کنج دنج (۱)

1402/02/06

Your time to shine!
چند وقت پیش، بالاخره کارم رو عوض کردم. شرکت کم کم داشت وارد سراشیبی لی‌آف کردن میشد که اومدم بیرون و توی یه شرکت خیلی بزرگتر استخدام شدم، احتمالا اسمش رو هم شنیدید، ولی خب هدفم اینه که خیلی وارد جزئیات نشم و اسمی از کسی نبرم.
شرکت قبلی هیچوقت رسما ریموت نشد، ولی کل دو سال کرونا رو خونه روی‌ میز درب و داغون تحریری که داشتیم سر کردم.
شرکت جدید اما، چون توی آمریکا بود و من اروپا، از اول قرار بر کار ریموت بود و همون اول یه چیزی در حدود ۱۵۰۰ یورو بودجه برای میز و صندلی دادن.
این شد که منم یه میز اتوماتیک و یک صندلی خفن و یک واکینگ پد (تردمیل بدون دسته) براشون فاکتور کردم و گرفتم.
سر همین تغییر کلا اومدم یه اتاق دیگه، خونه ما از اون خونه‌هاست که یه راهرو وسطشه و چند تا اتاق اطرافش. اتاق قبلیم پنجره و در رو به تراس بود و من پشت بهش بودم، تو این اتاق کنار پنجره نشستم و پنجره سمت چپم بود.
برای ادامه باید یکم درباره خونه صحبت کنم. این خونه، ساخته ۱۹۱۲ است، و بارها بازسازی شده و بخشهای جدید اضافه شده بهش. توی شهر ما پر از این خونه‌هاست. یه حیاط مانند وسط خونست، و دور تا دورش ساختمونه، اگه از در ورودی بیای تو و ندونی کدوم طرفی باید بری احتمالا گم میشی.‌
آسانسور هر ساختمون (که بعدا بهش اضافه شده) توی همین حیاطه و به پاگرد هر طبقه راه داره. یعنی یه آسانسور با جاش کنار هر آپارتمان (که پنج و شش طبقه هستن) قرار داره. خانه ما آخرین خونه ردیف و طبقه دومه، آپارتمان بعدی، دقیقا با زاویه نود درجه کنار خونه ما قرار داره. دقیقا هم تراز ما، یه خونه دیگه هست که یه پیرمرد پیرزن گوگولی ولی تا دلتون بخواد فضول توش زندگی میکردن که خب، یه مدت بعد پیرمرده مرد و نمیدونم چی به سر پیرزنه اومد و بعدش برای یه مدت صفهای طویل برای خونه بود تا بالاخره یه سری آدم جدید اومدن توی خونه.
تا پیرمرد و پیرزنه بودن، خیلی تمایلی به بازکردن پرده نداشتیم، چون دقیقا مثل یه فیلم سینمایی با خونه ما برخورد میکردن، ولی این جدیدا کار نداشتن این شد که کم کم پرده رو باز کردم و اینجا بود که توجهم جلب طبقه بالایی همون خونه شد.
تو یه پنجره که شاید دو متر از پنجره ما بالاتر بود یه میز پشت به پنجره و یه جفت پای نسبتا تپل مشخص بود که نشسته. یه شلوار یوگای تنگ (ای کسی که این شلوارها رو برای اولین بار اینجوری درست کردی، نمیدونم کی هستی، کجایی ولی اگه آخرتی باشه شخصا میام تو جهنم ازت تشکر کنم) هم بود، ولی از کمر به بالا چیزی معلوم نبود، یعنی یه جفت مانیتور بود که جلوی صورت رو گرفته بود. پنجره نبود، یعنی بعدا فهمیدم که کل دور تا دور پیچ شده، ظاهرا در بوده قبلا و این طرف هم تراس بوده این گوشه برای همه اون خونه ها که حالا نبود، چرا؟ نمیدونم. کنار این پنجره قدی، یه پنجره نصفه هم بود، که اون دستگیره داشت و باز میشد (میدونم بد توضیح دادم، یه در و پنجره رو تصور کنید، که بعدا در با یه پنجره قدی ثابت جایگزین شده، ولی پنجره همچنان هست، کل دیوار اتاق، این دو تا پنجره بود)
اولش یه کم احتیاط کردم، که شاید اشتباهی باشه و تهش مشخص نشه یه آقایی با این شلوارا نشسته، ولی بعد یه مدت کارآگاه بازی و زیر نظر داشتن سوژه، مشخص شد که طرف خانمه.
حقیقتش اینه که بعد دیدنش یهو خورد توی ذوقم. این خانمه اصولا یکی از این مزخرفهای اهل اروپاست که ما مهاجرا به نظرش هممون باید ریخته بشیم تو دریا (یکم غلیظش کردم، هیچ وقت همچین حرفی نزده) یه بار یه مامور پست که گم و گور شده بود تو ساختمونمون (که زیاد پیش میاد) یه بسته رو داده بود به ما، توی گروه ساختمون گفتم و این خانم اومد که بگیرتش و تهش کلی غر غر کرد، من زبون اینجا رو خیلی بلد نیستم، کارم کلا انگلیسیه و خب هر چی هست، تا الان طرف یاد گرفتنش نرفتم در حد بفرما و چقدر میشه و سلام و خدافظ و عددا بلدم، ولی فهمیدم که یه سری دری وری گفت که چرا گرفتیش با اینکه مطمئنم میدونست من زبونشو نمیفهمم و مطمئن بودم انگلیسی بلده توی چت زیاد دیدم انگلیسی مینویسه. از آپارتمان ما به اینا راه مستقیم نیست و باید از تو حیاط رد بشی، اینقدر حرصم گرفته بود که میخواستم برم وقتی رد شد تف بندازم تو سرش :))

خلاصه اولش یکم ترن آف بود، ولی بعدش گفتم چه اهمیتی داره، تهش که من قیافشو نمیبینم. تا همین حد هم چشم نوازه و خب حتی اینم خیلی چیزی نیست. نمیدونم من خیلی ندید بدیدم یا موقعیت خیلی بامزه بود یا هر چی، ولی یکی از کارهای روزانم دید زدن این پاها شد تا یه چند روز، گاهی میز رو میبرد بالا و پشت میز می‌ایستاد که خیلی بد هم نبود، ولی در همین حد.
تو این حین و بین، همسایه طبقه پایینی هم یه وقتایی میومدن میشستن تو تراس یکم دورتر، هوا هنوز سرد بود، ولی این زوج جدید به نظر لاتین تبار میومدن یه زوج سبزه و همیشه یا یه گیلاس شرابی سیگاری چیزی دستشون بود، یا داشتن قر میدادن. قشنگ استریوتایپ آمریکای جنوبی، خانمه قد متوسط ولی خوش فرم، آقاهه جای برادری خوش تیپ و از اینا که همش تو فیلما میبینی.
این وسط اتفاقات جذاب هم گاهی میفتاد، یکیش این بود که یه روز پاها اومدن و فقط یه شرت قرمز پاش بود. راستش برای اولین بار بعد مدتها عینکم رو تمیز کردم و خیلی جدی تصمیم گرفتم دوباره برم بینایی سنجی و عینک بهتر بگیرم. خانم و آقای لاتینوی خوشگل هم ظاهرا خیلی جدید خانم و آقا شده بودن و مدام برنامه داشتن و اتاق خوابشون همین اتاق گوشه ای بود، اینم دقیقا مثل بالایی یه پنجره قدی و یه پنجره نصفه که پرده هم پشتش زدن (پیرمرد و پیرزن فضول قبلی پرده نداشتن اینجا و همیشه پشت این شیشه یا روی تراس بودن) صدایی نمیشنیدم (پنجره ها همه عوض شدن و دو جداره ان) ولی خب سایه هایی بود که میشد حدس بزنی چه خبره.
یکی دو دفعه هم پارتنرم نزدیک بود مچ منو بگیره که خب خوشبختانه بیشتر فکر کرده بود هدفم زوج لاتینوی پایینه و خودش آقاهه رو که دید الله و اکبر گویان یادش رفت کل قضیه رو و نگاهش به سمت پاهای بالا نرفت.
من فتیش باز نیستم، یعنی از اینا که پا میبینن کلا همه چی یادشون میره، این بیشتر برای من یه تفریح شده بود. امروز چی پوشیده؟ و خب امید داشتم که رو به گرما که رفتیم یکم ورژنهای بهتری ببینم.
تا اینجا خیلی چرت گفتم و احتمالا همه دیگه حرصشون در اومده که خب چی؟ راستش همه چی چند روز پیش شکل دیگه ای گرفت. خانم پا یه روز صبح یه پیژامه از اینا که شبیه این ماماندوزهاست پاش بود،خیلی اینو میپوشید. ساعتای ده و یازده اینا بود که رفت و بعد یه چند دقیقه برگشت و بعد میز رو به صورت ایستاده کرده (یه دقیقه ای طول کشید تا بره بالا).
راستش اولش فکر کردم اشتباه میبینم، ولی هیچی پاش نبود.لعنت بر شماره عینکم، یکم کنجکاو شده بودم. دوست داشتم بهتر ببینم، ولی خب، چشمم یاری نمیکرد :/ خط و فرم و همه چی رو میدیدم، اونقدرا هم چشمم ضعیف نیست راستش، ولی نه اونقدر دقیق که دوست داشتم، تو فاصله سه چهار متریم بود، و اگه نشسته بود این دید دقیق رو نداشتم، (وقتی مینشست معمولا از ساق پا و یکم لای پا مشخص میشد، کف پا تو زاویه کور بود، و اگه یکم باز مینشست میشد تا آخر رو دید) یهو یادم اومد که اینهمه پول پای گوشی دادم برای همین زوم خرکی! مطمئن بودم که منو نمیبینه، صورتش پشت مانیتور بود و اینهمه مدت هم قطعا متوجه نشده بود وگرنه اینقدرا هم نجیب نبود که دهنمو سرویس نکنه.
خلاصه خیلی با احتیاط دوربین رو بالا آوردم یکم دستمو از پنجره بردم بیرون و بعد زوم یکی دو تا عکس گرفتم. به خیالم خیلی نینجا طوری بودم که یهو حس کردم یه چیزی درست نیست، و بله، متوجه شدم لاتینو بانوی همسایه توی تراس زل زده به من. آخه فلان فلان شده، کی ساعت ۱۱ صبح میاد توی تراس تو این هوای تخمی که تو اومدی؟
فاک، راستش پنیک کردم. از اون زاویه چیزی از طبقه بالایی نمیدید قطعا و نمیدونست من چه عکسی گرفتم، ولی خب خیلی بد بود. کلا اونروز دیگه حتی کله رو هم به طرف پنجره نچرخوندم.
فرداش خیلی با ترس و لرز نگاه کردم، کسی نبود، خانم پا هم همون بیژامه مامان دوز طوریش رو پوشیده بود و همین،‌به خیال خودم در رفته بودم که حدودای ساعت یازده، لاتینو بانو بازم اومد توی تراس، تا دیدمش منو نگاه کرد و دیگه راهی برای فرار نداشتم، چشم تو چشم شدیم و دست تکون داد. اینجوریه که وقتی این اتفاق میفته دیگه راهی برای فرار نداری، اصطلاح همون جکست که دیگه گوزیدی، راهی نداشتم جز اینکه به یه طرز خیلی ضایع، دستکی هم من تکون دادم.
یه سیگار تو دستش بود، و گوشی تو دست دیگش، آروم گوشی رو تکون داد، راستش منظورش رو نفهمیدم. گوشی رو گرفت و یه چیزی تایپ کرد و فرستاد و بعدش منو نگاه کرد. اولش ترسیدم که به من پیام داده، ولی خب از کجا؟ گوشیم رو نگاه کردم هیچ نوتیفی نبود. با یه ژستی که انتظار داره من یه کاری بکنم بهم نگاه کرد. گیج شده بودم واقعا، دوباره یه چیز دیگه تایپ کرد و فرستاد و تقریبا با ژستش یه جوری بهم فهموند که منتظره.
گیج شده بودم گوشی رو برداشتم و هم تلگرام رو چک کردم هم واتس اپ رو، یهو یه حدسی زدم، گروهها معمولا برای من میوت هستن چون کسی کار داشته باشه مستقیم پیام میده. گروه ساختمون رو چک کردم، و یه نفر چند ثانیه پیش پرسیده بود که ما اینجا جدید هستیم، نزدیکترین جایی که میشه بطری شیشه‌ای رو بیرون ریخت کجاست؟ بعد هم تو یه پیام دیگه پیشاپیش تشکر کرده بود.
البته چت انگلیسی بود و من ترجمه تقریبی رو میگم، روی طرف زدم و بعد از چند بار کسدستی و مسخره بازی واتساپ، موفق شدم عکس پروفایل رو ببینم که همین لاتینو بانو بود.
نمیدونستم چکار کنم، ولی خب،‌ صرفا برای اینکه یه کاری کرده باشم لوکیشن سطل آشغال شیشه ها رو از تو سایت شهرداری تو گروه ریپلای کردم. شاید بگین که خب چرا پی وی نه، راستش اون گندی که زده بودم هم نبود، خیلی معمول نیست مستقیم بری پیام خصوصی بفرستی، درسته که انقدر بیشعورم که از فلان مردم عکس یواشکی بگیرم، ولی دیگه انقد بیشعور نیستم نخواسته برم دایرکت کسی. تو این مورد حتی میترسیدم.

تو این مدت چشمش به من بود و فکر کنم متوجه شد که من جواب دادم، چون چند لحظه بعد یه دیلینگ اومد و یه پیام خصوصی از طرف لاتینو بانو. یه اموجی دست تکون دادن. نگاش کردم، دست تکون داد، منم یه اموجی همون جوری براش فرستادم، تنها فرقش اسکین تونش بود، من معمولا همون اموجیهای جنریک نسبتا زرد رو میفرستم، ولی لاتینو بانو یه نسخه نسبتا سبزه (مثل خودش) رو فرستاد.
بعد نگاهش کردم، مطمئن شد که منم، نه سلامی نه علیکی نوشت (تقریبا این معنی رو میده) دوست داری با منم به اشتراک بذاری؟
یه لحظه موندم چی میگه؟ گفتم تو گروه گفتم (یعنی منظورم اینه که جواب سوالتو تو گروه نوشتم)، میدیدم داره چت میکنه، سرشو تکون داد و گفت عکسی که گرفتی رو میگم.
مجددا پنیک کردم. تو چند ثانیه داشتم فکر میکردم چی بگم، یه عکس دیگه از اون زاویه بفرستم که خب هیچی ندارم، (عکسی اون طرفی نگرفتم)
گفتم ببخشید ولی پاکش کردم. یه نگاه کرد و گفت بعید میدونم(i don’t think so). اگه بفرستیش قول میدم چیزی نگم
نمیدونم چرا به نظرم باورپذیر اومد حرفش و تصمیم گرفتم دم به تله بدم. شاید چون شکارچی خوشگل بود، واقعا نمیدونم. راستش با توجه به محتاط بودن بیش از حد خودم، در حالت عادی اینکارو نمیکردم، ولی خیلی خوشگل بود لامصب.
بدون فکر گفتم هر چه بادا باد و فرستادم. محض احتیاط گزینه یکبار دیدن رو هم زدم، و بلافاصله نگاهش کردم ببینم چی میشه، مشخصا کلش تو گوشی بود و با توجه به حرکت دستش زوم کرد روی عکس، از این فاصله و با چشم درب و داغونم نمیتونستم فرم صورتشو ببینم، ولی بعدش تایپ کرد چرا دوباره باز نمیشه؟ چکارش کردی؟
توضیح که دادم گفت که نترس، اتفاقی نمیفته، دوباره بفرستش، و ایندفعه پاکش نکن. (انگار من پاکش میکنم )
فرستادم و بعد چند ثانیه گفت این عکس داف بالاییه؟ (تو متن گفت چیک، یعنی زن جوون، نمیدونم چی ترجمش کنم، گفتم داف) منم گفتم خیلی هم جوون نیست، اسمایلی خنده و گفت نه، مشخصا تر و تمیزه.
دیگه خیالم راحت شده بود، ولی نه انقدر که تایید کنم یا رد.
گفت که این عکس پیش من میمونه، مطمئن شو جایی پخشش نمیکنی، و عکسای بعدیتم برام بفرست.
یه لحظه هنگ کردم نوشتم عکسای بعدی؟ گفت هاهاها (lool). خوب نقش بازی میکنی. (It was pretty smooth) عکس از ما نگرفتی؟
سریع رفتم تو فاز قسم و داشتم میرسیدم به دو دست بریده ابلفضل که گفت اوکی باور کردم، ولی این بار بگیر ازمون. از این «کس» (pussy) هم گرفتی برام بفرست
هیچی نگفتم، گفت دیگه سردم شد میرم تو، میبینمت و سیگارو خاموش کرد یه نگاهی کرد و نمیدونم من توهم زدم یا چشمک زد و رفت (اینکه چشمم ضعیفه هم نقش داشت که نفهمم واقعا، فاصلش با من هفت هشت متری بود چون تراس اینا در دورترین فاصله از پنجره من بود).
قشنگ هنگ کردم. وات د فاک! سریع بلند شدم میزو بردم بالا و برای شاید دومین بار تو این مدت، تردمیلو گذاشتم زیر پام و راه رفتم. کلا نمیدونستم چی بگم.

شنبه صبح حدودای یازده اینا پارتنرم که رفت (پارتنرم یه رستوران کوچیک رو اداره میکنه و به جای شنبه ها دوشنبه تعطیله) رفتم توی تراس (اون یکی اتاق) یکم آفتاب داشتیم، تصمیم گرفتم که استفاده کنم. شنبه و یکشنبه خانم پا پشت میز نمیرفت، و گاهی رد میشد از جلوی پنجره ولی نه خیلی. همون حدودا زوج لاتینو اومدن توی تراس برای سیگار، لاتینو بانو یه نگاه به من انداخت و بعد مشغول صحبت شد. خیلی توجهی نکردم، دیگه مطمئن بودم مشکلی نیست. یه چند دقیقه بعد یه لب خوشگل از هم گرفتن (ولی این حقیقت که سیگار دستشون بود به نظرم خیلی بوسه رو خوشایندش نمیکرد، ولی خب، بذارید مثبت فکر کنیم) بعدش یکم جدیتر شد قضیه و لاتینو خان رفت تو حس که بانو یه چیزی بهش گفت و بعدش که اون رفت تو، بانو ظاهرا موند سیگارشو تموم کنه، این وسط من سرم مثلا توی گوشی بود، ولی در عمل داشتم اونا رو نگاه میکردم. لاتینو بانو گوشی رو برداشت و دیلینگ، «وقت درخشش شماست» (توضیح اینکه من خیلی مترجم خوبی نیستم، خوب میفهمم انگلیسی رو و نسبتا روون حرف میزنم، ولی اصطلاحات و اینا رو واقعا سختمه به اصطلاحات درست ترجمه کنم، برعکسشم هست، فارسی به انگلیسی هم سختمه، این مکالمات همش به انگلیسیه، و توی انگلیسی مثلا your time to shine واقعا مشخصه، ولی ما هیچوقت تو فارسی نمیگیم وقت درخشش شماست، گفتم که بگم از این به بعد هر جا من از چت حرف میزنم، انگلیسیه و اینکه ترجمه تقریبیه و تقریبا لغت به لغت. خرده نگیرید بعدا)
راستش این همه توضیح دادم که این کاملا مشخصه یعنی چی، ولی در اون لحظه واقعا نفهمیدم یعنی چی. تا اینکه دیدمش اومد تو اتاق بغلی (زیر میز کار خانم پا) و پرده رو باز کرد، این اولین بار بود که من اتاق رو مستقیم میدیدم. این پنجره نزدیکترین پنجره به کنج من بود، کمتر از دو متر فاصلش بود و قسمت نیم پنجره، هم تراز پنجره من میشد، اما تراس خونمون دورترین نقطه خونه ما به این پنجره بود (امیدوارم تونسته باشم موقعیت خونه ها رو درست شرح داده باشم تا الان). تختشون کنار پنجره بود (سر تخت سمت ما بود و پای تخت به طرف مخالف ما) چون پنجره یه نیم متری با دیوار فاصله داشت، از تو تراس نصف تحت معلوم بود، و اونطرف اتاق پر از آینه (احتمالا کمد بود) جز یکم پایین تخت بقیه اتاق کامل مشخص بود. (البته به خاطر روشنایی بیرون خیلی کامل نه، ولی از فاصله‌ای که من بودم مشخص بود)
لاتینو بانو یه نگاه به من کرد و بازم انگار منتظر بود من یه کاری بکنم. گیج میزدم، گوشیشو نشون داد، نفهمیدم منظورش چیه و لاتینو خان اومد تو اتاق. یه مکالمه ای در جریان بود، یه لحظه حس کردم الان منو ببینه بد میشه جمع کردم رفتم تو اتاق، یه دقیقه بعد دیلینگ «قرار بود عکس بگیری» تازه فهمیدم چی شد. میخواستم بنویسم کی قرار شد؟ ولی ننوشتم و اومدم کنار میز کارم.
از پنجره اتاق، بالای تخت معلوم نبود ولی عوضش در اتاق مشخص بود که از تو تراس نبود، و اینجا تقریبا به کل تخت اشراف داشتم (غیر از همون تیکه بالایی و یکم طرف دیوار که پشت پنجره بود). لاتینو خان تو اتاق بود که لاتینو بانو اومد و مستقیم رفت سراغش، یکم لب گرفتن، و همزمان دامن بانو افتاد و بعد پیرهن آقا افتاد کنار رو دامن بانو. یکم ساعت عجیبی بود برای سکس، حدس میزدم تازه همخونه شدن، تو ماه عسل همه چی مزه کس میده و همیشه وقت سکسه.
شرت بانو سیاه بود بالاتنه یکم کوتاه بود و تقریبا روی شکم تموم میشد، خان هم که نگم، پشتش به من بود ولی خب مشخص بود هیکلشم مثل قیافش خوبه. (من گی نیستم، و حتی تمایلی هم ندارم)
همزمان با لب گرفتن، بالاتنه بانو رو هم خان کشید و در آورد، هنوز سینه بندش سر جاش بود بعد آروم دستشو برد پایین و شرتو کشید پایین، رو لبه تخت نشست و با کله رفت لای پای بانو.
بانو یکم سرشو داد بالا و نگاهم کرد، اول فکر کردم نمیبینه، ولی بعد چشمک زد.شاید چون خیلی نزدیک بود، ایندفعه مطمئنم که چشمک زد. نمیدونستم باید چکار کنم، تصمیم گرفتم ببینم ولی با احتیاط، خوبیش این بود که بانو میدونست و طبیعتا حواسش بود که طرف طوری نشه منو ببینه. (یا شایدم خان هم میدونست؟)
قشنگ یه چند دقیقه ای اینجوری بود، تا بالاخره اومد بچرخوندش روی تخت که بانو نذاشت و رفت پایین لای پاهاش.
هنوز ممه بند تنش بود، و کم کم داشتم حرص میخوردم که ممه‌ها بی استفاده موندن. بانو مشخصا حرفه‌ای بود. خان سرش رو به عقب هل داده بود و دستاش رو از پشت ستون تنش کرده بود و داشت لذت میبرد. من خیلی اهل پورن دیدن نیستم، ولی فااک، اینکه بانو میدونه من دارم میبینم و اصلا پرده رو برای من کنار زده بود، حس عجیبی داشت. اشتباه نکنید، میدونم عمرا دربرابر خان شانسی ندارم، و احتمالا ته تهش همین دیدنش نصیبم میشه، ولی فاک، چقدر خوب بود. نمیدونم چقدر ولی بعد شاید پنج شش دقیقه، خان شروع کرد با دست سر بانو رو بالا پایین کردن، و بعد مشخصا اومد. از اینکه دستی که هنوز ستون تنش بود رو هم بلند کرد و گذاشت پس کله بانو و پاهاش نسبتا از رو زمین بلند شدن تو حالتی که نشسته بود، مشخص بود که اومده، اونم تو دهن بانو، بانو سرشو بلند کرد به طرف من نگاه کرد (الان که فکر میکنم توی اتاق من تاریک و پشت به نور بود پس احتمالا منو نمیدیده، ولی اون موقع فکر میکردم میبینه) و بعد مثل یه قهرمان همشو قورت داد، البته نمیتونم بگم متوجه شدم که قورت داده (من بی صدا بود همه چی برام) ولی شروع کرد به حرف زدن پس یا همون پایین تف کرده (که بعیده) یا قورتش داده.
خان دوباره بانو رو گرفت و ایندفعه انداختش رو تخت، و افتاد و حالا نخور کی بخور، سر بانو تو زاویه نسبتا بدی بود و من نصف سرشو نمیدیدم هنوز ممه بند بانو تنش بود، حروم میکنن اون ممه لامصبو اینا، شعور ندارن. یکم پاشو داد بالا، و به نظر رفت روی کون بانو و یه حالی به سوراخ اونم داد. بانو مشخصا تو فضا بود، مدام کش و قوس میومد، شکمشو میداد بالا و بعد میومد پایین، تو این وسط خان سرشو آورد بالا، فکر کنم بانو یه چیزی گفت، بعد خان بلند شد و ممه بند رو درآورد، راستش یکم خورد تو ذوقم، ته تهش a cup. فکر کنم پیرمرده که قبل اینا اینجا زندگی میکرد بیشتر ممه داشت.
خان یکم ممه خورد و باز برگشت پایین، ظاهرا خیلی آدم ممه ای نبود، و همینجوری خورد و خورد، تا بانو یه قوس عجیب غریبی به شکمش داد و دستش رو گذاشت پس کله خان و فشارش داد پایین و دهنش نیم متر باز شد (انقدر کش اومده بود شکمش بالا بود که کل سرش دوباره تو دیدم بود) و تا جایی که من میتونم بگم و نشونه ها نشون میدن، اومد.
بعد خان دراز کشید کنار بانو تو تخت و همو بغل کردن، یکم عجیب بود برام، هیچ گونه دخولی انجام نشد (اگه زبون رو حساب نکنی) ولی خب جفتشون انگار کوه کندن اونجا ولو شدن، بعد چند دقیقه شروع کردن به حرف زدن و بانو برگشت و دمر رو شکمش خوابید، اینجا بود که من فهمیدم چرا ممه خیلی مهم نیست برای خان، این کون رو بدن به من همه ممه پسندای عالمو میفروشم به دو تا پول سیاه، لامصب کون نیست که، انگار میکل‌آنژ از مرمر در آوردتش، فقط مرمرش سبزه طوره نه سفید.
خان دستش رو صورتش بود و بانو نمیدونم از کجا گوشی رو برداشت و دیلینگ، «گرفتی؟» و تازه فهمیدم که انقدر غرق داستان شدم که کلا یادم رفته و عکس نگرفتم.
چیزی نگفتم و یواش نگاه کردم بیرونو، بانو تقریبا به طرف من نگاه میکرد، گوشی رو بردم بیرون و یه عکس گرفتم. بی حرف براش فرستادمش، فکر کنم یهو رسید بهش، اول گوشی رو به پشت (که صفحش رو تخت باشه) گذاشت یه چیزی گفت و بلند شد و گوشی رو برداشت و لخت رفت بیرون.
یه چند ثانیه بعد نوشت «در حینش نه بعدش» (during not after) نوشتم که نگرفتم. گفت چرا؟ گفتم غرق سکستون شدم خیلی خوب بود، نوشت خیلی کیوت بود ولی دفعه بعد بهونه نیار
پرسیدم دفعه بعد؟ اموجی خنده فرستاد و یه چیزی بهم میگفت که احتمالا از این به بعد کارم همینه.

ادامه...

نوشته: thebigcatlover


👍 5
👎 6
30001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

925116
2023-04-26 00:36:28 +0330 +0330

دوستان کسی فهمید این بابا چی میگه، برا منم به فارسی سلیس یا انگلیسی روان ترجمه کنه

2 ❤️

925134
2023-04-26 01:22:49 +0330 +0330

تشخیص روانپزشک : نامبرده از کسانی است که در روستاهای دور افتاده زندگی میکند ، مورد در کودکی با هزار بدبختی خود را تا پشت بام حمام عمومی ده بالا کشیده تا از سوراخ های بخار گنبد حمام زنها را دید بزند ولی متوجه شده که در روز نوبت مردان به آنجا رفته! در ادامه مردان روستا با ادب و مهربانی اورا به داخل حمام برده و گفته اند که چرا از آن بالا؟ از همین پایین همه چیز را نشانت میدهیم! نامبرده به دلیل کوبیده شدن مکرر و منظم سرش به دیوار حمام بعد از آن روز فکر میکند عکاس موفقی در اروپاست! در ده مدام به اینطرف و آن طرف میرود و از پای گوسفندان عکس میگیرد!

1 ❤️

925136
2023-04-26 01:28:05 +0330 +0330

در مورد اتفاق داخل داستانت امكانش هست
در مورد اينكه خارجى ، تقريبا ٩٠٪؜ مطمنم راست ميگى چون هر كسى اونجا زندگى كرده باشه براى مدت طولانى متوجه اشاراتت به نكاتى هست كه حتى توريست ها نميدوننش يحتمل المان يا احتمال بيشتر اتريش هم باشى

1 ❤️

925166
2023-04-26 03:29:43 +0330 +0330

جالب بود دوست داشتم نوشتنت رو، ادامه بده لطفا

1 ❤️

925196
2023-04-26 11:48:19 +0330 +0330

خیلی خوب شرح دادی همه چیز را، برخلاف نظر ی سری که گفتن فارسی سلیس براشون توضیح بدید یا اینکه نظرش در مورد حمام شهرشون چی بوده.
فکر میکنم کاملاً خوب نوشتی با اصلاحات درست.
آورین

1 ❤️

925239
2023-04-26 21:10:50 +0330 +0330

کیر تو کونت احمق ۱ساعت کسشر نوشتی

0 ❤️

925347
2023-04-27 15:11:28 +0330 +0330

پدرم که هیچ پدر پدرمم درومد ما منتظریم هرچه سریعتر خودت بزنی به دهل نه خان

0 ❤️

927825
2023-05-13 17:26:39 +0330 +0330

تشخیص روانپزشکتونو دوست داشتم 😁 😁 😁 و نه من عکاس موفقی در اروپا نیستم :) کلا عکاس نیستم. ولی خوب بود بامزه بود تشبیهت. 👍

اینکه فارسی سلیس نیست رو میدونم، خودم میدونم همیشه حاشیه میرم تو حرفام. بقیه هم متاسفم که اینهمه کسشر رو خوندید :))‌متاسفانه هنوز ادامه داره راستش :) 👽 👿

0 ❤️

928664
2023-05-18 18:12:58 +0330 +0330

خیلی خوب بود. گود جاب! منو یاد a short film about love کیشلوفسکی انداختی. برم قسمت بعدی رو بخونم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها