یک هفته عشق (۲)

1400/12/02

...قسمت قبل

سلام به همه دوستان امیدوارم که روز خوبی داشته باشین داستان شاید یکم طولانی باشه امیدوارم که خوشتون بیاد
این یه داستان گی هست پس کسایی که خوششون نمیاد لطفا نخونن که بعدا تو کامنتا بی احترامی کنن
اگه قسمت اولو نخوندین خوشحال میشم برین بخونین و نظرتون رو بگین
💋
که یهو استاد منصوری از پله ها اومد بالا و گفت چرا نمیایید پس غذا سرد شد منم دستو پامو گم کرده بودمو نمیدونستم چی بگم با مِن مِن کردن گفتم:الان میام اومدم گوشیمو بردارم استاد گفت به افشین هم بگو بیاد زود منتظریم یه چشم گفتم و استاد رفت پایین ولی من هنوز تو شُک اون لحظه بود.
هنوز بدنم سرد بود چون نمیدونستم وقتی با افشن رو به رو شدم چی بهش بگم ولی دلو زدم به دریا و حرف استاد یه بهونه شد که دوباره برم تو اتاق ولی این دفعه در زدم گفت بفرما درو اروم باز کردم و یواش رفتم تو ، پشتشو به در کرده بود و داشت موهاشو جلو آینه خشک میکرد بهش گفتم افشین استاد میگه پس چرا نمیایید غذا سر شد گفت: تو برو بخور من خودم میام
بهش گفتم بابت چند لحظه پیش معذر… نذاشت حرفمو کامل کنم گفت عیبی نداره مهم نیست نمیخواد خودتو نارحت کنی بلاخره یه اتفاق بود
از این که انقد اروم و راحت برخورد کرد تعجب کرده بودم چون فک میکردم با این اخلاش عصبانی بشه اما در کمال ارامش گفت مهم نیست، منم گفتم اوکی و رفتم بیرون…
نشستم پیش بچه ها همه مشغول غذا خوردن بودن بعضیا هم که غذاشونو تموم کرده بودن منم یه ظرف کوبیده برداشتم شروع کردم به خوردن خیلی خوشمزه بود صدای پای افشین که داشت از پله ها میومد پایین دلم لرزید و استرس گرفتم نمیدونم این چه حس کوفتیی بود انگار یه چیزی توی دلم میریخت پایین و دلیلشو نمیدونستم چون تاحالا حرکتی نزده بود که من بخوام جذبش بشم.
یه تیشرت زرد با یه شلوار مشکی پوشیده بود موهاشو چپکرده بود و اومد تقریبا رو به روی من نشست یه ظرف غذا برداشتو مشغول خوردن شد، من که از وقتی افشین اومد نفهمیدم دیگه چطوری غذامو خوردم چون تمام حواسم به افشین بود ولی اون کوچیک ترین نگاهی به من نمیکرد.
غذامون تموم شد با کمک بچه ها همرو جمع کردیم و ریختیم تو اشغالی استاد گفته بود چون امروز خسته شدین قرار عکاسی رو میذاریم برای فردا قشنگ استراحت کنید که فردا سرحال باشین همه خوشحال بودن چون نمیخواست پول اضافه برا اجاره ویلا بدن😂 منم که از همه خوشحال تر چون قرار بود پیش افشین بمونم خلاصه تو کونم عروسی بود.
فقط یه چنتا از دخترا رفتن ویلای استاد و بقیه پسرا هم نشستن به صحبت کردنو پاسور بازی کردن منم چون حوصله نداشتم رفتم تو گوشیم شروع کردم با دوستام حرف زدنو غیبت کردن که دیدم افشین رفت تو اتاقش درو هم بست فک کنم اونم حوصلش سر رفته بود خیلی دلم میخواست برم پیشش اما گفتم فک میکنه از این ادمای اویزونم که به همه میچسبن با این که میدونستم افشین گی نیست ولی وقتی میدیدمش تو دلم پروانه ها پرواز میکردن میخواستم بپرم بغلش کلی سر و صورتشو بوس کنم و فشارش بدم گازش بگیرم(حالا فک نکنید وحشی چیزی هستم😂)
چند ساعت گذشت و همچنان همه به کار خودشون مشغول بودن، که استاد پیشنهاد پانتومیم داد همه قبول کردن زنگ زد دخترا هم اومدن میخواستیم گروه هارو تقسیم بندی کنیم منم تو دلم گفتم برم به افشین بگم بیاد بازی کنیم
سریع از پله ها رفتم بالا درو اتاقو باز کردم دیدم رو تختش خوابه اروم اروم رفتم بالای سرش موهاش اومده بود جلو صورتش،
یکم نگاهش کردم موهاشو با انگشتم زدم کنار پتو هم کشیدم بالاتر با این که ادم کرمی هستم و دوست دارم اذیت همه بکنم دلم نیومد بیدارش کنم چون خیلی مظلوم خوابیده بود…
رفتم پیش بچه ها شروع کردیم بازی کردن یکی از کلمه های که برا من اومد (گوز گنده) بود و من باید اجراش میکردم😂موقع اجرا همه پاره شده بودن انقد که خندیدن چون من ادای گوزیدنو در میاوردم و با دستام بزرگش میکردم اما هم تیمی های خنگولم نمیفهمیدم و من داشتم خودمو خفه میکردم خلاصه خیلی خندیدیم و جو دوستانه خوبی تشکیل دادیم دیگه تقریبا همه باهم اوکی شده بودن
انقد بازی کردیم که دیگه هوا تاریک شده بود منم با سجاد و دوتا دیگه از بچه ها امیر و حسین مشغول صحبت کردن بود میگفتیم میخندیدیم که افشین با چشمای پف کرده اومد پایین یه سلام به همه کرد منو که دید یه اخم بهم کرد و رفت منم دلیل این کارشو نفهمیدم ،چون کاری نکرده بودم که بخواد اخم کنه بهم.
همه گشنشون شده بود و منتظر شام بودن قرار بود پیتزا سفارش بدیم اما تهش ختم شد به املت منصوری پز😂استاد منصوری دوتا ماهیتابه بزرگ املت درست کرد و با سبزی نوشابه ای که از ظهر مونده بود شروع کردیم به خوردن که خدایی املت خوشمزه ای درست کرده بود همه با لذت میخوردن و کسی حرفی نمیزد افشین هم تو سکوت غذاشو خورد یه دستت درد نکنه اروم هم گفت و دوباره رفت تو اتاقش(من نمیدونم این بچه چرا انقد درونگرا بود همش زرت زرت میرفت تو اتاقش)
دیگه بچه ها کم کم رفتن ویلای استاد که بخوابن چون صبح زود میخواستیم بریم جنگل و کارو شروع کنیم
منم به همه شب بخیر گفتمو رفتم تو اتاق، افشن هدفون گذاشته بود و داشت با لپ تاپش کار میکرد متوجه اومدن من نشد یه چند لحظه فقط نگاهش کردم و از فکرای شومی که اومد تو ذهنم خندم گرفت بعد سریع خودمو جمع و جور کردم یکی هم زدم پس کلم که دیگه از این فکرا نکنم سرمو که اوردم بالا دیدم افشین با تعجب داره نگاهم میکنه خندشو به زور نگه داشته بود گفت چرا خودتو میزنی منم که داشتم نگاهش میکردم موندم چی بگم بعد چند ثانیه سکوت گفتم هیچی بابا فک کردم یه پشه پشت سرمه خواستم بکشمش گفت اوکی و صورتو سمت لپ تاپ کرد از گونه هاش معلوم بود داره میخنده.
صداش زدم بهش گفتم یه متکا و یه پتو به من میدی لطفا میخوام بخوابم گفت تو کمد برو خودت بردار، پتو و متکا برداشتم انداختم رو زمین و منتظر موندم که بهم بگه تو برو رو تخت من رو زمین میخوابم اما کثافت حتی یه تعارفم نکرد و رفت تو تختش خوابید دلم میخواست گوشیمو بکوبم تو سرش پسره بی ادب
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم گوشیمو دقیقا گذاشتم روی میز افشین که بغل تختش بود خواستم یکم اذیتش کنم خودمم بلند شدم لباسامو که یه تیشرت زرشکی و یه شلوار لی سرمه ای بود پوشیدم و همچنان گوشیم داشت زنگ میخورد افشین هم ماشالا مثل خرس از جاش تکون نمیخورد دیدم این کار فایده نداره رفتم بازوشو تکون دادم گفتم نمیایی؟ گفت نه ولم کن خستم برید شما (فک کنم از دنده چپ بیدار شده بود) منم زیر لب گفتم به درک ولی فک کنم شنید😅اومدم از اتاق بیرون دیدم هیچ کس نیست همه رفته بود ویلا استاد منصوری سریع رفتم اونجا داشتن صبحانه میخوردن منم سلام کردم با همه و پیش سجاد نشستم رلشم خیلیی دختر خوب و پایه ای بود خوشگلم بود اسمش فادیا بود یه لیوان چایی برام ریخت با شکر شیرین کردم و داشتم با نون پنیر میخوردم که افشین از در اومد تو سلام کرد و اومد رو به روی من نشست،
منو سجاد هم که همش مثل بز درحال خندیدن و شوخی کردن بودیم متوجه نگاه های سنگین افشین میشدم اما محل نمیدادم بهش تا این باهاش چشم تو چشم شدم و همچنان با اخم نگاهم میکرد یهو از دهنم پرید بلند گفتم: (چته تو؟)
همه برگشتن منو افشن رو نگاه کردن افشینم مثل این که خجالت کشید گفت: (هیچی مگه قراره چیزیم باشه) یه چند لحظه همه سکوت کردن و دوباره مشغول حرف زدن شدن.
داشتیم میرفتیم بیرون منم رفتم ویلای افشین دوربینمو بردارم و سریع برم که مجبور نشم تو ماشین افشین بشینم
تو اتاق بودم و داشتم دوربینم رو از چمدون در میاوردم که افشین با عصبانیت اومد از پشت سر بازومو گرفت و محکم فشار دادو بلندم کرد، خیلی دردم گرفت و ترسیدم تو چشمام زل زده بود، همچنان دستمو فشار میداد منم مثل اوسکلا هیچی نمیگفتم یا هیچ حرکتی نمیکردم یهو گفت:(اگه یه بار دیگه تو جمع با من اینجوری حرف بزنی من میدونم و تو)
منم اشک تو چشمام جمع شده بود و بغض کرده بودم که خودش متوجه فشار زیاد دستش شد و بازومو ول کردو رفت
حتی صبر نکرد من حرفی بزنم هنوز تو شک بود که برا چی یه روز خوبه و یه روز این کارارو میکنه بیخیال شدم و سریع دوربینمو برداشتم و دویدم بیرون که مجبور نشم بشینم تو ماشین این عن آقا،
افشین ماشینش پشت ماشین سجاد بود و منتظر بود که برم تو ماشینش اما کور خونده مستقیم رفتم و بدون این که منتظرش باشم نشستم تو ماشین سجاد که استاد منصوری فضول اومد گفت تو برو تو ماشیم افشین هرچقدر من میگفتم نمیرم استاد قبول نمیکرد و به زور منو فرستاد تو ماشینش منم تصمیم گرفتم مثل خودش رفتار کنم با اخم تو ماشینش نشسته بودم یکم نگاهش کردم چه تیپی هم زده بود میمون یه پیرهن ابی و یه شلوار سفید (اخه کدوم ادم دیوونه ای تو جنگل شلوار سفید میپوشه😐)کمربند و کفششم قهوه ای
تا مقصد نه من حرف زدم نه اون فقط من هی الکی بازومو ماساژ میدادم که مثلا بهش بفهمونم دستمو فشار داد درد گرفته و معذرت خواهی کنه اما اصلا به روی خودشم نیاورد خلاصه سرتون رو درد نیارم بلاخره رسیدیم به مکان عکاسی و همه از ماشین پیاده شدن جز افشین خان منم پیاده شدم محکم درو کوبیدم و رفتم پیش بقیه همه شروع کردن عکاسی کردن و استاد هم داشت یادمون میداد که چطوری رنگ و نور رو تنظیم کنیم استاد رفت افشینو از ماشین اورد که مثلا مدل عکاسی ما بشه یه چنتا عکس خفن ازش گرفتم که واقعا برا منی که تازه کار بودم خوب بود
یه چند ساعتی اونجا بودیم و برگشتیم ویلا منم چون پاهام گِلی شده بود رفتم حموم وقتی از حموم اومدم دیدم افشین رفته سر چمدونم و داره توشو میگرده از دور گفتم هویییی چکار به چمدون من داری برای چی داری میگردی توشو با ترس بلند شد و گفت داشتم دنبال دوربینت میگشتم عکسامو ببینم من گفتم نگرد چون همشو پاک کردم
افشین:چرا برا چی پاکشون کردی؟
من:دوربین خودم بود دوست داشتم پاکشون کنم به کسی ربطی نداره
افشین:لااقل دوتاشو میذاشتی ببینم چه شکلی شدم
من:خیلی زشت شدی با اون اخمت
یهو اومد جلو و کمرمو گرفت کشید سمت خودش منو چسبوند به خودش و صورتمون شاید ۱۰ سانت فاصله داشت چون نفس داغش میخورد تو صورتم بدنم سرد شد و دوباره دلم ریخت که تو صورتم گفت انقد برا من بل بل زبونی نکن چون خوشم نمیاد داشت هی صورتشو میاورد نزدیک تر که یکی در زد و…
امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه ممنون میشم لایک کنید و کامنت بذارید که من ادامشو هم زود براتون بذارم چون نظر و لایکتون واقعا برام مهمه مرسی❤️

ادامه...

نوشته: پیونی


👍 26
👎 0
15901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

860297
2022-02-21 01:16:45 +0330 +0330

خیلی خوب می نویسی منتظر قسمت بعدی هستم‌ ❤️

2 ❤️

860307
2022-02-21 01:48:11 +0330 +0330

خیلی خوب مینویسی.به نظرم شروع کن به نوشتن رمان.

1 ❤️

860314
2022-02-21 02:54:51 +0330 +0330

دلم میخواد بقیشو ببینممممممممم

ولی خدایی، موهاشو چپ کرده بود؟ یعنی چی آخه😕

2 ❤️

860317
2022-02-21 03:22:03 +0330 +0330

بل بل زبونی موهاشو چپ کرده بود. دلبندم اون بلبله بلبل

1 ❤️

860329
2022-02-21 06:36:19 +0330 +0330

داستانت باحاله

1 ❤️

860341
2022-02-21 10:30:01 +0330 +0330

عالیه لطفن ادامه بده

0 ❤️

860343
2022-02-21 12:01:28 +0330 +0330

خیلی داری لفتش میدی بخوای اینقدر لفتش بدی دیگه نمیخونم

0 ❤️

860351
2022-02-21 14:11:16 +0330 +0330

اضافه مینویسی خیلی
لازم نیست همه دیتیل رو بگی
فقط چیزایی رو بگو که تو روند داستان نیازشون داری

0 ❤️

860377
2022-02-21 21:01:11 +0330 +0330
Cmb

بد نیس
برخلاف نظر دوستان بنظرم دیتیل بده، حتی جزئیات پرورده تر کن ولب از خودت داستان نساز
و اینکه کم مینویسی مستر

بعنوان کسی که شخصیتش شبیه افشینه خیلی خندیدم ایول😂

0 ❤️

860388
2022-02-21 22:40:33 +0330 +0330

دهنت سردیس عالیه یکم طولانی تر بزار بقیشو حتمن ادامه بده
منتظر قسمت بعدیم

0 ❤️

860424
2022-02-22 02:01:34 +0330 +0330

قسمت بعدیو زودتررررر بفرس 🔥

0 ❤️

860463
2022-02-22 03:52:14 +0330 +0330

😂 😂 داستان باحالیه

0 ❤️

860526
2022-02-22 15:44:36 +0330 +0330

از این استادا کجا میفروشن؟

0 ❤️

860685
2022-02-23 19:24:33 +0330 +0330

الحق که کرم داری که آدمو تو خماری میذاری

0 ❤️

860783
2022-02-24 08:51:52 +0330 +0330

چی شد پس بقیه داستان😴

0 ❤️

860985
2022-02-25 16:22:00 +0330 +0330

بذار ادامه شو

0 ❤️

861004
2022-02-25 22:16:19 +0330 +0330

بعدیییییییییییی

0 ❤️

876364
2022-05-27 19:44:10 +0430 +0430

اینارو ول کن.رل سجاد کجا رفت؟

0 ❤️