کنج دنج (۵ و پایانی)

1402/03/01

...قسمت قبل

Do you know the drill?

میلفی برای اولین بار برام نود از گردن به پایین تو آینه ای فرستاده بود. حتی اون موقع هم که تازه شروع کرده بودیم همچین کاری نکرده بود، کلا یادم نمیاد برام هیچ عکسی فرستاده باشه قبل این. یه شورت از این نخ لاکونیا (GString ) پوشیده بود که همه چی معلوم بود. ممه‌هاش هم لخت بود پرسید به اندازه کافی سکسی هست این؟ با یه خنده تهش.
یه مدتی بعد این داستان، مکالمات من و بانو هم بیشتر شده بود، چند بار ازش پرسیدم نظرش چی بود، خیلی نم پس نمیداد ولی گفت که خیلی دوست داشته و اگه بازم بخوام میتونه ترتیب مکان رو بده، شده بود جاکش من، و از یه طرفم داشت کسکشی خانم پا رو میکرد .شورت بانو یه شر بزرگ بود. دوست داشتم نگهش دارم، ولی کجا بذارمش؟ من جای مخفی تو خونه نداشتم، هیچ ایده‌ای نداشتم کجا قایمش کنم، یکی دو روز داشتمش تا بهش گفتم و انداختمش تو صندوق پستشون.

خانم پا یه ایمیل زد و رزومشو فرستاد. کلا دو سال سابقه کار داشت و یه بوت کمپ. به بانو گفتم، پیام داد که باید با استراتژی موادفروشا پیش بری. راستش نفهمیدم منظورشو، که گفت اول کلی کمکش میکنی و راش میندازی، تا بهت تکیه کنه، بعد زیر پاشو خالی میکنی. مثل مواد فروشا، اول ارزون میدن معتاد شی بعدش که گیر کردی میدوشنت. تازه دوزاریم افتاد.
یکی دو ساعت نشستم و اول خودم، بعد با کمک این سرویسای آنلاین (که پای یکیشون پولم دادم حتی) رزومشو بررسی کردم و کلی ایراد درآوردم و یه ایمیل بلند بالا براش فرستادم. ایمیل رو که فرستادم یه چند دقیقه بعدش اومد با لپتاپش نشست پشت میز، دیگه مانیتورا نبودن و میشد صورتشو دید، دستشو زده بود تو سرشو با جدیت میخوند و تایپ میکرد، تا یکی دو ساعت بعد رزومشو فرستاد دوباره. یه چند تا ایراد دیگه گرفتم و دیگه هیچی.
فرداش بانو گفت چند جا اپلای کرده و کلی تشکر کرده ازش (کسکش از من تشکر نکرده بود حالا، از بانو برای معرفی من تشکر کرده بود) خلاصه یه چند روز دیگه، ایمیل زد و تشکر کرد! و گفت یه جایی براش تسک فرستادن برای مصاحبه میشه لطفا کمک کنم یا نه.
سرتونو با جزئیات درد نمیارم، ولی تهش کلی کمکش کردم. هفت تا مصاحبه رو رد شد، تازه اونایی که من کمکش کرده بودم و اونایی که به من نمیگفت رو نمیدونم. تا بالاخره یه جایی رسید به آخراش، اینجا آخرین قدم یه تسک بود که انجام بده. بانو هم این وسط باهاش میرفت و صبحا میدویدن با هم. دیگه رسما شده بودن پایه پیاده‌روی هر روزه.
بانو پیام داد که دیگه وقتشه و بپیچونش، خیلی امیدواره که با کمک تو بتونه بره سر این کار و شرایط این کار خوبه و این حرفا. همون روز اول که بهش تسک رو دادن رفتم تو کارش، یه هفته وقت داشت، واقعا سوال ساده‌ای نبود یکم سرچ و کمک گرفتن از یه دوست قدیمی (که گیر داده بود این برای چیته و داری رشته عوض میکنی که سوال مصاحبه دیتا داری؟ میخواستم خیلی جزئیات ندم چون دوست خانوادگی بود و تهش گفتم برای یه بنده خداییه که از یه میتاپ که میرفتم میشناسم) یه برنامه که درست کار میکرد و به نظر خودم بد هم نبود براش نوشتم، ولی نفرستادم.
یکی دو روز گذشت و ایمیل داد، خودشم مشغول بود و میدیدم میاد میشینه پشت میز مدام و توی ایمیل یه فایل هم اتچ کرده بود که مثلا خودم تا اینجا رفتم ولی جوابش خیلی بی ربط بود. راستش میدونستم که عمرا در حد این شرکت نیست. یه ایمیل زدم که ببخشید و یکم درگیرم تا کی وقت داری (با اینکه مشخصا تو ایمیل اول گفته بود) یه مدت ایمیل زد و بر خلاف اوایل خیلی با فاصله جوابشو دادم و تقریبا دو روز پیچوندمش.
صبح روز بعد بانو پیام داد که مواظب باش بهش گفتم تو همین ساختمونی. به دقیقه نکشید که خانم پا تو واتسپ پیام داد (یه گروه مشترک داشتیم و حالا میدونست) خیلی مودب خودشو معرفی کرده بود و اینکه سوپرایز شده و یه چیزی تو این مایه ها که دنیا خیلی کوچیکه. منم بعد حرفای چرت اولیه گفتم عکستو دیدم یادم اومد یه بار بسته رو اومدی از من گرفتی ولی فکر کردم انگلیسی بلد نیستی. یه کم توضیح داد که نه اکثرا پیر و اهل همینجان منم معمولا انگلیسی حرف نمیزنم. میخواستم بگم آره جون عمت، ولی هم اینکه نمیدونستم ترجمش چی میشه و هم اینکه میدونستم دیگه کافیه همین قدر و خودش فهمیده و چون منم خیلی آدم خوب و با مرامی هستم، دیگه کژژژژ ندادم.
خلاصه تو طول روز چندین بار پیام داد و سوال کرد، منم طبق قرارمون با بانو کلی پیچوندمش. دست کم چهل پنجاه دقیقه بین هر پیاممون فاصله بود.
بانو هر روز صبح پیام میداد و گزارش میداد. این سری گفت خیلی کلافست و وقتشه یه حرکتی بکنی. قرار شد بگم که خب من خیلی وقت گذاشتم و خب منم کار دارم و اینا. اینا رو که گفتم، گفت هر کاری بتونم برای جبران میکنم، اصلا حقوق ماه اول رو همشو میدم به تو.
قبل جواب به بانو پیام دادم و فوروارد کردم مکالمه رو. گفت یا الان یا هیچوقت.
جواب دادم حقوقت بدردم نمیخوره. گفت پس چی؟ فکر کنم میدونست چه جهتی دارم میرم، گفتم که اگه یکم سکشوال باشه بازم پایه ای؟
گفت ولی من دوست پسر دارم، گفتم منم زن دارم این، اونو کنسل میکنه. یکی دو ساعت طول کشید و هیچی نگفتیم ولی بعدش گفت اوکی اگه کارو بگیرم بهش فکر میکنم.
قشنگ تو کونم عروسی بود. به بانو پیام دادم و گفت خوبه. بهش کمک کن، گفتم اگه بدم دیگه تمومه و نمیتونم راضیش کنم، گفت نترس این اصلا به امید تو داره میره اینجا، خودشم میدونه در حدشون نیست. منم کد رو براش ایمیل کردم. یک هفته بعدی پیامی نداد، من خواستم پیام بدم که بانو گفت نه. چیزی از این مکالمات به بانو نگفته بود (دوست شده بودن کم و بیش ولی نه اینقدر، شاید هم خیلی اهل گفتن این حرفا نبود؟).
کار رو گرفت. به بانو اول گفت و تا یکی دو روزی به من نگفت. بعد چند روز پیام داد و گفت که کار رو گرفته، تبریک گفتم بهش ولی نمیدونم چرا روم نشد موضوع قرارمونو پیش بکشم. یه نیم ساعت بعد از تبریک من پیام داد که در مورد قرارمون، نمیشه یه چیز دیگه باشه؟ گفتم حالا که کارو گرفتی میتونی کلا بزنی زیرش. گفت نه نه من اینطور آدمی نیستم و سر حرفم میمونم. راستش دیگه بحثی نشد. سر ماه رفت سر کار.
دوره آزمایشی معمولا خیلی جدیه تو اروپا، (شایدم جایی که ما هستیم) ولی ردش که کنی دیگه کاملا خطر رفع شده و خیلی اتفاقی نمیفته مگه خیلی شرایط بد باشه. ولی تو دوره آزمایشی همیشه خطر کنار گذاشتنت هست.
این کار هایبرید بود (یه روزایی میری شرکت یه روزایی از خونه، از کرونای کثافت به بعد دیگه این جور کارها زیاد شدن) و این بار براش یه مانیتور فرستادن، میدونست که من به اتاقش دید دارم، و اونم تقریبا داشت ولی فکر کنم کلا از اون نمایشهاش چیزی یادش نبود (یا شایدم امیدوار بود من ندونم؟)
هفته اول که گذشت، یه بار پیام داد وقت داری چند تا سوال دارم. یه تماس تصویری گرفتیم خیلی مشخص بود که یه تنشی هست. سوالشو پرسید و خوشبختانه میتونستم کمک کنم. بعد اینکه بهش کمک کردم یهو گفت میشه بی خیال سکس شی؟
راستش نه من نه بانو فکر نمیکردیم قضیه سکس باشه، سکشوال با سکس فرق داره. منم انگار یه جوری که دارم بهش لطف میکنم گفتم اگه گاه و بیگاه بتونیم یکم فان داشته باشیم من اوکیم که intercourse (دخول) نباشه . با بانو قبلا برنامه رو چیده بودیم (تو این مدت کلی چت کردیم که دیگه سرتونو باهاشون درد نیاوردم)
یه اسباب بازی ریموت خریدم از دیلدو کینگ. از این کوچولوها که میره تو و میشه کنترلش کرد. (بانو واقعا مغز مریضی داره، قشنگ تو مغزش یه کارخونه کارهای جنسی هست) نمیتونستم بدم به خونه خودمون، قرار بر این شد خونه بانو رو بدم. (صبح اگه دلیور میشد نمیتونستم پارتنرم رو بپیچونم) دلیور شد و جعبه و همه چی رو انداخت دور و با هماهنگی خودشو انداخت تو صندوق پستمون. (شاید فهمیده باشید از نزدیک شدن بهم اجتناب میکرد)
وصلش کردم به گوشیم، یه اسباب بازی کوچیک صورتی رنگ بود که با بلوتوث کنترل میشد. بعد انداختمش تو صندوق خانم پا، یه پیام به خانم پا دادم، که بره برش داره. نگفتم چیه، یه چند دقیقه بعد رفت و برش داشت.
بهش گفتم آماده ای؟ بذارش سر جاش و وایسا پشت میزت بعد بیا ویدیو کال.
یکم بهونه آورد و قرار شد نیم ساعت بعد بیاد. به بانو هم پیام دادم، اومد نشست تو اتاق خوابشون. خانم پا پشت میز بود (از وقتی دوباره رفته بود سرکار بازم میومد پشت میز، ولی حواسش بود چی تنشه، گاهی حتی جین میپوشید، بیژامه ندیدم دیگه و اینکه شورت و لختی هم که اصلا) الان یه جین پوشیده بود (بعد اینکه رفت پایین و سوپرایزشو برداشت عوضش نکرد)
گفتم گذاشتیش؟ گفت آره. گفتم کی گذاشتی که من ندیدم؟ گفت داری استاکم میکنی (منو میپایی)؟ قرارمونو یادآوری کردم. بهش گفتم انتخاب خودشه و میتونه با یه سکس تمومش کنه. و یا اینکه هر زمان اراده کنه میتونه بیخیال شه و بزنه زیرش. میدونستم لنگ منه هنوز. گفت اوکی میرم بپوشمش، گفتم چون دروغ گفتی همینجا میپوشیش که من ببینم. گفت شلوارم تنگه باید درش بیارم، گفتم چیز جدیدی نیست که قبلا ندیده باشم.
فکر کنم تازه دوزاریش افتاد. گفت پس خیلی وقته پلن کردی، گفتم نه واقعا اتفاقی بود. اومد شروع کنه که بهش گفتم نه اینجوری، سرپا، میز رو هم بده بالا.
چیزی نگفت و میز رو زد که بره بالا، پشت میز ایستاد (من تو ویدیو کال بودم باهاش) به بانو پیام دادم که شروع کرد، یه فاک گفت و مشخصا سعی کرد ببینه چیزی که ندید، حتی دیدم رفت تو تراس که بازم چیزی نمیدید زاویش خیلی بد بود. چون دوربینامون روشن بود خیلی احتیاط میکردم که نبینه گوشی دستمه، ولی مخفی نمیکردم که دارم از پنجره نگاه میکنم. شلوارشو تا زانو داد پایین. شرتش رو هم سریع داد پایین. در حدی که ندیدم رنگشو. یکم دستشو مالید روش، بعد دیلدو رو مالید و بعد آروم کرد توش، تو مانیتور نگاهش کردم چشاشو بسته بود. گفتم لذت میبری، گفت شاتاپ. بهم برخورد گفتم مواظب حرف زدنت باش. سریع گفت ببخشید. گفتم شلوارو کامل دربیار، بدون مکث درش آورد (دیلدو توش بود) گفتم شورتت رو ببینم، برش داشت و گرفتش جلوی مانیتور. یه شورت معمولی صورتی تیره، که مشخصا وسطش قهوه‌ای بود. زنیکه کون نشور :/
گوشیمو برداشتم که کنترلش کنم. گه تو این ساختمون ولی پیداش نمیکرد. گوشه پنچره رو باز کردم و بردمش بیرون یکم، ایندفعه پیداش کرد. پرسید چکار میکنی؟ که یهو خودش فهمید. روشنش کردم و یکم ولوم دادم بهش. مشخصا فرم صورتش فرق کرد. میخواستم عکس بگیرم ازش که فکر کنم فهمید و گفت عکس نه (میخواستم برای بانو که مشتاق زل زده بود به گوشی من که از پنجره بیرون بود بفرستم) من هنوز یه حرص خالی نشده ای از خانم پا داشتم. گفتم خفه شو. ساکت شد.
ولوم رو بردم بالاتر، دوربین رو باز کردم و عکس رو گرفتم. دستم رو آوردم تو و عکس رو دیدم. عکس بامزه‌ای بود. مثل همون فریم قبلی، ولی اینبار مشخصا نوک صورتی دیلدو از کسش بیرون بود، مثل اون فیلما که از هشت پای زنده خوردن هست، انگار که دیلدو رو خورده باشه و پاش بیرون باشه. یکم کج شده بود، ظاهرا دستور زیاد کردن ولوم تازه بهش رسیده بود (وقتی که عکسو گرفتم منظورمه) و دستش داشت میومد طرف کسش. بلافاصله عکس رو برای بانو فرستادم. فقط یه اموجی آب از دهنش راه افتاده فرستاد، عکس رو برای خودشم فرستادم (نمیدونم چرا؟) دیدم که گوشی رو برداشت و بعد تو مانیتور گفت لطفا پاکش کن.
گفتم خفه شو و با دستت بمالش. هیچی نگفت و دستشو آورد روی کسش. میخواستم ببینم تا کجا میتونم پیش برم. دستشو تکون نمیداد، گفتم بمالش. Rub it پرسید چی؟ با تحکم گفتم کاری که گفتم بکن. گفت خب نفهمیدم چی گفتی خندم گرفته بود (من میدونم لهجه دارم و خیلی هم لهجه خوبی نیست تو انگلیسی) اسپلش کردم براش (انگار دارم خر فهمش میکنم) آروم گفت اوکی و شروع کرد. بالای کسش رو میمالید. یه حسی میگفت که تا حدی از ایناست که دوست داره بهش دستور بدن. دلم میخواست یکم بیشتر بهش دستور بدم. ولی حس کردم یکم زوده. گفتم آفرین دختر خوب. حالا میتونی بری، تا ساعت ۲ درش نمیاری (چهل دقیقه دیگه تقریبا) و همینجوری میمونی، منم برای جایزه عکسو پاک میکنم. راستش خودم هم جلسه داشتم ساعت یک و نیم خیر سرم سر کار بودم. اوکی گفت و بی خدافظی قطع کرد. برای آخرین بار یکم ولوم رو بردم بالا، از تو پنجره نگام کرد، کمش کردم، نمیخواستم فراریش بدم. حدودای ساعت ۲ و چهار پنج دقیقه درش آورد و گذاشتش روی میز شلوار و شورت و لپتاپش رو برداشت و رفت.
فرداش بانو تو دویدن صبحشون بحثو کشیده بود به طرف من و گفته بود که خیلی کیوته (دوستان فکر بد نکنید، من کیوت نیستم. دراز، با ته ریش، موهای ژولیده و عینک همیشه کثیف) گفته بود آره، (حس میکنم تو رودربایستی گفته راستش) ولی بانو گفت خوشش اومده ازت و پیشنهاد داد که بهش پیام بدم و بازم کنترلش کنم.
تعریف کرده بودم براش که چجوری کنترلش کرده بودم دفعه اول، یکم سعی کرده بود که از زیر زبونش بکشه که آیا دوست داره یا نه که اونم پیچونده بود. این اتفاق دو بار دیگه هم افتاد تو اون هفته. خیلی پیش نرفتم، در همین حد که پینکی (اسم دیلدو رو گذاشته بودم پینکی، به معنی صورتی تقریبا) دیگه میدونست که میگم وقتشه یه سری به پینکی بزنیم منظورم چیه. از همین که شلوار و شورت رو دربیار و یکم بمالش بیشتر نرفتم. خیلی دلم میخواست ممه ببینم ولی هر بار یه جوری بود که نمیشد، سر کار بودم یا جلسه یا کار، در حد همین که یه نیم ساعت توش بمونه و بعدش میرفت. حدسم این بود میره جقشو تکمیل کنه.
یکی دو روز آخر هفته و دوشنبه گیر ندادم بهش. بعدش که پیام دادم همه چیز اوکیه؟ یه مدتی طول کشید تا بالاخره گفت آره خوبه ممنون. گفتم کمک خواستی خبرم کن. یکم مکث کرد و گفت راستش الان کمک میخوام. با یه اموجی خنده (که اگه ناراحت شد بگم شوخی بوده) گفتم
Do you know the drill?
یعنی میدونی روند چجوریه دیگه؟ چیزی نگفت. نگاه کردم پاشد رفت و یکی دو دقیقه دیگه برگشت، و میزشو داد بالا. اگه شلوارشم درمیاورد میگفتم که خودش پایست، ولی فقط وایساد. یه شلوار یوگا پاش بود، (قبلا گفتم چقدر دوستشون دارم؟) لینک تماس رو فرستادم براش و رفتیم توی ویدیو کال. از اونطرف به بانو هم گفتم که مثل قرقی اومد تو اتاق.
اولش سوالشو پرسید، خوشبختانه چیز ساده‌ای بود و از پسش برومدم. تموم که شد تشکر کرد ولی قطع نکرد. سری تکون دادم و گفتم میدونی دیگه؟
گفت میشه درنیارم؟ ممکنه کسی ببینه. گفتم قبلا نگرانش نبودی. در بیار. بی حرف کشید پایین. شورتش یه رنگ قرمز جیغ داشت، بر خلاف قبلی یه تونگ بود، قبلیها همیشه شورت مامان بزرگی بود. گفتم پینکی کجاست؟ روی میز بود،‌از یه جایی درش آورد. (توی یک کیف طوری بود) خانم پا از این دختر گنده‌های اروپایی بود، از من همچنان کوتاهتر بود ولی از پارتنرم بلندتر بود. کمر و پهلوش گنده بود، کونش و رونش هم گنده بود، ساق پاش لاغر بود کم و بیش، بالا تنه هم گنده و بود مشخصا ممه‌هاشم بزرگ بود. صورتشم جوش داشت، مثل جوشایی که وقت جوونی میزنی توی ویدیو کال همیشه دوربین یه طوری بود که صورتش نصف بیشتر صفحه رو میپوشوند. موهاشم بسته بود، ولی از این بلوند تخمیا بود، که مشخص نیست رنگه که سیاهی داره از زیرش معلوم میشه یا واقعا این رنگیه.
پینکی رو برداشت و کرد زیر شورتش. داشت میمالیدش، گفتم اونم دربیار. هیچی نگفت و درش آورد. یکم مالیدش روش و بعد کردش تو. پنجره رو باز کردم روشنش کنم، ولی پیداش نکرد. هر کاری کردم پیداش نکرد. گفتم درش بیاره و بیارتش نزدیک پنجره، بازم کمکی نکرد. حدس زدم باتریش تموم شده (شارژی بود کابلش مخصوص بود ولی شارژر نداشت، usb بود و احتمالا با یه شارژر گوشی معمولی میشد شارژش کرد، یه مدل ارزون قیمت، بعدا متوجه شدم برای دیدن شارژش باید بری تو یه صفحه دیگه، ته UX بود این) بهش گفتم شارژش نکردی، گفت نه. گفتم اینجوری از پینکی نگه داری میکنی؟ بیچاره پینکی. زیر لب گفت ببخشید. گفتم ازش معذرت بخواه خیلی مسخره بود به نظر خودمم، گرفتش جلوی صورتش و گفت ببخشید. گفتم ببوسش و با اسم ازش معذرت بخواه. بوسیدش و گفت ببخشید پینکی.
گفتم حالا دستت باید کار پینکی رو انجام بده. انگشتتو بکن توش. زیر لب گفت میبینن وانمود کردم نشنیدم و گفتم منتظرم. انگشت اشاره رو آروم کرد توش. گفتم حالا بمالش، ایندفعه بازم همون کلمه رو اسپل کردم. شروع کرد. گفتم صورتتو دارم میبینم، مشخصه که خیلی جدی نگرفتی. اینو که گفتم مثلا سعی کرد یکم حالت بده به صورتش و لب پایینشو گاز گرفت. گفتم تمرین لازم داری، ولی تلاش خوبی بود (میلفی همینو به من گفته بود :)) گفتم حالا دومی و با سرعت بیشتر.
هر کاری میگفتم میکرد. سرعتشو برد بالا تر، دیگه مشخصا یه تاثیری داشت. گفتم حالا نوبت ممه‌هاته. یه لحظه مکث کرد، تقریبا گفت نه، گفتم زودباش. یه جور لباس کاموایی ساده تنش بود. دست چپشو گذاشت از رو لباس رو ممه. گفتم لباسو دربیار.
گفت نه، میترسم. گفتم پس تمومه؟ گفت اینجا نه میشه برم اونطرف؟ گفتم اونجا من نمیبینم. گفت میتونی تو ویدیو ببینی، گفتم ویدیو دوست ندارم. گفت پس تو بیا اینجا. یه چند ثانیه طول کشید تا مغزم پردازش کنه، گفتم بیام خونتون گفت آره. اوکی رو دادم، زدم که دارم میرم برای ناهار، یه پیام دادم به بانو و گفتم نوشت good luck یه جورایی یعنی دست حق! همراهت باشه.
باید میرفتم تو حیاط و بعد میرفتم تو اون ساختمون. رفتم توی ساختمون. از پله‌ها رفتم سه طبقه یکم بیشتر از حدم بود نفس نفس میزدم، چون این طبقه‌ها یکی بودن میدونستم زنگ کجاست (مثل طبقه خونه بانو) زنگ زدم یه چند ثانیه بعد در رو باز کرد و رفتم تو. هنوز شلوار پاش نبود. دلم میخواست بپرم روش و تا دسته بکنم توش، ولی این میشد تجاوز و همچین قصدی نداشتم. گفتم کجا بریم؟ اینا اتاق خوابشون اونی بود که تراس داشت. دو تا اتاق هم اندازه بودن ولی اینا اینو کرده بودن اتاق خواب. پرده‌ها کیپ شده بودن (حس میکنم همین الان کیپ کرده بود) گفتم لخت شو. لباس کاموایی رو درآورد بعد یه تاپ که درش آورد و بعد یه سوتین از این ها که جنسشون یه جوریه که من همیشه سواله برام چرا همچین چیز زبری رو میپوشن تنشون به رنگ سرمه‌آی زیرش بود. سرمه‌ای و قرمز،‌این واقعا بد لباسه :/ میلفی هم حتی شورتو سوتینش معمولا همرنگ بود.
اونم بدون حرف درآورد و ممه‌ها تلپ افتادن بیرون. من حسم بود که این ممه کم کم کاپ F و اینا داره. بزرگ بود واقعا، خیلی بزرگ. من ممه دوستم، ولی میدونید ممه برای من بیشتر فرمش جذابه تا اندازش. مثلا ممه پارتنرم نسبتا بزرگه، ولی اینجوری شل نیست. فرم داره، شخصیت داره آدم اصلا میبینتش دلش میخواد بهش احترام بذاره بسکه این ممه با شخصیته. انگار مدیرعامله. توی بدن بانو کونش مدیر عامل بود، تو بدن خانم پا، همه عمله بنا بودن. حس میکردی الانه که ممه بیلشو برداره بره سر کار نه که عمله بودن بد باشه ها، منم خودم یه جورایی عمله حساب میشم ولی منظورمو میفهمید دیگه. اون شورتشم که دیده بودم دفعه اول مطمئن بودم این کون نشوره و الان برم در کونش بوی گندش بیهوشم میکنه.
من رو تخت نشستم گفتم شروع کن، دستشو گذاشت لای پاش و شروع کرد به مالیدن. گفتم ممه‌هات. اون دستشم شروع کرد به مالیدن ممه. یه مدت که ادامه داد گفت میشه لطفا بشینم؟ گفتم بشین، اومد طرف تخت، گفتم رو زمین. نمیخواستم هم سطحم باشه. هنوزم حس اینو داشتم که میخوام حالشو بگیرم. گفت سرده (صداش خیلی پایین بود) گفتم خواهش کنی شاید یه چیزی بهت بدم. گفت لطفا یه چیزی بده بندازم زیرم. تختشون بهم ریخته بود، یه پتو روش بود بلندش کردم پرت کردم روش. یه جوری مظلوم و بی حرف پتو رو پهن کرد روی پارکت که دلم سوخت براش. نشست روش و شروع کرد. یه دست روی ممه و یه دست روی کسش.
گفتم سریعتر. بی حرف سرعتشو برد بالا. مشخص بود داره لذت میبره، درسته که کارگرها مشغول کار بودن ولی بازم کیرم میخواست ببینه و راست شده بود.
بهش گفتم اوکیه منم دربیارم؟ و بهش اطمینان دادم که نمیپرم روش. با سر اوکی داد. کیرمو در آوردم و دستمو انداختم دورش. از لحظه‌ای که درش آوردم چشمش قفل شد روش. سرعتش مشخصا بیشتر شده بود. دلم میخواست یکم بهش دستور بدم، گفتم کونتو بده بالا. نفهمید منظورمو، اگه مسلمون بود میگفتم سجده کن، ولی تهش مجبور شدم با ادا توضیح بدم.
سرشو جلوم گذاشت رو زمین و یه دستشو ستون بدنش کرد، و یه دستش همچنان رو کسش بود و میمالید. درسته انگار به من سجده کرده بود (و فکر میکنم خودشم فکر میکرد من همینو میخوام) ولی کونشو میخواستم. (از ممه‌هاش ناامید شده بودم راستش، انگار پنج تا بچه شیر داده باشه) گفتم بچرخ طرف من. تو همون حالت آروم چرخید، پتوی زیرش هم باهاش چرخید.
کونش حالا به طرف من بود، ولی پتو خیلی بد شده بود، بلند شدم که پتوی زیرشو صاف کنم یهو متوجه شدم که انگار ترسید و کونشو سفت کرد، فکر کرد میخوام بپرم روش. ولی وقتی دید خبری نشد بی صدا ادامه داد.
من بارها گفتم اهل اسپنک نیستم، ولی با میلفی حس خوبی بهم داده بود و اینم کونش واقعا گنده بود، کلا گنده بود همه چیش، دلم می خواست اسپنکش کنم دست کم (نمیخواستم بکنم، میترسیدم راستش که شر بشه) دل رو زدم به دریا و گفتم اوکیه که بگی نه، ولی دوست داری اسپنکت کنم؟
یه مکثی کرد و سرشو تکون داد، گفتم بگو. آروم گفت آره. گفتم بلندتر گفت آره. گفتم بلندتر، داد زد آره. اومدم نزدیکش و خب راستش بو نمیداد خوشبختانه، یکی زدم. خودشو جمع کرد. منتظر دومی بود و نزدم، منتظر شدم. دیگه تحملش سخت بود. کسش تو چشمم بود، کونش هم بود، دلم میخواست کیرمو بکنم توش. گفت یکی دیگه. گفتم بلند تر گفت یکی دیگه، راستش دلم میخواست بکنم فقط، یکی دیگه زدم، خیلی محکم تر و همون طرف، قرمز شده بود کاملا.
واقعا سختم بود، نزدیک بود کنترلمو از دست بدم که بلند شدم و دوباره نشستم. باز که بلند شدم متوقف شد حرکت دستش.
همون طور که بی حرکت بود پرسید میخوای بکنی یا نه؟ پرسیدم مطمئنی؟ گفت آره. دیگه کیرم کنترل رو گرفته، بود همه چی رو فراموش کردم و برگشتم پشتش و زانو زدم و کیرمو گذاشتم روی کسش. دستش هنوز اونجا بود، کیرمو گرفت و هدایتش کرد تو فشار دادم و بلافاصله شروع کردم. یکم ادامه دادم من خیلی از آخرین سکسم نگذشته بود (همین امروز صبح) پس میتونستم دووم بیارم، هر دو دستش رو از پشت گرفتم و کشیدم طرف خودم. راستش خیلی سنگین بود. تندترش کردم. نمیدونم اومد یا نه، فکر میکنم اومد ولی من اهمیتی ندادم. دیگه بانو نبود که بخوام کول به نظر بیام. محکمتر و محکمتر. یکم باهاش بی رحم بودم، دستشو ول کردم بیهوا و نزدیک بود با کله بیاد پایین ولی هیچی نگفت، یکم با ممه هاش ور رفتم ولی خیلی باب طبعم نبودن. این شد شروع کردم به اسپنک کردن، انقدر که کف دستم درد گرفت ولی حتی یه آخ نگفت. داشتم میومدم (شما فرض کنید نیم ساعت کردم، ولی خداییش کم نبود، هفت هشت دقیقه ای بود) گفتم دارم میام کیرمو درآوردم و گرفتم که بیام، سریع چرخید و نوک کیرمو گذاشت تو دهنش و خالی کردم توی دهنش. همشو خورد یه جا قورتش داد. تا الان هیچکس آب منو نخورده بود، یه ذره رو میلفی خورده بود، ولی نه همشو. راستش خیلی چیزی نبود که انتظارشو داشتم.
گفتم باید برم، گفت بدهیمو دادم دیگه؟ گفتم آره، دیگه بی حسابیم. یهو نگاهم افتاد به کون قرمزش، گفتم دوست پسرت نمیبینه، گفت he wishes یعنی که آرزوشه ولی اتفاق نمیفته، شلوارمو پوشیدم و رفتم. حتی منتظر نشدم لباس بپوشه.
بانو پیام داده بود که دارین سقفو خراب میکنید (یادم نبود دقیقا زیر همینان) گفتم آره داشتم با یه خرس کشتی میگرفتم. گفت you are so mean (خیلی بدجنسی) ولی تهش یه اموجی 😁 هم زده بود

نوشته: thebigcatlover


👍 6
👎 2
14501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

929222
2023-05-22 02:05:40 +0330 +0330

یاد فیلم the girl in next door افتادم ربطی هم نداره به داستان
خواستم بدونی چقدر بی در و پیکر نوشتی که فکر آدم همه جا میره جز داستانت

0 ❤️

929307
2023-05-22 17:41:43 +0330 +0330

نخونده میگم کوستانه🤮

0 ❤️

929523
2023-05-24 01:10:15 +0330 +0330

داستانت خوب بود ولی هم بانو رد نکردی هم نحوه گایینی خانم پا رو بد شرح دادی

0 ❤️

929816
2023-05-25 16:58:52 +0330 +0330

کلن داستان خوبی بود. قلمت خیلی روونه و حس و حال رو خیلی خوب انتقال میدی. قسمت اخر نسبت به بقیه ضعیف تر بود ولی نه از نظر نگارشی لزوما! حتی اگه همه ماجراهای قسمت اخر تو واقعیت اتفاق افتاده باشه، شاید بد نبود یه کم از واقعیت دور میشدی و قسمت اخر رو هم رو تموم کردن رابطه شخصیت اصلی و بانو میذاشتی و خانوم پا میتونست مثل بقیه قسمت ها یه شخصیت خیلی فرعی باشه. منتظر داستان های بعدیت هستم

0 ❤️

930037
2023-05-27 00:41:23 +0330 +0330

عالی ولی بی بانو تموم شد

0 ❤️

930421
2023-05-29 08:56:56 +0330 +0330

منتظر ادامه اش هستم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها