یک زن وفادار در پنجاه دقیقه

1401/09/08

من کتی بیست و چهار سالمه و با کسی که دوستش داشتم ازدواج کردم و هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشدم ،
کمال ساعتها لخت بغلم بود و باسنم رو دست میکشید و با روغن ماساژش میداد قربون صدقش میرفت و این منو خوشحال میکرد که آپشنی دارم که برای کمال تکراری نمیشه و میتونستم براش ی عشق همیشگی باشم ،
سه سال زندگی زناشویی منو هر روز بیشتر حشری میکرد و از هر فانتزی توی رابطمون استفاده میکردیم ،
گاهی نگران میشدم که کمال رو دیر ببینم و از سکس دور بمونم ،
یک سال بعد از ازدواجمون به شهر بزرگتری در استانمون مهاجرت کردیم و بعد از دو سال قرار شد برگردیم و همون آپارتمان پدر شوهرم ساکن بشیم ،
درست یک ساعت قبل اثاث کشی برادر کوچکتر کمال یعنی یاسین که یک بسکتبالیست خوب با چهره‌ای دلربا و موهای فر بسیار مشکی و پرپشت با قد یک و هشاد و پنج و شونزده ساله اومد خونمون تا در اثاث کشی کمکمون کنه ،
یاسین که عزیز دردونه خانواده بود و پیش من هم جایگاه بالایی داشت با دیدنش خوشحال شدم و بغل و بوسه ای از صورتش گرفتم ،
یاسین ی ست گرمکن ورزشی تنش بود و بدون نشستن ازم خواست که کاری برای انجام دادن بهش بسپرم ،
ماشین سرپوشیده اثاث کشی رسید و همه مشغول کار شدیم ،
کمال بالای ماشین رفته بود و اثاثیه رو کمک کارگرا میچید و یاسین کنار من وسایل رو برای بردن آماده میکرد ،
ی بلوز قرمز به سبک سرخپوستا با بندهای بیست سانتی آویزون شده از شونه ها تنم بود و ی شلوار پارچه ای بگ با کمر کشی پوشیده بودم و ی سارافون توری جلو باز کنار گذاشته بودم برای موقع رفتن ،
آخرین اثاث رو هم به کارگرها دادیم و یاسین پایین رفت و چند لحظه بعد کمال اومد توی واحد و گفت که به علت کمبود جا توی کابین به یاسین گفته جای دونفر عقب ماشین باز کنه تا منو یاسین عقب ماشین باشیم تا پنجاه دقیقه مسافت تا مقصد رو اونجا باشیم ،
من که خیس عرق شده بودم یک نایلون مشکی برداشتم و توی اتاق شورت و سوتین غرق عرقم رو درآوردم که کمال همونجا حسابی دستش رو روی باسنم کشید و بعد از پوشیدن لباسام سارافون رو روی همه لباسام پوشیدم و نایلون رو دستم گرفتم و رفتم کنار ماشین که دیدم یاسین فضایی به اندازه ای که دونفر راحت باشن باز کرده ،
یاسین دستمو گرفت و کمال از باسن هلم داد تا بالا برم ،
با بسته شدن در ماشین یاسین بالای پوشتی های کنارش رفت و فضای زیادی برای من باز کرد ،
نایلون توی دستم بود و داشتم وسایل دوروبرم رو چک میکردم که یک سمتم یخچال بود و پشت سرم در ماشین بود و روبروم کارتن ظروف شکستنیم بود که تا دو متر بالا رفته بودن و یک سمتم پشتی ها بودن که یاسین بالاشون رفته بود و دستش رو به ستون ماشین گیر داده بود ،
اگه پشت به یخچال تکیه میدادم جا برای یاسین کنارم بود ،
در همین فکر بودم که ماشین حرکت کرد و من تعادلم رو از دست دادم و بعد از حفظ تعادلم متوجه کارتون ظروف شکستنیم شدم که تکون میخورد خواستم اهمیت ندم که ماشین به روی سرعت گیر رفت و کارتن ها رو دیدم که به سمتم میومدن سریعا جلوی افتادنشون رو گرفتم و همین باعث شد نایلون لباسهای زیرم از دستم بیوفته ،برای چاره جستن از یاسین کمک خواستم ،
در عین حال ماشین از شهر خارج شده بود و سرعت گرفت و باد سرد وارد اتاقک میشد و داشتم یخ میزدم ،
یاسین از روی پشتی ها پایین پرید و پشت سر من دست از کارتن گرفت ،
کارتن ها داشتن جر میخوردن و باید کاری میکردیم ،یاسین پیشنهاد داد که قبل از جر خوردن کارتن‌ها پایین بیاریمشون ولی این کار احتیاج به همکاری داشت پس اول من دست از کارتن زیری گرفتم و یاسین کارتن بالایی رو آورد و به دستای من که رسید دستای من مانعش شد که بزاره پایین ،
نگاهم به نایلون زیر پاهام افتاد که با پا به عقب هلش دادم که دیدم نصف سوتین سبز رنگم از نایلون بیرون زد و توی اون لحظه اهمیت ندادم ،
ولی باید خودمو به عقب هل میدادم تا کارتن پایین جاش میشد ،
زیر وزن زیاد کارتن نفهمیدم که دوتا پام وسط پاهای یاسین قرار گرفت و باسنم رو به کیر خوابیده یاسین فشار دادم ،
بعد از گذاشتن کارتن تندی خودمو بالا دادم و دستام رو به جای دستای یاسین از کارتن های دیگه گرفتم ولی با برگردوندن صورتم متوجه شدم که فاصله در ماشین با پاهای منو یاسین به قدری کمه که نمیتونیم از این پوزیشن خارج بشیم و باید همینجوری دستام رو ستون کنم و کونم رو به حالت قمبل جلوی یاسین نگه دارم ،
یک دست یاسین به بشتی بود و دست دیگش به کارتن یخچال بود که جفتش نمی‌تونست تکیه گاه محکمی بشه تا موقع ترمز کردن مانع برخورد یاسین به باسنم بشه و من بین ناراحتی و معذب بودن و بیخیال بودن گیر کرده بودم از طرفی یاسین هنوز شانزده سالش بود و نباید ترسی ازش داشته باشم ،
تو چندین برخورد که با هم داشتیم یاسین معذرت خواهی میکرد ولی فضا اونقدر کم بود که کم کم داشتم رشد کیرش رو احساس میکردم ولی شک داشتم حسم درست باشه ،
یاسین که سرد شدنم رو احساس کرده بود شروع کرد به درآوردن گرمکنش برای من و این کارش خیلی خوشحالم کرده بود ،
ولی وقتی که در حال درآوردن گرمکن بود چون تکیه گاهی نداشت کاملاً خودشو بهم چسبونده بود و باعث شد بیشتر حجم کیرش رو حس کنم ولی میدونستم که تقصیری نداره ،
برای پوشیدن گرمکن یکی یکی دستام رو آزاد کردم ولی یاسین دیگه وزن خودشو روم انداخته بود و برای بستن زیپ گرمکن دستاش رو هم به پهلوهام میکشید ،
توی اون لحظه از یاسین بخاطر شرایطی که گیر افتاده بود عذر خواهی کردم که خیلی ریلکس نشون داد و گفت چه اشکالی داره کتی؟مگه بده بغلت کردم ؟!
توی ذهنم به حرفش خندیدم و باور کرده بودم که نمیدونه این حالت حالت خوبی برای بغل کردن زنداداش نیست ،
بلاخره با کمک یک دست من موفق شد زیپ رو ببنده و رو به بالا کشوندش ،
زیپ به نزدیک سینهام که رسید بندهای بلوزم مانع بستنش شدن و برای انداختن بندها توی گرمکن دستش بیشتر از چیزی که نیاز بود به سینهام خورد و همین ندانم کاری یاسین میتونست منو حشری کنه ،
بلاخره زیپ آماده بالا اومدن شد و همینجور بدن یاسین روی بدنم داشت هم اذیتم میکرد و هم گرمم میکرد ،
دستای یاسین میتونست با کمترین اتصال به سینه هام زیپ رو بالا بکشه ولی یاسین با آرامش جفت ساعد دستاش رو زیر دوتا سینه هام به بالا هل میداد ،
در لحظه آخر دیدم که ساعدهای یاسین دارن سینه هام رو میچلونن و اون لحظه نتونستم جلوی صدای دردم رو پنهون کنم و یاسین که وانمود میکرد نمیدونه صدای ناراحتیم از چیه پرسید چی شد کتی؟
نتونستم جواب واضحی بدم گفتم هیچی ،
اول از کارش ناراحت شدم ولی بعدش فکر میکردم که اگه کمال جای یاسین بود چقدر خوش میگذشت و داشتم به سکس فکر میکردم که یاسین دستاش رو به پهلوهام گرفت و بالاتنش رو ازم فاصله داد و به بهانه بیشتر گرم شدنم شروع کرد به جمع کردن سارافون زیر گرمکن و لبه گرمکن رو روبه داخل جمع کرد ،
حالا باید وزن یاسین رو هم تحمل میکردم و حالت موندنم اصلأ قابل تحمل نبود ،یاسین وانمود میکرد که میخواد از این پوزیشن خارج بشه و برای این کار یک دستش رو به شونه‌م گرفت و تونست یک پاش رو بالا بیاره و روی کارتن بزاره ولی با این کارش داشت منو توی بغلش اذیت میکرد و رونش رو بهم میسایید ،
دستام خسته شده بودن و از یاسین خواستم که کارتن دیگه رو پایین بیاریم تا راحت بشم ،
یاسین برای این کار دوباره پاش رو برگردوند و دستاش رو از بالای شونه هام آورد و به کارتن گرفت و با عقب آوردن کارتن من و یاسین خودمون رو عقب دادیم و با جابجایی دستامون کارتن رو روی کارتن دیگه گذاشتیم و تونستم نفس راحتی بکشم ،
ارتفاع کارتن ها به زیر شکمم رسیده بود و حالا دستام روی کارتن ستون شده بود و داشتم کیر یاسین رو لای لمبرای کونم حس میکردم و بهش حق میدادم که توی این همه اصطکاک کیرش سیخ شده باشه و خودم هم حالم بهتر از اون نبود ،
نمیدونستم چجوری بهش بفهمونم که کمال نباید توی این حالت ببینمون که یاسین در حالتی که یک دستش به پهلوم و یک دستش به کارتن یخچال بود گفت کتی مثل اینکه تو هم مثل من رنگ سبز رو دوست داری ؟
از سوالش توی این شرایط جا خوردم و گفتم چطور مگه ؟!
به پهلو خم شد و دستش رو به کف ماشین رسوند و دستش رو با سوتین سبزم بالا آورد ،
سریعاً سوتین رو از دستش گرفتم و ی بیشعور نثارش کردم و توی دلم گفتم نه خیر این سلیقه داداشته ،
ازش خواستم نایلون رو کامل بالا بیاره و یاسین دوباره کج شد و با نگاهی به داخل نایلون اونو دستم داد ،
نمیتونستم باور کنم یاسین داره از این آب گل آلود ماهی میگیره و اینقدر توی این موقعیت تغییر شخصیت داده ،
بعد از اینکه مطمئن شده بودم یاسین داره از این پوزیشن لذت میبره بیشتر افکارم سمت سکس رفت و دوست داشتم سریعتر با کمال تنها بشم ،
ولی تقه زدن های بی مورد یاسین با کیر سیخ شدش خسته‌م کرده بود و مجبورم کرد استراحتی به دستام بدم و برای گرم شدن دستام، دستام رو زیر سینم گذاشتم و بدون اهمیت به یاسین خم شدم و روی کارتن افتادم و حالت نود درجه گرفتم ،
با اولین چسبیدن دوباره یاسین کیرش به کصم خورد و فهمیدم که اشتباه کردم و میخواستم که برگردم ولی دستای یاسین روی کمرم نشست و با صدایی که مطمئن بودم حشری شده گفت آفرین کتی اینجوری بهتر شد ،
میخواستم پرخاشگری کنم که ضربه دوم کیرش به کصم ی ضربه محکم تر بود و فشارش رو نگه داشت و داشتم اینجوری حس میکردم که کیرش داره با وجود پارچه ها داخل میره ،
اونقدر این ضربه کیرش ادامه دار بود که نتونستم حسش رو نادیده بگیریم و بدجوری احساس نیاز میکردم از طرفی نمیتونستم به کمال خیانت کنم و همینجوری بین این دو گیر افتاده بودم و تصمیم خواصی نتونستم بگیرم فقط حرفی که زودتر باید میزدم رو زدم و گفتم یاسین کمال نباید توی این حالت ببینمون ،
یاسین فکر میکرد که دارم باهاش همکاری میکنم و پررو تر شد و با دوتا دستش گرمکن رو بالا داد و با شست دوتا دستش رو به پوست کمرم کشید و گفت تا اون موقع کارمون تموم شده ،
من که یاسین رو دیگه پررو تر از همیشه دیده بودم با حالتی که شاکی شده بودم گفتم ولی قرار نیست کاری کنیم ،
یاسین با توجه به سنش نباید اینقدر ریلکس میبود ولی خیلی ریلکس و بدون ترس از واکنش من با کیرش فشار دیگری به کصم داد و یک دستش رو زیر لباسام و روی کمرم برد و یک دستش رو از روی شلوارم به روی لمبر کونم کشید و گفت قرار نیست تو کاری کنی فقط باید توی همین حالت بمونی ،
برای یک زن رد و بدل همین حرفها خودش کلی خیانت حساب میشه و من نباید با یاسین سر سکس کردن یا نکردن بحث میکردم ولی چه باید کرد که بدجوری گیر کرده بودم و از طرفی ته دلم با خودم میگفتم حالا که ی موقعیت سکس اتفاقی و پر استرس پیش اومده نباید از دستش میدادم ،
در جواب تمام تجاوزاتی که یاسین تا الان به حریم خصوصیم کرده بود گفتم خیلی عوضی هستی و صورتم رو که به بغل گرفته بودم رو بین دستام گذاشتم و تصمیم خیانت کردن یا نکردنم رو به یاسین سپردم ضمن اینکه یاسین رو دوست داشتم و سکس رو از همه بیشتر دوست داشتم ،
یاسین انگار نفهمیده بود که من توپ رو توی زمین خودش انداختم و همینجوری داشت باسنم رو دست میکشید و کمرم رو نوازش میکرد و کیرش رو به کصم فشار میداد ،
طبق محاسبات من پونزده دقیقه دیگه بیشتر وقت نداشتیم پس برای یک لحظه سرمو بالا آوردم و گفتم داریم میرسیم زودتر تمومش کن ،
وقتی دوباره سرمو بین دستام بردم یاسین گفت باشه دختر چقدر تو عجولی ،
هر چند جواب حرفش رو با برو گمشو دادم ولی فهمیدم این منم که از برخورد کیرش به کصم حشری تر از یاسینم و خودم از حرفی که زدم خجالت کشیدم ،
یاسین فهمیده بود که باید عجله کنه و دستاش رو به سمت کش شلوارم آورد ،
دلم لرزید و مطمئن شدم که هم قراره به زودی سکس کنم و هم خیانت کنم ،
دستای سرد یاسین هر لحظه بیشتر بدنم رو لخت میکرد و باد سرد داشت تن داغم رو باد میزد ،
شلوارم که با زور دست یاسین از لمبرای کونم پایین رفت یاسین از ذوق زدگی ی وای بلند و کشیده گفت و منو خوشحال کرد از داشتن چنین آپشنی و با ذوق و شهوت منتظر شنیدن حرفهای بیشتر شدم ولی کش شلوارم که به رونام رسید یاسین در یکی دو ثانیه مکث کیر گرم و سفتش رو که از کش شورتش جدا میشد به کصم کوبید و باعث شد لرزه به بدنم افتاد ،
با جدا شدن بعدی یاسین دست سرد و کیر داغش داشت دنبال کصم میگشت ،
بعد از چند ثانیه سردرگمی مغزم کلاهک کیر کوچکتر از کیر کمال رو حس کردم که برای وارد شدن به کصم داشت فشار میاورد ،
از اتصال کیرش به بعد دیگه همه چیز برام مثل توهمات بود و نمیتونستم خودمو در حالت عادی جلوه بدم و من که میدونستم این کیر رو راحت تر میتونم توی کصم جا بدم منتظر یاسین نموندم و خودم رو عقب دادم تا مقدار بیشتری از کیرش رو توی کصم حس کنم ،
از اونجایی که صورت مرد دیگری رو در انجام سکس نمیدیدم جسارت بیشتری داشتم و مثل وقتای سکس با کمال خودمو به عقب جلو هل میدادم ،
دستای یاسین به پهلوهام نشست و آروم آروم سرعت تلمبه زدن رو بیشتر میکرد من که دیگه کاری نداشتم جز لذت بردن مقدار بیشتری از وزنمو روی کارتن ها انداختم و باسنم رو بالاتر آوردم تا مقدار بیشتری از کیرش رو احساس کنم ،
ترس از رسیدن به مقصد و ارضا نشدن و ترس از توان جنسی یاسین منو نگران کرده بود و عمیقاً داشتم روی ارضا شدن تمرکز میکردم و صدای خودمو رها کردم و هرچه دوست داشتم فریاد میزدم تا از سکس لذت ببرم ،
«آره بکن بکن ، جرم بده و…»
یاسین که صداهای منو شنیده بود هم از سرعت تلمبه زدنش کم نکرد و همراه با من چند کلمه‌ای رو میگفت،
«چشم جر میدم اون کص خوشگلت رو و…»
ی وقتی متوجه شدم اونقدری خودمو روی کارتن انداختم و دستای یاسین باسنم رو بالا گرفته که پاهام به کف ماشین نمیرسه و متوجه جر خوردن کارتن زیر بدنم شدم ،
یک دقیقه ای به ارضا شدنم مونده بود که اومدن کمال برام کوچکترین اهمیتی نداشت و ی سکس فوق‌العاده رو داشتم تجربه میکردم ،
اگه توی اتاق این سکس انجام میشد صدای برخورد بدنامون به هم کل خونه رو میگرفت ولی الان داشتم سوزش درد از ضربات و البته سرما رو روی باسنم احساس میکردم و کیری که پرسرعت توی کصم عقب و جلو میشد ،
با آروم شدن تلمبه های یاسین ارضا شدنم رو حس کردم و بی پروا صدا زدن بکن بکن بکن ، یاسین برای جلب رضایت من فوراً شروع به تلمبه زدن کرد که در همون سه چهار ثانیه اول ارضا شدم و حالا ضربات بی امان یاسین نمیزاشت آروم بگیرم ،بی هوا پاشیدن آب کیرش توی کصم شروع شد و داشت با تلمبه های نا هماهنگ منو له میکرد ،
از کارش اعصبانی بودم ولی فعلاً باید فکری به حال گندی که زده بود میکردم ،
یاد نایلون افتادم که یاسین بهم چسبید و تلمبه زدنش رو متوقف کرد ، شورتمو از نایلون درآوردم و با دستم به عقب گرفتم تا تمیز کاری کنه ، شورت رو دستش گرفت و کیرش رو از کصم درآورد و با وقفه ای طولانی که داشت لباسش رو میپوشید دستش رو دراز کرد و به ستون بالای پشتی رسوند و پاش رو از روی کمرم رد کرد و خیلی ساده خودش رو به بالای پشتی ها رسوند و داشت با اون لبخند تمسخرآمیزش منو نگاه میکرد ،
از اینکه این همه مدت منو دست انداخته بود کفری شده بودم و حالا باید جلوی چشمش گندش رو تمیز میکردم و شلوارمو بالا میکشیدم ،
نباید به روش میخندیدم و جدی نگاش کردم و اخم و تهدید با انگشت اشاره گفتم دیگه هیچوقت بهم نمیچسبی ،
همچنان لبخند روی لباش بود و گفت فقط وقتایی که خودت بخوای ،

نوشته: کتی


👍 68
👎 13
148001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904629
2022-11-29 05:49:05 +0330 +0330

لایک کردم اما چند تا نکته :
کارتن داشت میفتاد و شما به زور مسیر زیادی نگهش داشتی که تو این صحنه خابی لیم جلوی چشمام اومد ، یه داد میزدی شوهر کسکشتو صدا میزدی جای کارتن هارو درست میکردید بعد راه میفتادید
نکته بعدی : نتونستم واقعا بعضی صحنه هاش رو تصور کنم چون ماشین درحال حرکت و با اون شرایطی که گفتی دوتا سرعتگیر بره کیر یاسین از کوست در میومد میرفت تو کوس عمه ات
نکته سوم : سروصدای کوس دادنت خودت میگی زیاده یعنی با این تفاسیر شانس نداشتی چون شوهر ناشنوایی گیرت اومده و اما نکته آخر
این فانتزی قشنگی بود ، چون قشنگ نوشتی سوتیهات مهم نیست ، ما اینجائیم داستان سکسی بخونیم که حالشو ببریم ولی این نکات رو هم رعایت کنی ارتباطمون با داستان برقرار بشه قطعا آبمون میپاشه رو صورتت 😎 به هرحال ممنون خسته نباشی عزیزم

4 ❤️

904661
2022-11-29 12:40:02 +0330 +0330

خوب الان وفاداریش کجا بود؟
همینکه توی سه سال اول ازدواجتون به خواست خودت زیر کیر چند نرفتی شد وفاداری؟
طرف چند سال دوستی و بعدش ده پونزده سال ازدواج که بگذره و با وجود موقعیتها و پیشنهادهای خوب وقتی خیانت نکنه میگه وفادار موندم.

1 ❤️

904667
2022-11-29 14:16:18 +0330 +0330

قشنگ نوشتی عالی بود

0 ❤️

904675
2022-11-29 15:52:31 +0330 +0330

حضرت آقای جلقی بعنی اون شوهر کسکشت نمی تونس جای برادر شوهر کونکشت بیاد پیشت؟ شما دونفر ژیمناستیک کار بودین و خبر نداشتین؟ خودت جنده بودی و تازه خبر دار شدی؟ کسخل ابن کسخل کدوم کسخلی در حین اثاث کشی لباس زیر در میاره که توی کونده در اوردی که در داستان سرایت دچار مشکل نشی. جلقت را بزن عامو

3 ❤️

904683
2022-11-29 18:04:11 +0330 +0330

اول اینکه صحنه های داخل ماشین مخصوصن قبل سکسش واقعن غیر قابل تصور بودن و آدم نمیدونست واقعن در چه وضعیتی هستن
دومن قاعده کار اینه که شوهر و زنش میرن عقب و برادر زن میره پیش راننده
ولی در کل فانتزی قشنگی بود و حشری کننده بود و بهت لایک دادم

1 ❤️

904697
2022-11-29 21:08:15 +0330 +0330

ذات آدمی که خرابه کاریش نمیشه کرد!!
فقط آب نبوده وگرنه معلومه شناگر ماهری هستی
به برادرشوهر ۱۶ سالت دادی؟؟!!
خاک عالم تو سرت 🤮

1 ❤️

904734
2022-11-30 02:45:44 +0330 +0330

دوستان عزیزی ک نوشتن شوهرت ناشنواعه و چرا صدات رو نشنید باید بگم که صدا از اتاق عقب کامیون مسقف هیچوقت به اتاق جلو نمیرسه و راننده و کمک راننده امکان نداره بشنون ک اینکه اتاق مسقف خودشم سر و صداش زیاده

1 ❤️

904773
2022-11-30 09:09:27 +0330 +0330

نویسنده که نگفته که داستان واقعیه که همه شرلوک هلمز شدن

خوب بود

1 ❤️

904838
2022-11-30 16:29:19 +0330 +0330
Xlp

یعنی مغز اونایی رو گاییدم که میگن چرا شوهرت نشنید ،
اگر توی چنین شرایطی قرار گرفتی و تونستی با صدات افراد توی کابین رو باخبر کنی پیش من جایزه داری ،
داره میگه جای کافی برای دونفر بود ولی با پایین اومدن کارتن ها توی این شرایط گیر افتادن ،
اگه می‌تونستم صدتا لایک می‌کردم و برام مهم نیست راست یا دروغش فقط می‌تونم بگم عالی بود

0 ❤️

904858
2022-12-01 00:55:40 +0330 +0330

زیبا بود؛بازم فانتزیاتو باهامون درمیون بزار

0 ❤️

904975
2022-12-01 21:34:44 +0330 +0330

داستان قشنگی بود ادامه بده

0 ❤️

905100
2022-12-02 19:06:26 +0330 +0330

دوستان عزیز نویسنده دراخرداستان خودش هم بیان کرده که اون فضاوشرایط داخل ماشین اثاث کشی درواقع یجورایی نقشه برادرشوهره بوده تاباجلوه اون حالت ها که مثلا شرایط سختیه وراه دیگه نیست بتونه به هدفش یعنی سکس برسه وبعدانجام سکس خیلی راحت جابه به جاشده درواقع همین نظراتی که دادین که میشدفلان کنه و…پشت کامیونت های ۶تنی یا۸تنی اثاث کشی اونقدری سروصدای موتور وتکان های اتاق ماشین هست که به سادگی نمیشه صداروشنید خصوصا صدای کابین بارو راننده که تقریبا دراون شرایط بهم نمیرسه.این یک فقره رو چون خودم راننده هستم میدونم.
نمیدونم چرایه عده از دوستان توی متن هرداستانی دنبال سوتی گرفتن هستن وزبونشون نمیچرخه بگن خوبه یاحداقل حرفی نزنن.
باورکنیدخودشون خیلی وقتابدترازداستان سوتی میدن.حداقل کمی دقت کنید.
اخرداستان بازم میگم طرف فهمیده رودست خورده هرچندخودش هم اون لحظه شهوتی شده ولی درکل دورازانتظاروتخیلی نبودداستان

0 ❤️

905231
2022-12-03 16:14:49 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

905409
2022-12-04 22:23:00 +0330 +0330

کسه شعر محض بود حالم بهم خورد از اینهمه شل ناموسی

0 ❤️

905640
2022-12-06 08:46:46 +0330 +0330

نصف داستان شد کارتن , اخر نفهنیدم کارتن دست تو بود , تو توی کارتن بودی , کارتن تو کیر اون بود , اصلن یخچال کجابود؟شاید کمال توی یخچال بود , یا شاید یحتمل بخاطر کمبود جا اقای راننده کمال رو رو کیرش نشونده بود فرمون رو داده بود دستش رانندگی یادش بده

0 ❤️

906247
2022-12-11 02:41:58 +0330 +0330

خوب بود.

0 ❤️

906532
2022-12-13 10:00:28 +0330 +0330

دوستان ناراحت نشین ک شوهرش رفته جلو
خب لابد بنده خدا ادرس و بلد بوده میخاسته ب راننده ادرس خونه جدید و بده

0 ❤️

919523
2023-03-19 16:48:06 +0330 +0330

عالی بود …
ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی

0 ❤️

931462
2023-06-04 16:14:47 +0330 +0330

لایکککککک عالییییییی دمت گرم

0 ❤️