یلدا (۱)

1401/11/23

سلام خدمت همه دوستان شهوانی
من سینا قد 182 وزن 95 کیرم معمولیه نه بیست سانتیه و نه دودوله 😂
داستانی که میخوام براتون بنویسم مربوط به یکی از شهرهای شمالیه و اصلا برام مهم نیست که باورش کنید دوست داشتم بنویسم .
من یک خانواده مذهبی بزرگ شدم پدرم معمار بود و مادرم خانه دار پنج تا بردار و یک خواهر که زندگی های موفقی داریم و از دل یه خانواده قشر ضعیف دکتر و مهندس امثال اینا بیرون زده داداش چهارم که اسمش نیما هست لیسانس مدیریت بازرگانی داره ولی چون هوش بالایی توی بازار داره وارد بازار شال روسری شد و با کلی مشقت یه مغازه اجاره کرد و با همسرش مغاره رو مدیریت میکردن که بعد از مدت کوتاهی کاروباروشون گرفت و مغازه هاشو اضافه کرد و برا مغازه هاش شاگرد گرفت و مغازه خرید تو پاساژ و اوضاع و احوالش خیلی خوب شد خداروشکر
من اصلا روابط خیلی گرمی با این داداشم ندارم و فقط رو حساب این که برادریم باهم در ارتباطیم من خودم شیراز حسابدار یه شرکت عمرانی بودم و چون بصورت 22 روز کار و هشت روز مرخصی به شهرمون تردد داشتم .
داستان از اینجا شروع شد که من دو ماه آخر سال 1395 مرخصی نیومدم که بتونم مرخصی آخر سال کامل استفاده کنم و کنار خانواده و رفیقام باشم من بشدت آدم رفیق بازی هستم.
اومدم شهرمون وتقریبا 12 الی 13 روز مونده بود تا عید بشه منم بهم خوش میگذشت و خستگی کار یکسال رو داشتم از تنم خارج میکردم اونایی که تو امورات حسابداری مشغولن میفهمن من چی میگم"
معمولا بعدظهرها رو با رفیقام جنگل و عشق و حال(اهل هرچی سنتی که بگی هستم) با دوستام میگذرونم که البته خانواده دل خوشی از دوستام نداشتم و برا همین بودم کار خارج از شهرمون مجبور شدم رجوع کنم.
یک روز تو خونه بودم مادرم گفت داداشت سرش شلوغه برو کمکش کن گناه داره تو این مواقع مادرارو میدونید که کلید میکنن دیگه راه فراری نیست
زنگ زدم به داداشم با اکراه اگر کمک لازم داری بیام مغازه این حرفا که اونم خیلی مغرورتر از منه گفت اگر دوست داری حوصلت سررفته بیا 😬 برا همینه از اخلاق گوهش خوشم نیومده هیچ وقت 😞
رفتم پاساژ زرق و برق پاساژ و رفت و آمدهای شلوغ شهر بخاطر ایام عید زن و دخترای رنگارنگ کیرمو قلقلک میداد من کل ادم داغیم دوست دارم هرکیو رو میبنم که آرایش نازی داره و لباس تنگی داری رو جرش بدم ولی خوب چون اصلا آدم کم رویی هستم و تو ارتباط با جنس مخالف ضعیفم رابطه تو شیراز داشتم که اگر شد براتون بعدا مینویسم .
خدمت سربازیم تموم شده بودو با رابطه برادر دوم رفته بودم شیراز سرکار و کلا همیشه دوست داشتم خودم موجه نشون بدم برا همین همه پشت سرم از خوبیم اینا میگفتن و نمیدوستن کثافتی هستم دومی نداره اگر پاش بیفته"
وارد مغازه شال و روسری برادرم شدم اوه اوه قل قله پر خانم بود خودم در عین این که حواسم نیست میمالدم بهشون اوناهم عین خیالشون نبود تا رسیدم به داداشم سلام و احوالپرسی بهم گفت برو مغازه بغل پل برقی پشت دخل ایست کن به شاگردام سپردم حواست باشه سینا کسی دزدی نکنه شلوغه نیما خودش ازون کثافت های روزگار بود که البته از وقتی زن گرفته بمعنای واقعی کلمه درو همه چی رو خط کشیده بود و خودش بود و خانوادش واره مغازه شدم دو تا دختر شاگرد داشت سلام و احوالپرسی گرمی داشتن و منم داشتم براندازشون میکردم ندا قد کوتاهی داشت آدم چرب زبون بعدا فهمیدم مطلقه هست خیلی دختر مهربون بود پریسا یه دختر هیکلی توپر سبزه بچه پررو … دوست داشت خودشو بچسبونه که اصلا باهاش حال نمیکردم.
مغازه واقعا شلوغ میشد وهرکدومش یجوری عشوه داشتن مشتری ها موقع حساب و کتاب کردن ودوست داشتم یه لاسی بزنم یجورایی مخ کنم ولی بخاطر شرایطم اصلا دوست نداشتم سبک بازی در بیارم یکی از شاگردهای داداشم تقریبا هر یه ربع یکبار میومد مغازه سمت من هی شال میبرد یا میاورد تی یا چیزای دیگه از پریسا پرسیدم این کیه گفت یلدا از دوستای منه هم محلیه خودتونو بهش گفتم بچه امام رضا هست یعنی گفت :آره
از این مدل دخترا خوشم میومد تقریبا هم قد خودم سفید مثل برف ترکه ای بد کیرمو راست میکرد هردفعه میدیدمش بخاطر همین هم یواش یواش چندروز که گذشت صمیمی تر شدیم و بقیه شاگردای مغازه متوجه رفتار متفاوت منو یلدا شدن دیگه آخر شبا من و خواهرمو و یلدا و برادر خانم داداشم (علی) با دوست دخترش که اونم شاگرد مغازه داداشم بود بعد از تعطیلی مغازه میرفتیم کافه چند ساعتی رو باهم بودیم ولی من هنوز هم حسمو مخفی میکردم.
تا گذشت رسید به آخرای اسفند دادشم بهم گفت کارامو کردم ایام عید میرم ترکیه و از اونجایی که یلدا چند سالی پیش داداشم کار میکرد بهش اعتماد داشت گفت کلیدای مغازه رو دادم یلدا ایام عید کاری نداشتی بیا مغازه هواتو دارم منم چسی اومدم گفتم بعید میدونم ولی داشتم با کونم پسته میشکستم ههههههه.
روز سوم عید قرار بود نه صبح مغازه باشیم طبق هماهنگی که با یلدا داشتم چند دقیقه معطل شدم تا خانوم اومدن
سلام و احوالپرسی ببخشید دیر شد خیلی معطل شدین از این حرفا
کثافت اینقدر ناز بود ادم محو تماشا میشد
یلدا بچه دزفول بود که ده سالی به گفته خودش اومده بودن شهر ما انگاری تخمه و ترکه انگلیسی داشت این دختر پشت سرش هم حرف بود که با سن بالاهای پول دار میگرده که بنظر من یجور حس حسادت زنانه پشت سرش بود در کل دختر شاد و مهربونی بود.
روزا میگذشت و ارتباط ما خیلی صمیمی شده بود صبح میومدیم بهم داشت میدادیم توی حین کار راحت شوخی میکردم میخندیدیم تو جابجایی شال تو قفسه ها دستم بهش میخورد یا وقتی مجبور بود از پیش خوان از جلوی من یا پشت من رد بشه تماس داشتیم ولی من هنوز هم خودمو نگه داشتم گفتم کیر خر نشه بیفته گردنم یه وقت داستان داره بشه حوصله کسشعرای بدش که داداش بهم بزنه رو نداشتم .
چون دیگه راحت با یلدا بودم صبح منتظر میموندم از اونجایی که مسیرمون مشترک میشه باهم تاکسی بگیریم بریم تا پاساژ یا شبا تا ساعت نه مغازه بودیم تا دم خونه میرسوندمش دیگه بدجوری دلم میخواست این دخترو به آغوش بکشم تا دیگه روز 11 فروردین که من روز اخرم بود اونم یجوریایی ناراحت بود که دیگه رو نمیبینیم من اعصابم تخمی بود یه لب خشک و خالی از این عروسکم نگرفته خاک به سرت سینا شب آخرم رفتیم قهوه خونه قلیون کشیدم اون دوست نداشت قلیون ولی بخاطر اینکه کنار من باشه میومد خانواده یلدا یجواریی بود که پدرش فوت کرده بود و مادرش خونه مردم نظافت و اینجور چیزا میکردو یک خواهر کوچکتر از خودش داشت و خودشم که کمک خرج خونه بود درسته حقوق زیادی داداشم به شاگرداش نمیداد اما بر اساس فروش مغازه هاش سعی میکرد هر ماه یه بسته معیشتی بده به شاگرداش که هم یجواریی کمک احوال خانواده هاشون باشه هم خدارو خوش بیاد.
شب آخر بود همه رو چیرو تموم شده میدونستم هی خودمو فحش میدادم بخاطر بی عرضگیم از تاکسی پیدا شدیم سرکوچشون از سرکوچه شون تا خون یلدا شاید کمتر از دو دقیقه بود که من تا فرعی سرکوچه میرسوندمش همیشه و تماشای رفتنشو میکردم میرفت تو خونه منم میرفتم اون شب یلدا گفت برات کادو دارم
چرا زحمت کشیدی یلدا جان
نه چه زحمتی عزیزم این چند وقته خیلی هوامو داشتی زحمت میکشیدی منو تا خونه مشایعت میکردی
نه بابا این چه حرفیه من برا همه کاری از دستم بر بیاد میکنم(داشتم زر میزدم)
برا همه 😒 دو سه تا با دستش زدتو سرکلم منم خودم جمع جور کردم
نه برا همه یلدا تو فرق داری
چه فرقی
حالا بموند شاید بهت بعدا گفتم
بگو سینا دیگه میخوام بدونم
حالا ولش کاری نداری من برم خیلی دیر شده
اینقدر بچه مثبت تو زندگیم ندیدم سینا
یلدا مثبتی تو خونمه ههههههه
یلدا گفت چشاتو ببند کادتو بدم
پیش خودم گفتم کادو رو بده راه باز میشه مخشو میزنم میکنمش جوون
چشمامو بستم دم گوش گفت سینا قول بده ناراحت نشی دست خودم نیست
گفتم چه حرفیه ادم از دختر به خوشگلیه تو کادو بگیره ناراحت بشه
یکدفعه گرمای لباشو رو لبم حس کردم سکوت مرگباری همه جارو گرفته بود کوچه نیمه تاریکی که من با بوسه یلدا قفل کردم و چشمامو راحت یک دقیقه بسته موند انگار دوست داشتم شلوارمو بکشه پایین برام ساک بزنه ولی وقتی چشمامو باز کردم دیدم نیست.
دل تو دلم نبود گفتم شروع کرد خودش میخواره که بوسم کرده رسیدم خونه دیدیم پیام داده
سلام سینا جونم ببخش نمیخواستم اینجوری غافلگیرت کنم دلم میخواست بغلت کنم بیشتر بوست کنم ولی تو اینقدر خودتو میگیری حجب و حیا داری روم نمیشد وگرنه زودتر از اینا بوست میکردم ❤️ دوست دارم سینا
مثل خر کیف کردم که مول بازی هام جواب داده بزودی زیر کیرمه ای جان
یه ربع دیگه جوابشو دادم
یلدا واقعا خیلی بدی ازت انتظار نداشتم
بنده خدا کپ کرده بود چرا من عذرخواهی کردم
یلدا فکر منو نکردی قلبم درد میگیره تو منو بوس کردی نمیگی دلم منم میخواست
اخ الهی فدای دلت سینا جون فردا شما هم بوس کن
رو ابرا بودم کیرم راست کرده
یلدا منم به بوس خالی کارم نمیشه ها
سینا الکی میگی یا داری منو امتحان میکنی
یلدا من انتنم بلند شده با این کارت الان چکار کنم
دیونه
آنتنتم بوس میکنم خوبه
ای جان داشتم به ارزوم میرسدم فرداشکه تعطیل بود هماهنگ کردم فردا باهم بریم کافه دیگه دست تو دست هم میرفتیم میومدم تا فرصت مناسب بود لب میگرفتیم همو میمالدیم
ولی خو اینجوری حال ادم بدتر میشه کمر درد کیر درد میشه ادم دلو زدم به دریا تو یکی از شبا که رسوندمش با هم لب تو لب شدیم کمرشو میمالدم و باسنشو دم گوش یواش گفتم
یلدا من دیگه طاقت ندارم
طاقت چی سینا
من میخوامت
خو منم میخوامت دیونه
یلدا باید تو ارامش بغلت کنم چند ساعت من باشم خودت
یلدا مکثی کرد یکم رفت تو فکر یه بوس ازم گرفت بدو بدو رفت سمت خونشون
رسیدم خونه دیدم پیام داده
سینا منم برای کنار تو خوابیدن لحظه شماری میکنم من دخترم میدونی که بنظرت اینجوری درسته
پیش خودم گفتم ای کیر تو این شانس ادای تنگارو در میاره
پیام دادم یلدا این چه حرفیه یعنی من نمیفهم من حواسم هست عزیز دلم من دوست ندارم تو اذیت بشی
من تا حالا اذیتت کردم بهت بی احترامی کردم حالا اگر ذهنت درگیره اذیت میشی بیخیال من اصلا دوست ندارم تو بخاطر خواسته من ناراحت بشی جونم
یعنی کثافتی هستم دومی ندارم یجوری مارو از تو لونه میارم بیرون خود مار میگه چه گویی خوردیم اومدیم بیرون
یلدا پیام دادم نه سینا جونم من فذات شم قربون فهم شعورت من خیالم از تو راحته عزیزم هرچی تو میگی
پیام دادم یلدا قشنگ فکر کن من اصلا دوست ندارم اذیت باشی فردا بهم خبر بده اگر دوست داشتی باهم خلوت کنیم نفس
یلدا پیام داد چشم شب بخیر دوست داشتنی
من:ستاره بچینی بوس بوس بای
مطمئن بودم چرب زبونی من جواب میده و یلدا رو کیر من سواری خواهد کرد

شرمنده طولانی شد بخاطر اینکه داستان قابل فهم باشه مجبور بودم عذر می خوم

ادامه...

نوشته: سینای خسته


👍 6
👎 7
15401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914800
2023-02-12 01:58:53 +0330 +0330

اول

0 ❤️

914802
2023-02-12 02:02:06 +0330 +0330

نمی‌خوام فحش بدم ، میسپارم به دوستان که زحمتت رو بکشن، ولی تا اونجا که ما میدونیم حسابدارها آخر سال وقت سر خاروندن ندارن، اون وقت تو چرتکه باز دو هفته آخر سال رو رفتی مرخصی ، باشه تو راست میگی

0 ❤️

914949
2023-02-12 23:42:20 +0330 +0330

کصکش کدوم حسابداری اخر سال میتونه ۱۶ روز بره مسافرت در صورتی که باید تراز نامه و دفاتر حسابرسیشو تکمیل کنه و سال مالی رو تموم کنه و ببنده .

0 ❤️