ولش کن. فقط اون دهن خوشگلتو وا کن و نشون بده که هنوز رفیقیم! میدونستم که پاک کردنی در کار نیست ولی نمیخاستم به همین راحتی هم وا بدم اما اینبار صدای احمد خیلی جدی و بحالت داد زدن شد و گفت:وا کن!
_آخه…
اینبار دیگه مهلت نداد و سر کیرشو چپوند توی دهنم و گفت بخور حرف اضافه هم نزن. بالاخره تسلیم شدم و با وجود چندش شدن، شروع کردم به مکیدن سرش و دست کشیدن به تنش و احمد که خوشش اومده بود دست کشید توی موهامو خیلی پدرانه گفت آفرین گل پسر! بعدم یه نخ سیگار واسه خوش روشن کرد و شروع کرد به پوک زدن و با دستاش توی موهام بازی میکرد و من هم کیرشو توی دهنم بالا پایین میکردم و کم کم صدای آخ و جووونش بلند شد. سیگارش که تموم شد خودشو کشید بالا و به تاج تخت تکیه داد و پاهاشو دراز کرد و همینطور که سر کیرشو چرب میکرد بمن اشاره کرد که برم بشینم سرش!
حتی نمیدونستم باید چیکار کنم یا چی بگم. فقط میدونستم بی خیال بشو نبود
_آخه
_آخه چی؟
_آخه منکه کونی نیستم
زد زیر خنده و گفت از امروز هستی، کونی خودمی!
_آخه درد داره جر میخورم
_نترس عزیزم میبینی که دارم واست چربش میکنم . بعدم بشینی سرش دردت نمیگیره… د بیا بالا دیگه
اومدم بالای تخت و نشستم توی بغلش، اونم انگشت چربش رو اول در سوراخم مالید و بعد توی کونم فروش کرد. کونم تیر کشید و خودمو جمع کردم و گفتم آخ! باز زد زیر خنده و گفت جووون قربون آخ گفتنت چه ادا تنگارم در میاره واسم. اونروز که کیرمو یه لقمه کرده بودی و آخم نمیگفتی یادت رفته؟
_اونروز مث اینکه چیزخورم کرده بودی و بیهوش بودم
_زبون نریز بچه خوشگل! الانم یجوری باز و چربت میکنم که نفهمی کی کیرو خوردی
بعد از اینکه کونم به یه انگشت راه داد کم کم دو انگشتش کرد و بعد که حسابی سوراخم چرب شد انگشتهاشو درآورد و گفت بشین سرش! با استرس سر کیرشو گرفتم و تنظیم کردم و سرشو داخل کونم فرو کردم. با داخل رفتن سرش دردم گرفت و میخاستم بپرم بالا اما احمد حواسش بود و منو محکم گرفت و مجبورم کرد سرش بشینم و تا تهشو داخل بدم. وقتی تا آخر کیرش نشست توی کونم ، منم دیگه راحت نشستم توی بغلش و کم کم خودمو وا دادم و با شل شدنم انگار درد هم کم و کمتر شد. احمد دستای منو انداخت گردنش و دستای خودشم حلقه کرد دور باسن من و گفت دیدی گفتم هواتو دارم رفیق!
بعد چند دیقه با دو تا دستش یه ضربه به دوطرف باسنم زد و با خنده گفت خوب دیگه وقتشه که سر کیر عمو احمدت بالا پایین بشی… بجنب ببینم. همینجور که دستم حلقه دور گردنش بود شروع به بالا پایین شدن کردم. زل زده بود توی چشمام و جووون جوووون میگفت و بعد با یه دستش کشید روی شکمم و بعد جفت سینه هامو مالید و گفت جووون چه بدن سفید و بی مویی داری و بعد دستش از روی سینم رسید به گلوم و با یه فشار خفیف گلوم رو گرفته بود. یکم خودشو داد پایین و با دوتا دستش باسنمو گرفت و به بالا پایین شدنم کمک کرد و کم کم فشار رو هم چاشنی کار کرد که یکم دردم گرفت. بعد بلندم کرد و مجبورم کرد داگی بگیرم براش و پشتم نشست و پهلوهامو محکم گرفت.
_جووون چه کون قلمبه ای اوووف باب تلمبه زنی!
سر کیرشو داد داخل و اول آروم و بعد کم کم محکم و محکمتر تلمبه میزد. دردم گرفته بود و سرمو داده بودم توی تشک تخت و آخ و نالم هوا رفته بود. احمد که حشری شده بود و ناله هام و کون قمبل شدم دیوونش کرده بود ، قربون صدقه کونم میرفت و محکم و محکمتر میکوبید و من خدا خدا میکردم آبش بیاد. اما هر چه تلمبه میزد خبری از آب نبود. بعد بالشت گذاشت و منو به شکم خوابوند روی بالشت و کونمو طوری تنظیم کرد که حسابی قمبل بشه و روی من دراز کشید. با دست سر کیرشو گذاشت در سوراخ و هلش داد داخل و بافشار بدنش تا تهشو توی کونم جا داد و افتاد روم و با رد کردن دستاش از زیر شکمم محکم بغلم کرد و ضمنا با اینکار کونم قمبلتر هم شد. چنتا تقه آروم اما عمیق زد و بعد دستاشو از زیر شکمم آورد بیرون و دو طرفم ستون کرد و یکم خودش رو بالا کشید که بتونه شلاقی تلمبه بزنه . با تلمبه های محکمش صدای شلپ شلپ توی اتاق پیچیده بود و با هر تلنبه تخت زیر پامون یه قرچ قوروچ حسابی میکرد! منم که نالم بهوا بودم و فقط التماس میکردم احمد آقا تورو خدا بسه دیگه جر خوردم چرا آبت نمیاد
_هه آبم بیاد؟ درسته که تو کون تنگی داری ولی منم ازوناش نیستم که فرتی آبم بیاد!
و بازم تلمبه های محکم در کونم میخورد و با ناله های من از ته دلش میگفت جوووون ناله کن زیرم که جیگرم حال میاد! معلوم بود تو اوج شهوته و حتی یدفه که با همون دستای ستون شدش دو طرفم و سینه بالا کشیدش داشت تلمبه میزد انگار یه نگاه دقیقتر کرده بود و قوس کمر و گردی کونمو زیر پاش دیده و غرق لذت شده بود چون با ذوق گفت
_جوووون چه نمایی داره!
بعد دوباره افتاد روم و اینبار دستش حلقه شد دور گلوم و بزور یکم سرمو برگردوند و شروع کرد به بوسیدن گونه و لبهام و تلمبه هاش محکمتر شد. دیگه شهوت داشت خفش میکرد و همزمان هم حشری، هم وحشی و هم احساساتی شده بود منو میبوسید و تلمبه میزد. یهو بیخ گوشم گفت کامی جون تو اینقد خوب حال میدی فک کن گاییدن آبجیت چه حالی میده اوووف!
_ببند دهنتو کثافت عوضی
اومدم با زور و تقلا خودمو از زیر دست و پاش در بیارم ولی بدجوری اسیر دستش شده بودم و ضمنن با اونهمه تلمبه که تو کونم زده بود دیگه نا نداشتم. همینجور که دستش بیشتر دور گلوم محکم میشد با خشم گفت آخه چاقاله کون گشاد وقتی زیر کیرم درازی نمیخاد واسم با غیرت بازی در بیاری!منکه میدیدم زورم بهش نمیرسه گفتم
_احمد آقا حرف آبجیمو نزن.لطفا
_خفه شو بابا هرکی تو محله کیر لای پاشه تو کف آبجیته! با اون هیکل و کون خوشگلش دل از همه میبره
_گفتم…
نزاشت حرفمو تموم کنم و با اون یکی دستش زد تو سرم و گفت غلط کردی گفتی! واسه من شاخ بشی کونت پارس و بعد داد زد: فهمیدی؟آره؟ آره یا جرت بدم؟
با فشار دستش دور گلوم که داشت خفم میکرد و فشار کیرش که داشت کونمو جر میداد گفتم آره
_آ باریکلا!
بعد انگار رفت توی حس، دوباره افتاد روم و دستاشو از زیر سینم رد کرد و بغلم کرد و همینطور که آروم و کشدار تلمبه میزد گفت
_چن سالشه؟ هویی با توام چن سالشه؟
_18
_یعنی هم سنیم؟ دوقلویین؟
_آره
_اوووف چه با حال! ومامانت چه شکم با برکتی حامله بوده! زد زیر خنده و گفت یه کون محشر و یه کوس طلایی!
_احمد …
_خفه شو کونی، دارم حس میگیرم مگه نمیخای آبم بیاد؟ پس خفه شو بزار با اون آبجیه کوس طلات حس بگیرم!
دیگه نا و توان هیچ مقاومتی رو نداشتم و حتی یجورایی داشتم غش میکردم و تنها چیز مهم واسم این بود که زودتر آبش بیاد و ولم کنه. احمد هم که تسلیم شدن منو متوجه شده بود دیگه رسمن تا تهشو رفت و همینجور که تلمبه میزد بیشتر و بیشتر رو مخ من خط بیغیرتی میکشید و حال میکرد
_آخ تصور کن الان کون آبجیت زیر کیرم داشت پاره میشد! اوووف جووون دیووونم میکنه وقتی از پشت سر راه رفتنش رو میبینم. دوس دارم اون کون تپلشو بگیرم زیر تلمبه و جرش بدم! راستی من اسم آبجیتو نمیدونم چی بودم اسمش؟
زد تو سرم و گفت زر بزن چاقال تا حسم نپریده! با بی حالی گفتم
_کاملیا
_جووون پس اونم کامیه! دوقلو و هر دو کامی! کامی جووون کاملی جووون جرت بدم با این کیر کلفتم.
چنگ انداخته بود روی بازوهامو و میمالیدشون و از گردن و بناگوش و گونه هام گازای کوچیک میگرفت و میبوسید و داغه داغ شده بود
_همه تو کفتن کاملی جووون ولی تو آخرش مال من میشی. منم که بکن همیشگیت میشم اوووف
سرعت تلمبه هاش دیوانه کننده شده بود و یه بند ور میزد
_اوووف کاملی جووون جنده خودمی آخرش!
و با گفتن این جمله انگار دیگه نتونست تحمل کنه یه تقه خیلی سفت زد و محکم بغلم کرد و چندبار لرزید و آبشو خالی کرد توی کونم
_آخ کاملیا جووون حاملت کردم
بعد دو سه دیقه بالاخره از روم رد شد و خوابید بغلم و همینجور که کون و رونها و قوس کمرم رو می مالید میگفت
_آخ که عجب کونی داری لعنتی دیووونم میکنه
ولی من که حال پاشدن از جام رو هم نداشتم فقط خوشحال بودم که بالاخره کارش باهام تموم شده. همراه با هس هس نفس زدنام گفتم
_حالا راضی شدی؟
_راضی؟ البته که راضی شدم درون حدی که تازه دوماد تو ماه عسل از عروس خانومش راضی میشه! خخخ
_خوب حالا دیگه فیلمارو پاک میکنی؟
دوباره جدی شد و گفت
_نه دیگه روتو زیاد نکن اون فیلما یادگاری و سند رفاقتمونه آدم که سند رفاقتشو دور نمیندازه
بعد هنونجور که لخت دراز کشیده بود رو تخت یه نخ سیگار دیگه آتیش زد و همونجور که دودشو هوا میداد گفت: میتونی بری درم پشت سرت ببند!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 21
👎 2
44501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

907973
2022-12-24 10:52:28 +0330 +0330

کاش میگفتی که آیا یواش یواش خودت هم خوشت اومده و لذت بردی،،اگه اینو میگفتی واقعا داستانت حشری کننده تر بود،،در ادامه اینو هم بنویس حتما

1 ❤️

907976
2022-12-24 11:02:07 +0330 +0330

پسردوست۰۰۷
تو قسمتای بعدی هست و فکر کنم قسمت دوم یکشنبه شب و قسمت سوم سه شنبه شب احتمالن بیان بالا امیدوارم بخونین و خوشتون بیاد و اونجا از خوندن نظرتون متوجه بشم که سلیقتون رعایت شده
ضمنا اگه از این تیپ داستان خوشتون بیاد پیشنهاد میکنم مجموعه رهایی از باکرگی یا شکسته شدن پلمپها رو هم که لینکش توی بیوم هست رو هم بخونین

2 ❤️

907981
2022-12-24 12:59:35 +0330 +0330

افرین،داستان خوبو روانی نوشتی موضوعشم جالب بود خوب شد که از لذت بردن خود راوی ننوشتی و فقط درد داشت که اینو حس واقعی بودن بیشتر به من داد.
سعی کن تو داستان بعدی از نقطه،ویرگول و دونقطه هم استفاده کنی.

2 ❤️

908002
2022-12-24 16:40:32 +0330 +0330

مرسی از اینکه داستان رو خوندین و مرسی بابت اظهار نظر
اتفاقن حرف دل من رو زدین اتفاقا توی سری داستان رهایی از باکرگی هم مدام همه بحث من با یسری افراد این بود که اگه نویسنده ای داستان یه قاتل زنجیره ای رو بنویسه خودش که قاتل نیست که برین بابت اون جنایتای توی داستان بهش فوحش بدین
در مورد وقایع داستانها راستش خودمم تو دنیا واقعی دنبال یه زندگی نرمالم که تا جای ممکن بدور از حاشیه باشه ولی توی شهوانی دنبال این هستیم که با داستانهامون هیجان جنسی ایجاد کنیم و بهمین دلیله که تابوها شکسته میشه یا اتفاقات عجیب غریب میوفته
امیدوارم ادامه این سری رو هم بخونین و بازم نظر بدین

3 ❤️

908019
2022-12-24 21:00:02 +0330 +0330

ساسی جون با این داستانتم حال کردم. اینکه خودتم تجربه گی و کونی بازی رو داری باعث شده صحنه های کونی بازی رو خوب توصیف کنی. بیغیرتی داستانو حتما بیشتر کن دودول طلا!

3 ❤️

908020
2022-12-24 21:04:58 +0330 +0330

دوستانت هم قشنگه و هم ناراحت کننده، متاسفانه این سرگذشت و سرنوشت خیلی از بچه های مملکتمونه که به واسطه فقر فرهنگی و جاری بودن قوانین و آمیزه ها و فرهنگ دینی مذهبی باهاش دست به گریبانیم، نه اینکه در ممالک متمدن غربی همچین اتفاقاتی نمی افته، ولی اونقدر شخصی که بهش تجاوز شده و مفعول واقع شده وقیح و منزجر کننده نیست، بلکه قانون و جامعه ازش حمایت میکنه، لعنت به اسلام و حکومت اسلامی که همه چیز ما رو ازمون گرفته.

1 ❤️

908249
2022-12-26 06:54:45 +0330 +0330

نتونستنم بخونم چون رسماً نامزدی و کونی بازی رو آموزش میده!!!

1 ❤️

908257
2022-12-26 09:25:12 +0330 +0330

خیلی سکسی و قشنگ بود عزیزمم ادامه بده لطفا۔۔ ببخشید دیر دیدمش چند روز نبودم

1 ❤️

908301
2022-12-26 20:03:27 +0330 +0330

داستانت عالی بود منم دوس دارم این جسو تجربه کنم عالیه

1 ❤️

908483
2022-12-28 06:44:09 +0330 +0330

تا حالا که خوب بود تسبتا ولی معمولا کسی رو که زوری به فاک میدن غیرت داره

1 ❤️

908484
2022-12-28 06:50:09 +0330 +0330

ادامه نظرم این رو گفتم که بگم خیلی تا به اینجا خوب از کار در اورده بودی بخصوص تکته اصلی داستان های سکسی رو که بیان جزئیات جوری که خواننده همذات پنداری کنه رو عالی در اورده بودی

1 ❤️