کویر پر ماجرا (۴)

1402/05/05

https://shahvani.com/dastan/کویر-پر-ماجرا-۳-

چشمامو باز کردم دیدم لخت مادرزاد وسط چادر خوابیدم فقط یه پتو تابستونی نازک رومه کیرم هم نیمه شق کاملا مشخص بود دیدم بچه ها همه بیرون دارن میزنن میرقصن دم غروب بود و هوا داشت خنک میشد کم کم
هرچی گشتم تیشرتمو پیدا نکردم شلوارکمو بدون شورت پوشیدم رفتم بیرون با سر و صورت پف کرده شروع کردم به رقصیدن که همه با تیکه های سنگین ازم پذیرایی کردن و خندیدیم
یکم نشستیم صحبت شد که بریم سمت اصفهان شب تو یه هتل باشیم که کویر خطرناکه و تعدادمون کم که من و بقیه پسرا مخالفت کردیم چون سری های قبلی هم اومده بودیم اتفاق خاصی نیافتاده بود فقط سرمای شب شاید اذیتمون میکرد که مجهز بودیم
رفتیم یه گشتی تو صحرا زدیم و کلی عکس و فیلم گرفتیم دم گرگ و میش تا شب شد باز شروع کردیم مشروب خوردن و زدن و رقصیدن تو کل این مدت داشتم دیوونه میشدم آتنارو نگاه میکردم میخواستم بکنمش فقد…بند سوتینش هم پاره شده بود ، بدون سوتین اون سینه هاش زیر لباس خیلی داشت دلبری میکرد
اخرشب همه یکی یکی داشتن میرفتن بخوابن که آخر سر یکی من موندم و اشکان کنار آتیش نشسته بودیم کما زده از سکوت لذت میبردیم آتنا و دنیا هم داشتن یواش وسایلارو جمع میکردن اشکان یهو بلند شد گفت دیگه نمیتونم تحمل کنم ما باید بریم بخوابیم هر صدایی هم شنیدین دیگه شرمنده خندیدیم یکم گفتم راحت باشین ولی لاشی نباش کارت تموم شد بیا پست نگهبانیو ازم تحویل بگیر ماهم زندگی دو نفره داریم خندید گفت مخلصتم هستم چشم و رفتن تو چادر و صداهاشون از ملچ و مولوچ شروع شد منم دیگه رد داده بودم آتنارو صداکردم گفتم بیا بشین ولش کن وسایلو فردا جمع میکنیم از رو صندلی رفتم روی زیلو نشستم پاهامو دراز کردم آتنا هم اومد کنارم دراز کشید
خوابیدم کنارش دستمو گذاشتم زیر سرش و شروع کردم به لب گرفتن ازش که خودشو کنار کشید گفت اینا بیدارن میان بیرون زشت میشه گفتم ما اینجاییم و داریم صدای ناله های اینا و میشنویم زشت نیست؟خندید بغلش کردم دستمو از پشت گذاشتم رو کونش و شروع کردم چنگ زدن و گهگداری مالوندن کصش که بدجور آب انداخته بود نفساش نامنظم شده بود رفتم سرمو بردم لا پاش پیراهنشو دادم بالا پاهاشو انداخت رو کتفم کصش دقیقا جلو صورتم بود که شروع کردم بی مقدمه مثه وحشیا لیسیدن و گاز گرفتن کصش دستشو گذاشته بود جلو دهنش که صداش بلند نشه و ولی زیاد تاثیرگذار نبود با دستام سینه هاشو چنگ میزدم با خودم گفتم امشب باید کونو بگیرم ازش
تو همین فکرا بودم یهو دیدم یه جیغ بلندی کشید و بدنش لرزید و لرزشش ادامه پیدا کرد که گفتم خب عالی شد الان دیگه هرچی بخوام میده😂با صدای ناله آتنا دیدم صداهای اشکان و دنیا هم اوج گرفته بود دیگه تقریبا بدون خودداری و ملاحظه داشتیم سکس میکردیم فقد نه ما اونارو میدیدیم نه اونا مارو این صداها اما خیلی بدتر میکرد حالمونو و عجیب اونجا بود که بقیه از این صداها بیدار نشدن…یا حداقل ما فکر میکردیم خوابن
دیدم آتنا داره بیهوش میشه شلوارکمو دراوردم گفتم کور خوندی کارمون تموم نشده تا کیرمو دید درجا بلند شد گرفت دهنش ایستاده بودم و داشتم تو دهنش تلمبه میزدم از یه طرف صدای اوق زدن های آتنا از اون طرف هم ناله های دنیا و اشکان حشریم کرده بودن و آمپر چسبونده بودم که دیگه دست خودم نبود و تو دهن آتنا آبمو خالی کردم چشمامو باز کردم دیدم صورت آتنا زیر کیرم از اشک خیس شده گفتم مرسی عشقم صورتشو پاک کردم بردمش تو چادر پیراهنشو در اوردم خودم هم که کامل لخت افتادم روش و به جون سینه هاش…دوباره آتیشی بود که به جونش روشن کردم…منو کنار زد به پشت دراز کشیدم و نشست رو کیرم بی رحمانه بالا پایین میکرد خودشو روی کیرم که دو تا صحنه حس کردم ممکنه کیرم بشکنه با ضرباتی که میزد هربار
همینطور که بالا پایین میپرید رو کیرم نوک سینه هاشو گرفته بودم و فشار میدادم داشتم ارضا میشدم که پوزیشنو عوض کردم دراز کشیدیم به پهلو از پشت پاشو دادم بالا و کیرمو کردم تو کصش صدای ناله های آتنا بالا گرفته بود ازون طرف هم صدای تلمبه های اشکان به کس و کون دنیا میومد حس کردم یه لحظه آتنا داره ارضا میشه که کیرمو دراوردم با دستم شروع کردم تو کصش تلمبه زدن و مالیدن چوچوله ش که جیغی کشید که اگر جلو دهنشو نمیگرفتم همه رو بیدار کرده بود آتنا دیگه بیهوش همونجور افتاده بود بقلم و پشتش به من بود که گفتم الان بهترین موقع س که کونو آبیاری کنم کیرم که از آب کس آتنا خیس بود و چاک کونش هم آب کصش مرطوب کرده بودو سر داد دم سوراخش که دیدم خودشو کشید جلو گفت امشب اینجا نه…گفتم خفه بابا و کله کیرمو کردم تو اون هی خودشو جلو می کشید من هم دنبالش بیشتر فشار میدادم …وسط چادر داشتیم هلیکوپتری میچرخیدیم😂تا قفل کردم دست و پاهاشو و کردم تو کونش با دستم محکم جلو دهنشو گرفته بودم فقد مثه وحشیا تلمبه میزدم و آتنا جون ناله کردن هم نداشت فقد قرمز شده بود و اشک صورتشو خیس کرده بود تا آبم اومد و تو همون کونش خالی کردم و هردومون همونطور خوابمون برد بدون هیچ بالشت و پتویی و کیسه خوابی تا صبح لرزیدیم فقط

نوشته: پوریا


👍 7
👎 3
20301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939645
2023-07-28 00:25:05 +0330 +0330

عااااااخ
یاد تور کویری که رفته بودم افتادم😅😅😅
تور جنگل که نگو🤭🤭🤭
ماجراهاش توی تاپیک هام موجوده😉

0 ❤️

939650
2023-07-28 01:21:10 +0330 +0330

ریدی ابن قطه وسط بیابون کونی

0 ❤️

939708
2023-07-28 15:03:03 +0330 +0330

کیرم تو حلقت با این داستان کیریت ملجوق

1 ❤️